شب دامادی
شهید مهدی رزمجوفرمانده همه را به خط کرده بود و میگفت: «بچّهها امشب عملیاته! هر کس دوست نداره میتونه نیاد. میتونه در گردان بمونه یا اینکه بره ...
فرمانده همه را به خط کرده بود و میگفت: «بچّهها امشب عملیاته! هر کس دوست نداره میتونه نیاد. میتونه در گردان بمونه یا اینکه بره ...
بعد از ظهر بود، همه میدانستیم که امشب خبرهایی هست، امّا او بیخیال در گوشهای نشسته بود. آینهی کوچکی جلویش گرفته بود و داشت سرش ...
یادم میآید روزی در مسجد امام حسین (علیه السّلام) که در آن زمان روحانی جلیل القدری به نام «شیخ محمد» نماز اقامه میکرد. در صف ...
با باران شدیدی که صبح روز تشیع میآمد، گفتیم لابد فقط خانوادهاش میآیند.ساعاتی بعد مسؤولین استان هرمزگان و شهرستان کهنوج و مردم بجگان، دقیقه به ...
ما با هم به جبهه اعزام شدیم. برایم تعریف کرد: «گفت آقا سید مجروح شده بودم. و در مشهد بستری بودم. حالم خوب نبود، باید ...
او به آرزویش رسیده بود. همیشه در دعاهایش میگفت: «خدایا اگر من توفیق شهادت داشتم، دوست دارم مثل امام حسین (علیه السّلام) شهید بشوم!»یک روز ...
علی ارادت و علاقهی خاصی به مراسم عزاداری اباعبدالله (علیه السّلام) داشت. در اوایل محرم سال ۱۳۵۹ از جبهه نامه نوشته بود که به هر ...
برای مرحلهی ۵ عملیات رمضان آماده میشدیم. درگیریهای سخت چندین روز گذشته با دشمن، راهپیماییهای طولانی و استحکامات عجیب دشمن تحت عنوان خاکریزهای مثلثی طرح ...
سهم من از ارث تو، تمام هستیات بود، همان که تو را در سالهای خون و تظاهرات کوچه به کوچه میبرد، همان که طاغوت نتوانست ...
ساعت ۵/۲ تا ۵ صبح وقت نگهبانی من بود. هوا ابری و سرد بود و من با چراغ قوهای کم سو هر حرکتی را زیر ...
روزی از ناحیهی پا و شکم مجروح شده بودی و مدت زیادی را در بیمارستانی در تهران بستری شدی. پیش خود گفتم: دیگر با شهادت ...
من درست میدیدم، هادی تو بودی که با لباس خانه میآمدی و با همان لبخند همیشگیات و صدای مهربانت میگفت: نترس همسرم، من هستم و ...
این شهید غلام حسین عیدیان بود که طلسم مرگ و زندگی را با شهامت خود شکست. او با فریاد الله اکبر، خود را به روی ...
هر چه به عملیات نزدیکتر میشدیم، فرماندهان بیشتر نماز شب میخواندند. یک پتو برمیداشتند و یک فانوس، میرفتند توی سنگر و چاله، و راز و ...