عروسی ساده
صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی«میخوای کجا مراسم بگیری؟»و «چند نفر رو میخوای دعوت کنی؟» و «چه شامی میخوای بدی؟»گفت «مراسم من سادهست. خیلی ساده. کس زیادی رو هم نمیخواهد ...
«میخوای کجا مراسم بگیری؟»و «چند نفر رو میخوای دعوت کنی؟» و «چه شامی میخوای بدی؟»گفت «مراسم من سادهست. خیلی ساده. کس زیادی رو هم نمیخواهد ...
یک بار یکی از چکهای پیکر (صاحب کار میرزا محمد) برگشته بود و طلبکاره آمده بود شاخ و شانه میکشید که «همین جا پولات میکنم».دری ...
یک بار خبر آوردند که احد ترشیجی با موتور تصادف کرده و پاش درب و داغان شده و «الآن افتاده توی بیمارستان، احتیاج به پول ...
«میرزا لره تویی؟»میرزا گفت «این جوری صدام میکنن توی بازار. فرمایش؟»احد گفت «میگن خیلی زرنگی، خیلی خوش تیپی، خیلی هوای بچههات رو داری راست میگن؟»میرزا ...
بهترین اسباببازی میرزا یک جور کلت بود که فشنگ پلاستیکی میخورد. شلیک که میکرد، عین تفنگ پلیسها، تیر میخورد به هر جا که نشانه گرفته ...
از راه نرسیده رفت پیش پیکر گفت «اون رادیو رو خاموش کن.»رادیو صبح تا شب روشن بود. ترانه پخش میکرد. میرزا تازگیها از ترانه هم ...
میرزا پی حرف حق بود. هر کاری را که میدانست درست است انجام میداد. حتی اگر شده یواشکی. آن شبها تلویزیون سریالهای «مراد برقی» و ...
میرزا هر روز با موتور گازی میآمد سر کار. آن روز که از راه رسید، دیدم پیراهن سفیدش غرق خون است، یک گوشهی موتورش قُر ...