میان ماه بنیهاشم و مه تابان
مدح حضرت اباالفضل العباس علیه السلام؛ شاعر: صغیر اصفهانیمیان ماه بنیهاشم و مه تابان تفاوت است ز حدّ وجوب تا امکانمه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال ولی نمیرسد این بدر را ...
میان ماه بنیهاشم و مه تابان تفاوت است ز حدّ وجوب تا امکانمه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال ولی نمیرسد این بدر را ...
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنمو خدا خواست که بی دست و سر آغاز کنم چشمم از عشق و خجالت زدگی پر شده ...
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم هر دم از غصّهی جانسوز تو، آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشقِ شیرین ...
ای نازنین برادرِ با جان برابرم! افتادهای به خون ز چه؟ ای میر لشگرم!برخیز بهر یاریام، ای آن که بودهای در هر بلیّه یارم و ...
مَپْسند، ای امید من و میر لشگرم! دو نان کِشند بانگ شعف در برابرمپُشتم شکست و رشتهی امّید من گسست هرگز چنین شکست نمیبود باورمگر ...
افتاد دست راست، خدایا! ز پیکرم بر دامن حسین رسان، دست دیگرمچون دست من، لیاقت دامانِ او نداشت انداختم به راه که بردارد از کَرَمبیدست ...
ای که می پرسی ، کجا من لعل خندان داشتم! بند مشک آب را وقتی به دندان داشتم چون به نخلستان رسیدم شد امیدم نا ...
هزار بار گر افتد به خاک پای تو دستم هنوز از تو و از هدیۀ کمم، خجل استم چنان به عشق تو گشتم اسیر، یوسف زهرا!که مشتبه ...
قحط آب است و صدف از روی گوهر شد، خجل هم ز مادر، طفل و هم از طفل، مادر شد، خجلکافری از بس که زآن ...
ز بهر تشنهلبان، روحپرور است، این مشک علاج تشنگی آل حیدر است، این مشکبه حفظ مشک سرم گر رَوَد، هراسم نیست مرا عزیزتر از جان ...
آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش جلوهگر نور خدا از رخ پرتوفکنشآیت صولت و مردانگی و شرم و وقار روشن از چهرهی تابنده و ...
از لاله دید، پُرچمنی، در برابرش آمد دمی که بر سر جسم برادرشلبریز برکهای به تموّج ز خونِ گرم غلتان در آن، برادرِ با جان ...
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآیدکیست این مرد که اینگونه به دشمن زده است؟ که ز هر ...
چشمان خیس علقمه، امواج رود بود آن روز، رود، شاهد کشف و شهود بودآن روز سرخ، علقمه محراب کوفه شد در دست ابن مجلم میدان، ...