احترام به والدین
صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازیخیلیها میآمدند و از ما یا آقاجان و عزیز خواهش میکردند که واسطه بشویم بین آنها و علی و کارشان راه بیفتد. یکبار یک نفر ...
خیلیها میآمدند و از ما یا آقاجان و عزیز خواهش میکردند که واسطه بشویم بین آنها و علی و کارشان راه بیفتد. یکبار یک نفر ...
علی را گرفتم بهش شیر بدهم، یک دفعه دیدم یک صدایی از گلویش بیرون آمد و رنگش سیاه شد. سیاهی چشمهایش رفت. هول برم داشت. ...
من از قبل انقلاب صیّاد را یک آدم مؤمن و مذهبی میشناختم. قبل از انقلاب مثل حالا نبود. خیلی واجباتشان را انجام میدادند، ولی کسی ...
یک بار تو جبهه باهاش قرار داشتم. نیامد. تا نزدیک اذان مغرب صبر کردم باز هم نیامد. همیشه قرارهایمان بعد اذان بود. نماز را میخواندیم ...
گاهی که خدمت آقا میرفتیم، عید بود یا مناسبتهای دیگر. میدیدم آقا که صحبت میکنند صیّاد تند تند یادداشت برمیدارد. آخرین بار عید غدیر بود ...
در سفری که با صیّاد همراه رئیس جمهور (آقای خامنهای) به سوریه رفته بودیم، من و صیّاد پس از ملاقات ژنرال طلاس، قرار شد از ...
کی فکر میکرد صیّاد اینطور شهید شود. در جهبه همهاش فکر میکردیم که بگویند صیّاد شهید شد. ولی آنجا شهید نشد و آمدند جلوی در ...
صیّاد مرد بزرگی بود. این همه آدم آمدهاند و رفتهاند و من مثل او ندیدهام. مثل او پیدا نمیشود. این را من میگویم که استاد ...
صیّاد ارتش را واقعاً از اوّل ساخته بود، ولی وقتی از فرماندهی نیروی زمینی کنار رفت، همهی ما را جمع کرد و گفت: «هیچ کس ...
ماهی یکبار من را میخواست، میرفتم دفترش. مینشستم. چای میآوردند و میوه. چقدر هم که بهم میچسبید. چای و میوه نبود که بهم مزه میداد، ...
من که فرزندش بودم یکبار عصبانیتش را ندیدم. داد زدنش را ندیدم. همیشه مسائل کاریش را همانجا سرِ کار میگذاشت و سرحال و با لبخند ...
قبل از عملیات طریق القدس افسران ستاد عملیات حساب کرده بودند که چقدر برای عملیات مهمات لازم است. نصف آن چیزی که لازم بود را ...
برخورد احترامآمیزش، اخلاق جدّیش و کار و مشغلهی زیادش که باعث میشد خیلی کم ببینمش، باعث شده بود که نتوانم خیلی مثل پدر و فرزندهای ...
صیّاد اصلاً در بند مادّیات و مسائل دنیوی نبود. وقتی یکی میخواهد برای رضای خدا کار کند، لازمهاش این است که در بند دنیا نباشد ...