شب چهاردهم
شهید عابدینیسَر شهید عابدینی فرماندهی گردان ۴۱۰ خیلی خراب بود. گوش تا گوش سرش شکسته بود. دکتر گفت: «سوزن باریک ندارم که بتوانم سَرت را بدوزم.»شهید ...
سَر شهید عابدینی فرماندهی گردان ۴۱۰ خیلی خراب بود. گوش تا گوش سرش شکسته بود. دکتر گفت: «سوزن باریک ندارم که بتوانم سَرت را بدوزم.»شهید ...
اوایل جنگ بود و منطقهای که میبایست در آنجا عملیات شود، ارتفاعات بالای نوسود بود. بسیاری میگفتند نیروهایی که آمدهاند تا به حل جنگ نکردهاند ...
اوّلین باری که در جبهه مجروح شد، حدود هجده روز بستری بود. یکی از دوستانش به «محسن» گفت: «به خانوادهات خبر بدهم؟»محسن گفت: «نه! نمیخواهم ...
از زمانی که پا به جبهه گذاشت، هیچ وقت راضی نشد برای مرخّصی به «مشهد» بیاید و با هم به خارج شهر یا ییلاق برویم. ...
هر چی پتوی نرم و قفنگ بود، مال بچّهها بود.دست آخر «ناصر» وقتی مطمئن میشد که همه پتو دارند، با کهنه پتویی هر جا که ...
اصولاً برخورد با این گونه افراد که با جمهوری اسلامی جنگیده و اسیر شده بودند، نیازمند به تصمیمی شجاعانه و اعتماد به نفس داشت و ...
در سال ۵۳ که حسین را دستگیر کردندف او را به بند نوجوانان زندان بردند. زندانیان این بند، نوجوانانی بزهکار بودند که به جرم دزدی ...
شیوهی خاصی هم در جذب جوانان داشت. گاهی حتّی خود من هم به سیّد میگفتم: «اینها کی هستند میآوری هیأت؟ به یکی میگویی بیا امشب ...
از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. فریاد کوتاهی زد: «آخجون این هم از پیراهن نو.»خیلی خوشحال بود. از همان لحظهی اوّل فکر میکرد که اگر ...
یک روز به اتّفاق ایشان از جادهای عبور میکردیم. متوجّه شدیم که یک ماشین به گوسفندی زده است. من متوجّه شدم که رانندهی ماشین و ...
اوایل سال ۱۳۴۹ در کلاس آموزش زبان انگلیسی مرکز آموزشهای هوایی درس میخواندم و سمت ارشدی کلاس را داشتم؛ از آغاز تشکیل کلاس چند روزی ...
همسایه بروجردی بود، سر مسألهای با برادر بروجردی درگیری پیدا کرد. ما هم بودیم، پادرمیانی کردیم و به قضیه فیصله دادیم.فردا همسایه آمد پیش ما، ...
هر وقت برای شهید «محمّد بروجردی» تعریف میکردند، بعضی از بچّهها از شما استفاده میکنند و میگویند؛ «بروجردی» اینطور آدمی است؛ اصلاً به روی خودش ...
به خاطر دارم برای حضور شهید فکوری در یکی از جلسات هیأت دولت که صبح زود در دفتر نخستوزیری تشکیل میشد و من راننده ایشان ...