ملاقات در سجده
شهید بهشتیشهید بهشتی لحظاتی پیش میگفت: «تا حالا هیچ دقّت کردهای؟ وقتی بچّهها شهید میشوند به حالت سجده به ملاقات خدا میروند! من هم دوست دارم ...
شهید بهشتی لحظاتی پیش میگفت: «تا حالا هیچ دقّت کردهای؟ وقتی بچّهها شهید میشوند به حالت سجده به ملاقات خدا میروند! من هم دوست دارم ...
جهت شرکت در مراسم عزاداری شهادت عمویم، همگی «عازم» تهران شدیم. هنگام صرف غذا، شخصی در جمع، به شهدا توهین کرد. آثار نگرانی را در ...
بعد از ظهر بود که موقع تعویض گروهها شد. آماده شدند که به خط مقدم بروند.ـ «حسین جان! نهج البلاغه را هم توی کولهپشتیام بگذار.»ـ ...
بعد از شهادت غلامعلی سعیدیفر، بسیجی مخلص «علی اصغر فاتحی» بالای جنازهاش حاضر شد و شال مشکی خودش را با شال شهید سعیدیفر عوض کرد. ...
برادر «سعید تجویدی» از کادرهای قدیمی سپاه و جنگ میگفت:ـ پس از عملیّات خیبر که در جزایر مجنون تردّد میکردیم، به دلیل فاصلهی زیاد آبی ...
در منطقهی ۱۱۲ فکه، نرسیده به میدان مین، متوجّه سفیدی روی زمین شدم. هر چیزی میتوانست باشد. نزدیکتر که رفتم، از تعجّب خشکم زد. پیکر ...
«این سومین نفره که این طوری شهید شده. خدا ازشان نگذرد. از حالا به بعد هیچ کس جز خود ما حق ندارد به مجروحین آب ...
گردان غواص ما خط شکن بود. شب اوّل ما باید در ورودی میدان مین، خط را میشکستیم، با دشمن درگیر میشدیم و منتظر میماندیم تا ...
هیچ وقت یادم نمیرود، در یک محوری تخریبچی ما شهید شده بود. سیم چین هم نداشتیم. عزیز طلبهی ما که بدنش مجروح بود، با شکم ...
یک روز گفتم: «پسر لنگ ظهر است، برو بیرون و قدمی بزن.» گفت: «چشم».یک ساعتی نشد که برگشت. گفتم: «ابراهیم! یک هفته است آمدی، هنوز ...
در عملیات کربلای ۵، (آن) وقتها در بیمارستان رازی اهواز بودم. بخش ارتوپدی آنجا مجروح خیلی زیاد داشت، به طوری که اجباراً برای بستری کردن ...
در پادگان الرشید، یکی از بچّهها علیه صدام شعار میداد، به همین دلیل عراقیها آنقدر او را شکنجه دادند تا بیهوش شد. پس از مدّتی ...
یک روز یکی از اسرا علیه صدام حرفهایی زد. بعثیها او را به حمام بده و آب جوش بر بدنش ریختند. به طوری که پوست ...
یکی از نیورهایی که در پیرانشهر با ایشان آشنا شده بودم، سخت مجروح شده بود. چون وزن سنگینی داشت، نتوانستم او را کول کنم و ...