هزار بار گر افتد به خاک پای تو دستم 

هنوز از تو و از هدیۀ کمم، خجل استم

 

چنان به عشق تو گشتم اسیر، یوسف زهرا!

که مشتبه شده بر خلق من حسین پرستم

 

به ساقی و می و جام و بهشت و حور چه حاجت؟

که من ز صبح ولادت به یاد چشم تو مستم

 

ببخش گر که برادر زدم صدات برادر!

تو نجل فاطمه، من تا ابد غلام تو هستم

 

به شوق آنکه بریزم به پات، نقد جوانی

ز کودکی دل خود را به تار زلف تو بستم

 

دو دست گشت جدا از تن و جدا نشد از تو

سرم شکست ولی عهد خویش را نشکستم

 

تمام عمر جز این دم که نیست تاب قیامم

تو تا اجازه ندادی، به محضرت ننشستم

 

به پای عشق تو یک لحظه از دو دست گذشتم

علی به یاد همین لحظه بوسه داد به دستم

 

در آب رفتن و عطشان ز بحر آب، گذشتن

به عهد نامه چنین ثبت بود روز الستم

 

گرفته ام همه جا لحظه لحظه دست تو «میثم»!

اگر تو رشته گسستی من از کرم نگسستم

 

شاعر: غلامرضا سازگار