اگرچه نمی‌توان ردپایی از تمام فراریان را در کتاب‌های تاریخی و روایات یافت، اما نام و ماجرای برخی از این فراریان را می‌توانیم در منابع جستجو کنیم. افراد و گروه‌هایی؛ مانند:

۱ – مقیس بن عمرو بن مالک(نجاشى)؛

۲ – طارق بن عبد الله بن کعب نهدى؛

۳ – حنظله بن ربیع(حنظله کاتب) و گروهی از اطرافیانش؛

۴ – ابن معتم و گروهی از اطرافیانش؛

۵ – عبد الله بن عبد الرحمن بن مسعود؛

۶ – قعقاع بن شور؛

۷ – مصقله بن هُبیره؛

۸ – یکی از دوستان امام علی(ع) که درخواست کمک مالی از ایشان داشت‏؛

۹ – نعمان بن عجلان؛

۱۰ – یزید بن حجیّه؛

۱۱ – گروهی از مردم مدینه.

با توجه به تحقیق و جست‌وجو در منابع حدیثی و تاریخی؛ تعدادی از اصحاب و یاران امام علی(ع) را یافتیم که به سوى معاویه گریخته و آن‌حضرت را تنها گذاشتند.
نجاشى‏

«مقیس بن عمرو بن مالک»، مشهور به «نجاشى» از شاعران ‏صدر اسلام ‏و یکی ‏از یاران امام على(ع) و از کسانى بود که با سروده‌هاى خود مردم را به سپاه حضرتشان فرا می‌خواند، از سویى مردم را براى پیکار می‌شوراند و از سوى دیگر، معاویه و یارانش را رسوا می‌ساخت و زشتکاری‌هاى آنان را آشکار می‌کرد. اما وقتی در ماه رمضان شرابخواری و روزه‌خوارى کرد، امام(ع) بر او – مانند دیگر معصیت‌کاران – حد جارى کرد و خدمات گذشته‌اش، على(ع) را از اجراى حدّ الهى باز نداشت. نجاشى که سرسختى و قاطعیتِ امام را در اجراى حدود الهى دید، از ایشان دلگیر شد و با فرار خود به معاویه پیوست.
در روایتی چنین می‌خوانیم:
نجاشى در روز اوّل ماه رمضان بیرون آمد. بر ابو سمّال اسدى گذر کرد که در آستانه خانه‌اش نشسته بود. به نجاشى گفت: کجا می‌روى؟
نجاشی: به کُناسه
[۱] می‌روم.
ابو سمّال: آیا میل دارى کلّه‌ها و دمبه‌هایى بخورى که از اوّل شب در تنور بوده و حالا خوب پخته و بار آمده است؟
نجاشی: واى بر تو، در اوّلین روز از رمضان؟!
ابو سمّال: از آنچه که یقین نداریم، رهایمان کن!
نجاشی: بعد از آن ‏چه؟
ابو سمّال: شرابى سرخ‌فام به تو می‌نوشانم که جان را خوش می‌سازد و در رگ‌ها جارى می‌شود، شهوت را می‌افزاید، غذا را هضم می‌کند و لکنت زبان را می‌برد.
هر دو شراب خوردند. در پایان روز، نعره‌هایشان بلند شد. همسایه‌اى داشتند که شیعه و از یاران على(ع) بود. خدمت آن‌حضرت رفت و داستان آن دو را گزارش داد.
حضرت علی(ع) گروهى را فرستاد. خانه را محاصره کردند. ابو سمّال به خانه‌هاى بنی‌اسد پرید و گریخت، امّا نجاشى را نزد على(ع) آوردند. صبح که شد، شلوارى به پایش کرده و علاوه بر هشتاد ضربه تازیانه بابت میخواری، بیست شلّاق هم اضافه‌تر زد.
نجاشی گفت: اى امیر مؤمنان! حدّ شراب را دانستم، این تازیانه‌های اضافی براى چه بود؟!
فرمود: براى گستاخی‌ات بر خدا و روزه‌خواری‌ات در ماه رمضان!
سپس او را با همان شلوار در معرض تماشاى مردم قرار داد…  به دنبال این ماجرا، نجاشی به معاویه پیوسته و على(ع) را هجو کرد.
[۲]

 

طارق بن عبد الله
‏وقتی امام على(ع) بر نجاشى حد جارى کرد، گروهی از یمنی‌هایى که با على(ع) بودند – و در رأس آنها طارق بن عبد الله بن کعب نهدى – خشمگین شدند و طارق به امام گفت: اى امیر مؤمنان! فکر نمی‌کردیم که معصیت‌کاران و مطیعان و تفرقه‌انگیزان و وحدت‌طلبان، نزد حاکمان دادگر و سرچشمه‌هاى نیکى، در کیفر یکسان باشند، تا آن‌که رفتار تو را با نجاشى دیدم. دل‌هایمان را رنجاندى و کار ما را پریشان ساختى و ما را به راهى کشاندى که فکر می‌کردیم پوینده آن در دوزخ است!
على(ع) آیه‌ای را تلاوت فرمود: «این بزرگ است، مگر بر خاشعان».
[۳] اى برادر! جز این است که او یکى از مسلمانان است که حرمتى را شکسته و ما هم حدّى که کفاره‌اش بود را بر او جارى ساختیم؟! خداوند می‌فرماید: «دشمنی با گروهى(و دلگیری از آنان) شما را به بی‌عدالتى وادار نکند. دادگرى پیشه کنید که به تقوا نزدیک‌تر است».[۴]
طارق در حالی که به ظاهر پوزش طلبیده و ماجرا برایش حل شده بود، از نزد على(ع) بیرون آمد. هنگام برگشتن، مالک اشتر(که خود از اهل یمن بود) به او برخورد و گفت: طارق! تو به امیر مؤمنان گفته‌اى که: دل‌هاى ما را رنجاندى و کارهایمان را پریشان ساختى؟!
طارق گفت: آرى، من گفته‌ام!
مالک اشتر به او گفت: به خدا سوگند، آن‌چنان نیست که گفته‌اى. همانا دل‌هاى ما مطیع و شنواى او و کارهایمان براى او هماهنگ و یک‌پارچه است.
طارق خشمگین شد و گفت: اى مالک! به زودى خواهى فهمید که ماجرا چیز دیگری است! شب که فرا رسید، او و نجاشى به سوى معاویه گریختند.
[۵]

 

حنظله کاتب‏ و ابن معتم و گروهی از اطرافیان آن دو
على(ع) به حنظله بن ربیع(حنظله کاتب) که از صحابیان بود فرمود: «اى حنظله! طرفدار منى یا دشمن من؟!».
گفت: نه طرفدارت و نه دشمنت!
فرمود: «پس می‌خواهى چه کنى؟».
گفت: به رُها
[۶] که یکی از مناطق مرزی است می‌روم و منتظر می‌مانم تا این ماجرا (جنگ صفّین) به پایان رسد.
او به خانه‌اش رفت و در را بست. شامگاهان به همراه ۲۳ نفر نزد معاویه گریخته و به دنبال او گروه بسیاری از اطرافیانش نیز به او پیوستند. در همین ماجرا، ابن معتم نیز با ۱۱ نفر از اطرافیانش به معاویه پیوست، امّا این دو گروه همراه معاویه نجنگیدند، بلکه از هر دو لشگر کناره گرفتند.
[۷]

 

عبد الله بن عبد الرحمن
عبد الله بن عبد الرحمن بن مسعود در جنگ صفّین همراه امام على(ع) بود. او ابتدا همراه معاویه بود. سپس به على(ع) پیوسته، و مجدداً به نزد معاویه برگشت.
[۸]

 

قعقاع بن شور
او  فرماندار «کَسکَرْ»
[۹] و «مسیان»[۱۰] بود که بیت المال را صرف خوش‌گذرانی و کامجویی‌هاى خود می‌کرد و وقتی فهمید که امام علی(ع) از کار او آگاه‏ شده است، اموال را برداشت و نزد معاویه رفت.[۱۱] دل سیاهش زندگانی‌اش را آلود و کارش به جایى رسید که بعدها به فرستاده امام حسین(ع) به کوفه؛ مسلم بن عقیل، خیانت کرد و براى پراکندن یارانش از اطراف او کوشید و با پسر اشعث و افرادی مانند او هم‌دست بود.[۱۲]
امام على(ع) فرمود: «از من مال طلب می‌کنید؟! من قعقاع بن شور را بر کَسکَر گماردم و او به زنى صدهزار درهم مهریّه داد [و او را به عقد خود درآورد]. به خدا سوگند! اگر همسری مناسب بود، این مقدار مهریّه به آن زن نمی‌داد».
[۱۳]

 

مصقله بن هُبَیره‏
مصقله بن هبیره، از چهره‌هاى سرشناس مردم عراق و از یاران امام على(ع) بود. او از سوى ابن عبّاس، حاکم «اردشیر خُرّه»
[۱۴] شد. هنگامى که عموزادگانش به سراغ وى می‌آمدند، از بیت المال و خراج به آنان می‌داد؛ از این‌رو على(ع) او را مورد سرزنش قرار داد. نیز گفته‌اند سرزنش شدنش‏ به این جهت بود که براى فدیه نصاراىِ بنى ناجیه[۱۵] پانصد هزار از بیت المال داد و همه را به بیت المال‏ برنگرداند و نزد معاویه رفت.[۱۶]

 

نعمان بن عجلان‏
به امام على(ع) خبر رسید که نعمان بن عجلان، مال و خراج بحرین را برده است. امام(ع) این نامه را به وى نوشت: «…همانا کسى که امانت را سبُک شمارد و تمایل به خیانت داشته باشد و خود و دین خود را منزّه ندارد، در دنیا به خویشتن خلل وارد ساخته است و آنچه در آینده (قیامت) او را فرا خواهد گرفت، تلخ‌تر، ماندگارتر، شقاوت‌بارتر و طولانی‌تر است. از خدا بترس! تو از خاندانى شایسته‌اى. پس همان‌گونه باش که بر تو گمان می‌رود. اگر آنچه از تو به من خبر رسیده درست باشد، برگرد. رأى مرا درباره خود دگرگون مساز و حساب خراج را پاکیزه کن، سپس برایم بنویس، تا نظر و فرمانم به تو برسد، إن شاء الله!».
وقتی نامه امام على(ع) به او رسید و دانست که آن‌حضرت از بردن مال آگاه شده است، به معاویه پیوست.
[۱۷]

 

یزید بن حجیّه
وى از یاران على(ع) بود
[۱۸] و در جنگ‌هاى آن‌حضرت در رکابش بود[۱۹] و امام(ع) او را یکى از شاهدان در ماجراى حکمیّت قرار داد.[۲۰]
على(ع) او را به حکومت رى و دستبى
[۲۱] گماشت،[۲۲] اما او راه خیانت پیش گرفت؛ چرا که به گفته ابن اثیر، او بر سی‌ هزار درهم از بیت المال دست یافت. امام(ع) از او خواست که کمبود حاصل در بیت المال را بپردازد و او انکار کرد. حضرت او را تازیانه زد[۲۳] و زندانى کرد. او از زندان گریخت و به معاویه پیوست[۲۴] و آن‌گاه که معاویه می‌خواست حجر بن عدى را به قتل برساند، به زیان حجر شهادت داد.[۲۵]

 

یکی از دوستان امام علی(ع)‏
امام صادق(ع) فرمود: یکى از دوستان امیر مؤمنان از آن‌حضرت مالى خواست. و علی(ع) فرمود: «سهم من که رسید، با تو قسمت می‌کنم». او گفت: برایم بس نیست!
سپس نزد معاویه رفت. معاویه هم به او اموالى بخشید. وى نامه‌اى به علی(ع) نوشت و اموالى را که دریافت کرده بود، به آن‌حضرت خبر داد. امام علی(ع) به او نوشت: «…مالى که در دست توست، پیش از تو صاحبانى داشته و پس از تو نیز به آنان خواهد رسید. سهم تو همان ‏قدر است که براى خویش آماده کرده‌اى. صلاح خود را بر صلاح فرزندانت برگزین. تو ثروت را براى یکى از دو نفر گرد می‌آورى: یا مردى است که با آن ثروت، در مسیر طاعت خدا کار می‌کند و با آنچه تو بدبخت شدى او سعادت‌مند می‌شود، یا مردى است که با آن در نافرمانى خدا کار می‌کند. پس با ثروتی ‏که برایش ‏اندوخته‌اى تو بدبخت‏ می‌شوى. هیچ‌یک از این دو شایسته نیست که بر خودت ترجیح دهى و بار آنها را بر دوش خود بکشى. پس نسبت به گذشتگان امید رحمت خدا را داشته باش و نسبت به ماندگان به رزق خدا اعتماد کن».
[۲۶]

 

گروهی از ساکنان مدینه و اطراف آن‏
امام على(ع) در نامه‌اى به سهل بن حُنَیف انصارى (فرماندار آن‌حضرت در مدینه) چنین فرمود: «… به من خبر رسیده که افرادی از منطقه تو مخفیانه به معاویه می‌پیوندند. اگر شمار آنان از افراد تو کم می‌شود و کمک‌هایشان کاسته می‌شود، غصّه نخور. در گمراهى آنان و تسلّاى تو همین بس که آنان از حق و هدایت گریخته، به پستىِ کورى و نادانى افتاده‌اند. آنان اهل دنیا، دنیا طلب و دنیازده‌اند، عدالت را شناخته، دیده، شنیده و دریافته‌اند و دانسته‌اند که مردم در نزد ما در برابر حق برابرند. این است که به سوى امتیازطلبى گریخته‌اند. پس دور باشند آنان از رحمت خدا! به خدا سوگند! آنان از ستم نگریخته و به عدالت نپیوسته‌اند. ما امیدواریم که در این کار (خلافت) خداوند دشوارى را بر ما آسان و سختی‌ها را هموار سازد. إن شاء الله. والسّلام!».
[۲۷]

 

منبع: اسلام کوئست


[۱]. نام محلّه‌اى در کوفه. یاقوت حموی، شهاب الدین ابو عبد الله، معجم البلدان، ج ۴، ص ۴۸۱، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، ۱۹۹۵م.

[۲]. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات‏، محقق: حسینی، سید عبدا لزهراء، ج ‏۲، ص ۳۶۶ – ۳۶۸، قم،  دار الکتاب الإسلامی‏، چاپ اول‏، ۱۴۱۰ق؛ ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه، محقق: ابراهیم، محمد ابوالفضل،‏ ج ‏۴، ص ۸۸ – ۸۹، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.

[۳]. بقره، ۴۵٫

[۴]. مائده، ۸٫

[۵]. الغارات، ج ‏۲، ص ۳۶۹ – ۳۷۰٫

[۶]. یکى از شهرهاى شام در شمال شرقى فرات، که امروز در ترکیه واقع است و به نام اورفا شناخته می‌شود.

[۷]. نصر بن مزاحم، وقعه صفین، محقق: هارون، عبد السلام محمد، ص ۹۷، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.

[۸]. الغارات، ج ‏۲، ص ۳۶۵٫

[۹]. همان.

[۱۰]. شرح نهج البلاغه، ج ‏۳، ص ۱۳٫

[۱۱]. همان، ج ۴، ص ۸۷٫

[۱۲]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ‏۵، ص ۳۶۹ و ۳۸۱، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق؛ دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص ۲۳۹، قم، منشورات الرضی، ۱۳۶۸ش.

[۱۳]. الغارات، ج ‏۲، ص ۳۶۵٫

[۱۴]. یکى از بزرگ‌ترین نواحى فارس، که اردشیر بابکان آن‌را بنیاد نهاد، و از جمله شهرهاى آن شیراز و میمند و کازرون بود. معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۴۶٫

[۱۵]. «بنى ناجیه قومى بودند که در ساحل دریا سکونت داشتند و ادّعاى نسب در قریش داشتند. مسیحى بودند و مسلمان شدند و دگربار از اسلام برگشتند. امیر مؤمنان علی(ع)، معقل بن قیس تمیمى را در پى آنان فرستاد، جنگ‌جویانشان را کشت و فرزندانشان را به اسارت گرفت. آنان را نزد على(ع) آورد. مصقله بن هبیره آنان را به صدهزار درهم خرید و آزاد کرد و پنجاه هزار درهم‏ نزد آن‌حضرت فرستاد. امام هم نپذیرفت. او هم اموال را بیرون برد و در خانه‌اش آنها را زیر خاک کرد و به معاویه پیوست. على(ع) هم خانه او را ویران کرد، ولى آزادى آنان را تنفیذ کرد». شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، محقق، موسوی خرسان، حسن، ج ‏۱۰، ص ۱۳۹ – ۱۴۰، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.

[۱۶]. ابن عساکر، ابو القاسم علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج ‏۵۸، ص ۲۶۹، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق.

[۱۷]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب‏، تاریخ الیعقوبی، ج ‏۲، ص ۲۰۱، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بی‌تا.

[۱۸]. تاریخ مدینه دمشق، ج ۶۵، ص ۱۴۷٫

[۱۹]. ابن اثیر شیبانی، أبو الحسن علی بن محمّد، الکامل فی التاریخ، تحقیق، شیری، علی، ج ۲ ص ۳۶۷، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۰۸ق.

[۲۰]. تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج ۵، ص ۵۴؛  تاریخ مدینه دمشق، ج ۶۵، ص ۱۴۷٫

[۲۱]. دستبى، معرّب دشتبى، منطقه‌اى در جنوب غربى تهران امروز است. آن زمان وسیع بود و بین قزوین تا همدان را شامل می‌شد. ر. ک: معجم البلدان، ج ۲، ص ۴۵۴٫

[۲۲]. الغارات، ج ‏۲، ص ۳۶۰؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۶۵، ص ۱۴۷٫

[۲۳]. الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۶۷٫

[۲۴]. ر. ک: الغارات، ج ‏۲، ص ۳۶۰ – ۳۶۲؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۶۷؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۶۵، ص ۱۴۷٫

[۲۵]. ر. ک: الغارات، ج ‏۲، ص ۳۶۰ – ۳۶۲؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۶۷؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۶۵، ص ۱۴۷؛ تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج ۵، ص ۲۷۳٫

[۲۶]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج ‏۸، ص ۷۲، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.

[۲۷]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق: صبحی صالح، نامه ۷۰، ص ۴۶۱، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.