حسین مانده و زینب، وداع آخر را
شهادت امام حسین علیه السلام؛ شاعر: محمّدحسن زورقحسین مانده و زینب، وداع آخر راگرفته مویهکنان، مرکب برادر را کجاست مقصدت؟ ای تکسوار عرصهی عشق!ببین به هر قدمت، دیدگان خواهر را تو یادگار ...
حسین مانده و زینب، وداع آخر راگرفته مویهکنان، مرکب برادر را کجاست مقصدت؟ ای تکسوار عرصهی عشق!ببین به هر قدمت، دیدگان خواهر را تو یادگار ...
سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت: «فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت» پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست ...
ای اهلبیت! چون سوی یثرب گذر کنیداوّل گذر به تربت «خیرالبشر» کنید پیغام من بس است بدان روضه این قَدَدر کآن خاک را به ...
من که وقف عاشقی کردم، سرم را زینبم!پاسداری کن پس از من، سنگرم را زینبم! با سرانگشت محبّت، پاک کن اشک مرا تا به ...
گر برکشم ز دامنت، ای شهسوار! دستخواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست دل گویدم که از قدم دوست سر مکش جان ...
اگر دشمن زند بعد از تو سیلی، دخترت را هم عجب نبْوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ ...
اگرچه لشکر دشمن، چو موج دریا بودولی حسین چو کوهی هنوز بر جا بود نمانده بود دگر هیچ یک ز یارانش ولی ز کثرت ...
امین وحی بر آن تشنه گر رکاب نگیردقرار در لب کوثر ابوتراب نگیرد برادری که به اسب اجل کنند سوارشز آهن اردل خواهر بود رکاب نگیرد فشاند ...
گفت ای حبیب دادگر! ای کردگار من!امروز بود در همه عمر انتظار من این خنجر کشیده و این حنجر حسینسر کاو نه بهر توست ،نیاید به ...
کاش میبود مرا بر تن خونین، سر دیگر!تا به راه تو جدا میشدی از خنجر دیگر کاش از بهر سر نیزه و زیر سُم ...
از هر کنار توسن بیداد تاختید تا خاندان فاطمه، ویرانه ساختید خواندید از حجاز مرا جانب عراق وآنگاه پردههای مخالف نواختید کردید گر ...
ﺗﺸﻨﻪﯼ ﻋﺸﻘﯿﻢ، ﺁﺭﯼ، ﺗﺸﻨﻪ ﻫﻢ ﺳﺮ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ ﺁﺑﺮﻭﯾﯽ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ، ﺑﻪ ﺧﻨﺠﺮ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ ﻻﻟﻪ ﺭﺍ ﺑﮕْﺬﺍﺭ ﻭ ﺑﮕْﺬﺭ، ﻻﯾﻖ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎ ﺑﻪ ...
بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت تنها به روی سینه صحرا نبینمت امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو شاید بمیرم از غم و فردا ...