کمال یافت مرا در زمانه طبع سخن

زمولد پسر بوالحسن، امام حسن

صلای دشمنش از چار اُم، وَ لا فرُّخ

ندای دوستش از هفت اَب، و لا تَحزن

عزیزِ قائمهی عرشِ خالق سرمد

بزرگْ واسطهی فیض قادر ذوالمن

به پیش خوان مدامش گشوده چشم فلک

به طرف سفرهی عامش، گشاده چرخ دهن

نموده امر سریع ورا قضا، طاعت

نهاده حکم رفیع ورا قدر، گردن

به صُلح، کفر معاویه را کند ثابت

از آنکه حافظ دین است آن ولیّ زَمَن

به یک محیط نسازند کفرو دین با هم

که دین به کفر نگنجد، چو آب در روغن

لوای صبح بَرَد، با کف اهورایی

به بام گنبد گردون به رغم اَهریمن

نبود صلح حسن کمتر از قیام حسین

که صلح او به ملا ساخت حیلهی دشمن

ز بس که مسئلهشأن اوست پیچیده

نبُرده است خِرد پی به کنه شأن حسن

بگو به دشمن ابتر که عالم اسلام

شد از جمال جمیلش مزین و روشن

زنَصّ آیهی«اَبْنائنا» شود ثابت

که اوست ابن نبی، ناشر اصول و سنن

خداست مادحِ او، ورنه مدح و منقبتش

کجا رسد به خیال تو و به منطقِ من

اَلاسلیل پیمبر سلالهی زهرا

اَلا خلاصهی عالم، بقیهی ذوالمن

توان شمارِ مدیحِ تو بر زبان آورد

اگر روند سوی بام آسمان، به رسن

توان مقام رفیع تو را ببیند عقل

تُهی کنند اگر آب بحر را به دهن

کنار کوی تو بر خیل مفلسان ملجا

جوا ر امن تو بر جمع عاصیان مَأمَن

خیال مدح تو نتواند«ابن آهی» کرد

کجا سفال برد پی به کنه دُرّ عَدَن

 

شاعر: حسین آهی