سجدهی شکر
صفحاتی از زندگی شهید صیاد شیرازیدر کردستان در یک محاصره بودیم، یک شب وقتی از گشت برمیگشتیم، در چند متری سنگرم یک اعلامیه پیدا کردم. فکر کردم تا اینجا هم ...
در کردستان در یک محاصره بودیم، یک شب وقتی از گشت برمیگشتیم، در چند متری سنگرم یک اعلامیه پیدا کردم. فکر کردم تا اینجا هم ...
اوّلین بار سال پنجاه و نُه توی کردستان دیدمش. تپهای دست ضدّ انقلاب بود و روی آن تپه یک دکل. قرار بود گروه ما برود ...
یک روز توی پیادهرویها از دور دیدمش. نزدیکتر که رسید، دیدم از سر و رویش بخار بلند شده. احساس کردم دارد ذوب میشود. گفتم: «دانشجو ...
مینشستم در تنهایی خودم یادداشتهایش را که بهم سپرده بود، نگاه میکردم و اشکهایم همینطور میآمد. گرچه هیچ وقت حسّ نبودنش را نداشتم. همیشه برایم ...
فرماندهی نیرو که شدم، یک نامه برایم نوشت جهت تبریک. برایم نوشته بود: «در حدیث برای ما نقل کردهاند که اگر میخواهی حال و روح ...