مده ای عاشق شوریدهسر، از دست فرصت را

بیارای از برای یار، کانون محبّت را

مباش از رحمت حق نا امید ای دامن آلوده

ببین از هر طرف باریدن باران رحمت را

ببین نوری که گشته جلوهگر از مشرق بطحا

چگونه کرده روشن دیدهی قرآن و عترت را

سپاس حق کنند امشب علی و فاطمه بیحد

چو بینند از حسن آن حُسن و زیبایی صورت را

خدا را مظهر قدرت، کریم اهلبیت آمد

که تا اجرا کند حکم مساوات و مروّت را

نگر قدرش که میباشد قضا تسلیم فرمانش

اولی الامری که پوشد جامه فرمان مشیّت را

خدا از نور خود افروخت شمعی را که سر تا پا

بسوزد تا مگر روشن کند افکار ملّت را

ز صلحش پایهی آزادگی را محکمی بخشد

که از جا بر کند بنیاد استبداد و ذلّت را

حسن را گر نبود آنروز صلحی با معاویه

حسین از نهضتش کی زنده میکردی شریعت را

بنازم گلشنی را، که این گل نو رسته آورده

که بشکست از طراوت رونق گلزار جنّت را

زبان «رستگار» الکن به توصیف حسن باشد

که پیغمبر کند وصف، آن گل باغ فضیلت را

 

شاعر: سید محمد رستگار