ثقلین
TasvirShakhesSharafkhanlou

خواب نداشت!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

عملیات والفجر ۱، ۲۰ فروردین ۶۲ شروع شد؛ سه ماه بعد از والفجر مقدماتی. عملیات لو رفته بود و عراقی‌ها خبر از تحرکات ما داشتند ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

متخصص مکان‌یابی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

بهمن ۱۳۶۱، عملیات والفجر مقدماتی شروع شد. والفجر مقدماتی اولین عملیاتی بود که در لشکر عاشورا بودیم. علمیات نتوانست به اهدافی برسد که برایش تعیین ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

خاطره‌ای ماندگار (برای مهدی باکری)

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

سالم‌ترین جنازه بین شهدای والفجر ۱، جنازه‌ی علی بود؛ تبسم خیلی قشنگی روی لبش نقش بسته بود.نمی‌دانم خبر شهادت علی را چه کسی به آقا ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

 غذای گرم وقت عملیات!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک روز سرِ ظهر، وسط‌های عملیات محرم، شهید باکری آمد بنه‌ی ما. وقت نهار بود و چیزی غیر نان و پنیر نداشتیم. می‌دانستم نهار نخورده ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

خنده‌ی معنی‌دار

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

می‌خواستم هر طور شده، خودم را به عملیات برسانم. ازطرفی نمی‌شد مثل دفعه‌ی قبل کار را سپرد دست کس دیگری و در رفت. کار توزیع ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

امضای یادگاری

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

کار ستادی به‌م نمی‌ساخت. یگان رزمی را بیش‌تر دوست داشتم. محل انبار و اسلحه‌خانه، طبقه‌ی زیرزمین مقرّ سپاه بود و من بنا به مسئولیتی که ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

نارنگی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

ورودی شهر همدان نگه داشت و دو کیلو نارنگی خرید. جاده لغزنده بود و علی خسته از ده دوازده ساعت رانندگی، راضی نمی‌شد جای‌مان را ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

جانش به خوابش بند بود!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

وقتی شهید شرفخانلو لجستیک تیپ حضرت ابوالفضل را تحویل گرفت، من را گذاشت مسئول تأمین سوخت. کارم این بود که هر روز می‌رفتم قرارگاه نجف ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

کفران نعمت

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک روز آقا مهدی باکری در صبحگاه لشکر گفت «مردم هم نیرو به جبهه می‌فرستند، هم پول و لباس. ما باید دقت کنیم که این‌ها ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

حساسیت روی اسراف

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

 علی روی کوچک‌ترین مسائل دقیق بود. حساسیت ویژه‌ای هم روی اسراف داشت. به رابطین تدارکاتی گردان‌ها سپرده بود چشم بگردانند بین سنگرها و چادرها و ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

شلوار پاره

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک شب علی آمده بود سرکشی گردان ما. بچه‌ها را جمع کردم در حسینه‌ی گردان و بعد از نماز گفتم «امشب میزبان برادر شرفخانلو مسئول ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

حیف اجر جهاد نیست؟!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک بار دم غروب وقتی داشتیم جمع می‌کردیم برویم، یکی از بچه‌های واحد عملیات با توپ و تشر آمد سراغش. علی توی اتاق خودش بود. ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

ندارکات

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

تدارکات مسئول و جواب‌گوی همه‌ی نیازهای بچه‌ها بود. از تأمین سوخت و لوازم گرمایشی بگیر تا تسلیحات و رتق و فتق امور خورد و خوراک ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

هر ازگاهی غیبش می‌زد؟

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

هر از گاهی غیبش می‌زد. با همه ی صمیمیتی که بینمان بود، حریمی داشت که اجازه نمی‌داد از یک جایی به بعد نزدیک‌تر شوم. دلم ...

صفحه 94 از 122« بعدی...102030...9293949596...100110120...قبلی »