آنچه که در تاریخ ضبط شده و روایات وارده از سوی شیعه و سنی نیز بر آن صحّه می‌گذارد این است که رسول‌خدا(ص) در سه[۱] یا چهار[۲] یا پنج[۳] سال اول بعثت، رسالت خویش را مخفی نگه می‌داشتند و دعوتشان را آشکار نمی‌کردند. این امر بوسیله آیه ۹۴- ۹۵ سوره حجر نیز تأیید می‌شود. دعوت مخفیانه در ابتدا امری لازم بوده تا اینکه در ابتدای کار مسلمانان، با قریش رو در رو نگردند؛ قریشی که در شرک و بت پرستی خود متعصب بودند؛ از این‌رو حضرت دعوتش را در مجالس عمومی آشکار نمی‌کرد و تنها بعضی از خویشاوندان و کسانی که از قبل با آنها آشنایی داشته و امید به هدایت‌شان را داشتند به طور مخفیانه به اسلام دعوت می‌کردند تا اینکه عده‌ای از مردم که بیشتر، از ضعفای قوم بودند به او ایمان آوردند.[۴] حضرت در این دوره، به شدت اصول مخفی کاری را رعایت می‌فرمودند؛ اما با وجود تمام این مخفی کاری‌ها، خبر دعوتش در میان همه تیره‌ها در مکه پیچیده بود، آنها در مجالسشان در این باره سخن می‌گفتند.[۵] مشرکان هم در ابتدا قضیه را چندان جدی نمی‌گرفتند و برای آن اهمیتی قائل نبودند[۶] و گمان می‌کردند سخنان حضرت(ص)، بیشتر از سخنان کاهنان و خدا پرستانی امثال قس بن ساعده و زید بن عمرو امیه بن صلت و دیگران که عبادت بتان را ترک کرده بودند، نیست؛[۷] از این رو زمانی که از کنار ایشان رد می‌شدند به مجالسشان اشاره می‌کردند و با تمسخر می‌گفتند: «از آسمان با جوان بنی عبدالمطلب سخن ‌گفته می‌شود.»[۸] تا اینکه رفته‌رفته بر تعداد مؤمنین افزوده شد تا جایی که روزی نبود که مردم مکه از خواب بر خیزند و با مرد یا زن مسلمانی روبرو نشوند.[۹] این امر نگرانی‌ها و مخالفت‌هایی را از سوی قریش در پی‌ داشت.[۱۰]

 


رفتن به شعاب مکه

 


در طول سه سال دعوت پنهانی، پنهان کاری سر لوحه کار رسول‌خدا(ص) و مسلمانان قرار گرفته بود. در این باره واقدی از ابن عباس و او از سعید بن زید نقل کرده که: «ما اسلام خود را مخفی می‌کردیم و نماز نمی‌خواندیم؛ مگر در خانه‌های در بسته و در شعب و بعضی برای بعضی دیگر، نگهبانی می‌دادیم.»[۱۱] حضرت(ص) در طول این سه سال، به همراه دیگر مسلمانان، برای ادای فرائض دینی مخفیانه به کوه‌ها و شعاب اطراف مکه می‌رفتند و در خفا و پنهانی نماز می‌خواندند،[۱۲] تا اینکه روزی سعد بن ابی وقاص با جمعی از مسلمانان مشغول نماز بودند، چند تن از مشرکان سر رسیدند و به آنها که مشغول نماز بودند، ناسزا گفتند و آنها را بر این کارشان ملامت کرده، خرده گرفتند؛ کار به درگیری و زد و خورد کشیده شد و سر یکی از مشرکان در این درگیری شکست.[۱۳] پس از این درگیری حضرت(ص) و اصحابش در دار ارقم بن ابی‌ارقم در دامنه کوه صفا مخفی شدند[۱۴] و آنجا را مرکز دعوت و محل اجتماعشان قرار دادند[۱۵] تا عبادات و شعائرشان از انظار مشرکین دور بماند. ایشان در آنجا یک ماه یا بیشتر ماندند[۱۶] و از آن خارج نشدند تا اینکه تعداد شان به چهل نفر رسید و جمعیت مسلمانان، شکل ‌گرفت.

 

 

کم‌کم زمان آن رسیده بود که دعوت خود را به آگاهی همگان برساند تا اینکه آیه نازل شد که امر الهی را آشکار کند:
«
فأصدَع بِمَاتُؤمَرُ وَ أَََعرِض عَنِ المُشرِکِین إنَّا کَفَینَاک المُستَهزءِینَ»
«
پس تو بصدای بلند آنچه مأموری بخلق برسان و از مشرکان روی بگردان همانا ما تو را از شر تمسخر و استهزا کنندگان مشرک محفوظ می‌‌داریم»[۱۷]

 

 

 

منبع:پرسمان
[۱].
بلاذری؛ انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکا ر و ریا ض زرکلی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۹۹۶، ج۱، ص۱۱۶ و طبری؛ تاریخ طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۲، ص۳۱۸ و شیخ صدوق؛ کمال الدین، قم، انتشارات جامعه مدرسین، ۱۴۰۳، ج۲، ص۳۴۵.
[۲].
انساب الاشراف، پیشین، ص۱۱۶ و ابن هشام؛ السیره النبویه، تحقیق مصطفی سقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفه، بی تا، ج۱، ص۲۶۲ و شافعی حلبی، ابوالفرج؛ السیره الحلبیه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، ۱۴۲۷، ج۱، ص۴۰۳.
[۳].
سیره ابن هشام، پیشین، ص۴۰۳.
[۴].
ابن سعد؛ طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰، ج۱، ص۱۵۶و انساب الاشراف، پیشین، ص۱۱۵.
[۵].
سیره ابن هشام، پیشین، ص ۲۶۱ و بیهقی، ابوبکر؛ دلائل النبوه، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵، چاپ اول، ج۲،ص۱۷۵ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۶.
[۶].
انساب الاشراف، پیشین، ص۱۱۵ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۶.
[۷] .
الحسنی، هاشم معر وف؛ سیره المصطفی، بیروت، دارالتعارف، ۱۴۱۶، ص۱۳۲.
[۸].
طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۶ و انساب الاشراف، پیشین، ص۱۱۵ و یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، ۱۹۸۸،ج۲، ص۲۴.
[۹].
سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۹۴.
[۱۰].
انساب الاشراف، پیشین، ص۱۲۳.
[۱۱].
همان، ص۱۱۶.
[۱۲] .
انساب الاشراف، پیشین، ص۱۱۸ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۳ و ابن کثیر، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۶،ج۳، ص۳۷ و ابن اسحاق؛ سیره ابن اسحاق، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، قم، چاپ اول، ۱۴۱۰، ص۱۴۷.
[۱۳] .
انساب الاشراف، پیشین، ص۲۱۸ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۳ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۴۷ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۳ و البدایه و النهایه، پیشین، ص۳۷.
[۱۴] .
انساب الاشراف، پیشین،ص۱۲۳.
۱۵] .
السیره الحلبیه، پیشین، ص۴۰۲٫۴۰۳.
[۱۶] .
همان، ص۴۰۳.
[۱۷] .
حجر ۹۴٫ ۹۵.