تجدیدی
شهید شیخ فضل الله محلاتیدرس خوندن برای همه بالا و پایین زیاد دارد. برای من هم داشت. برای برادرم هم داشت. یعنی گاهی تجدید میشدیم. بابا زیاد سخت نمیگرفت ...
درس خوندن برای همه بالا و پایین زیاد دارد. برای من هم داشت. برای برادرم هم داشت. یعنی گاهی تجدید میشدیم. بابا زیاد سخت نمیگرفت ...
بابا از تحصیل برای هیچ کداممان کم نگذاشت. شده بود از کسی پول قرض کند، اجازه نمیداد هر جایی و پیش هر کسی درس بخوانیم. ...
یادم است نطنزیهای تهران یک هیأت خودمانی زده بودند و آمده بودند سراغ بابا که براشان منبر برود و مجلسشان را گرم کند. آن موقعها ...
توی مهمانیها مثل بعضیها نبود که اگر حجاب کسی کامل نباشد، اخم و تخم کند، یا نیش و کنایه بزند، یا روی خوش نشان ندهد ...
قدیمها هر روز ظهر، قبل یا بعد از نماز، یک اتوبوس از محلات میآمد قم. بابا هر روز میرفت به آنجا سر می زد و ...
پدر بزرگ مادریمان وقتی عمرش را داد به شما، داییمان کوچک بود. بابا رفت آوردش خانهمان و او تا سالها پیش ما زندگی میکرد. یعنی ...
آقای محلاتی را در مراسمهایی که بیشترشان در منزل امام بود؛ ایام فاطمیه، یا محرم، یا رمضان میآمد منبر میرفت. نیم ساعت یا بیشتر میایستاد ...
هیچ موقع یادم نمیرود که خیلی وقتها خیلی جاها ما بیست و چهار پنج سالهها زود خسته میشدیم و وا میدادیم، اما حاج آقا با ...
تنها کسی که به فکر خانهی بچههای سپاهی افتاد، حاج آقا بود.میگفت «این بندگان خدا نه حقوق زیادی میگیرن، نه خونه زندگی قرص و محکمی ...
یادم است باکری جنازه نداشت و خبر دادند که در ارومیه براش مجلس ختم گرفتهاند.حاج آقا گفت «میریم ارومیه، همین الآن.»از خوی که میخواستی رد ...
در یکی از عملیاتها لشکر عمل کننده از شهر اصفهان بود. آمار زخمیهاشان خیلی بالا بود. ما اهواز بودیم.حاج آقا گفت «میریم اصفهان، همین الآن.»این ...
حاج آقا به گردانها و یگانهای دیگر هم سرکشی میکرد. یک بار هم با هم رفتیم لشکر قدس، که معروف بود دارند نیروهای زیادی را ...
در عملیات مسلم بن عقیل یک عده از علما آمدند به قرارگاهی که ما آنجا بودیم.آقای محلاتی رفت ازشان پرسید «شما برای چی اومدهی اینجا؟»گفتند ...
خمپارهها و موشکها امان نمیدادند. درست میآمدند میخوردند به جایی که همین چند لحظه پیش از آنجا رد شده بودیم. رفتیم خودمان را رساندیم به ...