مقدمه
روز جمعه بود، بیست و سوم ربیع الثانی ۷۱۰ قمری، یعنی پنجم مهر سال ۶۸۹ شمسی.
در مسجد جامع سلطانیه حضور داشتیم. واعظ بر فراز منبر بود و در حضور سلطان محمد خدابنده (اولجایتو) در باب فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام  سخن می گفت. علاءالدین برخاست که اهل خراسان بود. او بسیار  از واعظان می پرسید.این بار از واعظ ما پرسید: «پیامبر فرموده است: ‹انا مدینه العلم و عَلِیّ بابها.›؛ هر شهری به دیوار و سقف و زمین نیاز دارد، همان گونه که به در احتیاج دارد. امیرالمؤمنین درِ شهر علم است، پس زمین و سقف و دیوار آن کیست؟»علاءالدین این بپرسید و نشست.
واعظ در پاسخ، چند کلمۀ مختصر گفت و از آن بحث گذشت.

 

تذکر سلطان محمد خدابنده
سلطان محمد اشاره کرد که واعظان باید به پرسش ها پاسخ کامل دهند؛ یعنی اگر آن پرسش بی وجه بوده، توضیح دهند؛ و اگر پرسشی درست است، پاسخ گویا دهند.خدابنده به همین مناسبت مطالبی دربارۀ وظایف واعظان بیان کرد.سلطان پس از سخنان خود اشاره کرد که این پرسش را به زبان عربی برگردانند تا علامۀ حلّی  که در مجلس حاضر بود بدان پاسخ گوید.

 

پاسخ کوتاه علامۀ حلّی
علامۀحلّی توضیح داد: لفظ مدینه در اینجا مَجاز است، یعنی به معنای حقیقی خود به کار نرفته است. معنای حقیقی آن، مجموعه ای است که بسیاری از اشیاء در آن جای می گیرد. چرا در اینجا از واژۀ مدینه بهره می برد؟ چون وجود مقدس پیامبر صل الله علیه وآله  جامع تمام علوم است. لفظ باب نیز مَجاز است؛ یعنی فقط از طریق دروازه می توان وارد شهر شد، پس تنها از طریق امیر مؤمنان است که می توان به علوم پیامبر دست یافت.

 

سخن خواجه نظام الدین عبدالملک
خدابنده از نظام الدین عبدالملک پرسید: «تو در این باب چه می گویی؟»
عبدالملک پاسخ داد: «این پرسش وجهی ندارد. پیامبر فرمود: ‹انا مدینه العلم›. البته شهر، شامل دیوار و سقف و زمین نیز هست؛ اما این ها همه داخل شهر است. کلام پیامبر یعنی آنکه من بر تمام علوم احاطه دارم، اما ورود به این مجمع علوم امکان ندارد مگر آنکه از طریق دروازه وارد شهر شوند. آن در، امیر مؤمنان است، یعنی به حقایق علوم نبوی به واسطۀ او می توان رسید».

 

سخن سلطان
سلطان گفت: «روشن است که هر شهر اجزای مختلف دارد. اگر نیازی به یادآوری دیوار و سقف و زمین نباشد، نیازی به یادآوریِ در نیز نیست. البته در، مهم تر از دیگر اجزا است؛ زیرا اگر شهر، دری گشوده نداشته باشد، بر فواید آن چگونه اطلاع یابند؟ و چگونه بدان ها دست یابند؟ و چگونه آن فواید را به جای دیگر انتقال دهند؟»

 

اظهارنظر رشیدالدین فضل الله
چند روز گذشت. من، رشیدالدین فضل الله، به جهت درد پا، توفیق شرکت در جمعه و جماعت را نداشتم؛ و بعد از چند روز  به حضور مجلس سلطانی رسیده بودم. رسم بر این است که گزارشی ازاین گونه جلسات را به امر سلطان می نویسم. وقتی به حضور رسیدم، به من امر فرمود که خلاصۀ مطالب آن روز را ثبت کنم. همچنین قرار شد هر چه در این موضوع به ذهنم می رسد در ادامۀ این گزارش بنویسم.بدین روی، کلام خود را در قالب یک مقدمه در سه فایده و یک پرسش و پاسخ می آورم.

 

سه فایدۀ مقدماتی
مقدمه شامل سه فایده است:
یکم: کسانی که این حدیث را می شنوند، یا بدان عقیده ندارند یا عقیده دارند. معتقدان نیز یا عقیده به تمامت حدیث دارند یا بخشی از آن را می پذیرند. تقریر و توضیح حدیث باید به گونه ای بیان شود که برای عقلای هر گروه قابل قبول باشد.
دوم: پیامبر فرمود: «اُوتیتُ جوامعَ الکلم»؛ کلمات جامع و فراگیر به من داده اند. نیز فرمود: «انا افصَحُ مَن نَطَقَ بالضّاد»؛ من فصیح ترین کسی هستم که به عربی سخن گوید.لذا کلام حضرتش در بالاترین درجۀ فصاحت و بلاغت از نظر لفظ و معنا است. پس در اینجا نیز باید معنا چنان باشد که شائبۀ اعتراض بدان راه نیابد.
سوم: پاره ای از یک شیء نباید شخصی دیگر را باشد از آن نوع؛ و این مطلب روشن است.

 

طرح نخستین پرسش
پس ازاین مقدمه اینک می پرسیم:
پیامبر فرموده اند: «انا مدینه العلم و عَلِیّ بابُها». باید این حدیث را به گونه ای تقریر کرد که همۀ عقلا بپذیرند (فایدۀ اول). در لفظ و معنای آن نیز نباید خلل باشد (فایدۀ دوم). اینک جای طرح یک سؤال است: باب (در) جزیی از شهر است. پیامبر، خود را تمام شهر علم می نامد، پس جزیی از آن را نمی تواند به دیگری حواله کند. (فایدۀ سوم). این گونه سخن گفتن درست نیست؛ و اگر درست باشد، فرد دیگری نیز می تواند خود را بخش دیگری از این شهر بداند، مثلاً دیوار یا سقف یا زمین آن؛ اما نشاید که بر حدیث نبوی که افصح الکلام است، جای شبهه باشد. پس پاسخ چیست؟

 

پاسخ پرسش نخست
 در جواب گوییم: در سخنان پیامبر، اشتباهی نیست. تصور اشتباه به دلیل برداشت غلط از کلام آن جناب است. پیامبر چنین فرمود تا عقلا در دقایق آن بیندیشند و به اسرار آن برسند.پیامبر بارها به تعبیرات مختلف، امیرالمؤمنین علیه السلام  را «نفس خود» دانسته و بدین صفت شناسانده است، ازجمله:
آنجا که فرمود: «لحمک لحمی و دمک دمی»؛ (گوشت و خون امیر  را گوشت و خون خود می داند.)
در رویداد مباهله، «انفسنا» یعنی نفس پیامبر و نفس علی – علیهما و آلهما السلام – که با هم اتحاد دارند.
پیامبر فرمود: «ان الله تعالی خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیا من شجره واحده»؛ خدای تعالی تمام پیامبران را از درختان مختلف آفرید، اما من و علی را از یک درخت آفرید.
تعبیر «ساقی حوض کوثر» نیز همین معنی را می رساند.
حدیث منزلت «انت منی بمنزله هارون من موسی الّا انه لانبی بعدی» نیز بیانگر همین حقیقت است.
بدین روی، نفس او همچون نفس نبی است. پس اشتراک او در مدینۀ علم، صحیح تواند بود.
اما فرد دیگر را نرسد که ادعا کند جزیی از این شهر است؛ چون هیچ یک را چنین رتبت نیست که جان پیغمبر باشد.

 

پرسش دوم
سؤال دیگر مطرح می شود: در حق دیگر صحابه چنین تعبیراتی نیامده، ولی احادیثی دیگر آمده که عظمت آن ها را نشان می دهد. دربارۀ آن ها چه می گویید؟

 

پاسخ به پرسش دوم
در پاسخ گوییم: آنچه دربارۀامیرالمؤمنین علیه السلام  آمده، نشان می دهد که او خود داخل شهر است؛ اما دیگر تعبیرات مربوط به اشخاص دیگر – به فرض صحت – همۀآن ها را در خارج از این شهر نشان می دهد.
البته هر چه تعلق به شهر دارد، در حد خود ارزش دارد؛ اما نسبت دادن «باب» قابل قیاس با نسبت های دیگر – به فرض صحت – نیست. کلام الهی که فرمود: <و أتوا البیوت من ابواب ها>[4] گواهی بر این مطلب است.
توضیحی کوتاه در مورد جایگاه «باب» در شهر
هر شهر، کالاها، تحفه ها وصنعت ها دارد، به ویژه آنچه اختصاصی آن شهر به شمار می آید. اگر آن ها را از شهر بیرون نیاورند، در وجود آن تردید نمی توان کرد. ولی فایدۀ آن وقتی به دیگران می رسد که آن کالاها، تحفه ها و صنعت ها را از شهر به بیرون برند تا مردم بیشتری از آن بهره گیرند.
این کار سامان نمی گیرد مگر آنکه آن ها را از دروازه بیرون برند و این تنها راه دستیابی دیگران به فواید این شهر است؛ و این است کلام الهی که فرمود: «و أتوا البیوت من ابواب ها».
اینک می گوییم: برای دستیابی به علوم آسمانی و بی مانند پیامبر، هیچ راهی نیست جز  ورود از  دروازۀ شهر علم، یعنی قائم مقام پیامبر و نزدیک ترین فرد به حضرتش که او را «باب مدینه» نامید.

 


پی نوشت ها :

[۱].عضو هیئت علمی دانشگاه قم  .Talei20@gmail.com  
[۲]. شرح حدیث انا مدینه العلم و علی باب ها، برگ ۱۳۴ تا ۱۳۷ از نسخۀ اصل و متن حروفی آن در جلد دوم صفحات ۲۴۹ تا ۲۵۵٫
[۳]. ترجمۀ فارسی محمدباقر محبوب القلوب، ویراستۀ نگارندۀ سطور. تهران، نبأ، ۱۳۹۰٫
[۴]. بقره / ۱۸۹٫