در این متن می خوانید:
      1.  پاسخ کوتاه:
      2. پاسخ تفصیلی:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام دراین نامه در برابر سرکشی های معاویه، بیاناتی را ابراز می کنند. چه آنکه بالاخره او تحت امر امیرالمؤمنین بود. و مخالفتش با ولایت ایشان راه نداشت. بنابرین حضرت در این نامه به مقایسه وضعیت خویش با سایر خلفا، می پردازد تا به روش جدل، بنابر اعتقاد سابق خود معاویه، وی را ساکت کند.

در ابتدای نامه، امیر مؤمنان به نحوه خلیفه شدن خلفای سه گانه می پردازند و بیان می کنند که همان کسانی که آنها را به خلافت رساند با من نیز بیعت نمودند. بنابرین نه حاضرین حق فسخ دارند و نه غائبین حق رد! سپس بیان می دارند که شورا، تنها از آن مهاجرین و انصار است. و بعد مخالفین آن را، رهرو در سبیل غیر مؤمنانه می دانند و بیان می دارند که خداوند چنین کسی را در بی ‌راهه رها می کند.

حضرت پس از این بیان، معاویه را خطاب قرار می دهند و او را از نگاه با هوا و هوس بر حذر می دارند و سپس می گویند اگر با هوا و هوس نگاه نکنی، میابی که من از همه در خون عثمان مبراترم. در نهایت حضرت پس از اینکه به وی گوشزد می کند که طمع قدرت او را بر این طغیان گماشته است، به وی ابراز می دارد که هر جنایتی را که می خواهی انجام بده[۱]. از نامه‏هاى امام علیه السلام به معاویه

 پاسخ کوتاه:

امیرالمومنین علیه السلام خلافت را امری الهی می داند اما معاویه این را نمی پذیرد در نتیجه امام از طریق به کار گیری عقاید معاویه با او به محاجه پرداخته اند دلائلی که خود حضرت معتقد به آن نمی باشند و صرفا برای الزام طرف مقابل استفاده می نمایند. این روش در اصطلاح جدل خوانده می شود.

پاسخ تفصیلی:

با توجه به کلمات و بیانات امیرالمومنین علیه السلام در موارد متعدد به روشنی می توان دریافت که دیدگاه ایشان در مورد خلافت آن است که جانشین پیامبر باید از ناحیه خداوند تعیین گردد. از این رو حضرت بارها و بارها به آیا ت قرآن و فرمایش های پیامبر مبنی بر خلافت و امامت خود احتجاج کرده اند. در میان کتب موجود و در دسترس، نخستین کتاب تاریخی و حدیثی شیعه، معروف به کتاب سلیم بن قیس احتجاج حضرت امیر به آیه ی ولایت را تنها چند روز پس از سقیفه و در مواردی دیگر در خود جای داده است[۲]. پس از سلیم نیزمحمد بن جریر طبری دوم، از معاصران مرحوم کلینی، در کتاب المسترشد به احتجاج حضرت به آیه ی ولایت پرداخته است[۳].

همچنین حسین بن حمدان (م ۳۳۴ ه.ق)، در کتاب الهدایه الکبری احتجاج حضرت امیر به آیه ولایت را در دو موضع مختلف نقل کرده است[۴]. مرحوم نعمانی (م ۳۶۰ ه.ق) نیز، در کتاب الغیبه احتجاج حضرت امیربه این آیه را با سندهای متعدد در جریان جنگ صفین نقل کرده است[۵].

وی از زبان حضرت امیر نقل می نماید که اساساً جریان غدیر، تفسیر آیه ی ولایت و تبیین مصادیق آن بوده است. پس از او ابن حیون (م ۳۶۳ ه.ق)، در کتاب شرح الاخبار احتجاج حضرت را در روز شوری خلافت عثمان از عامر بن واثله نقل کرده است[۶].  پس از این بزرگان، رئیس المحدثین شیخ صدوق در کمال الدین[۷]، و الخصال[۸]، و شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسی در الامالی[۹] به نقل همین موارد پرداخته اند. در نتیجه تا سال ۴۶۰ هجری قمری، احتجاج حضرت امیر به آیه ی ولایت دست کم در هشت کتاب معتبر شیعی نقل شده است.

اینک نمونه هایی از این موارد آورده می شود:

احتجاج حضرت امیر به آیه ولایت تنها چند روز پس از وفات پیامبر:

حضرت در این احتجاج می فرمایند اصحابی که خود را به فراموشی نزده اند می دانند کسی فضیلتی ندارد که من آن را نداشته باشم. و در ضمن من هفتاد فضیلت دارم که هیچ کس با آن شراکت ندارد. سپس حضرت یکی یکی فضایل خود را مطرح می کنند که اولین آنها این است که حضرت اشاره می کنند من حتی در یک چشم به هم زدنی شرک به خدای تعالی نورزیدم. و در شصت و پنجمین فضیلت اشاره به انفاق انگشتر در مسجد می کنند و بعد می فرمایند در همینچا بود که خدای تعالی آیه ولایت را نازل کرد:« همانا ولی شما تنها خدا و رسول خدا و کسانی هستند که ایمان آورده اند و نماز می خوانند و زکاتشان را در هنگام رکوع می پردازند»[۱۰].   

حضرت نه تنها در موضوع غدیر و آیه ولایت جدال کرده اند بلکه، حضرت به سایر ادله و نصوص قرآنی و روایی از جمله آیه مباهله استدلال کرده اند که از بیان آن ها به جهت رعایت اختصار و خارج نشدن از بحث، در می گذریم. بنابراین دیدگاه حضرت در خصوص خلافت و نحوه تعیین خلیفه روشن است. و اگر حضرت در این نامه به نکاتی دیگر در خصوص حجیت تبعیت از خلیفه اشاره کردهاند، در واقع آن نکات را از منظر عقائد معاویه بیان داشته اند. معاویه خلافت را امری الهی نمی دانست و دلائل مختلف و قاطع امام را در این رابطه نمی پذیرفت لذا جایی برای ارائه دلیل و برهان باقی نمانده بود در نتیجه امام از طریق جدل (یعنی استدلال و احتجاج با عقاید طرف مقابل) از حیثیت و حقانیت امر خلافت خود دفاع می کنند. تا یا معاویه قانع و هدایت شود و یا حجت بر همگان تمام شود که او اهل حق شنوی و هدایت نیست و صرفا لجاجت میکند.

بنابراین هر آنچه در مورد بیعت با خلفای گذشته وعدم اختیار فسخ یا رد آن، همچنین رضایت خداوند از نتیجه ی شورای مهاجرین و انصار، بیان فرمودند همه بر اساس رویه و رویکرد اعتقادی معاویه و پیروان خلفا است. به بیان دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: هم چنان که شما خود را پیرو خلفای گذشته بر اساس بیعت مردم  و نتیجه ی شورای مهاجرین و انصار می دانید و این امور را مورد رضایت خداوند می پندارید، بیعت با من نیز بر پایه ی همین اصول مورد قبول شما شکل گرفته، بنابر این جایی برای سرپیچی ، مخالفت وجنگ افروزی باقی نمی ماند.

[۱] . «إنّه بایعنی القوم الّذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان على ما بایعوه علیه، فلم یکن للشّاهد أن یختار، و لا للغائب أن یردّ، و إنّما الشّورى للمهاجرین و الأنصار، فإن اجتمعوا على رجل و سمّوه إماما کان ذلک للّه رضى، فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعه ردّوه إلى ما خرج منه، فإن أبى قاتلوه على اتّباعه غیر سبیل المؤمنین، و ولّاه اللّه ما تولّى. و لعمری، یا معاویه، لئن نظرت بعقلک دون هواک لتجدنّی أبرأ النّاس من دم عثمان، و لتعلمنّ أنّی کنت فی عزله عنه إلّا أن تتجنّى ، فتجنّ ما بدا لک و السّلام. » (همان کسانى که با ابو بکر، عمر، عثمان بیعت کردند با همان شرایط و کیفیت با من بیعت نمودند. بنابر این نه آنکه حاضر بود (هم اکنون) اختیار فسخ دارد، و نه آنکه غائب بود اجازه رد کردن. شورى فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا کسى را امام نامیدند خداوند راضى و خشنود است. اگر کسى از فرمان آنها با طعن و بدعت خارج گردد او را بجاى خود مى‏نشانند، و اگر طغیان کند با او پیکار میکنند چرا که از غیر طریق مؤمنان تبعیت کرده، و خدا او را در بیراهه رها مى‏سازد. اى معاویه به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگرى، نه با چشم هوا و هوست، مى‏یابى که من از همه در خون عثمان مبراترم، و مى‏دانى که من از آن بر کنار بوده‏ام جز این که بخواهى خیانت کنى و چنین نسبتى را به من بدهى، اکنون که چنین است هر جنایتى که مى‏خواهى بکن و السلام) ر.ک: ترجمه‏گویاوشرح‏فشرده‏اى‏برنهج‏البلاغه، ج ۳ ، صفحه‏ى ۸-۱۱ آیه الله مکارم شیرازی

[۲] . هلالى، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏۲ ؛ ص۶۴۴ ۲جلد، الهادى – ایران ؛ قم، چاپ: اول، ۱۴۰۵ق

[۳] . طبرى آملى کبیر، محمد بن جریر بن رستم، المسترشد فی إمامه علیّ بن أبی طالب علیه السلام، ص ۲۳۳ ، ۱جلد، کوشانپور – ایران ؛ قم، چاپ: اول، ۱۴۱۵ ق

[۴] . خصیبى، حسین بن حمدان، الهدایه الکبرى، صص ۱۴۲-۱۴۴، ۱جلد، البلاغ – بیروت، ۱۴۱۹ ق

[۵] . ابن أبی زینب، محمد بن ابراهیم، الغیبه( للنعمانی)،ص۶۸، ۱جلد، نشر صدوق – تهران، چاپ: اول، ۱۳۹۷ق

[۶] ابن حیون، نعمان بن محمد، شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار علیهم السلام،ج۲، ص ۱۶۸، ۳جلد، جامعه مدرسین – قم، چاپ: اول، ۱۴۰۹ ق

[۷] ابن بابویه، محمد بن على، کمال الدین و تمام النعمه،ج۲ ص ۲۷۶، ۲جلد، اسلامیه – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۹۵ق

[۸] ابن بابویه، محمد بن على، الخصال، ج۲، ص ۵۸۰، ۲جلد، جامعه مدرسین – قم، چاپ: اول، ۱۳۶۲ش

[۹] طوسى، محمد بن الحسن، الأمالی (للطوسی)، مجلس یوم الجمعه السادس و العشرین من المحرم سنه سبع و خمسین و أربعمائه ۱جلد، دار الثقافه – قم، چاپ: اول، ۱۴۱۴ق

[۱۰] « حَدَّثَنَا أَحْمَد بْن الْحَسَن الْقَطَّان وَ محَمَّد بْن أَحْمَدَ السّنَانیّ وَ عَلیّ بْن موسَى الدَّقَّاق وَ الْحسَیْن بْن إبْرَاهیمَ بْن أَحْمَدَ بْن هشَامٍ الْمکَتّب‏[۱۰] وَ عَلیّ بْن عَبْد اللَّه الْوَرَّاق رَضیَ اللَّه عَنْهمْ قَالوا حَدَّثَنَا أَبو الْعَبَّاس أَحْمَد بْن یَحْیَى بْن زَکَریَّا الْقَطَّان قَالَ حَدَّثَنَا بَکْر بْن عَبْد اللَّه بْن حَبیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمیم بْن بهْلولٍ قَالَ حَدَّثَنَا سلَیْمَان بْن حکَیْمٍ عَنْ ثَوْر بْن یَزیدَ عَنْ مَکْحولٍ قَالَ قَالَ أَمیر الْمؤْمنینَ عَلیّ بْن أَبی طَالبٍ ع‏ لَقَدْ عَلمَ الْمسْتَحْفَظونَ منْ أَصْحَاب النَّبیّ محَمَّدٍ ص أَنَّه لَیْسَ فیهمْ رَجلٌ لَه مَنْقَبَهٌ إلَّا وَ قَدْ شَرکْته فیهَا وَ فَضَلْته وَ لی سَبْعونَ مَنْقَبَهً لَمْ یَشْرَکْنی فیهَا أَحَدٌ منْهمْ قلْت یَا أَمیرَ الْمؤْمنینَ فَأَخْبرْنی بهنَّ فَقَالَ ع إنَّ أَوَّلَ مَنْقَبَهٍ لی أَنّی لَمْ أشْرکْ باللَّه طَرْفَهَ عَیْنٍ  … وَ أَمَّا الْخَامسَه وَ السّتّونَ فَإنّی کنْت أصَلّی فی الْمَسْجد فَجَاءَ سَائلٌ فَسَأَلَ وَ أَنَا رَاکعٌ فَنَاوَلْته خَاتَمی منْ إصْبَعی فَأَنْزَلَ اللَّه تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فیَ‏ إنَّما وَلیّکم‏ اللَّه‏ وَ رَسوله وَ الَّذینَ آمَنوا الَّذینَ یقیمونَ الصَّلاهَ وَ یؤْتونَ الزَّکاهَ وَ همْ راکعون»: ر.ک: ابن بابویه، محمد بن على، کمال الدین و تمام النعمه،ج۲ ص ۲۷۶، ۲جلد، اسلامیه – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۹۵ق