سادهترین مراسم
شهید مهدی کازرونی۱۹ سال داشت که به ما گفت که میخواهد ازدواج کند و با توجّه به اعتقادات و محسنات اخلاقی خانوادهی عمهاش، دختر عمهاش را انتخاب ...
۱۹ سال داشت که به ما گفت که میخواهد ازدواج کند و با توجّه به اعتقادات و محسنات اخلاقی خانوادهی عمهاش، دختر عمهاش را انتخاب ...
شب عروسی محمد بود. مهمانها آمدند و خانه پر شده بود. محمد با تعدادی از مردهای مهمان از خانه بیرون رفت. همه سراغ او را ...
یادم میآید که مدتها پدرم در بستر بیماری بود. هر وقت حمید به مرخصی میآمد، دیگر اجازه نمیداد که ما بالای سر پدر بمانیم. میگفت: ...
یک بار هم ندیدم که این جوان، حُرمت موی سفید ما را بشکند. بیسوادی ما را به رخ بکشد، حرف تلخ بزند یا حقیرمان کند. ...
علاقهی بسیار زیادی به خانوادهاش داشت. درست است که هر پدری فرزندش را دوست دارد؛ امّا میزان عشق و علاقهای که محمد نسبت به فرزند ...
در خانه، تا خانمش غذا را کشید، حسن هم سفره را انداخت و یک پارچ آب و دو تا لیوان و یک پیشدستی سر سفره ...
یکی از خصوصیات حمید این بود که هیچ وقت دست خالی به خانه نمیآمد، حتی در سختترین شرایط جنگی یا در بدترین شرایط مالی، لازم ...
پدر به مسایل شرعی ما اهمیت میداد. روی درس و تحصیل هم تأکید داشت و برای آن محدودیت قایل نبود، حتی وقتی برای ادامهی تحصیل ...
من در طول زندگیمان فقط به خاطر یک موضوع، غصه خوردن و ناراحتی عمیق حاج یونس را کاملاً حس کردم. در آنجا بود که در ...
تیرماه ۶۱، پس از عملیّات بیت المقدّس، رضا به اصرار خانواده راضی شد به خواستگاری. آمدند خانهی ما، آقا رضا پایش در گچ بود. او ...
اوائل انقلاب بود. ما هنوز ازدواج نکرده بودیم. در آن دوران بحثهای سیاسی خیلی داغی مطرح بود. مسائل سیاسی بسیاری در خانوادهها، در مورد انقلاب ...
خودش بچّه بود امّا عقل و درکش چه؟ حیا و غیرتش چه؟حریم خانواده در نظرش خیلی مقدّس بود. پدر و مادر برایش خیلی احترام داشت. ...
یکی از بستگان ما به مکّهی مکرمّه مشرّف شده و برای ما هدیهای آورده بود. یکی از این هدیهها لباس دخترانهی کوچکی بود برای «مهدیه» ...
اوّلش جرأت نمیکردم به او بگویم، ولی بعد از کلّی فکر کردن، بالاخره خودم را قانع کردم که اگر بفهمد، رضایت خواهد داد؛ چون با ...