ترجیح جبهه بر دانشگاه
شهید علی نقی ابونصری«علی» همیشه میگفت: «هیچ کاری جای جبهه را برای من پر نمیکند و هیچ خدمتی به اندازهی جهاد ارزش ندارد.» هرگاه از او خواسته میشد ...
«علی» همیشه میگفت: «هیچ کاری جای جبهه را برای من پر نمیکند و هیچ خدمتی به اندازهی جهاد ارزش ندارد.» هرگاه از او خواسته میشد ...
بین راه رادیو آژیر قرمز کشید. ما چون در جاده بودیم، نمیتوانستیم به پناهگاه برویم. هواپیماها بالای سر ما پرواز میکردند. در صد متری کنار ...
از شهادت «فاضل الحسینی» به بعد، کل گردان حول محور «سید محسن» میچرخید. تدبیر فرماندهیاش در زمان عملیات و پاتکهای شدید دشمن، باعث شد که ...
روزی گفت: «مامان! امام گفتهاند جبههها را پر کنید. اجازه میدهی این دفعه مجتبی را هم با خودم ببرم؟»رضایت دادم و قرار شد قبل از ...
اوایل جنگ، برای مأموریتی از «سنندج» به «کرمانشاه» رفتم. در محل اعزام نیروهای «سپاه کرمانشاه»، اولین هدیهی مردمی که یک بستهی کوچک بود، به دستم ...
اذان مغرب بود که برگشت. یعنی از صبح که از خانه بیرون رفته بود. حالا آمده کمی خسته به نظر میرسید. گفتم: «ننه! تو که ...
«… مرتیکه! با چهار تا بلوک و چهار تا سنگ فکر میکنه میتونه مسجد بسازه. مسجد ساختن پول می خواد، عمله میخواد، جُربزه میخواد…»این حرفها، ...
دکتر خسته و کوفته از راه میرسید و تازه تلفن مریضها به خانه شروع میشد. گاهی هنوز ننشسته، دوباره از خانه میزد بیرون. «خانم» چند ...
شهید حاج اسماعیل فرجوانی که یک دستش را در عملیات بدر تقدیم اسلام عزیز کرده بود، در پیامی به همرزمان خود چنین گفت: »برادر ...
عملیات مسلم بن عقیل بود و فرشتهها چشم انتظار بودند تا تو را خندان به آسمانها ببرند. عملیات که شروع شد، تیری که قلبت را ...
ساعت یازده شب بود که یکی از بچّههای سپاه دچار بیماری سختی شد. لازم بود که فوراً به بیمارستان منتقل شود. شهر هم توسط ضد ...
شبی توفیق داشتم تا برای سرکشی از خانوادهای، همراهش باشم. حومهی بیرجند به منزل نیمه ویرانی رسیدیم. پیرزن قد خمیدهای به استقبالمان آمد. در گوشهای ...
هر سه به تنگ آمده بودند. فشار خرج خانه و اجاره نشینی از یک طرف و بیکاری از طرف دیگر رمقی برای آنها نگذاشته بودند. ...
نورز رسید و بابایش یک جفت کفش نو برایش خرید. روز دوم فروردین قرار شد برویم دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کنند، ...