اوّل فکر کنید بعد حرف بزنید
شهید محمّد قاسمزادههمیشه به بچّههای اتّحادیّهی انجمن اسلامی اندیمشک میگفت: «اوّل فکر کنید، بعد حرف بزنید…» و به قدری این جمله را تکرار میکرد و تأکید داشت ...
همیشه به بچّههای اتّحادیّهی انجمن اسلامی اندیمشک میگفت: «اوّل فکر کنید، بعد حرف بزنید…» و به قدری این جمله را تکرار میکرد و تأکید داشت ...
من با «محسن» دوستی دیرینهای داشتم. پیشتر از آنکه او در «دانشگاه» مشغول به تحصیل شود، ما روزهای بسیاری را در کنار هم گذرانده بودیم. ...
هر سه ، دوست و همشهری بودند، از بچّههای گل «ملایر»! و در یک سال با هم وارد دانشگاه شدند. شهید «احدی» و «ساکی» پزشکی ...
سؤال: من یک نوجوان ۱۹ ساله دارم که با کوچکترین ناراحتی در خانه کینه به دل میگیرد و گریه میکند. وقتی با من یا با ...
سؤال: پسر نُه ساله ای دارم که زیاد سؤال میپرسد و من نمیتوانم جوابی برای آنها داشته باشم. مثلاً میگوید: ما چرا اصلاً به دنیا ...
سؤال: دو دختر ۱۷ و ۱۴ ساله دارم. با توجّه به اینکه آنها در خانواده مذهبی بزرگ شدهاند، اصلاً به حرف من گوش نمیدهند و ...
سؤال: پسر هفت سالهای دارم که تک فرزند است. وقتی میخواهم بیرون از خانه بروم، بهانه میگیرد و تنها در خانه نمیماند. هر چقدر تلاش ...
مرداد سال ۶۵ به عنوان فرماندهی یگان حزب الله، برای تعقیب نیروهای کومله، به روستای «نرگسله» از توابع دیواندره رفتم و نیروهای تحت امرم را ...
پنجم مرداد سال ۶۷، اطراف درهی شیلر، روی ارتفاعات «کانعمت» درگیری سختی با نیروهای عراقی داشتیم. دشمن چنان عرصه را بر نیروهای ما تنگ کرده ...
گزارش رسیده بود که تعدادی از نیروهای ضد انقلاب وارد روستای «عباس آباد» شده و قصد عملیّات دارد. گزارش که به جمیل رسید، فوراً دستور ...
مدتی میشد که جمیل را توی خودش میدیدم و احساس میکردم که باید از چیزی نگران باشد. وقتی علتش را پرسیدم، گفت: «چند وقتی است ...
مردم روستای شمس آباد از نعمت برق محروم بودند. با فعالیت وسیع و تلاشهای پیگیر محمّد رضا، برقرسانی روستا انجام شد. امّا وقتی برق وصل ...
شب عملیّات، رو به رجب علی کردم و گفتم:- اگر برای پدرت و مادرت پیغام یا سفارشی داری، بگو.گفت: «به پدر و مادرم سلام برسان ...
چند روز کارگر در خانه مشغول بنایی بودند. عبدالله از راه رسید. نگاهی به اطراف کرد. خسته نباشیدی گفت و مرا به گوشهای برد و ...