روزهاش را با آن حال گرفت
شهید حمید رضا جعفرزادهدر عملیات بدر مجروح شد. حالش خیلی وخیم بود. موقعی که او را به کرمان آوردند، ماه رمضان بود. از او پرسیدم: «روزه را چه ...
در عملیات بدر مجروح شد. حالش خیلی وخیم بود. موقعی که او را به کرمان آوردند، ماه رمضان بود. از او پرسیدم: «روزه را چه ...
شب به شهرستان نائین رسیدیم. برای نماز و شام توقف کردیم. بعد از شام دیدم هم او خسته است و هم خودم.گفتم: «بهتر است شب ...
از عملیات که برگشتیم، عدهای از دوستانمان شهید شده بودند و عدهای هم مجروح. عقدهای در دلمان بود که باید میترکید و اشک دلهایمان را ...
عملیات والفجر سه بود. از دهلران حرکت کردیم به سمت منطقهی عملیات. وقت اذان صبح شده بود، ولی نمیتوانستیم بایستیم. باید زودتر خودمان را میرساندیم. ...
محمّد مکرّر شبها با خدا راز و نیاز میکرد؛ گریه میکرد؛ نماز شب میخواند. به راستی انسان تعجب میکرد جوانی با این سنّ کم، چقدر ...
زمستان بود و هوا سرد. در مسیر زرند به پابدانا بودیم. به گردنهای رسیدیم که در آنجا راه آهن میکشیدند. ناگهان گفت: «نگه دار.»ماشین را ...
من به همراه شهید بینا برای شناسایی منطقهای حرکت کردیم. برای اینکه مزاحم استراحت گردانهای دیگر نشویم و رزم شبانهی ما ایجاد مزاحمت نکند و ...
نیمه شبی بدخوابی به سرم زد و بیدار در جای خود به سقف نگاه میکردم که دیدم یک نفر آهسته از تخت پایین رفت. با ...
سال ۵۷ که با قیام مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه)، سرانجام رژیم شاه سرنگون شد، یکی از دستاورهای انقلاب آزادی ...
«اواخر پاییز و اوایل زمستان بود، از غرب به سمت جنوب میرفتیم. من بودم، سلیمانی بود و محمّد. جمعه بود. توی ماشین صحبت میکردیم و ...
شهید بزرگوار سؤال کرد: «اگر نماز بخوانیم کسی چیزی نمیگوید؟» گفتم: «چطور میخواهی اگر کسی چیزی بگوید، نماز نخوانی؟» گفت: «نه، برای اینکه با اوضاع ...
از ناحیهی سر، مجروح شده بود و در بیمارستان مشهد در اتاق مجاور من بستری بود. نزدیکیهای اذان صبح، مادرش سراسیمه نزد من آمد و گفت: ...
در محاصره بودیم. پناهگاه ما فقط یک کانال باریک بود که کمتر از صد متر با دشمن فاصله داشت. وقتی نماز ظهر شد، در کانال، ...
امیر فرهادیان فرد با آن شوخ طبعی خاصش که از سنگر میآمد بیرون بالای خاکریز میگفت: «اینک امیر سیاه، مردی از گلکوب!» بچهی محلهی گلکوب ...