یادم می‌آید که مدت‌ها پدرم در بستر بیماری بود. هر وقت حمید به مرخصی می‌آمد، دیگر اجازه نمی‌داد که ما بالای سر پدر بمانیم. می‌گفت: «شما زحمت خودتان را کشیده‌اید. بگذارید من هم در ثواب رسیدگی به پدر شریک شوم.»

بالای سر پدر می‌نشست، قرآن می‌خواند و برایش دعا می‌کرد.

حمید در مورد مادرم هم همین‌طور بود. دور مادر می‌گشت و او را می‌بوسید. موقع غذا، تا مادر شروع نمی‌کرد، لب به غذا نمی‌زد. همیشه به ما می‌گفت: «به مادرتان احترام زیاد بگذارید. ایشان خیلی برای شما زحمت کشیده‌اند. خدا مرا ببخشد اگر در حق او خطایی کرده باشم. خدا مرا ببخشد اگر به او جسارتی کرده باشم.»

مُدام از ایشان حلالیت می‌طلبید و می‌گفت: «مادر حلالم کن.» با این جمله‌اش، بغض مادرم می‌ترکید و به گریه می‌افتاد.


رسم خوبان ۲۴ – محبّت به خانواده، ص ۵۰٫ / نماز، ولایت، والدین، صص ۹۳-۹۲٫