١ . صلح حدیبیه

سال ششم هجرى که سالِ جهاد پیگیر و دفاع جانانه مسلمانان بود به پایان خود نزدیک مى شد. مسلمانان به گسترش رسالت اسلامى و پرورش انسان و جامعه اسلامى و ایجاد تمدن اسلامى همت گماردند. ساکنان جزیره العرب با پى بردن به عظمت این دین، از بین بردن و نابودى آن را امرى غیر ممکن دانستند. نبرد با قریش  که بزرگ ترین قدرت سیاسى و نظامى آن زمان بود  و جنگ بایهودیان و سایر نیروهاى شرک، نتوانست از گسترش اسلام و درخشش تعالیم آن و رسیدن به اهدافش جلوگیرى  کند.

بیت الحرام، نه مِلک کسی بود و نه در انحصار مذهب و طرفداران مَسلکِ مُشخّصى قرار داشت. در این مکان مقدس بت هاى متعددى وجود داشت که معتقدان به آن ها، براى اجراى مراسم حج آهنگ آن دیار مى کردند; ولى طغیان و گستاخى قریش، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان را از زیارت خانه خدا، محروم ساخت.

در این برهه، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دریافت که قریش با موضع خود در قبال اسلام سخت در تنگنا قرار گرفته اند. از این رو، تصمیم گرفت همراه مسلمانان در سفرى عبادى براى انجام عمره رهسپار مکّه شود تا در ضمن آن، ادامه رسالت اسلامى خود را اعلان و تا حدّ امکان تعالیم اعتقادى و دستورات اسلام و مراتب احترام و تجلیل خودرا به بیت الله الحرام روشن نماید. این حرکت حضرت، مرحله گشایش فضاى دینى و نوین و دوران انتقال از مرحله دفاع به مرحله گسترش و تهاجم، به شمار مى آمد.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و یارانش پس از پیمودن راهى بسیار سخت و ناهموار، در پهن دشتى به نام«حدیبیه» فرود آمدند. ناقه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) زانو به زمین زد آن حضرت فرمود:

این ناقه چنین عادتى نداشت، ولى همان خدایى که فیل ها را از رفتن به سوى مکّه باز داشت، این شتر را  نیز از حرکت باز داشته است.[۱]

حضرت به مسلمانان فرمان داد در آن مکان فرود آیند و فرمود:

اگر امروز قریش به من پیشنهادى بدهند که در آن، تحکیم روابط خویشاوندى وجود داشته باشد، درخواست آنان را خواهم پذیرفت.[۲]

ولى قریش هم چنان در کمین مسلمان ها نشسته و سواران آن ها بر سر راه مسلمانان وجود داشتند. سپس « بدیل بن ورقا » را در رأس هیئتى از خزاعه نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرستادند تا هدف پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را از این سفر جویا شود و او را از ورود به مکّه باز دارند. آن هیئت پس از باز گشت، سعى کرد قریش را متقاعد سازد که هدف پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) تنها انجام دادن عمره است ولى قریش با برخوردى متکبّرانه، هیئت دیگرى را به سرپرستى حلیس  رئیس احابیش  نزد آن حضرت اعزام نمود. وقتى چشم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به او افتاد، فرمود: این شخص، از مردمى خدا شناس است.

حلیس با دیدن شترانى که مسلمانان براى قربانى کردن همراه داشتند بى آنکه با پیامبر دیدار  کند، نزد قریش باز گشت، تا در این خصوص که پیامبر و مسلمانان براى انجام دادن عمره به این دیار آمده  کند، آنان را قانع سازد. ولى این بار نیز قریش قانع نشد و مسعود بن عروه ثقفى را خدمت پیامبر اعزام نمود. عروه هنگامى دید مسلمانان براى تبرک جستن به قطرات پرا کنده آب وضوى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بر یکدیگر سبقت مى گیرند، از مشاهده این منظره شگفت زده شد و نزد قریش باز گشت و اظهار داشت: اى قریشیان! من به دربار پادشاهانى چون کسرى و قیصر و نجاشى بار یافته ام ولى به خدا! هیچ پادشاهى را چون « محمد » در میان ملت خود مشاهده نکرده ام، زیرا من در این برخورد مردى را نظاره گر بودم که پیروانش حاضر نیستند با هیچ بهایى دست از او بردارند! بنابراین، دیدگاه من درباره وى همان است و شما خود دانید.[۳]

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) طى سفر عبادى مسلمانان که جز سلاح همراه مسافر، سلاح دیگرى با خود برنگرفته بودند، به جنبه احترامى که براى ماه هاى حرام قائل بود، اشاره فرمود و از قبایل مجاور غیر مسلمان دعوت کرد تا در این سفر، مسلمانان را همراهى کنند. حضرت با این عمل بر آن بود تا به همگان اعلان  کند که ارتباط میان اسلام و سایر قدرت ها بر پایه جنگ استوار نیست. آن بزرگوار حداقل ١۴٠٠ مسلمان به این سفرگسیل داشت و تعداد هفتاد شتر قربانى پیشاپیش خود به حرکت درآورد.

خبر حرکت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)و مسلمانان براى به جا آوردن عمره به قریش رسید و آنان سخت در تنگنا قرار گرفتند و تنها دو راه در برابرشان وجود داشت: یا به مسلمانان اجازه انجام عمره دهند که با این عمل، مسلمانان به آرزوى دیرینه خود، زیارت بیت الله الحرام، نایل شوند و مهاجران توفیق مى یافتند با خانواده ها و بستگان خویش ارتباط برقرار کنند و چه بسا آن ها را به اسلام دعوت مى کردند و یااز ورود مسلمانان به مکّه جلوگیرى به عمل آورند که در این صورت، جایگاه و منزلت قریش متزلزل مى شد و به سبب رفتار ناپسند آنان با آسانى که از سر صلح و آرامش تنها خواستار انجام مناسک عمره و ارج نهادن به کعبه بودند، مورد نکوهش دیگر قبایل قرار مى گرفتند.

قریش، گستاخانه و از سر دشمنى، دسته اى از سواره نظام خود را که دویست تن تخمین زده مى شد به فرماندهى خالد بن ولید، به نبرد با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان اعزام داشت. از آن جا که نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)با لباس احرام و بدون قصد جنگ، آهنگ آن سامان کرده بود، فرمود:

واى بر قریش، جنگ، آن ها را به نابودى کشاند، چه مى شد اگر مانع ارتباط من با سایر قبایل بت پرست نمى شدند چرا که اگر آن ها بر من پیروز مى شدند، قریش به هدف خود دست مى یافتند و اگر من بر آنان پیروز مى گشتم، یا اسلام مى آوردند و یا با قدرت و توان خود با من به نبرد برمى خاستند، قریش چه تصور مى  کند؟ به خدا سوگند! در راه تبلیغ رسالت الهى مبارزه خواهم کرد تا خدا آن را به پیروزى برساند و یا جان خود را بر سر این هدف بگذارم.

سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به سپاهیان خود دستور داد، از مسیرِ سواره نظام قریش عقب بنشینند تا درگیر جنگى نشوند که قریش مى خواهد آن را دستاویزى براى درستىِ موضع گیرى هایش و مایه اى براى فخر و مباهات قرارش دهد. آن حضرت جهت مذاکره با قریش پیرامون این موضوع « خراش بن امیه خزاعى » را نزد آنان فرستاد، ولى قریش با پَىْ کردن شتر او، آهنگ کشتن وى را کردند. و بدین ترتیب، قریش هیچ گونه پایبندى به رعایت آداب و رسوم نشان نداد و دیرى نپایید به پنجاه مرد جنگى مأموریت داد تا به تحریک مسلمانان بپردازند، شاید از آن ها حرکتى مخالف صلح سر بزند ولى نقشه آن ها با شکست مواجه شد و مسلمانان موفق به دستگیرى این گروه شدند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)براى تأکید بر هدف صلح آمیز خویش، آنان را بخشید.[۴]

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تصمیم گرفت پیک دیگرى نزد قریش بفرستد، ولى از آن جایى که على(علیه السلام) با کشتن پهلوانان قریش در نبردهاى دفاع از اسلام، آنان را عزادار ساخته بود، نتوانست وى را به عنوان نماینده خود اعزام نماید. از این رو، به عمر بن خطاب نمایندگى داد ولى عمر با این که متهم به کشتن فردى از قریش نبود، برجان خویش ترسید و به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)پیشنهاد کرد عثمان بن عفان اموى  تبار را که با ابوسفیان خویشاوندى داشت، بدان جا اعزام نماید.[۵]

باز گشت عثمان از نزد قریش به طول انجامید و خبر کشته شدن وى منتشر شد و این خود، براى شکست کلیه تلاش هاى مسالمت آمیز جهت ورود به مکّه یک هشدار تلقى مى شد و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)جز آماده شدن براى جنگ چاره اى ندید و بیعت رضوان در همین منطقه صورت گرفت. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)زیر درختى جلوس فرمود و یارانش بر استقامت و پایدارى تا پاى جان، با آن بزرگوار بیعت کردند. با بازگشت عثمان، ستیز و خشمِ مسلمانان به آرامش تبدیل شد و این بار قریش، سهیل بن عمرو را براى مذاکره با نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نزد آن حضرت فرستادند.

مواد پیمان نامه

به علت سختگیرى « سهیل » در شروط قرارداد صلح، گفتگوها در آستانه شکست قرار گرفت و در پایان، بر موادى چند از پیمان نامه توافق حاصل شد که عبارت بودند از:

١ . دوطرف متعهد شدند تا ١٠ سال با یکدیگر به ستیز و جنگ برنخیزند و مردم در این مدت در امنیّت و آرامش به سر برند و متعرّض یکدیگر نشوند.

٢ . اگر فردى از قریش بدون اجازه بزرگ تر خود نزد پیامبر آمد، وى را به قریش باز گرداند، ولى اگر کسی از طرفداران حضرت به قریش پیوست، او را نزد پیامبر باز نگردانند.

٣ . هر کس به دلخواه خود مى تواند با پیامبر و یا قریش پیمان بسته بدو بگرود .

۴ . رسول خدا در آن سال یارانش را به مدینه باز گرداند و حق ورود به مکه نداشته باشند، بلکه سال آینده بدانجا وارد شوند و مدت سه روز در مکّه اقامت نمایند و جز سلاحى که مسافر با خود دارد اسلحه اى با خود حمل نکنند و شمشیرها در نیام باشد.[۶]

۵ . کسی به دست برداشتن از آیین خود مجبور نشود و مسلمانان بتوانند در مکّه آشکارا و آزادانه به پرستش خدا بپردازند و اسلام در مکّه حاکم باشد و هیچ یک ازمسلمانان مورد آزار و اذیّت و نکوهش قرار نگیرند.[۷]

۶ . دست به سرقت نزنند و به یکدیگر خیانت نورزند، بلکه دوطرف اموال یکدیگررا محترم بشمارند.[۸]

٧ . قریش حق ندارد کسی را با نیروى انسانى و اسلحه، بر ضد پیامبر و یارانش  یارى دهد.[۹]

برخى مسلمانان از مواد پیمان نامه ناخرسند بودند و با این پندار که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)در برابر قریش عقب نشینى کرده است، به آن حضرت اعتراض نمودند ولى برایشان قابل درک نبود کارى که آن بزرگوار انجام مى دهد، از ناحیه خداست و آینده رسالت اسلامى و مصالح بسیار والاى آن را، با دیدى آگاهانه مى نگرد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در پاسخ اعتراض کنندگان فرمود:

« أنا عبدالله ورسوله لن أخالف أمره ولن یضیّعنى »

من بنده و فرستاده خدایم و هرگز با فرمان او مخالفت نخواهم کرد و او نیز هیچ گاه دست حمایت خود را از من بر نمى دارد.

و مواردی  را که برخى از مسلمانان از آن ناخرسند بودند برایشان تشریح نمود، ولى ماجراى تسلیم کردن ابوجندل به قریش،[۱۰] در شرایطى که وضعیّت روانى برخى از مسلمانان به وخامت گراییده بود، هیّجان جدیدى ایجاد کرد.

اما واقعیّت این بود که برخلاف تصور بعضى از ظاهر مواد پیمان نامه، این صلح براى مسلمانان فتح و ظفرى آشکار و بزرگ تلقى شد; زیرا دیرى نپایید که مواد پیمان نامه به سود مسلمانان تمام شد.

در راه بازگشت به مدینه آیاتى از قرآن کریم[۱۱] نازل گردید که بر بُعد حقیقى پیمان صلح با سران بت پرست تأکید داشت و مسلمانان را نسبت به ورود به مکّه در آینده اى نزدیک مژده دهد.

نتایج صلح حدیبیه

١ . قریش، نظام اسلامى را به عنوان قدرتى نظامى و سیاسى سازمان یافته و دولتى واقعى و جدید به رسمیّت شناخت.

٢ . بیم و هراس به دل مشرکان راه یافت و نقش آنان  اندک و ضعف و ناتوانى آن ها در برابر مسلمانان آشکار شد.

٣ . این صلح و آشتى فرصتى براى انتشار اسلام به دست داد و قبایل زیادى به اسلام گرویدند. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از آغاز حرکت خود که برخاسته از رسالت اسلامى اش بود، انتظار داشت قریش به او فرصتى دهد تا دیدگاه خویش را آزادانه بیان و اسلام را در فضایى آ کنده از آرامش و امنیّت براى مردم تشریح  کند.

۴ . مسلمانان با احساس امنیّت از ناحیه قریش براى رویارویى با یهودیان و سایر مخالفان، تمام تلاش و کوشش خود رابه کار گرفتند.

۵ . مذاکرات صلح سبب شد با پى بردن هم پیمانان قریش به دیدگاه مسلمانان، به آنان تمایل نشان دهند.

۶ . این پیمان نامه، به نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرصت داد تا با پادشاهان و سران کشورهاى خارج از جزیره العرب مکاتبه  کند و آنان را به اسلام فراخواند و به عنوان گامى در جهت انتقال اسلام به خارج از منطقه جزیره العرب، براى جنگ موته آماده شود.

٧ . این صلح، زمینه را در مراحل بعدى براى فتح مکّه  که مهم ترین مرکز و دژ بت پرستى در آن روزگار به شمار مى آمد  مهیا ساخت.

٢ . تحرکات رسالت در خارج مدینه

تلاش هایى که قریش در گذشته براى نابودى اسلام انجام داده بودند، سبب شد پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان سال ها به جنگ هاى دفاعى و تحکیم مواضع و پا برجا ساختنِ ارکان دولت و جامعه اسلامى مشغول گردند و حضرت نتواند طى این سال ها با آزادى کامل، رسالت آسمانى جهانى را که آخرین آیین الهى به شمار مى رفت، به مردم ابلاغ نماید.

ولى با امضاى پیمان نامه حدیبیه، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از ناحیه قریش احساس امنیّت کرد و این کار فرصت مناسبى به دست داد تا رسول معظم اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)فرستادگان خویش را نزد سران قدرت هاى بزرگ اطراف جزیره العرب و سران قبایل جزیره و خارج از آن اعزام و پس از بیان تعالیم و دستورات الهى، آنان را به اسلام دعوت نماید.

از آن بزرگوار روایت شده که به یاران خود فرمود:

مردم! خداوند مرا پیامبر رحمت براى همه مردم قرار داده است، آن گونه که حواریان درباره عیسى به اختلاف افتادند، شما درباره من گرفتار اختلاف نشوید.

برخى از یاران عرض کردند: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) حواریّون چگونه اختلاف ورزیدند؟ فرمود:

حضرت عیسى آنان را به همان چیزى که من شما را مأموریت مى دهم، مأموریت داد، کسانى را که به جایى نزدیک اعزام کرد فرمان آن حضرت را پذیرا شدند ولى آنان که راه دورى در پیش داشتند اظهار ناخرسندى کرده واز رفتن به آن مأموریت خوددارى کردند.[۱۲]

و بدین سان، مبلّغان رسالت و هدایت رهسپار نقاط مختلف جهان شدند، تا فرمان رسول اکرم را به مردم آن سامان ابلاغ نمایند.[۱۳]

٣ . غزوه خیبر[۱۴]

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با تلاش هایى صادقانه و تدبیرى والا و شجاعتى فوق العاده و با حمایت الهى ، مسلمانان را بر نردبان آگاهى دینى و استقامت و نکوکارى بالا برد و روح صبر و شکیبایى و ارتباط با یکدیگر را در وجود آنان کاشتو با اعزام فرستادگان ونوشتن نامه به سران قدرت هاى مجاور، رسالتِ آسمانى اش را به جهان انسانى خارج جزیره العرب منتقل ساخت.

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در انتظار عکس العمل هاى گوناگون دشمن بود. برخى از این واکنش ها به صورت حمله نظامى به مدینه انجام مى پذیرفت که با کمک بازمانده عناصر منافقان و یهودیانى که تاریخشان سرشار از پیمان شکنى و خیانتکارى بود، صورت مى گرفت.

خیبر، براى یهودیان دژى محکم و مرکزى بزرگ به شمار مى آمد. به همین دلیل پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تصمیم گرفت باقیمانده نیروى آنان را نابود سازد. لذا چند روز پس از بازگشت از حدیبیه بى درنگ به تدارک سپاهى بالغ بر ١۶٠٠ رزمنده پرداخت و با تأکید، از آنان خواست به طمع دست یابى به غنیمت در جنگ شرکت نکنند و فرمود «جز کسانى که علاقه مند به جهادند کسی با ما از شهر خارج نشود».[۱۵]

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى پرهیز از گسترش دامنه جنگ، شیوه اى به کار برد تا هم پیمانان یهود به اشتباه افتند و با این ترفند آن ها را از همکارى با یهود خیبر، باز داشت.

بدین ترتیب، سپاه مسلمانان که پیشاپیشِ آنان على بن ابى طالب(علیه السلام)با پرچم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در حرکت بود دژهاى یهودیان را غافلگیرانه به محاصره خود درآوردند. یهودیان با نقشه حساب شده اى در دژهاى خود پناه گرفتند و سپس درگیرى هاى متعددى میان آن ها به وجود آمد و مسلمانان طى آن ها توانستند چند موضع مهم یهود را به اشغال خود درآورند. جنگ شدت گرفت و مدت محاصره طولانى شد و مسلمانان به گونه اى از شدت گرسنگى به رنج افتادند که ناگزیر به استفاده از غذاهاى ناگوار شدند.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پرچم خویش را به برخى از صحابه سپرد تا فتح و پیروزى به ارمغان آورند ولى جز فرار و شکست چیزى نصیب آن ها نشد و زمانى که عرصه بر مسلمانان تنگ شد، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:

« لأعطین الرایه غداً رجلاً یحبّ الله ورسوله ویحبّه الله ورسوله کرّار غیر فرار لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه».[۱۶]

فردا پرچم را به دست فردى خواهم سپرد که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول نیز دوستدار اویند، او بر دشمن یورش مى برد و هرگز پشت به دشمن نمی کند تا خداوند فتح و پیروزى را به دست تواناى او قرار دهد.

روز بعد على(علیه السلام) را خواست و پرچم را به او سپرد و فتح و پیروزى به دست با کفایت او به ارمغان آمد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان شادمان گشتند. پس از تسلیم شدن یهودیان، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بر سرِ دریافت نیمى از محصولات مزارع آن ها که به ملکیّت مسلمانان درآمده بود، با آنان قرار داد صلح امضا کرد و آن گونه که با یهودیان بنى نضیر و بنى فینقاع و بنى قریظه رفتار کرد، با اینان عمل نکرد; زیرا حضور بازمانده نیروهاى یهود، تأثیر چندانى در مدینه نداشت.

۴ . نقشه ترور پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)

گروهى براى فرو نشاندن شعله هاى حقد و کینه دیرینه و احساسات ستیزه جویانه خود، در نهان تصمیم به قتل رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) گرفتند. براى اجراى این هدف، زینب دختر حارث  همسر سلام بن مشکم یهودى  گوسفند بریان مسمومى را نزد پیامبر نهاد و از آن جا که مى دانست رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به شانه و سر دست گوسفند علاقه دارد در همان قسمت، زهر بیشترى به کار برد.

هنگامى که گوسفند را مقابل پیامبر نهاد حضرت سر دست گوسفند را برداشت و از آن یک لقمه برگرفت و جوید هنوز آن را فرو نبرده بود که بیرون  انداخت، ولى بشربن براءبن معرور پس از فرو بردن لقمه دیگرى، جان سپرد.

این زن پس از آن که مدعى شد قصد آزمودن صدق نبوّت پیامبر را داشته به عمل خود اعتراف کرد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از او گذشت و همدستان او را تحت تعقیب قرار نداد.[۱۷]

۵. تسلیم شدن اهالى فدک

آشیانه هاى خیانت در برابر قدرتِ حق و عدالت یکى پس از دیگرى فروریخت، به مجرد این که نصرت الهى در خیبر به وقوع پیوست، خداوند در دل مردم فدک رعب و وحشت ایجاد کرد. از این رو، با اعزام افرادى نزد رسول خدا از او خواستند تا در برابر پرداخت نیمى از محصولات کشاورزى فدک با آنان قرار داد صلح امضا  کند و با فرمانبردارى و صلح و آرامش زیر پرچم حکومت اسلامى زندگى کنند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با این پیشنهاد موافقت فرمود.

بدین ترتیب، فدک به حکم قرآن به ملکیّت ویژه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)درآمد، زیرا مردم آن سامان بدون لشکر کشى و تهدید و جنگ، تسلیم شدند و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فدک را به دخترش فاطمه زهرا(علیها السلام) بخشید.[۱۸]

بدین سان، سرزمین جزیره العرب از بقیه عناصر خیانت پیشه پاکسازى شد و از شرِّ فتنه هاى یهودیان که اینک خلع سلاح شده و تحت حمایت قانون و دولت اسلامى قرا گرفته بودند، رهایى یافت.

روز فتح خیبر، جعفر بن ابوطالب از سفر حبشه بازگشت. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به استقبال وى رفت و میان دو چشم او را بوسه زد و فرمود «از فتح خیبر شادمان باشم یا از آمدن جعفر؟»[۱۹]

۶ . عمره قضا

دوران صلح و آرامش سپرى شد و پیامبر و مسلمانان همواره در پى تحکیم ارکان حکومت اسلامى مى کوشیدند. پس از فتح خیبر تحرکات نظامى مهمى جز اعزام گروه هاى تبلیغى و یا مجموعه نیروهایى که براى گوشمالى برخى عناصر آشوب طلب، از شهر بیرون مى رفتند، رخ نداد.

با گذشت یک سال از صلح حدیبیه، دوطرف پایبند به اجراى مواد قرارداد بودند. و اینک زمان آن فرا رسیده بود که پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)و مسلمانان با پایان یافتن مدت قرارداد خود به زیارت بیت الله الحرام مشرّف شوند. از این رو، جارچىِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) اعلام کرد که مسلمانان براى انجام عمره قضا آماده شوند. دو هزار تن از مسلمانان در این سفر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)را همراهى مى کردند و جز شمشیرهاى نیام کرده، با خود هیچ گونه سلاحى برنگرفتند. احتیاط و هوشمندى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به  اندازه اى بود که به جهت احتمال درگیرى، گروهى مسلح را در (مرّ الظهران) گمارد تا به هنگام ضرورت، نیروى آماده اى جهت دفاع در اختیار داشته باشد.

زمانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به ذوالحلیفه رسید، خود و یارانش مُحرِم شدند و شصت شتر براى قربانى با خود داشتند و تعداد سوارانشان قریب به صد تن مى رسید که آن ها را به فرماندهى محمد بن مسلمه قبل از دیگران اعزام نمود و سران قریش و هواداران آن ها با این ادعا که خواهان چهره پیامبراکرم و یاران او نیستند، به قلّه هاى کوه و بلندى هاى مجاور مُشرِف به مکّه بالا رفتند، ولى شکوه و جلال نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و عظمت منظره حضور مسلمانان که لبیک گویان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را در میان گرفته بودند چشمانشان را خیره ساخت و مبهوت و حیرت زده پیامبر و مسلمانان را که به مناسک خویش مى پرداختند، نظاره گر بودند.

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) سوار بر شتر خود، که مهارش را عبد الله بن رواحه به دست داشت، اطراف کعبه طواف کرد و فرمان داد، مسلمانان با صداى بلند این شعار را سر دهند «لا اله الا الله وَحدَه، صَدقَ وَعَده وَنَصر عَبدَه وأعزّ جنده وهَزمَ الاحزابَ وحده »

صداى آنان در مکّه و درّه هاى اطراف آن طنین  انداخت و دل هاى مشرکان از بیم و وحشت، به لرزه افتاد و از مشاهده جلوه هاى نصرت الهى در مورد پیامبرى که هفت سال پیش، از دیار آنان آواره گردید، خشم و کینه، وجودشان را فرا گرفت.

بدین گونه، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان اعمال عمره را انجام دادند و قریش به توان و قدرت اسلام و مسلمانان یقین حاصل کردند و اطمینان یافتند کسانى که به اطلاع آنان رسانده بودند، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و همراهانش با هجرت به مدینه، در تنگناى سختى قرار دارند، دروغ گفته اند.

بلال بر بام کعبه بالا رفت و در حالتى روحانى و روح افزا که سران کافر قریش را به خشم آورد، براى گذاردن نماز ظهر نداى توحیدى اذان سر داد آن روز در حقیقت مکّه در اختیار مسلمانان قرار داشت.

مهاجران به اتفاق برادران انصار خود در شهر پرا کنده شدند تا خانه و کاشانه اى را که براى رضاى خدا ترک گفته بودند، از نزدیک ببینند و پس از جدایى طولانى از خانواده ها و بستگان خویش، با آنان دیدار کنند.

مسلمانان سه روز در مکّه به سر بردند و سپس طبق مواد قراردادى که میان آنان و قریش برقرار شده بود آن شهر را ترک گفتند. قریش از بیم این که مبادا پیامبر با توقف طولانى خود در مکه جامعه آنان را دستخوش شکاف نموده و دین اسلام در دل مردم نفوذ  کند، درخواست پیامبر را مبنى بر برگزارى مراسم ازدواجش با میمونه، پذیرا نشدند و از آن جا که مسلمانان قبل از ظهر، مکّه را ترک گفتند، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به ابو رافع مأموریت داد تا همسرش میمونه را شبانگاه بدو ملحق سازد.[۲۰]

 منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۱ – خاتم الانبیاء؛ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– بحار الانوار ۲۰/ ۲۲۹٫

[۲]–  تاریخ طبری ۳/ ۲۱۶٫

[۳]– مغازی ۲/ ۵۹۸٫

[۴]– تاریخ طبری ۳/ ۲۲۳٫

[۵]– سیره نبوی ۲/ ۳۱۵٫

[۶]– سیره حلبی ۳/ ۲۱٫

[۷]– بحار الانوار ۲۰/۳۵۲٫

[۸]– مجمع البیان ۹/ ۱۱۷٫

[۹]– بحار الانوار ۲۰/ ۳۵۲٫

[۱۰]– سیره حلبی ۳/ ۲۱؛ سیره نبوی ۲/ ۲۱۸؛ بحار الانوار ۲۰/ ۲۵۲٫

[۱۱]– فتح/ ۱- ۷- ۱۸- ۲۸٫

[۱۲]– سیره نبوی ۲/ ۶۰۶؛ طبقات کبری ۱/ ۲۶۴٫

[۱۳]– دانشمندان اسلام نزدیک به ( ١٨۵ ) نوشتار و نامه را برشمرده اند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)آن ها را به سران کشورها فرستاد و آنان را به اسلام دعوت کرد، به مکاتیب الرسول، نوشته على بن حسین على احمدى مراجعه شود.

[۱۴]– غزوه خیبر در ماه جمادى الثانى سال هفتم هجرت رخ داد. به طبقات کبرى ۲/ ۷۷ مراجعه شود.

[۱۵]– طبقات کبری ۲/ ۱۰۶٫

[۱۶]– سیره نبوی ۲/ ۳۳۷؛ صحیح مسلم ۱۵/ ۱۷۶- ۱۷۷؛ فضایل الصحابه ۲/ ۶۰۳؛ مسند احمد ۳/ ۳۸۴؛ المواهب الدنیّه ۱/ ۲۸۴؛ استیعاب ۳/ ۲۰۳؛ کنز العمال ۱۳/ ۱۲۳٫

[۱۷]– سیره نبوی ۲/ ۳۳۷؛ مغازی ۲/ ۶۷۷٫

[۱۸]– مجمع البیان ۳/ ۴۱۱؛ شرح ابن ابی الحدید ۱۶/ ۲۶۸؛ در المنثور ۴/ ۱۷۷٫

[۱۹]– طبقات کبری ۲/ ۱۰۸؛ سنن کبری بیهقی ۷/ ۱۰۱؛ سیره نبوی ابن کثیر ۳/ ۳۹۸٫

[۲۰]– سیره نبوی ۲/ ۳۷۲٫