شب عملیّات پس از نماز مغرب و عشا، گردانهای غواصی را به خط کردیم تا به نقطهی رهایی ببریم، دیدیم علی عابدینی – فرمانده گردان ۴۱۰ – نیست. همه اطراف را جستجو کردیم. از بچّهها پرسیدیم: عابدینی کجاست؟
گفتند: «مثل اینکه توی فلان سنگر است.»
حاج قاسم هم مرتب سراغ عابدینی را میگرفت. من خودم توی سنگر رفتم؛ دیدم بله، علی آقا در حال نماز خواندن است، گفتم: «علی عابدینی: عجله کن، برو، گردان رفت، چه کار میکنی؟»
انگار اصلاً نمیشنید که من چه میگویم، در عالم خودش بود و داشت دعا میخواند و گریه میکرد، داد زدم: عجله کن، نمازت را زود تمام کن، بچّهها آمادهاند.
اما او اصلاً اعتنا نداشت. صبر کردم تا نمازش تمام شد و گفت: «میخواهیم عملیّات برویم و خط را بشکنیم. داشتم نماز میخواندم و از خدا کمک میگرفتم.»
کتاب رسم خوبان ۲- مقصود تویی؛ شهید علی عابدینی، ص ۴۴٫
پاسخ دهید