ثقلین
TasvirShakhesshahid717

پوتین ایرانی پای عراقی!

شهید قربان اکبری

وقتی سوسنگرد آزاد شد اسرای عراقی را سمت اتاق فرماندهی می‌بردیم. به آن‌ها دستور دادیم تا برای ورود به اتاق فرماندهی کفش‌هایشان را از پا ...

TasvirShakhesshahid792

آرزوی جنگیدن در کنار او

شهید قدرت الله علیدادی

وقتی قدرت‌الله را می‌دیدیم که آرام و مصمم بر فراز خاک‌ریز قدم برمی‌دارد، قدرت عجیبی می‌یافتیم. صلابت و هیبت او به حدی بود که ما ...

TasvirShakhesshahid691

یک تنه در برابر تانک

شهید قدرت الله علیدادی

در ۳۰ مهر ماه ۵۹ آخرین گروه ۲۲ نفره‌ای از بچّه‌های آغاجاری برای مقاومت در مقابل ارتش عراق در خرمشهر اعزام گردید که فرماندهی آن ...

TasvirShakhesshahid781

گریه در نخلستان

شهید یدالله کلهُر

«آرزو دارم شهید بشوم؛ نه به خاطر این که از زندگی خسته‌ام؛ بلکه به خاطر این که می‌خواهم با ریختن خون خود، قدری انجام وظیفه ...

TasvirShakhesshahid780

من حلالت نمی‌کنم!

شهید حسن تاجوک

فکر می‌کنم شب نوزدهم رمضان بود. برادر همدانی گفت: آقا آبنوش، بچّه‌های ۱۵۱ در آن سنگر دچار مشکل هستند، بروید بررسی کنید ببینید چه کار ...

TasvirShakhesshahid763

یک ستون در نوبت شهادت!

جمعی از شهداء

چون در روی دژ یک کانال مستقیم و سراسری وجود نداشت؛ با زحمت زیاد با بچّه‌ها، گونی‌هایی را پر کردیم و پرت کردیم داخل آن ...

TasvirShakhesShahid5rrr

به آرزویش رسید

شهید امیر برسان

لحظه‌ی وداع می‌دانید که چقدر سخت است. مجید رستمی که آمد خداحافظی کند، دلم هرّی ریخت. نمی‌توانستم به چشمانش نگاه کنم. اشک در چشمان دوتایی‌مان ...

TasvirShakhesshahid754

 لاله رخان پرپر

شهید حجت‌الله صنتعکار

یکی از خصوصیات حجت به بازی گرفتن مرگ در تمام لحظات بود. یعنی از زمانی که سوار اتوبوس و عازم جبهه می‌شد، مرگ را مثل ...

TasvirShakhesshahid710

اما می‌شد شهید بشم؛ سر نداشته باشم!

شهید حجت‌الله صنعتکار

یک شب با هم صحبت می‌کردیم، که بی‌مقدمه، بحث را عوض کرد و گفت: «اما می‌شد شهید بشم، آن هم مثل امام حسین (علیه السّلام) ...

TasvirShakhesshahid730

آرامگاه ابدی

شهید حجت الله صنعتکار

نزدیک به ۲ ماه در منزل ما بود. گاهی شب‌ها می‌رفت بیرون. می‌گفتم: کجا می‌روی؟ می‌گفت: با دوستانم می‌رویم جای خودمان را مهیا کنیم. با ...

TasvirShakhesShahid769

دوست دارم تکه تکه شوم!

شهید حجت الله صنعتکار

با دوستان نشسته بودیم و صحبت بر سر این موضوع بود که: دوست دارید چطور شهید شوید؟ هر کسی چیزی می‌گفت. حجت گفت: من نمی‌خواهم ...

TasvirShakhesshahid768

از رضا برای خدا گذشتم

شهید رحیم افتخاری

رحیم نوشته‌اش را که به عنوان وصیتش بود، پاره کرد و روی اروند پاشید. بعد همان‌طور که کنار هم نشسته بودیم، عکسی را از جیبش ...

TasvirShakhesshahid767

تاب قفس را نداشت

شهید غلام حسین رضوی

کلید را برداشتم. در حیاط را قفل کردم و به مدرسه رفتم. می‌بایست کاری می‌کردم که در خانه بماند. دیگر دلم نمی‌خواست که برود. هفت ...

TasvirShakhesshahidshahid73

فقط من مانده‌ام

شهید اسدالله کشمیری

اسدالله با شنیدن خبر پرواز رفقایش غمگین می‌شد. حسرت را به خوبی می‌توانستیم در چشمانش ببینم. می‌گفت:«همه رفتند. فقط من مانده‌ام.»می‌دیدم که بیکار نمی‌نشست. می‌دیدم ...

صفحه 25 از 57« بعدی...1020...2324252627...304050...قبلی »