قحط آب است و صدف از روی گوهر شد، خجل
مدح حضرت اباالفضل العباس علیه السلام؛ شاعر: علی انسانیقحط آب است و صدف از روی گوهر شد، خجل هم ز مادر، طفل و هم از طفل، مادر شد، خجلکافری از بس که زآن ...
قحط آب است و صدف از روی گوهر شد، خجل هم ز مادر، طفل و هم از طفل، مادر شد، خجلکافری از بس که زآن ...
ز بهر تشنهلبان، روحپرور است، این مشک علاج تشنگی آل حیدر است، این مشکبه حفظ مشک سرم گر رَوَد، هراسم نیست مرا عزیزتر از جان ...
آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش جلوهگر نور خدا از رخ پرتوفکنشآیت صولت و مردانگی و شرم و وقار روشن از چهرهی تابنده و ...
از لاله دید، پُرچمنی، در برابرش آمد دمی که بر سر جسم برادرشلبریز برکهای به تموّج ز خونِ گرم غلتان در آن، برادرِ با جان ...
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآیدکیست این مرد که اینگونه به دشمن زده است؟ که ز هر ...
چشمان خیس علقمه، امواج رود بود آن روز، رود، شاهد کشف و شهود بودآن روز سرخ، علقمه محراب کوفه شد در دست ابن مجلم میدان، ...
روی پیشانی او باب تشهد وا بوداشهد اَنَّ که او هم، پسر زهرا بود آب می داد عطشناک ترین صحرا راچشم هایش که به سمت افق ...
عشّاق چون به درگه معشوق، رو کنند از آب دیدگان، تن خود شستوشو کننداوّل قدم ز جان و سر خویش بگْذرند در خون دل، تهیّهی ...
سخن، هر آن چه که در باب دستهای تو شد نماز بود و به محراب دستهای تو شدحدیثِ مشک و علم، ای قصیده قامتِ عشق! ...
سقّا به آب، لب ز ادب، آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا، حیا نکردتجدید شود، وضوی نمازِ امامِ عشق بیهوده دست خویش ...
حریم آل علی را ز اشک، آب گرفت عطش ز تشنهلبان، لحظهلحظه تاب گرفتپدر ز علقمه قامت خمیده برمیگشت سکینه آمد و با گریه، راه ...
واحسرتا که یافت به من روزگار، دست وز من گرفت دشمن کافر شعار، دست بیدست و فرق منشق و در دیده تیرکین دیدی چگونه یافت ...
دیگر نداشت ساقی لب تشنه مست، دستیعنی که شسته بود وفا را، ز دست، دست آن مشک تیر خورده به دندان چنان گرفتانگار نیست زخمی و ...
ز آب با جگر تشنه، شست سقّا، دست کشید پا و نداد عاقبت به دریا، دستوجود او، سپر مشک بود و بیم نداشت از این ...