مقدمه :

کتاب‌های تاریخ الأمم و الملوک و جامع البیان عن تأویل آی القرآن نوشتۀ محمد بن جریر طبری در عین حالی که از متون قدیمی تألیف شده در دو رشته علمی تاریخ و تفسیر می‌باشند، از کاستی‌های مهم روش‌شناختی و محتوایی برخوردارند. اعتماد به گزارشگران و راویان غیر معتمد و کتمان حقایق تاریخی به ویژه در مباحث مربوط به فضائل و شؤون اهل بیت(علیهم السلام) از مهم‌ترین آسیب‌های روش شناختی دو اثر تاریخی و تفسیری مذکور است. پیش‌تر، علامه عسکری در آثار خود، از جمله نقش ائمه در احیاء دین به مسأله کتمان و تحریف در دین و از جمله روایات گزارش کننده تفسیر قرآن پرداخته است. علامه سید جعفر مرتضی عاملی نیز، در اثر پژوهشی خویش با نام الصحیح من سیره النبی الأعظم به موارد متعددی از کاستی‌های گزارشات تاریخی و تفسیری اهل سنت پرداخته است. اهمیت پرداختن به این مطلب از آن روست که موجب سلب اعتماد از عمده مکتوبات عامه می‌شود.

 

۱ – شخصیت شناسی :

محمد بن جریر بن یزید بن خالد بن کثیر طبری (۲۲۴ ـ ۳۱۰ق) متولد آمل طبرستان از مشاهیر علمای مکتب خلفاء در رشته تاریخ و تفسیر است. او در فقه ابتداء پیرو شافعی بود و در نهایت مذهب مستقلی برای خود برگزید و اتباع و مقلدینی نیز یافت. با کمال تأسف طبری در نقل اخبار و تفسیر آیات سوگیری‌های شدیدی در دفاع از مکتب خلفاء از خود روا دانسته است. این سوگیری‌های تاریخی و تفسیری در متن عقیده و اندیشه طبری معنادار می‌نماید. به عنوان نمونه شمس الدین ذهبی در سیر اعلام النبلاء به نقل از محمد بن علی بن سهل می‌نویسد:

در هنگام مذاکره‌ای که محمد بن جریر [طبری] با «صالح بن اعلم» داشت، صحبت از علی بن ابی‌طالب به میان آمد. در اثناء گفتگو طبری ‌پرسید:

اگر کسی ابوبکر و عمر را پیشوای هدایت نداند حکمش چیست؟

او [صالح بن اعلم] گفت: [چنین شخصی] بدعت گذار است.

طبری [با تعجب] پرسید: بدعت گذار؟ بدعت گذار؟ بلکه چنین شخصی را باید کشت![۲]

روشن است که وجود چنین پیش‌فرض‌های کلامی و عقیدتی چگونه می‌تواند تأثیری ژرف بر نقل گزینشی اخبار و روایات، حذف و ایصال‌های گزارش‌ها و روایات صدر اسلام و شأن نزول‌ها و تفاسیر قرآنی و همچنین در گزینش راویان و گزارش‌گران ‌تاریخی داشته باشد.

در ذیل این نوشتار برخی از دیدگاه‌های وی را دربارۀ عقاید مهم دینی نقل کردیم تا فضای فکری طبری و اندیشه او دربارۀ شخصیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و سوگیری‌های افراطی او نسبت به دشمنان خاندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و عصمت انبیاء و اسرائیلیات موجود در تفسیر او بیشتر روشن شود. اینک و پیش‌تر پس از بررسی منزلت طبری نزد اندیشمندان دو مکتب به بررسی آسیب‌های موجود در تاریخ و تفسیر او می‌پردازیم.

 

 

۱-۱ منزلت طبری نزد برخی از علمای مکتب خلفاء :

 

پیش از بررسی دقیق آسیب‌های موجود در متون تألیفی طبری جایگاه او را در میان اصحاب و پیروان مکتب خلافت بررسی می‌کنیم تا ابهامی در جهت گیری‌های فکری و عقیدتی او و میزان اعتبار آثارش در میان مخالفین باقی نماند:

۱ – خطیب بغدادی از جمله کسانی است که طبری و کتاب‌های تفسیر و تاریخ او را تمجید نموده است.[۳] او می‌نویسد: «[طبری] را کتابی است مشهور در تاریخ امم و ملوک و کتابی در تفسیر که هیچ کس مانند آن را تألیف نکرده است».[۴]

۲ – ابن خلدون در تمجید از طبری گوید: «… هو تاریخه الکبیر فإنه أوثق ما رأیناه فی ذلک وأبعد عن المطاعن والشبه فی کبار الأمه من خیارهم وعدولهم من الصحابه والتابعین».[۵]

۳ – ابن تیمیه نیز از ستایش کنندگان طبری است. [۶] او دربارۀ تفسیر طبری چنین اظهار نظر می‌کنددر میان تفاسیری که در دست مردم است، صحیح‌ترین آنها تفسیر محمدبن جریر طبری است؛ زیرا او گفته‌های سلف را با اسانید ثابت و صحیح یاد می‌کند و در این تفسیر بدعتی نیامده و از متهمین مانند مقاتل بن بکیر و کلبی نقل نمی‌کند.[۷]

۴ – سیوطی در طبقات المفسرین دربارۀ طبری اظهار داشته است:

محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الطبری، الإمام أبو جعفر، رأس المفسرین على الإطلاق، أحد الأئمه، جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره؛ فکان حافظاً لکتاب الله، بصیراً بالمعانی، فقیهاً فی أحکام القرآن، عالماً بالسنن وطرقها صحیحها وسقیمها ناسخها ومنسوخها، عالماً بأحوال الصحابه والتابعین، بصیراً بأیام الناس وأخبارهم. أصله من آمل طبرستان طوف الأقالیموسمع من أحمد بن منیع وأبی کریب وهناد بن السری ویونس بن عبد الأعلى وخلائقروى عنه الطبرانی وأحمد بن کامل وطائفه.

وله التصانیف العظیمه منها: تفسیر القرآن وهو أجل التفاسیر لم یؤلف مثله، کما ذکره العلماء قاطبه، منهم: النووی فی تهذیبه وذلک لأنه جمع فیه بین الروایه والدرایه ولم یشارکه فی ذلک أحد لا قبله ولا بعده؛ ومنها تهذیب آثار، قال الخطیب: لم أر مثله فی معناه.

ومنها تاریخ الأمم و کتاب إختلاف العلماء وکتاب القراءات وکتاب أحکام شرائع الاسلام وهو مذهبه الذی اختاره وجوده واحتج له وکان أولاً شافعیاً، ثمّ انفرد بمذهب مستقل وأقاویل واختیارات وله أتباع ومقلدون… .[۸]

۵ـ ذهبی در تأکید بر تسنن طبری و دفع شبهه شیعه بودن او می‌نویسد:

مسح پا [در وضوء] را به او نسبت داده‌اند، ولی من در کتب او چنین مطلبی را ندیده‌ام و حتی اگر ثابت شود که او فتوای به مسح پا هم می‌داده، باز این دلیلی [بر تشیع او] نخواهد بود، چرا که «ابن حزم» نیز ـ با آن که در ناصبی بودنش جای گفتگو نیست ـ قائل به مسح پا بوده است.[۹]

۱ – ۲ نظر برخی از علمای شیعه دربارۀ آثار طبری :

علامه عسکری دربارۀ نقش مخرب و ویرانگر تاریخ طبری و ابن هشام و کتاب بخاری می‌نویسداینان [مستشرقین] به طور معمول در جستجوی نقاط ضعف در اسلام، پیامبر و سایر مقدسات هستند و متأسفانه آرزوی خویش را در پاره‌ای از روایات مکتب خلفاء یافته و البته بدون هیچ تردیدی به این گونه کتب که در رأس آنها تاریخ طبری و ابن هشام و صحیح بخاری است روی آورده‌اند.[۱۰]

علامه همچنین بر این اعتقاد است که: «طبری تمام حقایق را وارونه جلوه داده است».[۱۱علامه امینی بعد از اشاره به ترجمه و شرح حال بعضی از راویان تاریخ طبری می‌نویسداین گونه مطالب پست و ساختگی، تاریخ ابن عساکر و تاریخ ابن اثیر و ابن کثیر و تاریخ ابن خلدون و ابی الفداء و همچنین کتب افراد دیگری را که کورکورانه دنباله رو طبری شده‌اند سیاه کرده است… آنانی که تصور نمودند آنچه طبری در تاریخش بافته است، حقیقت داشته و لذا تألیفات امروزی نیز پر از مطالب پوچی است که نتیجه دنباله‌روی هواهای نفسانی و برگرفته از این گونه تألیفات پست و بیهوده است.[۱۲]

«قاضی زنگه زوری» نویسندۀ کتاب تشریح و محاکمه در حقوق آل محمد(صلی الله علیه و آله)، می‌نویسد:  من طبری را محاکمه نموده و او را محکوم می‌کنم. آیا تاریخ آل محمد در زندگی مسلمانان به قدر طول و عرض «اوج بن عنق»[۱۳] دخالت نداشته است؟

با برخی از آراء اندیشمندان دو نحله دربارۀ طبری و آثارش آشنا شدیم؛ اینک به بررسی تفصیلی آسیب‌های روشی و محتوایی دو اثر او و همچنین اندیشه و عقیده طبری که عمدتاً در قالب کتاب تفسیرش نقش بسته است می‌پردازیم. بی گمان تنقیص وی از سوی افرادی همچون علامه امینی و علامه عسکری مرتبط با برخی از مدارک و شواهد زیر بوده است:

 

۲ – کتمان و تحریف؛ قانون عمومی :

 

۳-۱اهل تحقیق و کسانی که با تاریخ حدیث اهل سنت آشنایی دارند، می‌دانند که حدیث در دوران منع تدوین و با معیارهای ناعادلانه جرح و تعدیل و پس از عبور از کانال‌های صعب العبور در منابع عامه ثبت می‌شده است.[۱۴] خود این منابع نیز در طول تاریخ پیوسته مورد حذف و تحریف بوده‌اند. تا آنجا که اگر تحریفات واقع در احادیث مناقب و مطاعن جمع‌آوری شود حجم زیادی را به وجود خواهد آورد. شناخت و نقد و بررسی منابع و مصادر عامه که طبری در تاریخ و تفسیرش به آنها اعتماد نموده و داشتن تصویری صحیح از تاریخ حدیث نزد عامه، نشان دهندۀ قانون کتمان حقائق نزد نویسندگان عامه است. مرحوم علامه سیدعبدالحسین شرف الدین در تأیید این معنا می‌نویسد: «روش اکثر بزرگان اهل سنت بر کتمان این گونه امور است».[۱۵]

برخی از نمونه‌های حکم به قانون حذف و کتمان از این قرارند:

۱ـ ابن بطه می‌نویسد:

این قانونی مقرر و مورد اتفاق امت [یعنی علماء عامه] است که خواندن، نوشتن، بازگو کردن و گوش دادن به وقایع صفین، جمل، حدیث الدّار و… ممنوع است.[۱۶]

بعد همو تعدادی از بزرگان قوم از جمله احمد بن حنبل، مالک بن انس، سفیان، ابن المنکدر و عده کثیری را نام می‌برد که همه بر این فتوا متفق القولند.[۱۷]

۲ـ ابو حنیفه پیشوای حنفیان به اطرافیان خویش توصیه می‌نمود: مبادا حدیث «من کنت مولاه..» را نقل کرده و یا آن را بپذیرید.[۱۸]

۳ـ غزالی دیگر عالم مکتب خلفاء به محدثین توصیه می‌کند: در نوشتن حدیث به مشهورات اکتفا نمائید… [تا آنجا که می‌نویسد] «و نباید آنچه در میان سلف [یعنی صحابه، از منازعات] به وجود آمده ذکر شود»![۱۹] همو فتوا به حرمت نقلِ ماجرای شهادت امام حسین (علیه السلام) و هر آنچه از مشاجرات و دشمنی‌ها بین صحابه بوده، داده است.[۲۰]

۴ـ ابن اعثم کوفی صاحب کتاب الفتوح می‌نویسد: «… و بقیه مطالب را نمی‌نویسم مبادا به دست شیعه برسد و علیه ما احتجاج کنند»![۲۱]

۵ـ ذهبی به عنوان قاعده‌ای مقرر در کتمان حقایق می‌نویسد که مسائلی که باعث بدبینی به اصحاب می‌شود باید کتمان و بلکه نابود شود.[۲۲]

 

۳ – رویکرد طبری در کتمان و تحریف فضائل اهل بیت(علیهم السلام) در تاریخ :

 

۳-۱برخی از موارد کتمان حقایق :

طبری در تاریخ خود در موارد متعددی اعتراف به کتمان حقایق می‌نماید:

۱ـ وقایع مربوط به اختلافات، مشاجرات و درگیری‌های میان ابوذر و عثمان. البته او صرفاً در بخش مربوط به روشن شدن مظلومیت ابوذر ساکت است و به جمله «کرهتُ ذکره» اکتفا می‌کند، اما در توجیه ستم‌های وارده بر او قلم فرسایی نموده است!

۲ـ او مسائل بسیار مهمی از تاریخ اسلام را که گاه نقش کلیدی در فهم و شناسایی حق و باطل دارد کتمان نموده و اصولاً اشاره‌ای هم به آنها ننموده است. همانند بازگو نکردن فجایع واقعه حرّه ـ که طی آن لشکریان یزید به مدت سه روز نوامیس مردم مدینه را هتک نموده و اسب‌ها را در حرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بستند.

۳ـ در مسائل مهم تاریخ امامان(علیهم السلام) از جمله شرح حال امام صادق، امام جواد و امام ‌هادی و امام حسن عسکری و حضرت مهدی(علیهم السلام) است که طبری به هیچ وجه به ایشان حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای هم ننموده، با اینکه بر هر مسلمانی روشن است که تاریخ زندگی این بزرگواران و کلمات دُرربار ایشان باعث روشنیِ دل‌ها و آموختن زندگی طیبه و راه و روش حیات با سعادت جامعه است.

طبری در تمام کتاب تاریخش، بیش از یک فراز به تاریخ زندگانی امام هفتم (علیه السلام)
اختصاص نداده، و همه آنچه آورده است اینکه: «و فیها [سنه۱۸۳ق] مات موسی بن جعفر بن محمد ببغداد»!

۳-۲اعتماد به راویان غیر معتمد، مجهول و دروغ‌گو :

یکی دیگر از اشکالات عمده در تاریخ‌نگاری طبری اعتماد به کذابیان است. به عنوان نمونه به تعدادی از این روات اشاره می‌کنیم:

۳-۲-۱ سیف بن عمر: طبری در نقل حوادث تاریخی بیش از هفتصد مورد از «سیف بن عمر» روایت نقل کرده است.[۲۳] شرح حال «سیف بن عمر» در منابع رجالی و نزد حدیث شناسان حتی عامّی مذهب مشخص است. بعضی رجالیون عامه او را با عنوان«کذاب وضّاع متهم بالکفر و الزندقه» معرفی نموده‌اند.[۲۴]

۳-۲-۲محمد بن حمید رازی: طبری حدود چهارصد مورد از روایات این فرد بهره برده است. رجالیون عامه در شرح حال او به نقل از «بخاری» نوشته‌اند: «فیه نظر». نسائی گوید: «او ثقه و مورد اعتماد نیست». صالح جرزی گوید: «کسی را در دروغگویی حاذق‌تر و ماهرتر از او ندیده‌ام». ابن خراش گوید: «به خدا قسم که او دروغگو بود». ابوزرعه گوید: «او دروغگو بوده است». این افراد همه از رجالیون عامه می‌باشند.[۲۵]

۳-۲-۳- سلمه بن فضل: طبری حدود سیصد و هفتاد مورد از روایات او را نقل می‌کند. رجالیون عامّه در شرح حال او به نقل از «بخاری» نوشته‌اند: «عنده مناکیر»؛ یعنی مطالب نادرستی نقل می‌کند. نسائی گوید: «دربارۀ او مطالبی می‌گویند» (یعنی مورد ملامت و تضعیف است).[۲۶]

۳-۲-۳ واقدی: طبری حدود چهارصد مورد از او روایت نقل می‌کند. مرحوم شیخ مفید؛[۲۷] علامه عمادالدین طبری مؤلف کامل بهائی[۲۸] و مرحوم علامه میر حامد حسین موسوی هندی[۲۹] «واقدی» را عثمانی مذهب یعنی از مخالفین امیرالمؤمنین(علیه السلام) و از طرفداران افراطی عثمان خلیفه سوم، معرفی کرده‌اند. رجالیون عامه او را تضعیف نموده‌اند. از جمله«یحیی بن معین» می‌گوید: «او بیست هزار حدیث از قول پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) جعل نموده است». شافعی می‌گوید: «کتاب‌های واقدی همه پر از اکاذیب است». ابن راهویه می‌گوید: «از دیدگاه من او از کسانی است که حدیث جعل می‌نموده».[۳۰]

۳-۲-۵شعیب بن ابراهیم: طبری بیش از سیصد مورد از فردی به نام«شعیب بن ابراهیم» نقل حدیث نموده، در هیچ منبع رجالی توثیقی برای شعیب بن ابراهیم یافت نشده است. شعیب همچنین راوی احادیث سیف بن عمر «کذاب وضاع» است.

۳-۲-۶-طلحه بن الأعلم: طبری دویست مورد از وی نقل کرده است؛ اما او در هیچ منبعی توثیق نشده است.

۳-۲-۷مهلب بن عقبه: طبری شصت مورد از وی نقل کرده است؛ اما او در هیچ منبعی توثیق نشده است.

۳-۲-۸  بومعشر نجیح: حدود صد و سی مورد از وی نقل شده است. دانشمند بزرگ مرحوم «اسد حیدر» در مورد او می‌نویسد: «أکذب من تحت السّماء».[۳۱]

۳-۲-۹- عبدالله بن عمر: طبری در حدود نود مورد از او روایت نقل کرده است. دربارۀ شناخت «عبدالله بن عمر» به اوائل مجلد دهم کتاب شریف الغدیر مراجعه شود. ابن جوزی نیز او را از قول «ابن معین» و «ابن حبان» تضعیف نموده است.[۳۲]

۳-۲-۱۰- شعبی: طبری حدود صد وسی مورد نیز از وی روایت نقل نموده است. مرحوم آیه الله خویی می‌نویسد: «او آیۀ شریفه{من یؤت الحکمه فقد أوتی خیراً کثیراً} را بر ترانه خواندن جوانی خوش سیما تطبیق می‌کرد».[۳۳]

۳-۲-۱۱۱عکرمه: طبری حدود ۷۰ مورد از او روایاتی آورده است.[۳۴] ذهبی در عین اینکه خود متهم به ناصبی بودن است عکرمه را ناصبی و از اباضیّه معرفی کرده است. [۳۵]

۳-۲-۱۲- قتاده: طبری در تاریخش حدود هفتاد گزارش از قتاده آورده است. رجالیون عامه در شرح حال او نوشته‌اند: «کان حاطب لیل».[۳۶] اشاره به اینکه احادیثی که او نقل می‌کند، چندان صحیح و سقیمش مشخص نبوده و بی ارزش است.

۳-۲-۱۳ کعب الأحبار: طبری حدود سی مورد از «کعب الأحبار» روایت دارد. در اینکه کعب الأحبار یهودی و متظاهر به اسلام بود و مطالب تحریف شده‌ای از تورات و انجیل را به نام روایات به مکتب مقدس اسلام خلط نموده است، شک و شبهه‌ای وجود ندارد و هر دو مکتب بر آن متفقند.

۳-۲-۱۴- بسر بن ارطاه: او نیز از دیگر راویانی است که طبری به روایات وی استناد کرده است. شرح حال او در تخریب بیوتات شیعه به دستور معاویه و قتل و غارت شیعیان در یمن و حجاز از مسلمات تاریخ اسلام است. نمونه‌ای از جنایات او کشتن دو طفل عبیدالله بن عباس بر طبق بعضی نقل‌ها در آغوش مادرشان است. طبق نقلی پاهایشان را گرفته، سرشان را به دیوار کوبید و در اثر شدت این جنایت مادر این کودکان از دیدن این صحنه دیوانه شد.[۳۷] با اینهمه ابن حجر عسقلانی بدون اشاره به جنایات بُسر بن ارطاه، او را مستجاب الدعوه نیز معرفی نموده است.[۳۸]

۳-۲-۱۵ ابو هریره: طبری، حدود چهل روایت از ابوهریره دارد. هویت ابوهریره را با مناجاتش می‌توان سنجید. او در حدود پنج هزار و سیصد و هفتاد و چند حدیث نقل کرده است. زمخشری در کتاب ربیع الأبرار می‌نویسد: ابوهریره چنین از خدا در خواست می‌نمود: «اللهم أعطنی ضرساً طحوناً و معدهً هضوماً و دبراً نثوراً»![۳۹]

او هنگامی که به همراه معاویه به سوی کوفه می‌آمد می‌گفت: «مردم! پیامبر خدا فرموده مدینه از عیر تا وُعیر (دو مرز مدینه از دو سوی شهر) حرم من است، هر کسی در آنجا مرتکب خلافی گردد، لعنت خدا و لعنت کنندگان بر او باد. [البته تا اینجای حدیث صحیح است و او ادامه می‌داد:] و من شهادت می‌دهم که علی در این حرم بدعت گذاشته است»!

او برای خوشایند معاویه بر مولی الموحدین(علیه السلام) جسارت نمود و قسمت دوم این روایت را به دروغ به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت داد و به خاطر همین دروغ و تهمتش، معاویه او را به امارت مدینه منسوب کرد.[۴۰]

 

۴ – آسیب شناسی تفسیر طبری :

 

قرآن کریم، این کتاب الهی، کتابی است بس عظیم الشأن که در عالم وجود در رفعت و عظمت و در اشتمال بر قوانین و دستوراتِ متضمنِ سعادت بشری از ابتدای آفرینش تا انتهای آن نسخۀ مشابهی ندارد. ذات مقدس احدیّت ـ جلت عظمته ـ در قرآن کریم از آن، با تکریم و تمجید یاد کرده و آن را به صفاتی همچون کریم، عزیز، مبارک،
نور و مبین[۴۱] متصف می‌نماید. این صفات نشان از عظمت آن کتاب عظیم الشأن الهی دارد و اگر مطابق دستورات آن عمل می‌شد جامعۀ بشری در اوج سعادت به قلۀکمال می‌رسید.

به دلیل این عظمت فوق العاده، تفسیر این کتاب شریف نیز دارای شرائط ویژه‌ای است که هر کسی را یارای ورود در آن عرصه نیست. علامه عسکری در این باره می‌نویسد:

این ورود باید بعد از تحصیل مقدمات لازمه [علومی که در فهم آیات الهی لازم است؛ از صرف و نحو و معانی بیان، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقید، لغت، علم رجال، فقه و کلام] و از طرق صحیحه باشد که بدون تخصص در اینها به تعبیر بعضی از بزرگان ورود در تفسیر کلام الله بدون داشتن تخصص‌های لازم حکم قتل نفس محترمه را دارد؛ یعنی باعث گمراهی افراد جامعه می‌شود.[۴۲]

مفسر باید دارای تخصص در زبان عرب عصر قرآن، تخصص در شناخت احادیث معصومین (علیهم السلام) و تخصص در علم رجال و درایه و اصول فقه باشد. رجوع غیر متخصص به منابع اسلامی و نوشتن و اظهار نظر وی نیز، خطری مرگ آور برای عقاید مسلمانان خواهد داشت.[۴۳] بنابراین با مراجعه به کتاب لغتی مانند المنجد یا أقرب الموارد نمی‌توان به دریای علوم و معارف قرآنی وارد شد و به استنباط پرداخت. امام زین العابدین(علیه السلام) در دعای چهل و هفتم از صحیفۀ سجادیه که در روز عرفه در عرفات ـ که در شریف‌ترین زمان‌ها و مکان‌هاـ خوانده می‌شود، به ما می‌آموزند که این حاجت مهم را از خدای تعالی در خواست کنیم که: «بار الها، یاریم کن که من پشتیبان ظالمین و یار و یاور آنان در محو قرآن نباشم».

به عبارت دیگر ورود به کلام الله از غیر طریقی که مبینین حقیقی کلام الهی نشان داده‌اند، نتیجه‌ای جز محو قرآن نخواهد داشت. لذا امام باقر(علیه السلام) نیز قتاده (از مفسرین عامه) را که از طبقه تابعین بود و بدون تخصص و بدون رجوع به مبینین حقیقی کلام الله، در امر تفسیر قرآن وارد شده بود به شدت نهی نمودند.[۴۴]

ظاهر این است که با توجه به این راهنمایی امامان هدی، مفسرین شیعه در امر تفسیر مراقبت ویژه‌ای اعمال می‌نموده و دستور العمل‌های خاصی تجویز می‌کردند؛ به عنوان نمونه مفسرمعاصر شیعه مرحوم علامه شیخ جواد بلاغی می‌نویسد:

بر هیچ مسلمانی جایز نیست در شأن نزول آیات شریفه و در تفسیر آنها به اشخاصی همانند عکرمه، مجاهد، عطاء ضحاک و… مراجعه نماید.[۴۵]

مرحوم آیه الله خوئی هم در این باره در نامه‌ای خطاب به آیه الله مرعشی می‌نویسد:

… دیگر اینکه دو روز است مباحثه تفسیری را شروع کرده‌ام که فقط در ایام تعطیل بالمعنی الأعم مباحثه شود و مشغول نوشتن هم هستم؛ مخصوصاً از جنابعالی التماس دعا دارم که به اتمام این عمل موفق شده و بتوانم علوم اهل بیت(علیهم السلام) را ترویج و منتشر نمایم؛ زیرا ملاحظه فرموده‌اید که غالباً تفاسیر مبنی بر علوم مأخوذه از قتاده، مجاهد و… است که اطلاق لفظ علم بر آنها مبتنی بر مشاکله و تسامح است… .[۴۶]

ایشان در نامۀ دیگری به آیه الله مرعشی دربارۀ تفسیری که به ابن عباس نسبت داده می‌شود، می‌نویسد:

تنویر المقباس را که مرقوم داشته بودید در مصر در حاشیه قرآن طبع شده و بسیار مهمل و مزخرف است و محتمل نیست که از ابن عباس باشد و یقین که افتراء بسته شده و تفسیر حقیقی ایشان دسترس نیست.

مرحوم آیه الله میلانی هم در کتاب صد و ده پرسش در پاسخ پرسش نهم راجع به تفسیر قرآن مجید می‌نویسد:

قرآن مجید کتابی دینی، علمی و معارفی است، کلیات مطالب را به طرز مخصوصی می‌فرماید، فقط به اقتضاء ضرورت مقام ارشاد و هدایت. گاهی قضیه‌ای را به طور اختصار بیان می‌فرماید و اساساً قرآن در عین اینکه آسان جلوه می‌کند بسیار دقیق و عمیق و کتاب درسی است که معلم و مفسر و شارح آن خاندان وحی(علیهم السلام) می‌باشند.

اینهمه در حالی است که امر تفسیر در میان مخالفین اهل بیت(علیهم السلام) با بی اعتنایی شدید ایشان به مفسرین حقیقی قرآن یعنی اهل بیت(علیهم السلام) صورت می‌گرفته است. صاحب تفسیر المیزان در رابطه با کنار گذاشتن عامه، اهل‌بیت(علیه السلام) را از تفسیر قرآن می‌نویسد: «… و هذه أعظم ثلمه انثلم بها علم القرآن و طریق التفکر الّذی ندب الیه…».[۴۷]

از شواهد آشکار عدول از علوم اهل بیت(علیهم السلام) در امر تفسیر قرآن توسط عامه این است که سیوطی در کتابش الاتقان [نوع ۸۰] می‌نویسد: «در میان اشخاصی که در تفسیر از ایشان حدیث وجود دارد بیش از همه علی بن ابی‌طالب و کمتر از همه ابوهریره و ابن عمر و جابر و ابوموسی هستند». با این حال به عنوان نمونه با مراجعه به بخش تفسیری بعضی از مهم‌ترین منابع حدیثی اهل سنت، از جمله کتاب صحیح بخاری و سنن ترمذی می‌بینم که احادیث منقول از ابوهریره بیش از احادیث منقول از امیرالمؤمنین‌‌اش است.[۴۸] در عموم تفاسیر عامه و خصوصاً در تفسیر طبری، تلاعب به دین و خروج از روش تفسیری صحیح ـ که نتیجه‌ای جز اضلال نخواهد داشت، بیش از حد تصور است. چنان که بررسی خواهیم نمود طبری نیز از قافله سوگیری افراطی نسبت به مکتب خلافت عقب نمانده و در کتمان و تحریف وقایع و روایات مربوط به اهل بیت سهم خود را ایفاء نموده است.

 

۴-۱ کتمان در آیات امامت در تفسیر طبری :

 

از مصادیق کتمان مناقب اهل بیت(علیهم السلام) در تفسیر طبری، کتمان شأن نزول آیات در مسأله امامت است. شأن نزول آیاتی که در این بخش انتخاب شده‌اند، از دیدگاه اکثر محدثین عامه در مورد اهل بیت(علیهم السلام) است. همچنین این آیات در دیدگاه تمامی علمای پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) در شأن اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده است.

۴-۱-۱{فَتَلَقَّی‏ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ} [۴۹]

حضرت آدم(علیه السلام) از جانب پروردگارش کلماتی دریافت کرد و خدا هم بر او توجه نمود و توبه او را پذیرفت. در منابع عامه در مصادر متعددی نقل شده که آن کلمات نام مبارک پنج تن آل عبا بوده است، حال آنکه طبری در تفسیر خویش کوچک‌ترین اشاره‌ای به این مطلب نکرده است.[۵۰]

۴-۱-۲{وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری‏ نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد} [۵۱]

منابع متعددی ذکر کرده‌اند که هنگام هجرت سید انبیاء(صلی الله علیه و آله) از مکه به سوی مدینه،
امیرالمؤمنین(علیه السلام) جهت مصون ماندن آن حضرت از شرّ کفار در بستر آن حضرت خوابید و جان خویش را فدای آن حضرت نمود؛ آیه شریفه بدان مناسبت و در مدح آن حضرت نازل شد.[۵۲]

۴-۱-۳ {الَّذینَ ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیهً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُون}‏[۵۳]

در مصادر متعدد عامه در نزول آیه شریفه درباره اهل بیت(علیهم السلام) احادیث متعددی وارد شده است اما طبری بدان اشاره نکرده است.[۵۴]

۴-۱-۴{یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ}[۵۵]

این‌که آیه شریفه مربوط به ولایت اهل بیت(علیهم السلام) است، در مصادر عامه ذکر شده،[۵۶] ولی طبری آن‌را نقل نکرده است.

۴-۱-۵{یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم‏} [۵۷]

طبری ذیل این آیه شریفه اقوال مختلفی نقل کرده و مصادیق اولی الأمر را چنین معرفی کرده است: ۱ـ امرای لشکر؛ ۲ـ صاحبان فقه و فقاهت؛ ۳ـ اهل علم؛ ۴ـ اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله)؛ ۵ـ ابوبکر و عمر. وی هیچ اشاره‌ای به ائمه طاهرین(علیهم السلام) ننموده، حال آنکه حتی در مصادر عامه چنین منقولاتی وجود دارد.[۵۸]

۴-۱-۶{یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَ یحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّهٍ عَلَی الْکافِرینَ یجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتیهِ مَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیم‏}.[۵۹]

طبری در تفسیر این آیۀ شریفه سه قول مختلف نقل کرده که هر کدام منظور از قومِ محبوب خدا را، انصار، قوم ابوموسی اشعری، و ابوبکر و اصحابش را معرفی کرده‌اند. حال آنکه صاحب غایه المرام[۶۰] از طریق عامه دو روایت نقل نموده که آیه دربارۀ امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. همچنین در کتاب شریف احقاق الحق[۶۱] از منابع عامه احادیثی که شأن نزول آیه را دربارۀ حضرت دانسته‌اند، نقل کرده است.

۴-۱-۷{إِنَّما وَلِیکُمُ‏ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ} [۶۲]

طبری در تفسیر این آیه و بیان مصداق «ولیّ» روایاتی نقل می‌کند که مراد: ۱ـ دربارۀ عباده بن صامت نازل شده؛ ۲ـ دربارۀ هرکه اسلام آورده؛ ۳ـ بعضی گویند علی بن ابی‌طالب، ۴ـ برخی گفته‌اند دربارۀ عموم مؤمنین است. سپس حدیثی نقل می‌کند که مقصود جمیع مؤمنین هستند، لکن سائلی نزد علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) آمده و او در حال رکوع انگشترش را به وی بخشید. سپس حدیثی نقل می‌کند که دربارۀ کسانی است که ایمان آورده‌اند. راوی گفت، می‌گویند: در حق علی بن ابی طالب(علیه السلام) آمده است. او گفت که علی هم از مؤمنین است. سپس حدیثی از «عتبه بن حکیم» نقل می‌کند که آیه در حق علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) است و از مجاهد هم مشابه این حدیث را نقل می‌کند. آنچه جای دقت و تدبر است اینکه طبری لفظ «ولیّ» را در آیۀ شریفه «دوست و یاور» معنا کرده و نه به معنای سرپرستی و اولویت در تصرف! لذا اگر تمام اقوال نقل شدۀ او نیز آیه را مربوط به امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌دانست، با چنین معنایی از «ولیّ»، آیه را از ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برگردانده کرده است.

۴-۱-۸- {یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ‏ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین}‏[۶۳]

طبری در تفسیر این آیه می‌نویسد: «منظور این است که اگر یک آیه از آنچه برایت نازل شده است را کتمان کنی، رسالت الهی را انجام نداده‌ای. سپس از مجاهد نقل می‌کند که: چون {بَلِّغْ‏ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ} نازل شد پیامبر گفت: من یک نفر هستم، چه می‌توانم کرد، اگر مردم علیه من اجتماع کنند؟! سپس دنباله آیه نازل شد که {وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ …}. در ادامه می‌نویسد: صحابه حضرت را حراست می‌نمودند، وقتی این آیه نازل شد حضرت فرمودند: «دیگر حراستم نکنید، خدا خود مرا نگه می‌دارد». حال آنکه عدۀ بسیاری از عامه نزول آیه شریفه را در ابلاغ ولایت و وصایت مولی الموحدین(علیه السلام) نقل کرده‌اند که مرحوم بحرانی و دیگران[۶۴] این اقوال را نقل نموده‌اند.

۴-۱-۹- {بَراءَهٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ * فَسیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرین‏}

طبری در تفسیر این آیه شریفه همانند عده‌ای از محدثین و مفسرین عامه احادیثی نقل نموده که همه در این معنی مشترکند که ابوبکر در سِمت خود و امیرالحاج بودنش باقی ماند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فقط مأمور ابلاغ آیه برائت شدند.[۶۵] او سپس احادیث دیگری در تأیید قول خویش آورده است.

حال آنکه در تمامی احادیث شیعه و علاوه بر آن در تعدادی از احادیث اهل سنت،
عزل ابوبکر از امارت حاج و بازگشت او به مدینه از مسلمات است.[۶۶] حتی ابن ابی الحدید
 در برشمردن عوامل کینه عایشه نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام)، یکی ازمهم‌ترین عوامل را همانا عزل ابوبکر از امارت حاج به واسطه امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌شمارد.[۶۷] مرحوم علامه امینی به مصادر کثیری از عامه در اثبات عزل ابوبکر از امارت اشاره نموده است.[۶۸] به این مضمون که «حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) فرمود: خود را به ابوبکر برسان و او را به پیش من برگردان و خودت آیه‌ها را ابلاغ کن».[۶۹] «علی(علیه السلام) گفت: پس من خود را به او رسانده، نوشته را از او گرفتم و ابوبکر محزون و گرفته حال بازگشت».[۷۰] «و ابوبکر از این عمل ناراحت شد».[۷۱]

۴-۱-۱۰{یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقین‏}‌[۷۲]

طبری احادیثی در تفسیر این آیه شریفه ذکر نموده که پاره‌ای از آن‌ها«مع الصادقین» را «مع النبی و اصحابه» معنا کرده است و پاره‌ای هم «مع ابی بکر و عمر و اصحابهما»؛ و یک روایت نیز«مع المهاجرین الصادقین».[۷۳] حال آنکه احادیث فراوانی حتی از عامه در بارۀ اینکه منظور از صادقین امیر مؤمنان و اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می‌باشند نقل شده است. به عنوان نمونه مرحوم بحرانی هفت حدیث از طریق عامه در رابطه با اینکه منظور از صادقین امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت طاهرین(علیهم السلام) می‌باشند[۷۴] و ده حدیث از طریق خاصه در همین معنی وارد کرده است.[۷۵]

۴-۱-۱۱{ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا}[۷۶]

طبری از مجاهد، او نیز از قول ابن عباس نقل می‌کند که{سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا} قال: «محبّه»، و ذکر أن هذه آیه نزلت فی عبدالرحمن بن عوف. با قطع نظر از احادیث خاصه حتی در منابع عامه احادیث متعدد در نزول آیه شریفه در شأن مولی الموحدین(علیه السلام) آمده است.[۷۷]

۴-۱-۱۲ {وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین‏} [۷۸]

طبری ذیل این آیه شریفه بارها حدیثی را تکرار می‌کند که به هنگام نزول این آیه شریفه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «یا فاطمه بنت محمد و یا…. إنی لا أملک لکم من الله شیئاً [یا فاطمه بنت رسول الله لا اغنی عنک من الله شیئاً سلینی لا أغنی عنک من الله شیئاً]».

این حدیث با مسلمات آیات و احادیث فریقین در تضاد است. حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شفیعۀ بزرگ محشر و یکی از اعظم وسایل شفاعت سید انبیاء(صلی الله علیه و آله) می‌باشند.[۷۹]

سپس طبری در بیان واقعه «یوم الدار» حدیثی طولانی را نقل نموده که خلاصه‌اش از زبان امیرالمؤمنین(علیه السلام) این چنین است:

هنگام نزول آیه شریفه سید انبیاء(صلی الله علیه و آله) به من دستور دادند طعام مختصری آماده نموده و اقربای ایشان را دعوت کنم. با رفتار ابولهب در دعوت اول سید انبیاء(صلی الله علیه و آله) مطلبی نفرمودند و به من فرمودند برای بار دوم غذایی تهیه کن و من مجدداً مهمانان را دعوت کردم. سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: احدی از عرب برای قومش چیزی بهتر از آنچه من برای قومم آورده‌ام نیاورده است… کدام یکی از شما در این کار یاریم می‌کند که برادر من و چنین و چنان [کذا و کذا] باشد. حاضرین خودداری کردند و من که کم سن‌ترین آنان بودم گفتم: یا نبیّ الله من وزیر تو می‌باشم، پیامبر فرمودند: که این برادر من و چنین و چنان [کذا و کذا] است، حرفش را گوش کنید و اطاعتش نمائید. مردم برخاسته و به ابوطالب گفتند به تو امر کرد که مطیع و فرمانبر پسرت باشی.

طبری در تفسیر خود بر حقیقت و تاریخ ستم کرده و مهم‌ترین قسمت این روایت را حذف و به کلمه «کذا و کذا» تبدیل و تحریف نموده است.[۸۰] جالب توجه اینکه طبری خود اصل حدیث را به صورت کامل و صحیح در تاریخش آورده، اما در کتاب تفسیر آنها را حذف نموده است.[۸۱]

۴-۱-۱۳- طبری ذیل آیۀ شریفه {إِنَّما یریدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا}[۸۲] از عکرمه نقل می‌کند که این آیه دربارۀ زنان پیامبر است! در حالی‌که او می‌نویسد که مقصود در آیه شریفه {وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنین‏}[۸۳] نیز عایشه و حفصه‌اند که خدای تعالی می‌فرماید: {اگر علیه پیامبر از همدیگر پشتیبانی کنند خداوند و جبرئیل و صالح مؤمنان یاور پیامبر خدایند}.[۸۴]

۴-۱-۱۴- ذیل آیه شریفه {وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا}‌[۸۵] در
تفسیر «حبل الله» می‌نویسد: حبل الله را به «جماعت»، «قرآن»، «عهد» و «اخلاص در توحید» معنی نموده‌اند. حال آنکه با قطع نظر از احادیث خاصه، حتی در مصادر متعدد
 از عامه «حبل الله» به معنی اعتصام به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) وراد
شده است.[۸۶]

۴-۱-۱۵- ذیل آیه شریفه {فی‏ بُیوتٍ أَذِنَ‏ اللَّهُ‏ أَنْ تُرْفَعَ وَ یذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ… }؛[۸۷] در مصادر متعدد از عامه روایاتی است دال بر اینکه برترین آن بیوتات بیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و بیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) می‌باشد.[۸۸]

۴-۱-۱۶- ذیل آیه شریفه {وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ}؛[۸۹] اقوال مختلفی را نقل نموده است. اما اشاره‌ای به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ننموده، حال آن‌که در منابع عامه نیز احادیث متعددی در ارتباط این آیه با ولایت آن حضرت وارد شده است.[۹۰]

۴-۲ اعتماد به راویان غیر معتمد در تفسیر :

نمونه‌ای از راویان مورد اعتناء طبری در کتاب تفسیر:

۴-۲-۱ قتاده: طبری در تفسیر خویش بیش از سه هزار مورد از قتاده روایت نموده است.[۹۱] امام محمد باقر(علیه السلام) قتاده را شدیداً از ورود به تفسیر قرآن نهی نموده و مورد انتقاد قرار می‌دهند:

امام باقر(علیه السلام) با قتاده برخوردی داشته و خطاب به او می‌فرمایند: «شنیده‌ام قرآن را تفسیر می‌کنی»؟ قتاده: بلی. حضرت فرمودند: «از روی علم و یا به جهل؟ قتاده: با علم».

حضرت فرمودند: «اگر از روی علم تفسیر می‌کنی بگو تفسیر این آیه چیست که خداوند متعال می‌فرماید: {در میان آنها سیر و سفر قرار دادیم (و گفتیم) در میان آنها شب و روز با امن و آرامش سفر کنید}»؟

قتاده: این آیه دربارۀ کسی است که با زاد و راحله حلال به سوی بیت الله الحرام سفر می‌کند و به سلامتی به سوی اهلش باز می‌گردد.

حضرت فرمودند: «تو را به خدا قسم! آیا ندیده‌ای که بعضی به مکه می‌روند و دچار راهزنان شده و آذوقه و نفقه‌شان را از دست می‌دهند و چه بسا کشته می‌شوند»؟

قتاده: بلی.

حضرت فرمودند: «وای بر تو ای قتاده! معنی آیه شریفه این است که کسی با زاد و راحله حلال رو به بیت می‌گذارد و در حق ما اهل بیت(علیهم السلام) دارای معرفت [و اعتقاد] است. همان گونه در قرآن مجید آمده {خدایا چنان کن که از مردم به سوی آنها رغبت کنند} و منظور خداوند، بیت نیست. [یعنی آیه شریفه دلالت دارد تمایل دلها به سوی افراد می‌گوید ـ با ضمیر الیهم ـ که در اشخاص به کار برده می‌شود و نه در موجودات دیگر] به خدا قسم که منظور دعای ابراهیم(علیه السلام) ما هستیم که قلب و دل هر کسی با ما باشد عملش قبول می‌شود و در غیر این صورت قبول نمی‌شود. ای قتاده، اگر شخصی این گونه به حج آمد در روز قیامت از عذاب جهنم در امان خواهد بود. وای بر تو ای قتاده! قرآن را فقط مخاطبین اصلی آن [معصومین(علیهم السلام) ] می‌فهمند».[۹۲]

۴-۲-۲-عبدالرحمن بن زید بن اسلم: طبری در تفسیر خویش حدود هزار وهشت صد مورد از «عبدالرحمن بن زید بن اسلم» روایت نموده است.[۹۳] احمد بن حنبل و نسائی هر دو این راوی را تضعیف نموده‌اند. «ابن مدینی» نیز شدیداً او را تضعیف نموده و «ابن معین» در مورد او می‌گوید: «لیس بشی».[۹۴]

۴-۲-۳- ربیع بن انس بکری: دکتر علی شواخ دانشمند عامی مذهب و نویسنده معجم مصنفات قرآن کریم می‌نویسد: «قسمت مهمی از اجزاء تفسیر ربیع ابن انس بکری در لابلای تفسیر طبری آمده است».[۹۵]

۴-۲-۴مقاتل بن سلیمان: طبری، هم در تفسیر و هم در تاریخش از روایات «مقاتل بن سلیمان» استفاده و نقل نموده است.[۹۶] ذهبی در سیر اعلام النبلاء[۹۷] دربارۀ «مقاتل» می‌نویسد:

بخاری گفته: او [از نظر رجالی] به هیچ نمی‌ارزد. سپس می‌گوید: و من اضافه می‌کنم که همۀ رجالیون بر ترک نقل حدیث از او و کنار گذاشتنش اتفاق نظر دارند، و وکیع هم گوید: که او کذاب بود.

۴-۲-۵- محمد بن حمید رازی: طبری از «محمد بن حمید رازی» در تفسیر نیز حدود هزار روایت نقل نموده است. بخاری دربارۀ او می‌نویسد: «فی حدیثه نظر»؛ و صالح بن محمد گوید: «ما او را متهم می‌دانیم و من دروغگویی ماهرتر از او ندیده‌ام». ابواسحاق جوزجانی گوید: «او غیر موثق است». نسائی هم گوید: «او ثقه نیست».[۹۸]

۴-۲-۶- مسور بن مخرمه: یکی از راویان مورد اعتنای طبری «مسور بن مخرمه» است.[۹۹] «مسور» در زمان رحلت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) ۸ سال بیشتر نداشت، اما بخاری در ماجرای صلح حدیبیه از او حدیث نقل می‌کند. او در آن زمان حدوداً ۴ ساله بوده است. «مسور» ادعا می‌کند که در موقع شنیدن بعضی از احادیث بالغ بوده است! در قدح او همین بس که ذهبی در شرح حال او می‌نویسد: «مسور، هیچ گاه نام معاویه را نمی‌برد، مگر این که درود وصلوات بر او می‌فرستاد»![۱۰۰]

اینان راویانی بودند که طبری از ایشان روایات بسیاری نقل نموده، حال آن که این افراد حتی در منابع رجالی عامه نه تنها توثیقی ندارند، بلکه اکثراً تضعیف شده‌اند. حتی اگر بعضی از روات طبری در رجال عامه تمجید هم شده باشند، باز نمی‌توان به این تمجید‌ها اعتماد نمود؛ زیرا مبانی عامه در جرح و تعدیل با مشکلات و تناقضات بسیاری روبروست.[۱۰۱]

 

۵ – عقاید مهم دینی در تفسیر طبری :

 

در این بخش برخی از دیدگاه‌های طبری را دربارۀ عقاید مهم دینی از کتاب تفسیرش مرور می‌کنیم:

۵-۱ منزلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله):

۵-۱-۱- تفسیر آیه دوم سوره فتح

طبری در تفسیر آیه دوم سوره فتح {لِیغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ‏ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّر} می‌نویسد:

یعنی در روایت صحیح آمده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن قدر شب زنده داری می‌کرد تا قدم‌هایش ورم کرد. مردم گفتند: یا رسول الله خدا که گناهان گذشته و آینده‌ات را آمرزیده، با این حال شما این قدر عبادت می‌کنید؟ حضرت فرمودند: «آیا بنده‌ای شاکر نباشم؟»

سپس می‌نویسد:

در این مطلب دلیل روشنی وجود دارد بر اینکه نظریۀ ما [در عدم عصمت انبیاء] درست است و اینکه خدای متعال گناهان گذشته و آیندۀ حضرت را به خاطر شاکر بودنش آمرزیده است.

باز ذیل حدیثی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‌گوید: «من هر روز صد بار استغفار می‌کنم». طبری می‌نویسد:

اگر به غیر از معنایی که ما معنی می‌کنیم منظور باشد دیگر معنای معقولی بر استغفار پیغمبر متصور نمی‌شود؛ زیرا استغفار طلب آمرزش گناه است و اگر گناهی در بین نباشد هیچ معنایی برای استغفار باقی نمی‌ماند؛ زیرا محال است که گفته شود که: خدایا، گناهی را که مرتکب نشده‌ام ببخش و بیامرز.[۱۰۲]

۵-۱-۲-تفسیر أَلْقَی الشَّیطَان

طبری در راستای تسلط شیطان بر انبیاء(علیهم السلام) و حتی سید انبیاء(صلی الله علیه و آله) در سوره حج ذیل آیۀ شریفه {وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِی إِلا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیطَانُ…}[۱۰۳]روایاتی را نقل نموده که نه تنها ناقض عصمت است، بلکه باید گفت جسارتی بالاتر از این به ساحت انبیاء نمی‌توان روا داشت.

او می‌نویسد:

وقتی که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) آیات { وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی} را می‌خواند شیطان بر زبان آن حضرت این کلمات را جاری کرد: تلک الغرانیق العلی….. اینها [بت‌های قریش] دارای مقام والایی هستند و شفاعت اینها پسندیده و مقبول است. هنگامی که کفار قریش این مطلب را شنیدند شادمان گشته و تعجب نمودند. مسلمانان هم که احتمال خطا و لغزش دربارۀ پیامبرشان تصور نمی‌کردند وقتی پیامبر به سجده رفت و مسلمانان هم سجده نمودند. کفار قریش نیز که تمجید بت‌های شان را شنیده بودند به سجده رفتند… و سپس مردم از مسجد متفرق شدند. در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد(صلی الله علیه و آله) چه کردی؟ بر مردم چیزی را خواندی که من نیاورده بودم. پس پیامبر محزون گشته و خوف شدیدی بر او عارض گشت. خدای تعالی که بر پیامبر رحیم و رئوف بود این آیه را فرستاد که پیامبر را تسلی بخشد که ما هیچ پیامبری نفرستاده‌ایم، مگر اینکه چون [آیات را] می‌خواند شیطان در خواندن [یا در آرزوی او] چیزی می‌افکند؛ پس خدا آنچه را شیطان افکنده بود از میان برده و آنگاه آیات خویش را استوار می‌کند. بدین‌وسیله خداوند حزن و غم پیامبر را از بین برد و از آنچه می‌ترسیدش خاطر جمع نمود.[۱۰۴]

طبری با نقل این حدیث [که البته آن را در چند موضع تکرار نموده] سوژه‌ای به دست دشمنان دین و قرآن داده تا کتاب آسمانی و آیات رحمانی را آیات شیطانی نامیده و در اذهان مخاطبین شک و تردید ایجاد نمایند. ماجرای «غرانیق» به تنهایی ضربه‌ای سنگین برای کتاب مقدس قرآن و اعتقاد مسلمانان بوده است. برخی از مستشرقین نیز که در آرزوی تخریب اسلام هستند به قدری روی این موضوع متمرکز شده‌اند که گویا در قرآن موضوعی غیر از این وجود ندارد. از مونتگمری وات مستشرق انگلیسی گرفته تا بوهل خاورشناس دانمارکی و سلمان رشدی، همه و همه سخت به این جملات طبری پرداخته و تمامی دین و قرآن را زیر سؤال برده‌اند.[۱۰۵]

۵-۱-۳-روایت خرافی از بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)

طبری بعثت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به صورتی کاملاً زشت و خرافاتی نقل نموده است. او این روایت را از زهری و او هم از عروه بن زبیر و او نیز از عایشه نقل نموده است.[۱۰۶]

ترجمۀ عبارات طبری چنین است:

عایشه نقل می‌کند ابتدای وحی به صورت رؤیای صادقه بوده؛ همانند دقائق اولیه صبح، سپس حضرت علاقه و محبت خلوت کردن را یافت و شب‌ها را در غار حرا پیش از آنی که نزد خانواده‌اش بازگردد به عبادت می‌پرداخت. ناگهان پیک حق آمد و گفت: ای محمد[(صلی الله علیه و آله)] تو رسول خدایی. پیامبر گفت: به زانو افتادم و دلم به لرزه افتاد. بر منزل خدیجه وارد شدم وگفتم: مرا بپوشان تا رعب و وحشتم رفت. باز او آمد و گفت: ای محمد من جبرئیلم و تو پیامبر خدائی. سپس گفت: بخوان! گفتم: من خواندن بلد نیستم. پس او مرا دربرگرفته و سه مرتبه فشارم داد به حدی که طاقتم از دست رفت. سپس گفت: بخوان به نام خدایی که تو را آفریده، و من خواندم. سپس نزد خدیجه آمده و گفتم که بر خود نگرانم و ماجرا را برای او باز گفتم. او گفت که مژده بر تو به خدا قسم که خدا تو را خوار نمی‌کند؛ زیرا پیوسته صله ارحام نموده، امین و راستگویی، مشقات را تحمل نموده، میهمان نوازی کرده و دیگران را بر مشکلات‌شان یاری می‌دهی. سپس مرا به پیش ورقه بن نوفل برده و به او گفت: حرف‌های پسر برادرت را گوش کن. ورقه بن نوفل از من سؤالاتی کرده و در نهایت گفت: این همان است که بر موسی(علیه السلام) نازل می‌شده، ای کاش زنده می‌ماندم و هنگامی که قومت تو را از شهرت بیرون می‌کنند یاریت می‌کردم. گفتم: از شهر بیرونم خواهند کرد؟ گفت: بلی، هیچ شخصی همانند این مطالب را نیاورده مگر اینکه با مشکلاتی روبرو شده است.

این خلاصه مطالبی است که طبری پیرامون کیفیت بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مطرح
نموده است.[۱۰۷]

۵-۲ منزلت برخی دیگر از انبیای الهی :

۵-۲-۱- نقل نسبت ناروا به داود

طبری در تفسیر آیۀ {وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْراب‏}[۱۰۸] از قول سدّی حدیثی را نقل نموده که ضمن آن نسبت قتل و تصاحب زنی نامحرم را به حضرت داود، آن پیامبر برگزیده الهی، داده است.[۱۰۹]

زشتی و قباحت این مسأله به حدی است که ابن کثیر [از علمای متعصب عامه] هم آن را رد کرده است.[۱۱۰]

مرحوم طبرسی از مفسرین شیعه از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل می‌کند که آن حضرت راجع به این موضوع فرمودند: «هر که این مطلب ناروا را به حضرت داود نسبت دهد من بر او دو حدّ جاری خواهم ساخت. یک حد به خاطر نبوت و یک حد به جهت اسلام».[۱۱۱]

۵-۲-۲- نسبت تشکیک به زکریا

طبری در ماجرای حضرت زکریا(علیه السلام) ذیل آیه شریفه{قَالَ رَبِّ أَنَّی یکُونُ لِی غُلامٌ … قَالَ آیتُکَ أَلا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَهَ أَیامٍ إِلا رَمْزًا}؛[۱۱۲] {وقتی خداوند متعال به حضرت زکریا مژده داد که فرزندی پارسا و صالح به او عطا می‌کند و حضرت زکریا عرضه داشت: پروردگارا چگونه مرا پسری تواند بود در حالی که مرا سن پیری فرا رسیده و همسرم هم عجوزی است نازا. گفت: چنین است کار خداوند؛ هر چه بخواهد انجام دهد. عرض کرد: پروردگارا [به شکرانه این نعمت] آیتی مقرر فرما. فرمود: تو را آیت این باشد که تا سه روز به مردم سخن جز به اشاره نگویی}.

می‌نویسد: «چون زکریا بعد از وحی الهی علامت و نشانه‌ای خواست در کیفر و عقوبت این کار دچار زبان گرفتگی شد».

حتی تفسیر المنار در ردّ تشکیک حضرت زکریا(علیه السلام) می‌نویسد:

از مطالب سخیف بعضی از مفسرین که به هیچ وجه شایسته مقام انبیاء نمی‌باشد گمان [نادرست] آنها دربارۀ حضرت زکریا است که گویا او خطاب ملائکه را با وسوسه شیطان خلط نموده و خداوند به کیفر آن زبانش را مدتی بند آورد. ابن جریر طبری هم این مطلب را آورده که شیطان حضرت زکریا را به تشکیک انداخت و اگر افراط و جنون در برابر روایات زشت و نامربوط نبود هیچ مسلمانی این موضوع مسخره و پست را نمی‌نوشت و کسی که چنین مطلبی را بنویسد اگر در کتابش مطلب باطلی غیر از این نباشد، در برابر همین سزاوار است که مطلبش را بر صورتش بکوبیم و او را جرح نماییم.[۱۱۳]

۵-۳ اسرائیلیات[۱۱۴] در تفسیر طبری

۵-۳-۱-محمد حسین ذهبی از مفسرین معاصر عامه است. او که اخیراً در مباحث تفسیری بسیار مورد توجه قرار گرفته است در یکی از تألیفاتش به نام الإسرائیلیات اعتراف می‌کند که طبری و سایر منابع دست اول عامه در اخذ از روایات اسرائیلیات چیزی کم نگذاشته‌اند.[۱۱۵]

۵-۳-۲-خانم دکتر «آمال محمد» از محققین معاصر اهل سنت ـ که به زبان عبری نیز مسلط است، بعد از تطبیق مطالب منقول در تفسیر طبری با نسخه‌های مختلف تورات، در کتاب خود  الاسرائیلیات فی تفسیر الطبری، بر این مطلب تأکید می‌کند که قسمتی از تفسیر طبری متخذ از تورات است.

۵-۳-۳- دکتر عبدالصبور مرزوق در مقدمه کتاب الاسرائیلیات فی تفسیر الطبری می‌نویسد:

شکی نیست که اسرائیلیات به کتب تفسیری راه یافته و در این کتاب عنایت و اهتمام خانم دکتر متمرکز بر آن قسم از اسرائیلیات است که در تفسیر طبری نقل شده است.[۱۱۶]

وی بالخصوص بر روایات منقول از «عبدالله بن سلام»، «کعب الاحبار» و «وهب بن منبّه» تأکید دارد.

مؤلف این کتاب در صفحه ۳۹ می‌نویسد:

گذشتگان دربارۀ اسرائیلیات سهل‌انگاری نموده‌اند و اگر این طور نبود اینهمه اسرائیلیات به دست ما نمی‌رسید. مطالبی که اسلام، عقل و منطق همگی آنها را طرد و رد می‌کند! این کار سبب شده محققین معاصر به تلاشی دست بزنند که ساده و آسان نیست و آن همان مهذّب و منقح کردن این کتب از اسرائیلیات و نصرانیات و اوهام و خرافات است تا پس از تنقیح، درخشان و خالص و سد راه کسانی باشد که در کمین ایرادگیری بر دین و قرآن و سیره پیامبرمان می‌باشند.

سپس عده‌ای از علمای عامه را که با این خرافات به مقابله و معارضه برخاسته‌اند نام برده و سپس می‌نویسد: «نامبردگان به مبارزۀ بی‌امان با این اسرائیلیات و روایاتش پرداخته و در پرهیز و اجتناب از این مطالب پافشاری کرده‌اند».[۱۱۷]

او سپس دربارۀ عموم مفسرین عامه می‌نویسد:

مفسّرین قصه‌ها و اسرائیلیات را از افواه یهود گرفته و به عنوان تفسیر و بیان قرآن، این مطالب را به وحی ملحق کردند. حال آنکه بدون شک جائز نیست به غیر از گفتار معصوم و چیزی که اسلوب و الفاظ قرآن بر آن دلالت دارد مطلب دیگری بر آن الحاق شود.[۱۱۸]

نویسنده این کتاب در صفحه ۳۸۰ می‌نویسد: «ان مطابقه نصوص الإسرائیلیات عند الطبری بأصولها البریه لیؤکدا لعلاقه بینهما من جهه و یشیر فی نفس الوقت إلی المصادر التی جاءت فیها هذه الروایات».

و در صفحه ۳۸۱ می‌نویسد: «به عنوان نمونه ابن عباس، سلمه بن فضل و عکرمه و قتاده و مجاهد و سعید بن جبیر [اساتید طبری] نقش مهمی در نقل اسرائیلیات ایفا کرده‌اند».

۵-۴ تجسیم در تفسیر طبری :

مبحث توحید و خداشناسی یکی از مهم‌ترین موضوعاتی است که میان فریقین مورد اختلافات اساسی بسیاری واقع شده است. خصوصاً در تفسیر آیات توحیدی قرآن کریم این اختلافات به اوج خود رسیده است. نسبت صفات جسمانی به خداوند متعال از مهم‌ترین خصوصیات توحید نزد اکثریت عامه است. طبری جزء قائلین به رؤیت خداوند متعال است. او در تفسیر بسیاری از آیات توحیدی، بر این عقیده خود پافشاری نموده است.

۵-۴-۱-: رؤیت خداوند

ذیل آیه شریفه{لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیر}؛[۱۱۹] بعد از نقل اقوال مختلف دربارۀ موضوع رؤیت خداوند متعال، خود به صراحت، صحتِ رؤیت خدای تعالی توسط انسان را انتخاب نموده و در تأیید رؤیت، استدلال می‌کند که:

«چون خداوند متعال در آیه‌ای دیگر از قرآن کریم می‌فرماید: {وجوهٌ یومئذٍ ناضره إلی ربّها ناظره}؛[۱۲۰] {چهره‌هایی که در آن روز خرّم بوده و به پروردگار خویش چشم می‌دارند}.[۱۲۱]

سپس اضافه می‌کند که: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به امت خویش خبر داده که «انهم سیرون ربّهم یوم القیامه کما یٌری القمر لیله البدر أو کما ترون الشمس لیس دونها سحاب».

در ادامه پس از استدلال و نقل اقوال مختلف می‌نویسد:

اما اعتقاد صحیح در این باره همان است که روایات متظاهر از رسول
خدا(صلی الله علیه و آله) نقل نموده‌اند که حضرت فرمود: همانا شما در روز قیامت پروردگارتان را خواهید دید همان گونه که ماه را در شب تمامش [بدون زحمت] می‌بینید و همان گونه که آفتاب را در حالی که ابری مانع آن نیست می‌بینید، و مؤمنان خدا را خواهند دید و کافران در روز قیامت از دیدار خدا محرومند.

و باز در تأیید این دیدگاه می‌نویسد

و قولی که أولی به صحت است، همان قولی است که از قول حسن و عکرمه آن را ذکر کردیم که معنایش این بود که فرد خالقش را می‌بیند؛ و این قولی است که روایات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز آن را تائید می‌کند.[۱۲۲]

همچنین ذیل آیه{ لِلَّذینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنی‏ وَ زِیادَهٌ…}[۱۲۳] چند حدیث در همین معنی نقل کرده و تأیید می‌کند که؛«الزّیاده النظر إلی الله تعالی».

نیز سه روایت از ابوبکر (خلیفه اول) نقل می‌کند که زیادت در این آیه همان «… النّظر إلی وجه ربّهم» و «النّظر إلی وجه الله» و «النّظر إلی وجه الله تبارک و تعالی» است. و چندین روایت از عامر بن سعد و عبدالرحمن بن ابی لیلی و از قتاده و کعب بن عجره نیز که زیادت در آیه شریفه «النظر إلی وجه الرحمن تبارک و تعالی» است.

۵-۴-۲-نشستن خداوند بر عرش:

ذیل آیه شریفه {عَسی‏ أَنْ یبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُودا}‌[۱۲۴] طبری بعد از نقل قول‌های مختلف، از مجاهد نقل می‌کند: «ان الله تبارک و تعالی یُقعِد محمداً علی عرشه» و سپس به دفاع از این قول می‌پردازد.

:۴-۵-۳ جستجوی خدا در قیامت در میان اهل آسمان:

او همچنین ذیل آیه شریفه {وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا}‌[۱۲۵] و ذیل آیه{ إِلاَّ أَنْ یأْتِیهُمُ‏ اللَّهُ فی‏ ظُلَل‏…}‌[۱۲۶] روایتی طولانی را مطرح می‌کند که مضمون آن این است که ابن عباس گفت: در روز قیامت اهل زمین در میان اهل آسمان به دنبال خداوند می‌گردند تا او را می‌یابند![۱۲۷]

۵-۴-۳-رسی خدا و جای پای خدا برآن:

ذیل آیۀ شریفه {وَسِعَ کُرْسِیهُ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ}[۱۲۸] روایاتی نقل می‌کند که مضمون آن روایات این است که: «الکرسیّ موضع قدمیه».

سپس از عبدالله بن خلیفه، حدیثی نقل می‌کند که:

زنی نزد پیامبر آمده و گفت: دعا کنید خدا مرا وارد بهشت کند. آن حضرت، خدا را تعظیم نموده و گفت: کرسی او آسمان و زمین را فرا گرفته و او بر آن کرسی می‌نشیند به مقدار چهار انگشت هم اضافه نمی‌آید، سپس با انگشتش اشاره نموده و آنها را جمع نموده و گفت: عرش را صوتی است همانند صوت رحلی که بر او بنشینند و از سنگینی آن صدا کند.[۱۲۹]

۵-۴-۵نشستن پیامبر در کنار خدا بر کرسی:

در تفسیر آیۀ شریفه {وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَکَ عَسی‏ أَنْ یبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُودا}[۱۳۰] نیز طبری از قول مجاهد نقل و تأیید می‌کند که «یقعده معه علی العرش». یعنی «مقام محمود این است که خدای تعالی بر همان تختی که خود نشسته است، پیامبرش را نیز کنار دستش می‌نشاند» و بر صحّت و اثبات این مدعایش ادله‌ای نیز مطرح نموده است.

در خاتمه به عنوان نمونه‌ای جالب توجه، خواننده محترم را به مقایسه‌ای موردی، میان تفسیر طبری به عنوان نماینده مکتب تفسیری عامه، در تفسیر آیه {وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها…}[۱۳۱]با تفسیر همان آیه در تفسیر نورالثقلین به عنوان نماینده مکتب تفسیری پیروان اهل بیت(علیهم السلام) ترغیب می‌نمائیم.[۱۳۲]

 

نتیجه‌گیری :

روال تاریخی کتمان وقایع و مستندات روایی ـ تاریخی که گاه از سوی برخی بزرگان اهل سنت به آن تصریح و حتی توصیه شده است در دو اثر تفسیر و تاریخ طبری نیز مصداق دارد. طبری در موارد متعدد کلیدی و حساسی مانند آیات امامت و احوالات امامان و همچنین اختلاف صحابه که به طور طبیعی اقتضای آن را داشته که نشان دهندۀ حق و باطل باشد دست به کتمان واقعه آلوده است. از سوی دیگر او در اعتماد به گزارش‌گران و راویان اخبار به جمع کثیری از افراد غیر معتبر و مجهول اعتناء نموده و تاریخ و تفسیر خود را مشحون از گفته‌های ایشان نموده است. او حتی بخش‌هایی عمده‌ای از اسرائیلیات را در کتاب تفسیری خود وارد کرده است. با بررسی فضای فکری او نسبت به مقام وحی و نبوت معلوم می‌گردد که نگاه حداقلی وی به جایگاه نبوت موجب آن شده کلام، گفتار و رفتار انبیاء را خالی از خطا، نسیان و حتی معصیت خدا نداند. به نظر می‌رسد این مهم نیز در یک سویه کردن اطلاعات، گزارش‌ها و روایات تاریخی ـ اسلامی دخیل بوده است. لذا آثار او در دو بعد «نیاورده‌ها» (آنچه را که او ذکر نمی‌کند) و «آورده‌ها» در کنار هم تصویری مشوه و غیر واقعی از حقایق تاریخی ـ وحیانی را ارائه می‌نماید؛ تصویری که گاه موجب طعنه خاورشناسان به دین اسلام شده است. آسیب‌های آثار او قابل قبول نیست و موجب سلب اعتماد از آنها می‌شود.

 


پی نوشت ها :
[۱] . * استاد و محقق حوزه علمیه قم (با تشکر از آقای حامدفرج‌پور که عهده‌دار تنظیم این نوشته بوده است).

[۲]. ذهبی، شمس الدین، سیر أعلام النبلاء، ۱۴/۲۷۵.

[۳]. مرحوم سید بن طاووس راجع به خطیب بغدادی می‌فرماید: «او متظاهر به عداوت اهل بیت نبوت بود». (اقبال الأعمال، ص ۵۸۴).

در حالی‌که عداوت او با دودمان رسالت در حدی است که احادیث متواتر فریقین دربارۀ آنان را با تمام جدّیت تکذیب می‌کند؛ از جمله: دربارۀ حدیث «مدینه العلم» می‌نویسد: «یحیی بن معین می‌گوید: این حدیث دروغی بی اساس است»!! (خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد ۱۱/۲۰۲ـ۲۰۵).

خطیب بغدادی حریز بن عثمان را [که ذکرش سبّ مولی الموحدین و وارونه نمودن احادیث متواتر بوده] سه بار توثیق نموده و گوید «ثقه ثقه ثقه». همان؛ ۸/۲۶۹.

[۴]. خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد، ۲/۱۶۳.

[۵]. ابن خلدون فقه اهل بیت(علیهم السلامرا «فقهی شاذ و به دور از چارچوب اسلامی» معرفی می‌کند و به کنار زدن آن مباهات می‌کند. (ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه،۴۴۶).

او از معاویه، مروان، بنی مروان و خلفای بنی عباس مجسمه عدالت ساخته و شک کننده در عدالت معاویه را «ملحد» می‌داند. «دیاربکری» نویسنده تاریخ خمیس با کمال بیگانه و دور بودنش از اهل بیت، ولید بن یزیدِ مروانی را «زندیق فاسق» می‌نامد، ولی ابن خلدون ایشان را «خلفای عدول» معرفی می‌کند. (دیاربکری، حسین بن حسن، تاریخ الخمیس، ۲/۳۲۰).

ابن خلدون جنایات یزید را نیز توجیه نموده و معاویه را تنزیه می‌کند. با اینکه هوادار سرسخت معاویه «ابن حجر هیثمی» در تطهیر الجنان می‌نویسد که معاویه می‌گفت: «لولا هوای فی یزید لرأیت قصدی»؛ اگر علاقه ام به یزید نبود… . (هیثمی، ابن حجر، تطهیر الجنان، ۳۱).

[۶]. شاید قول به تجسیم از نقاط اشتراک موجب الفت میان طبری و ابن تیمیه باشد. ابن تیمیه طبق نقل مشهور در توصیف خدواند متعال از پله بالای منبرش به پله پائین آمده و گفت: خدا هم همین‌گونه از آسمان بالا به آسمان پائین می‌آید. (میلانی، سید علی، دراسات فی منهاج السنه، ۹۵ـ۹۶).

او عزاداری برای حضرت سید الشهداء را گناه کبیره بلکه کفر می‌شمارد. او در انکار بدیهیات تاریخی به در مرتبه‌ای است که نسبت به تاریخ کربلاء می‌نویسد: «از یزید به اهل بیت حسین کوچک‌ترین آزار و اذیتی نرسیده است. (مختصر منهاج،۳۵۰ـ۳۵۱).

او راجع به امام زمان  می‌نویسد: «… فهو [حضرت مهدیشرّ محض لا خیر فیه [العیاذ بالله] و خلق مثل هذا لیس من فعل الحکیم. (علامه میرحامدحسین، عبقات الانوار، مجلد حدیث ثقلین، ۱۰۵۳).

ابن تیمیه فتوا می‌دهد که بر عسکریین واجب است که از علمای عامه [مالک، ابوحنیفه، اوزاعی، احمد حنبل، بخاری و. . . ] تعلم نموده و دین یاد بگیرند. (علامه میرحامدحسین، عبقات الانوار، مجلد حدیث ثقلین،۱۰۵۰).

او می‌نویسد: «احدی از اهل علم و دانش تردید ندارد که علومی که پیش سفیان، زهری و… بوده، قابل قیاس با علم محمد بن علی و جعفر بن محمد نمی‌باشد نه از نظر کمی و نه از نظر کیفی»! یعنی علم سفیان و زهری‌ها به مراتب افزون‌تر و صحیح‌تر می‌باشد! (علامه میرحامدحسین، عبقات الانوار، مجلد حدیث ثقلین،
 ۱۰۴۳ـ ۱۰۴۵).

دشمنی ابن تیمیه با دودمان رسالت در حدی است که عسقلانی می‌نویسد: «او در ردّ کلمات علامه به‌قدری تند رفته که گاهی منجر به تنقیص علی[ ] شده است»!! (میلانی، سید علی، دراسات فی المنهاج السنه، ۵۷۰ به نقل از لسان المیزان، ۶/۳۹۰ رقم ۹۳۸۲).

[۷]. ابن تیمیه، فتاوای، ۲/۱۹۲ به نقل از کتاب التفسیر و المفسرون؛ محمد حسین ذهبی، ۱/۲۰۸.

[۸]. سیوطی، جلال الدین، طبقات المفسرین، ۸۳؛ دارالکتب العملیه، بیروت.

[۹]. برکات درویش؛ شیخ زکریا، بحوث و دراسات،۲۳۳؛ ابن ماجه، محمدبن یزید، السنن، ۱/رقم ۴۵۲۸ و ۴۶۰.

[۱۰]. علامه عسکری، سیدمرتضی، نقش ائمه(علیه السلامدر احیاء دین، ۳۴۸ درس هشتم.

[۱۱]. علامه عسکری، سیدمرتضی، نقش ائمه(علیه السلامدر احیای دین، ۶

[۱۲]. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۸/۳۲۸؛ «وقدسوّدت هاتیک المخاریق المختلقه صحائف تاریخ ابن عساکر وکامل ابن أثیر وبدایه ابن کثیر وتاریخ ابن خلدون وتاریخ أبی الفدا إلى کتب أناس آخرین اقتفوا أثر الطبری على العمى».

[۱۳]. اوج بن عنق شخصیتی موهوم و افسانه‌ای است که طبری او را در زمان حضرت موسی ترسیم می‌کند. (طبری، ابن جریر، تاریخ، ۱/۱۰۳).

[۱۴]. بعد از وفات رسول خدا تا اواسط قرن دوم هجری نقل و تدوین احادیث پیامبر اکرم در میان پیروان مکتب خلفاء ممنوع بود. این برهه از تاریخ به «دوران منع تدوین حدیث» معروف است. در دوره‌های بعد نیز مسائلی در جریان حدیث نگاری و تاریخ نویسی پیروان مکتب خلفاء پدید آمده است که موجب بازداشتن فرد محقق و منصف از اعتماد به کتب و منابع حدیثی و تاریخی عامه است. از جمله دلائل عدم اعتماد به این منابع این موارد است:

۱ـ مقابله سرسختانه از سوی خلفاء و همچنین حکام بنی‌امیه و بنی‌عباس با هر جریانی که کوچک‌ترین ندایی در دفاع از اهل‌بیت(علیه السلامسر دهد.

۲ـ دستور حکام به احراق احادیث، منع نقل و تدوین حدیث، همزمان با پرداختن احادیث جعلی بسیار.

۳ـ مقابله هدفمند از سوی راویان، علماء و مؤلفین عامه با نقل فضائل و مقامات اهل‌بیت(علیه السلامو آغشته بودن دست مؤلفین به تحریف.

۴ـ اعترافات صریح صحابه و علمای عامه به زوال اسلام نزد پیروان مکتب خلفاء.

۵ـ در همین راستا، برخی از علمای عامه برای پرده‌پوشیِ بسیاری از حقائقی که آنها را به سود خود نمی‌یافتند، به صراحت حکم به کتمان برخی وقایع مسلم تاریخ نموده‌اند تا جایی که این قضیه به قاعده‌ای مقرر بین اکثر مؤلفین عامه بدل گشته.

۶ـ هماهنگی رجالیون عامه در جرح و تضعیف راویان ناقل احادیث فضائل و مقامات اهل‌بیت(علیه السلام).

۷ـ اعتماد رجالیون و مصنفین عامه به دشمنان امیرالمؤمنین و همچنین مشهورین به کذب و جعل، در نقل احادیث بر خلاف قواعد رجالی خویش. جهت مطالعه راجع به اعتبار منابع مکتوب عامه رک: مقاله « نظره سریعه فی أصول مبانی أبناء العامهفی الجرح والتعدیل» تراثنا، شماره ۱۰۵ـ۱۰۶ و مقاله «بررسی منابع کتاب اسلام شناسی شریعتی» فصلنامه امامت پژوهی، شماره ۴، هر دو از نگارنده.

[۱۵]. «و ان کثیراً من شیوخ اهل السنه کانوا علی هذه الوتیره تکتمون کل ما کان من هذا القبیل. »؛ علامه شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات، مراجعه ۲۲.

[۱۶]. عبدالزهراء مهدی، الهجوم علی بیت فاطمهh، ۴۸۲ ـ۴۸۹.

[۱۷]. عبدالزهراء مهدی، الهجوم علی بیت فاطمهh، ص ۴۷۹ به نقل از الابانه، ص ۶۳ و ۶۴.

[۱۸]. شیخ مفید، محمدبن محمد، امالی، مجلس سوم حدیث نهم.

[۱۹]. جمال الدین محمد، قواعد التحدیث، ۲۴۱.

[۲۰]. هیثمی، ابن حجر، صواعق المحرقه، ۲۲۳.

[۲۱]. طبری، عمادالدین، کامل بهائی، ۲/ ۹۰.

[۲۲]. ذهبی، شمس الدین، سیر أعلام النبلاء، ترجمه شافعی، ۱۰ / ۹۲، چاپ دارالرساله؛ و ۸ / ۴۱۹ چاپ دارالفکر.

[۲۳]. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۸/۳۲۷.

[۲۴]. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۸/۳۲۷.

[۲۵]. مظفر، محمدحسن، الافصاح عن احوال روات الصحاح، ۳/۴۱۷ـ۴۱۸؛ و خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد (۳/۶۰ـ ۶۵) مشابه این مطالب را دارد.

[۲۶]. مظفر، محمدحسن، الافصاح عن احوال روات الصحاح، ۲/۲۲۲ـ۲۲۴.

[۲۷]. شیخ مفید، محمدبن محمد، الجمل، ۱۱۲.

[۲۸]. طبری، عمادالدین، کامل بهائی، ۲/۷ و۴۰.

[۲۹]. المناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر،۱۰۰.

[۳۰]. میلانی، سیدعلی، استخراج المرام، ۳/۶۴ـ ۶۵.

[۳۱]. اسدحیدر، الإمام الصادق و المذاهب الأربعه، ۱ـ۲/۲۶۵.

[۳۲]. ابن جوزی، یوسف، العلل المتناهیه، ۱/۱۹۷ چاپ لاهور.

[۳۳]. خوئی، سیدابوالقاسم، البیان چاپ اول، ۸ ـ ۱۰.

[۳۴]. برای ملاحظه شرح حال او به تعلیقه سوم از کتاب فاطمه الزهرامرحوم علامه امینی مراجعه شود؛ همچنین رک: تراثنا، ۱۳/۱۱۹ـ۱۲۲.

[۳۵]. ذهبی، شمس الدین، میزان الاعتدال،۳/۹۵٫ بالاترین نوع محو قرآن، تفسیر آن به دست غیر اهل آن امثال عکرمه است. به عنوان نمونه او مدعی است که آیه تطهیر مختص زنان پیامبر است! مفسرین عامه از جمله طبری و سیوطی ذیل آیه چهارم سوره تحریم معترفند که این دو نفر [عایشه و حفصه] علیه رسول اکرم پشتیبان همدیگر بودند که خدای متعال می‌فرماید: (و ان تظاهرا علیه فان الله مولاه و جبریل و صالح المؤمنین)؛ اگر کسانی را که آیۀ تطهیر، ایشان را در اعلاترین درجه تمجید و تنزیه می‌کند این چنین باشند که علیه سید
انبیاء قیام کنند [حاشا از قرآن] در آن صورت تمجیدهای قرآن به هیچ نخواهند ارزید و این نمونه بارز محو قرآن خواهد بود. تفسیر طبری و تفسیر درالمنثور سیوطی و تـحفۀ احوذی (شرح ترمذی) نیز از عکرمه این مطلب را نقل کرده‌اند.

[۳۶]. مظفر، محمدحسن، الافصاح عن احوال روات الصحاح، ۳/۳۵۵ـ۳۵۶

[۳۷]. فتونی نجفی، ابوالحسن، ضیاء العالمین فی فضائل الأئمه المصطفین، ۱/۲۶۳؛ ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء و…، الاستیعاب در حاشیه اسد الغابه، ۱/۱۵۵ـ۱۵۶.

[۳۸]. عسقلانی، ابن حجر، الإصابه فی معرفه الصحابه، ۱/۱۴۷ـ ۱۴۸

[۳۹]. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الأبرار،۳/۲۱۰.

[۴۰]. فضل بن شاذان، الإیضاح، ۳۹۱، ۳۹۴ تا ۳۹۵؛ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۴/ ۶۷.

[۴۱]. (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریم‏واقعه/۷۸؛(إِنَّهُ لَکِتابٌ‏ عَزیزفصلت/۴۱؛(وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ‏ مُبارَکٌ‏ فَاتَّبِعُوه‏انعام/۱۵۵؛ (قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ‏ مُبین‏)مائده/۱۵.

[۴۲]. علامه عسکری، سیدمرتضی، نقش ائمه در احیای دین، شماره هفتم مجلس۲۱.

این کلام پشتوانه روائی نیز دارد. مرحوم کلینی در کتاب ارزنده کافی در فصل «باب احیاء المؤمن»، ذیل آیۀ شریفۀ (وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمیعا) (مائده/۳۲) از امام باقر نقل می‌کند که حضرت در توضیح آیه فرمودند: «من حرق أو غَرق، قلت: من أخرجها من ضلال إلی الهدی؟ قال: ذاک تأویلها الأعظم»؛ بنابراین بالاتر از نجات فرد از مهلکه جسمی، نجات روحی و بدتر از قتل جسمانی، اضلال و گمراهی فرد است. اگر دقت لازم انجام نگیرد و مؤلف از شرایط لازم برخوردار نباشد همان خواهد بود که اشاره شد یعنی جامعه را به قهقری راندن، نفوس را به نابودی کشاندن و مرتکب قتل روحی گشتن و… .

[۴۳]. علامه عسکری، سیدمرتضی، نقش ائمه در احیای دین شماره ۷، ۷۹؛ و درس ۲۱ از دروس نقش ائمه، ۷۹ـ۹۰.

[۴۴]. وقتی معاویه به سمره بن جندب چند صد هزار درهم رشوه داد که آیۀ شریفۀ (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ)(بقره/۲۰۷) را دربارۀ ابن ملجم تفسیر کند، و آیۀ شریفۀ(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یعْجِبُکَ‏ قَوْلُهُ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ یشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فی‏ قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ)(بقره/۲۰۴) را که درباره أخنس ثقفی نازل شد بگوید [العیاذ بالله] دربارۀ مولی الموحدین، امیرالمؤمنین نازل شده است. او هم با کمال بی‌پروایی به این جنایت مهم اقدام کرد. (قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، ۴/۲۶۹).

سمره بن جندب با این اوضاع ایمانی‌اش و با کشتن هشت هزار شیعه در مدت شش ماه حکومتش در بصره و با اینکه در واقعه عاشورا پشتیبان ابن زیاد بود و مردم را به جنگ با امام حسین ترغیب و تحریص می‌نمود؛ راوی معتبر! هر شش صحیح از صحاح سته است.

یا تفسیر قرآن با روایات امثال خالد قسری که دربارۀ مولی الموحدین کلمات الحادآوری می‌گفت تا جائی که ذهبی می‌نویسد: «لا یحلّ ذکره»: ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ۵/۴۲۵ رقم ۸۰۶.

جای دقت است که اگر کلماتی که او بر زبان می‌آورده، تنها سبّ و لعن بود رجالیون عامه آن را مطرح می‌نمودند، همان طوری که در ترجمه بسیاری از روات صحاح نوشته‌اند. مزّی رجالی عامی نیز در صفحات طولانی از کتابش تنها او را تمجید کرده است.

سؤال این‌جاست که آیا با روایات سمره بن جندب، خالد قسری، عمران بن حطان، حریز بن عثمان ، زهری ، عروه، و عکرمه‌ها می‌توان کلام الله را تفسیر نمود؟ آیا این نمونه بارز محو قرآن نیست؟ آیا این گونه رفتار با قرآن، خذلان و کیفر سخت الهی را به دنبال ندارد؟ (أَ لَیسَ فی‏ جَهَنَّمَ مَثْوىً‏ لِلْمُتَکَبِّرین‏) (زمر/۶۰).

[۴۵]. علامه بلاغی، محمدجواد، آلاء الرحمن فی تفسیرالقرآن، ۴۵ـ۴۶.

[۴۶]. نامه‌های ناموران، ۵۲.

[۴۷]. طباطبائی، محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن ۵/۲۹۶ـ ۲۹۹ (ذیل آیات مائده ۱۵ـ ۱۹): «این [کنار زدن اهل بیت(علیهم السلاماز تفسیر قرآن] بزرگ‌ترین رخنه‌ای بود که علم قرآن از آن صدمه دید و رخنه پذیرفت و طریقی که مردم به طیّ آن مأمور بودند کنار گذاشته شد و راهی که دربارۀ حدیث پیش گرفته شد [منع نقل و تدوین] سبب انقطاع رابطه علوم اسلامی گردید و در نتیجه به انقطاع از قرآن انجامید. دربارۀ حدیث و علوم قرآنی، نه تنها راه صحیح پیش گرفته نشد، بلکه در دوران معاویه با کوشش تمام به محو ذکر و نام اهل‌بیت(علیه السلامو نابودی آثارشان پرداخته شد».

[۴۸]. حکیم، سیدباقر، علوم القرآن، ۱۲۶ـ ۱۲۸.

[۴۹]. بقره/۳۷.

[۵۰]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق،۳/۷۶ـ۷۹، ۱۴/ ۱۴۸، ۹/ ۱۰۴ـ۱۰۶.

[۵۱]. بقره/۲۰۷.

[۵۲]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق،۳/۲۳ـ ۴۵، ۶/۴۷۹ـ۴۸۱، ۸/۳۳۵ـ ۳۴۸، ۱۴/۱۱۶ـ۱۳۰، ۲۰/۱۰۹، ۲۲/۳۰ـ۳۲.

[۵۳]. بقره/۲۷۴.

[۵۴]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق۳/۲۴۶، ۱۴/۲۴۹ـ۲۵۵، ۲۰/۴۴ـ۴۷، ۲۲/۷۶

[۵۵]. بقره/۲۰۸.

[۵۶]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق، ۳/۵۳۶، ۱۴/۳۸۲.

[۵۷]. نساء/۵۹.

[۵۸]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق، ۳/۴۲۴، ۱۴/۳۴۸، ۳۵۰؛ غایه المرام۳/۴۸۷.

[۵۹]. مائده/ ۵۴.

[۶۰]. بحرانی، سیدهاشم، غایه المرام، ۵/۱۲۴.

[۶۱]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق، ۳/۱۹۷، ۱۴/۲۴۸.

[۶۲]. مائده/۵۵.

[۶۳]. مائده/۶۷.

[۶۴]. بحرانی، سیدهاشم، غایه المرام، ۴/۲۶۷ ح ۹؛ شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق، ۲/۲۱۵ الی ۲۲۱، ۳/۵۱۳، ۱۴/۳۲ـ۳۹، ۲۰/۱۷۲ـ ۱۷۵.

[۶۵]. «عن السدی: قال لما نزلت هذه الآیات… ومن کان بینه و بین رسول الله عهداً فله عهده إلی مدّته».

[۶۶]. بحرانی، سیدهاشم، غایه المرام، باب ۳۲۲، ۲۳ حدیث از طریق عامه و در باب ۳۲۳، تعداد ۱۶ حدیث از طریق خاصه به این مطلب اشاره کرده است.

[۶۷]. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۹/۱۹۵.

[۶۸]. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر،۶/ ۳۳۸ـ۳۵۳

[۶۹]. گنجی شافعی، کفایه الطالب ص۲۵۴؛ حموینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین۱/۶۱.

[۷۰]. نسائی، الخصائص، حدیث شماره ۷۶.

[۷۱]. سیوطی، جلال الدین، در المنثور، ۳/۲۰۹.

[۷۲]. توبه/۱۱۹.

[۷۳]. إحقاق الحق۳/۲۹۶، ۱۴/۲۷۰ـ ۲۷۵، ۲۰/۱۷۸ـ۱۸۰.

[۷۴]. بحرانی، سیدهاشم، غایه المرام، ۳/۳۷۳ و بعد.

[۷۵]. بحرانی، سیدهاشم، غایه المرام،۳/۳۷۹ و بعد.

[۷۶]. مریم/۹۶.

[۷۷]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق، ۳/۸۲ و ۱۴/۱۵۰ و ۱۸/۵۴۱ و ۲۰/۵۱.

[۷۸]. شعراء/۲۱۴.

[۷۹]. بخاری، محمدبن اسماعیل، الجامع الصحیح، ذیل ارقام ۲۷۵۳ و ۳۵۲۷ و ۴۷۷۱٫ جهت آشنایی با مقامات حضرت صدیقه کبریدر احادیث فریقین به کتاب فاطمه الزهرابیانات علامه امینیو کتاب فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفی مراجعه شود.

[۸۰]. در دیگر منابع مهم عامه نیز این تحریف رخ داده است. همانگونه که ابن کثیر در تاریخش (البدایه، ۳/۵۳٫ ) و هم در تفسیرش (تفسیر ابن کثیر، ۳/۳۰۲٫ ) این فراز را به «علی أن یکون أخی و کذا و کذا» تغییر داده و ابن اثیر هم در الکامل از طبری تبعیت نموده است.

[۸۱]. البته دقت در متن حدیث، خصوصاً بیان امیرالمؤمنین که «من وزیر تو می‌باشم» و این که قوم به حضرت ابوطالب گفتند: تو را امر کرد تا از فرزندت اطاعت کنی، خود نشان‌گر این است که سید انبیاء باید امیرالمؤمنین را مقامی چون وصایت و وزارت داده باشند.

[۸۲]. احزاب/۳۳.

[۸۳]. تحریم/۴.

[۸۴]. نتیجه اینکه طبق گفته طبری، قرآن در آیه تطهیر اشخاصی را که در حد اعلای قداست معرفی نموده، همان‌ها را در سورۀ تحریم اشخاصی که علیه پیامبر خدا قیام می‌کنند بر می‌شمارد! در اینصورت آیا قرآن تا چه اندازه می‌تواند مبیّن واقعیات باشد؟!

[۸۵]. آل عمران/۱۰۳.

[۸۶]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق، ۳/۵۳۹ و ۱۴/۳۸۴ـ ۳۸۶ و ۵۲۱ ـ۵۳۲ و ج۱۸/ ۵۳۵ و ۵۴۱.

[۸۷]. نور/۳۶.

[۸۸]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق، ۳/۵۵۸ و ۹/۱۳۷ و ۱۴/۴۲۱ و ۱۸/۵۱۵.

[۸۹]. صافات/۲۴.

[۹۰]. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق، ۳/۱۰۴ و ۱۴/۱۸۲ و ۲۰/۱۳۵.

[۹۱]. دکتر علی شواخ، معجم مصنفات قرآن الکریم، ۲ / ۱۶۳ رقم ۹۹۹

[۹۲]. کلینی، محمدبن یعقوب، کافی۸/۳۱۱ رقم ۴۸۵٫ «یا قتاده أنت فقیه أهل المصر»؟ فقال: هکذا یزعمون.
فقال ابوجعفر: «بلغنی انک تفسر القرآن». قال له قتاده: نعم. فقال له ابوجعفر: «بعلم تفسره أم بجهل»؟ قال: بعلم. فقال ابوجعفر: «فان کنت تفسره بعلم فأنت أنت، و أنا أسألک». قال قتاده: سل! فقال:
« أخبرنی: عن قول الله عز و جلّ فی سباءـ (وَ قَدَّرْنا فیهَا السَّیرَ سیرُوا فیها لَیالِی وَ أَیاماً آمِنینَ)» (سبأ / ۱۸) ـ قال قتاده: ذاک من خرج من بیته بزاد و راحله و کراء حلال یرید هذا البیت کان امناً حتی یرجع إلی
 أهله. فقال ابوجعفر: «نشدتک بالله یا قتاده، هل تعلم أنّه قد یخرج الرّجل من بیته بزاد و راحله و کراء
 حلال یرید هذا البیت فیقطع علیه الطّریق فتذهب نفقته و یضرب مع ذلک ضربه فیها اجتیاحه»؟ قال قتاده: اللهم نعم. فقال ابوجعفر: «ویحک یا قتاده، ذلک من خرج من بیته بزاد و راحله و کراء حلال یروم هذا البیت عارف بحقّنا یهوانا قلبه، کما قال الله عزّ و جلّ (فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوی‏ إِلَیهِم‏) (ابراهیم /۳۷) ـ و لم یعن البیت. فنحن و الله دعوه ابراهیم الّتی من هوانا قلبه قبلت حجتّه و الّا فلا. یا قتاده، فإذا کان کذک کان امناً من عذاب جهنّم یوم القیامه». قال قتاده: لا جرم والله لا فسّرتها إلا هکذا. فقال ابوجعفرویحک یا قتاده، إنّما یعرف القرآن من خوطب به».

[۹۳]. دکتر علی شواخ، معجم مصنفات قرآن الکریم، رقم ۱۰۱۰.

[۹۴]. مظفر، محمدحسن، الافصاح عن احوال روات الصحاح، ۳/۱۷۲.

[۹۵]. دکتر علی شواخ، معجم مصنفات قرآن الکریم، ص۱۶۴ رقم ۱۰۰۴.

[۹۶]. همان، ذیل رقم ۱۰۰۷ ص ۱۶۹ـ۱۷۰.

[۹۷]. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ۷/۲۰۱

[۹۸]. مظفر، محمد حسن، الافصاح عن احوال روات الصحاح، ۳/۴۱۷.

[۹۹]. بخاری از «مسور» و حتی از «مروان» احادیث متعددی نقل نموده است. با اینکه مروان حتی لحظه‌ای هم پیامبر اسلام را ندیده است؛ زیرا هنگامی که او شیرخواره بود، حضرت رسول پدرش را تبعید نمودند و او هم به همراه پدرش تا زمان عثمان در تبعید بوده است.

[۱۰۰]. ذهبی، شمس الدین، سیراعلام النبلاء، ۳/۳۹۲.

[۱۰۱]. به عنوان نمونه:

«بسر بن ارطاه» که تاریخ، جنایات و کشتارهای بی رحمانه او را فراموش نمی‌کند، یکی از روات عامه است. ابن حجر عسقلانی به عنوان یکی از رجالیون معروف عامه در کتاب رجالی خود الإصابه، در شرح حال «بُسر» او را «مستجاب الدعوه» معرفی می‌کند.

«خالد قسری» دیگر راوی حدیث در مکتب عامه، با همه جنایاتی که مرتکب شده توسط «مزّی» دیگر رجالی مشهور عامه به شدت توثیق و تمجید شده است.

«سمره بن جندب» یکی دیگر از روات عامه است. او هشت هزار شیعه را در مدت ۶ ماه به قتل رسانید و همچنین در لشکر ابن زیاد مردم را بر کشتن حضرت سید الشهداء تحریص و تشویق می‌نمود. او با این حال راوی هر شش کتاب از صحاح سته است.

«عمیر بن هانی»؛ او در بیعت با یزید بن عبدالملک می‌گفت: «هجره إلی الله و رسوله و هجره الی یزید»! او نیز راوی معتبر هر شش کتاب از صحاح سته است.

«عبدالله بن طاووس» که در رجال عامه راجع به او نوشته‌اند: «کثیر الحمل علی أهل البیت»! او هم راوی هر شش کتاب صحیح عامه است.

«عبدالله بن شقیق»؛ ابن حجر عسقلانی او را که دشمن سرسخت مولی الموحدین و سب کننده آن حضرت بود، در کتاب رجالی‌اش تهذیب التهذیب، «مستجاب الدعوه» معرفی می‌کند. ابن معین نیز راجع به او می‌نویسد: «من خیار المسلمین»!.

«زهیر بن معاویه»؛ او راوی هر شش صحیح عامه بوده است. او هنگامی که زیدبن علی را به دار کشیدند، مأمور نگهبانی از جسد بود، مبادا جنازه‌اش را ربوده و دفن کنند.

«طارق بن عمر»؛ در شرح حال او نوشته‌اند: «زمین از ظلم و جور او مملو گشته است». با این حال او نزد «مسلم» صاحب صحیح و «ابوداود» صاحب سنن، موثق است!

«ابراهیم بن یعقوب جوزجانی»؛ او یکی از اساتید جرح و تعدیل است که عامه خود در شرح حال او نوشته‌اند: «حروری المذهب»، همچنین او از مجسّمه بوده و از اهل نصب و دشمنی با امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرینش می‌باشد. در عین حال او راوی سنن ابوداود و ترمذی و نسائی است.

«زیاد بن جبیر»؛ او بر امام حسن و امام حسین(عا) جسارت نموده و بد می‌گفت. بزرگان عامه  احمد حنبل، نسائی، ابوزرعه، و یحیی بن معین او را توثیق کرده‌اند. او راوی هر شش صحیح از صحاح
 سته می‌باشد.

«عنبسه بن خالد»؛ در شرح حال او نوشته‌اند: «زنان را به فجیع‌ترین شکل شکنجه می‌نمود و به دار می‌کشید» او نیز راوی معتبر! بخاری و ابوداود است. «قیس بن ربیع»؛ او نیز با مشابه همین اعمال، راوی معتبر ابوداود و ترمذی و ابن ماجه استمروان بن حکم نیز راوی هر شش صحیح استمغیره بن شعبه نیز راوی هر شش صحیح استابن حجر در مقدمه صواعق محرقه می‌نویسدوقد قال أبو زرعه الرازی من أجل شیوخ مسلم: «إذا رأیت الرجل ینتقص أحدا من أصحاب رسول الله فاعلم أنه زندیق». برای اطلاعات بیشتر رک: «نظره سریعه فی أصول مبانی أبناء العامه فی الجرح والتعدیل»، مجله تراثنا، ش ۱۰۵ـ۱۰۶.

[۱۰۲]. وبعد ففی صحه الخبر عنه ـ صَلَّى الله عَلَیهِ وَسَلَّم، أنه کان یقوم حتى ترِم قدماه، فقیل له: یا رسول الله تفعل هذا وقد غفر لک ما تقدم من ذنبک وما تأخر؟ فقال: «أفَلا أکُونُ عَبْدًا شَکُورًا»؟ الدلاله الواضحه على أن الذی قلنا من ذلک هو الصحیح من القول، وأن الله تبارک وتعالى، إنما وعد نبیه محمدا – صَلَّى الله عَلَیهِ وَسَلَّم – غفران ذنوبه المتقدمه، فتح ما فتح علیه، وبعده على شکره له، على نعمه التی أنعمها علیه.

وکذلک کان یقول ـ صَلَّى الله عَلَیهِ وَسَلَّم: «إنّی لأسْتَغْفِرُ الله وأتُوبُ إلَیهِ فِی کُلّ یوْمٍ مِئَهَ مَرهٍ». ولو کان القول فی ذلک أنه من خبر الله تعالى نبیه أنه قد غفر له ما تقدّم من ذنبه وما تأخر على غیر الوجه الذی ذکرنا، لم یکن لأمره إیاه بالاستغفار بعد هذه الآیه، ولا لاستغفار نبی الله ـ صَلَّى الله عَلَیهِ وَسَلَّم ـ ربه جلّ جلاله من ذنوبه بعدها معنى یعقل، إذ الاستغفار معناه: طلب العبد من ربه عزّ وجلّ غفران ذنوبه، فإذا لم یکن ذنوب تغفر لم یکن لمسألته إیاه غفرانها معنى، لأنه من المحال أن یقال: اللهمّ اغفر لی ذنبا لم أعمله.

وقد تأوّل ذلک بعضهم بمعنى: لیغفر لک ما تقدّم من ذنبک قبل الرساله، وما تأخر إلى الوقت الذی قال🙁إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا لِیغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ).

[۱۰۳]. حج/۵۲.

[۱۰۴]. فلمّا سمعت قریش ذلک فرحوا و سرّهم و اعجبهم ما ذکر به آلهتهم فاصاخوا له، و المؤمنون مصدقّون بنیتهم فیما جاء هم به عن ربّهم و لا یتهمونه علی خطاء ولاوهم و لازلل، فلما انتهی إلی السجده منها و ختم السوره سجد فیها فسجد المسلمون بسجود نبیّهم تصدیقاً لما جاء به و اتباعاً لأمره و سجد من فی المسجد من المشرکین من قریش و غیرهم لمّا سمعوا من ذکر الهتهم فلم یبق فی المسجد مؤمن و لا کافر إلّا سجد إلّا الولید بن المغیره؛ فإنّه کان شیخاً کبیراً فلم یستطع فأخذ بیده حفنه من البطحاء فسجد علیها ثم تفرق الناس من المسجد و خرجت قریش و قد سرّهم ما سمعوا من ذکر الهتهم.

یقولون: قد ذکر محمّد الهتنا یا حسن الذکر و قد زعم فیما یتلوانها الغرانیق العلی و انّ شفاعتهن ترتضی و بلغت السجده من بأرض الحبشه من أصحاب رسول اللهو قیل أسلمت قریش فنهضت منهم رجال و تخلف آخرون و أتی جبرئیل النبی، فقال یا محمد ماذا صنعت؟ لقد تلوت علی الناس ما لم أتک به عن الله و قلت ما لم یقل لک؛ فحزن رسول الله عند ذلک و خاف من الله خوفاً کبیراً؛ فانزل الله تبارک و تعالی علیه [و کان به رحیماً] یعزّیه و یخفضّ علیه الأمر و یخبره انّه لم یکن قبله رسول و لا نبی تمنّی و لا أحبّ کما أحبّ إلاّ والشیطان قد ألقی فی أمنیته کما ألقی علی لسانه فنسخ الله ما ألقی الشیطان و أحکم آیاته؛ ای فأنت کبعض الأنبیاء و الرسل فأنزل الله [وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِی إِلا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیطَانُ…] الآیه فاذهب الله عن نبیه الحزن و أمنه من الذی کان یخاف و نسخ ما ألقی الشیطان علی لسانه من ذکر الهتهم انها الغرانیق العلی و ان شفاعتهن ترتضی… . [طبری، ابن جریر، تفسیر ۱۷/۲۲۰ تا ۲۲۱]

[۱۰۵]. علامه عسکری، سیدمرتضی، نقش ائمه در احیای دین،۴ـ۱/ ۴۳۱ـ۴۵۰٫ طبری در این مطلب دچار اشتباه فاحش دیگری نیز شده است؛ زیرا سوره حج سوره‌ای مدنی است و این خصوصیاتی که او ذکر کرده راجع به مکه می‌باشد.

[۱۰۶]. طبری، ابن جریر، تاریخ، ۲/۴۷ـ۵۲؛ همو، تفسیر،۳۰/۳۰۴ـ۳۰۵؛ بخاری، محمدبن اسماعیل، الجامع الصحیح، ذیل رقم ۳و۳۳۹۲و ۴۹۵۳و ۶۹۸۲؛ مسلم، صحیح، ذیل رقم ۲۵۲.

[۱۰۷]. سند این حدیث مورد تأمل است؛ عروه بن زبیر و زهری کسانی‌اند که در مسجد نشسته و از
 امیرالمؤمنین بدگویی و به آن حضرت جسارت می‌نمودند؛ حتی پسر عروه می‌گوید: «هر وقت پدرش نام امیرالمؤمنین را می‌برد جسارت و بدگویی می‌نمود». (معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۴/۱۰۲) لذا این افراد قابل توثیق نیستند.

دیگر اینکه بر طبق تواریخ مشهور، عایشه، چهار سال بعد از بعثت به‌دنیا آمده (ابن اثیر، اسدالغابه) و آن موقع حضور نداشته است تا بتواند بدون واسطه ماجرای بعثت پیامبر را مشاهده و نقل نماید.

از آن گذشته، جملاتی که به پیامبرخدا نسبت داده شد، صراحت در این دارد که آن حضرت در نبوت خویش تردید داشت! در این تصویر فرشته وحی بر پیامبر نازل شده و قرآن را بر ایشان نازل نموده، بعد از آن پیامبر همچنان حاجت به یاری همسرش و تأیید ورقه بن نوفل(پیرمرد نصرانی و نابینای عصر جاهلیت) دارد تا قلبش آرام گیرد. تا اینکه حتی ورقه بن نوفل آینده پیامبر را به آن حضرت خبر دهد.

معلوم نیست چرا فرشته وحی آن قدر آن حضرت را فشار می‌دهد که پیامبر طاقتش تمام شده و قلبش مضطرب گشته تا جائی که حتی از شعور و درک خود و در آسیب‌پذیری مشاعر خویش به وحشت می‌افتد!! این مطالب نه تنها شایسته شأن الهی و نبوی نیست، بلکه حتی متناسب با مقام جناب جبرائیل فرشته وحی هم نمی‌باشد. دربارۀ هیچکدام از انبیای گذشته چنین امری اتفاق نیفتاده است. این حدیث هم از نظر سند و هم از نظر متن و محتوا مخدوش است. برای مطالعه پاسخ مبسوط در این زمینه رک: العاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی الأعظم؛ و شرف الدین، عبدالحسین، النص و الاجتهاد، مورد۸۴. [۱۰۸]. ص/۲۰.

[۱۰۹]. «داود ایام زندگانی اش را به سه قسمت تقسیم کرده بود که در یکی به قضاوت در بین مردم می‌نشست و در دومی به عبادت پروردگارش می‌پرداخت و در سومی با همسرانش می‌گذراند و او را نود ونه همسر بود. او با خواندن شرح حال پدرانش ملاحظه کرد که همه خیرات نصیب حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب گشته است. عرضه داشت: خدایا همه سعادت‌ها سهم پدارنم شده به من هم همانند آنچه به آنان عطا فرموده‌ای مرحمت فرما. پس خدای متعال بر او وحی فرستاد که پدرانت ابتلا و امتحاناتی داشته‌اند که تو نداری. ابراهیم مبتلا به ذبح فرزندش و اسحاق مبتلا به از دست دادن دیده‌اش و یعقوب مبتلا به حزن و غم یوسف گشته بود، و تو به هیچ یک از اینها مبتلا نگشته‌ای. داود عرضه داشت پروردگارا، مرا هم همانند آنان مبتلا گردان و همانند آنچه را به آنان داده‌ای بر من هم عطا فرما. پس خداوند بر او وحی نمود که مبتلا خواهی شد و مراقب باش. پس داود مقداری منتظر ماند. ناگهان شیطان به صورت کبوتر طلایی در پیش پاهایش متمثل گشت در حالی‌که او در محراب مشغول نماز بود و دستش را دراز کرد که آن را بگیرد و کبوتر کنار رفت و داود هم او را دنبال کرد که کبوتر به روزنه‌ای دیواری نشست. در این اثنا چشم داود به زنی که مشغول غسل کردن بود افتاد و دید که او زیباترین زنها است. داود دربارۀ او به تحقیق پرداخت. گفتند که او همسر دارد و همسرش در فلان لشکرگاه است. داود به رئیس آن لشکرگاه نامه‌ای فرستاد که همسر آن زن را به جنگ بفرستد و او را به آن جنگ فرستادند و فاتح برگشت. باز به او دستور داد به جنگ دیگرش بفرستد، تا چند بار این ماجرا تکرار شد. این بار دستور داد او را به جنگ دیگری بفرستند و او رفت و این دفعه کشته شد و داود زن او را تزویج نمود و وقتی با او خلوت کرد زمانی نگذشت که خداوند دو ملک را به صورت دو نفر انسان به پیش داود فرستاد که خواستند وارد شوند مأمورین جلوگیری کردند و آن دو از بالای دیوار محراب وارد شدند و داود ناگهان آنها را پیش خود دید و از آنها وحشت نمود. آن‌ها گفتند وحشت نداشته باش. ما دو نفر با هم اختلاف داریم پیش شما به قضاوت آمده‌ایم، شما در بین ما به حق حکم و قضاوت کن و بی عدالتی نکن و ما را به راه راست راهنمایی فرما. این رفیق من نود ونه میش دارد و من فقط یک میش دارم و او می‌خواهد این یک میش مرا هم بگیرد که صد تا را تکمیل کند. پس داود رو به آن یکی کرده و پرسید تو چه می‌گویی؟ گفت: می‌خواهم که آن یکی را هم بگیرم و صد تا را تکمیل نمایم. داود گفت: ولو اینکه او نمی خواهد بدهد؟ گفت: ولو دلش نخواهد که بدهد. داود گفت: نمی گذارم این عمل را انجام دهی. او گفت: نمی توانی! داود گفت: اگر خواستی به این کار اقدام کنی اینجا و اینجا و اینجایت را می‌زنم [نوک بینی و اصل بینی و پیشانی را] او گفت: ای داود تو خودت مستحقی که این سه عضوت را بزنند؛ زیرا نود ونه زن داری و اهریا [اوریا] یکی بیشتر نداشت که به فکر قتلش افتادی تا او را کشتی و زنش را تزویج نمودی. او فکر کرد و دید که چه کاری انجام داده و چگونه خود را مبتلا کرده؛ پس به سجده افتاده و شروع به گریستن نمود. تا چهل روز همانگونه مشغول به گریه بود، سرش را بلند نمی کرد مگر برای قضای حاجت. سپس به سجده می‌افتاد و گریه می‌کرد تا آن قدر شد که در اثر اشک چشم او از مکان سجده‌اش گیاه روئید. پس خدا بعد از چهل روز بر او وحی فرستاد: ای داود سرت را بلند کن و تو را آمرزیدم.

داود گفت: خدایا به چه طریقی بدانم که مرا آمرزیده‌ای و تو حاکم عدل هستی، در قضاوت اجحاف نمی‌کنی. اگر اهریا [اوریا] روز قیامت سرش را به دست راست یا چپ گرفته که از رگ‌هایش خون می‌ریزد و به پیشگاهت عرضه بدارد که خدایا بپرس از این که مرا به چه جرمی کشته؟ پس خدا بر او وحی نمود هرگاه چنین شد از اهریا بخشش تو را می‌خواهم، پس به خاطر من می‌بخشد و من در عوض به او بهشت و جنت می‌دهم. داود گفت: الان فهمیدم که تو مرا آمرزیده‌ای از آن پس دیگر قادر نبود به آسمان نگاه کند به خاطر حیا کردنش از خدا.

[۱۱۰]. ابن کثیر، تفسیر، ۴/۳۰.

[۱۱۱]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ۸/۴۷۲؛ مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴/۲۶.

[۱۱۲]. آل عمران/ ۴۰ـ ۴۱.

[۱۱۳]. عبده، محمد، تفسیر المنار۳،/۲۹۸: «و من سخافات بعض المفسرین و التی لا تلیق بمقام الانبیاء(علیه السلامزعمهم أن زکریا اشتبه علیه وحی الملائکه و نداؤهم بوحی الشیاطین؛ و لذلک سأل سؤال التعجب، ثم طلب آیه للتثبت. روی ابن جریر فیما روی ان الشیطان هو الذی شکّکه فی نداء الملائکه، و قال: انه من الشیطان. قال: و لو لا الجنون بالروایات مهما هزلت و سمجت لما کان لمؤمن أن یکتب مثل هذا الهزء و السخف الذی ینبذه العقل، و لیس فی الکتاب ما یشیر إلیه و لو لم یکن لمن یروی مثل هذا، لکفی فی جرحه، و أن یضرب به إلی وجهه.

[۱۱۴]. اسرائیلیات به روایاتی که تازه مسلمانان یهودی در میان مسلمانان به عنوان قصه تعریف می‌نمودند گفته می‌شود. این روایات که شامل مطالبی تحریف شده از کتب ادیان گذشته است، نقش بسیار مخربی بر میراث روائی اسلامی داشته است. این روایات تفسیر طبری را نیز به شدت تحت تأثیر قرار داده است.

[۱۱۵]. ذهبی، محمدحسین، الإسرائیلیات، ۳۴: « چون یهودی‌ها ملاحظه نمودند که قادر به جنگ با اسلام نیستند، عده‌ای از آنان تظاهر به اسلام نموده و پیروی آل بیت پیامبر را برخود بسته و داد مظلومیت اهل بیت(علیهم السلامسر دادند و در حب و تقدیس آنها غلو نموده تا جائی که آنان را به مرتبه نبوت رساندند، بلکه بالاتر رفته و ابوبکر و عمر و عثمان را غاصب خلافتی که حق علی و ذریه‌اش بود معرفی نموده و احادیث و قصه‌های عجیبی در این باره ساختند که اکثراً از اصول یهودیت گرفته شده است. یهودی‌ها زبانی شیرین‌تر از عسل و قلبی همانند گرگان دارند و برای ایشان ساختن داستان‌های دروغین سهل و آسان است. این داستان‌ها را ساخته و در بین افراد ساده لوح نشر دادند و عده‌ای هم گمان کردند که این‌ها فرمایش پیامبر خداست. حال آنکه
رسول خدا از این مطالب و از گویندگان و مروجین آن‌ها برئ است…».

او در ص ۲۰۴ـ ۲۰۵ می‌نویسد: «ما باید منابع خود را از این گونه اسرائیلیات تهذیب نموده و منتشر کنیم. یک جلد از صحیح بخاری به این روش چاپ شده و جلد دوم آن در دست انتشار است. بعد از اتمام آن سایر صحاح را به این نحو نشر خواهیم نمود» [تاریخ تألیف این کتاب حدوداً ۴۰ سال پیش از این است (۱۹۶۸ م)] او با اینکه در ص ۳۳ از ابن خلدون نقل می‌کند که احادیث کعب الاحبار، وهب بن منبه، عبدالله بن سلام و امثال ایشان کتب تفسیری را پر کرده، ولی در صفحات دیگر کتابش به دفاع از این افراد و امثال ایشان می‌پردازد.

او در صفحه ۲۰۶ اعتراف می‌کند که مؤلفین بعضی از این کتاب‌ها از شهرت علمی بالاتری برخوردار بوده‌اند همانند ابن جریر و ابن کثیر و پاره‌ای از مطالب اینها برای دشمنان اسلام منبع مهمی به شمار می‌رود که آن مطالب را سوژه بر حمله و هجمه بر اسلام قرار داده و به اسلام بتازند.

محمد حسین ذهبی با آنهمه عناد و دشمنی نسبت به مکتب اهل بیت(علیهم السلام)، باز اقرار می‌کند که امثال طبری و ابن کثیر در نوشته‌های خویش از اسرائیلیات به شدت اثر پذیرفته‌اند.

[۱۱۶]. آمال محمد، الإسرائیلیات فی تفسیر الطبری، مقدمه، ۶.

[۱۱۷]. «شن رجال هذه المدرسه حرباً لا هواده فیها علی الإسرائیلیات و رواتها و بالغوا فی التحذیر منهاد التهویل من شأنها».

[۱۱۸]. این مطلبی است که شاگرد مکتب اهل بیت(علیهم السلاممرحوم شیخ طوسی، هزار سال پیش از این، در مقدمه تفسیر خویش بدان تصریح نموده و آیات شریفه قرآن کریم هم بر آن دلالت دارد: (وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ ینَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونکه تفسیر قرآن بدون استناد به معصوم، قول به «ما لا تعلمون» است.

[۱۱۹]. انعام/۱۰۳.

[۱۲۰]. قیامه/۲۲ـ۲۲ـ۲۳.

[۱۲۱]. اما همین آیه در مکتب اهل بیت(علیهم السلاماین گونه توسط امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا توضیح داده شده است که: «… مشرقه تنتظر ثواب ربّها». شیخ صدوق، توحید، ص ۱۱۶ باب ما جاء فی الرؤیه.

[۱۲۲]. «و الصواب من القول فی ذلک ما تظاهرت به الأخبار عن رسول الله، أنه قال: سترون ربکم یوم القیامه کما ترون القمر لیله البدر و کما ترون الشمس لیس دونها سحاب؛ فالمؤمنون یرونه و الکافرون عنه یومئذ محجوبون». و «و أولی القولین بالصواب، القول الذی ذکرناه عن الحسن و عکرمه من ان معنی ذلک تنظر إلی خالقها و بذلک جاء الأثر عن رسول الله».

البته او در این اعتقاد تنها نبوده و بسیاری از مفسرین عامه با او همراه و هم عقیده‌اند. در این باره رجوع به منابع حدیثی و تفسیری عامه مطلب را روشن می‌نماید. بخاری، محمدبن اسماعیل، الجامع الصحیح، رقم ۵۵۴، ۸۰۶، ۴۸۵۱، ۷۴۳۴ تا ۷۴۳۸؛ مسلم، محمدبن حجاج، الجامع الصحیح، رقم ۲۹۶[۱۸۲]، ۲۹۷[۱۸۱]؛ منصورعلی ناصف، التاج الجامع للأصول،۴/۲۴۲.

مؤلف التاج می‌نویسد:

«رواه الأربعه یعنی بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی همه این احادیث را ضبط و امضاء کرده‌اند».

در تأیید این مطلب؛ حدود بیست و اندی سال پیش از این، از علمای عامه فردی به نام صالح ابراهیم البلهینی در کتابش عقیده المسلمین حدود پانزده عنوان در ادله تکفیر شیعه مطرح نمود که یکی از آن عناوین «انکار رؤیت خدا» توسط شیعیان بود. البلهینی می‌نویسد:

 «قرآن راجع به رؤیت خداوند می‌گوید: «إلی ربّها ناظره»؛ و شیعه می‌گوید: «خدا قابل رؤیت نیست»، لذا شیعیان قرآن کریم را انکار نموده‌اند و با انکار قرآن کافر می‌شوند»!!

[۱۲۳]. یونس /۲۶٫

[۱۲۴]. اسراء/۷۹.

[۱۲۵]. فجر/۲۲.

[۱۲۶]. بقره/۲۱۰.

[۱۲۷]. ۲۸۸۱۵ ـ حدثنا ابن بشار، قال: حدّثنا محمد بن جعفر وعبد الوهاب، قالا حدّثنا عوف، عن أبی المنهال، عن شهر بن حوشب، عن ابن عباس رضی الله عنهما أنه قال: إذا کان یوم القیامه مدّت الأرض مدّ الأدیم، وزید فی سعتها کذا وکذا، وجمع الخلائق بصعید واحد، جنهم وإنسهم، فإذا کان ذلک الیوم قیضت، هذه السماء الدنیا عن أهلها على وجه الأرض، وَلأهل السماء وحدهم أکثر من أهل الأرض جنهم وإنسهم بضعف فإذا نثروا على وجه الأرض فزِعوا منهم، فیقولون: أفیکم ربنا: فیفزعون من قولهم ویقولون: سبحان ربنا لیس فینا، وهو آت، ثم تقاض السماء الثانیه، وَلأهل السماء الثانیه وحدهم أکثر من أهل السماء الدنیا ومن جمیع أهل الأرض بضعف جنهم وإنسهم، فإذا نثروا على وجه الأرض فزع إلیهم أهل الأرض، فیقولون: أفیکم ربنا؟ فیفزعون من قولهم ویقولون: سبحان ربنا، لیس فینا، وهو آت، ثم تقاضُ السموات سماء سماء، کلما قیضت سماء عن أهلها کانت أکثر من أهل السموات التی تحتها ومن جمیع أهل الأرض بضعف، فإذا نثروا على وجه الأرض، فزِع إلیهم أهل الأرض، فیقولون لهم مثل ذلک، ویرجعون إلیهم مثل ذلک، حتى تقاض السماء السابعه، فلأهل السماء السابعه أکثر من أهل ستِّ سموات، ومن جمیع أهل الأرض بضعف، فیجیء الله فیهم والأمم جِثی صفوف، وینادی مناد: ستعلمون الیوم من أصحاب الکرم، لیقم الحمادون لله على کل حال؛ قال: فیقومون فیسرحون إلى الجنه، ثم ینادی الثانیه: ستعلمون الیوم من أصحاب الکرم، أین الذین کانت تتجافى جنوبهم عن المضاجع، یدعون ربهم خوفا وطمعًا، ومما رزقناهم ینفقون؟ فیسرحون إلى الجنه؛ ثم ینادی الثانیه: ستعلمون الیوم من أصحاب الکرم: أین الذین لا تلهیهم تجاره ولا بیع عن ذکر الله، وإقام الصلاه وإیتاء الزکاه، یخافون یوما تتقلَّب فیه القلوب والأبصار فیقومون فیسرحون إلى الجنه؛ فإذا أخذ من هؤلاء ثلاثه خرج عُنُق من النار، فأشرف على الخلائق، له عینان تبصران، ولسان فصیح، فیقول: إنی وکلت منکم بثلاثه: بکلّ جبار عنید، فیلقُطهم من الصفوف لقط الطیر حبّ السمسم، فیحبس بهم فی جهنم، ثم یخرج ثانیه فیقول: إنی وکلت منکم بمن آذى الله ورسوله فیلقطهم لقط الطیر حبّ السمسم، فیحبس بهم فی جهنم، ثم یخرج ثالثه، قال عوف: قال أبو المنهال: حسبت أنه یقول: وکلت بأصحاب التصاویر، فیلتقطهم من الصفوف لقط الطیر حبّ السمسم، فیحبس بهم فی جهنم، فإذا أخذ من هؤلاء ثلاثه، ومن هؤلاء ثلاثه، نُشرت الصحف، ووُضعت الموازین، ودُعی الخلائق للحساب.

[۱۲۸]. بقره/۲۵۵.

[۱۲۹]. قال: اَتَت امراهٌ النّبی، فقالت: ادع الله أن یُدخِلنی الجنّه! فعظم الربّ تعالی ذکره. ثم قال: انّ کرسیه وسع السموات و الارض وإنّه لَیَقعُدُ علیه فما یفضل منه مقدارا اربع اصابع. ثم قال: باصابعه فجمعها و انّ له اطیطاً کأطیط الرّحل الجدید اذا رُکِبَ من ثقله. . . و حدثنی عن عبدالله بن خلیفه عن عمر بنحوه.

[۱۳۰]. اسراء/۷۹.

[۱۳۱]. بقره/۳۱.

[۱۳۲]. صاحب تفسیر المیزان می‌نویسد: «و من احسن ما جمعته ازمنه المجاهده بعواملها و خطّته ایدی التحقیق باناملها فی هذا الشّان ـ أو هو أحسنه ـ هو کتاب نور الثقلین…».

این است گوشه‌ای از اهمیت این تفسیر شریف که طالبین فهم و درک معنی کلام الله مجید باید این نعمت عظمی را قدر بدانند که مبادا در نتیجه کفران مشمول آیه شریفه (وَ لَئِنْ‏ کَفَرْتُمْ‏ إِنَّ عَذابی‏ لَشَدیدٌ) (ابراهیم(علیه السلام) /(علیه السلام)) گشته و مبتلی به تفاسیری همچون تفسیر طبری گردند.

 

فهرست منابع:

۱٫ابن اثیر، مبارک بن محمد، اسد الغابه، مطبعه اسلامیه تهران.

۲٫ابن حجر، احمد هیثمی، صواعق المحرقه، قاهره، مکتبه القاهره، ۱۳۸۵ق.

۳٫ابن حجر، احمد هیثمی، تطهیر الجنان، [به ضمیمه صواعق المحرقه] قاهره، طبع میمنیه.

۴٫ابن ماجه، محمد بن یزید، السنن، مطعبه عیسی البابی الحلبی.

۵٫ابن کثیر، اسماعیل،التفسیر، بیروت، دارالقلم.

۶٫اسدحیدر ، الإمام الصادق(علیه السلام) و المذاهب الأربعه، بیروت، دارالکتب العربی، ۱۳۹۲ ق.

۷٫امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب السنه و الأدب، تهران، مطبعه حیدریه، ۱۳۷۲ق.

۸٫ـ ـ ـ ـ‌ ـ ـ ـ ـ ـ‌‌ ـ ـ ـ ، فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفی، تهران.

۹٫ابن جوزی، سبط، العلل المتناهیه فی الأحادیث الواهیه، لاهور.

۱۰٫بحرانی، سید هاشم، غایه المرام، قم، دانش حوزه، ۱۴۲۵ق.

۱۱٫بخاری، محمد بن اسماعیل ، الجامع الصحیح، ریاض، بیت الأفکار، ۱۴۱۹ ق.

۱۲٫بلاغی، شیخ محمد جواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، قم، انتشارات وجدانی.

۱۳٫حسینی میلانی، سیدعلی، استخراج المرام من استقصاء الافحام: بحوث و ردود.

۱۴٫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‌ ـ ـ ـ ـ ـ‌‌ ـ ـ ـ ، دراسات فی منهاج السنه.

۱۵٫حکیم، سیدباقر، علوم القرآن، تهران، مطبعه اتحاد، ۱۴۱۳.

۱۶٫جمال الدین، محمد، قواعد التحدیث، دارالنفائس، ۱۴۱۴ق.

۱۷٫جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، بیروت، محمودی، ۱۳۹۸ق.

۱۸٫خویی، سید ابوالقاسم ، البیان فی تفسیر القرآن، نجف، چاپخانۀ علمیه، ۱۳۷۷ ق.

۱۹٫خطیب بغدادی، ابوبکر احمد، تاریخ بغداد، دارالکتب العربی، افست طبع مصر.

۲۰٫دیاربکری، تاریخ الخمیس، طبع دار شعبان.

۲۱٫ذهبی، شمس الدین، سیر أعلام النبلاء، دمشق، دار الرساله، ۱۴۰۶ق.

۲۲٫ذهبی، محمد حسین، الإسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، دمشق، دارالإیمان.

۲۳٫ربیع، آمال محمد عبدالرحمن، الاسرائیلیات فی تفسیر الطبری: دراسه فی اللغه و المصادر العبری، قاهره.

۲۴٫زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الأبرار و نصوص الأخبار.

۲۵٫سید بن طاووس، رضی الدین علی، اقبال الأعمال، تهران.

۲۶٫سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، طبقات المفسرین، بیروت، دارالکتب العلمیه.

۲۷٫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‌ ـ ـ ـ ـ ـ‌ ـ ـ ـ ـ ـ‌‌ ـ ـ ـ ، الاتقان فی علوم القرآن، بیروت، دارالمعرفه.

۲۸٫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‌ ـ ـ ـ ـ ـ‌ ـ ـ ـ ـ ـ‌‌ ـ ـ ـ ، در المنثور، قم، مکتبه مرعشی، ۱۴۰۴ ق.

۲۹٫شرف الدین، عبدالحسین ، المراجعات، قم، موسسه آیه الله العظمی بروجردی، ۱۳۸۶ ش.

۳۰٫شوشتری، قاضی نورالله ، احقاق الحق و ازهاق الباطل، تهران، چاپخانه اسلامیه، ۱۳۸۸ ق.

۳۱٫طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تفسیر آی القرآن.

۳۲٫طبری، محمد بن جریر ، تاریخ الأمم و الملوک، قاهره، دارالاستقامه، ۱۴۰۸ ق.

۳۳٫طبری، عمادالدین،کامل  بهایی، تهران، سوق بین الحرمین.

۳۴٫طباطبایی، محمد حسین ، المیزان فی تفسیر القران، تهران، چاپخانه حیدریه، ۱۳۷۶ ش.

۳۵٫کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، چاپخانه حیدریه.

۳۶٫گنجی شافعی، محمدبن یوسف، کفایه الطالب، تهران، مطبعه فارابی، ۱۴۰۴ق.

۳۷٫فتونی النجفی، شیخ ابی الحسن، ضیاء العالمین فی بیان امامه ائمه المصطفین، قم، آل البیت(علیهم السلام) ، ۱۴۳۱ق.

۳۸٫قرشی، اسماعیل ابن کثیر، التفسیر القرآن، لبنان، دارالمعرفه، ۱۴۱۲ق.

۳۹٫قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، طبع اسوه، ۱۴۱۴ق.

۴۰٫عسقلانی، ابن حجر ، الإصابه فی تمییز الصحابه، لبنان، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ ق.

۴۱٫عسکری، سید مرتضی ، نقش ائمه در احیاء دین، تهران، مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام) ، ۱۳۶۱ ش.

۴۲٫معتزلی، ابو حامد هبه الله، شرح نهج البلاغه، قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق.

۴۳٫محمد رشید رضا و عبده، محمد، تفسیر القرآن الحکیم الشهیر بالمنار، بیروت، دارالمعرفه.

۴۴٫منصور علی ناصف، التاج الجامع للأصول، قاهره.

۴۵٫مهدی، عبدالزهرا، الهجوم علی بیت فاطمه، بی جا.

۴۶٫مفید، محمد بن محمد نعمان، الأمالی، الموتمر العالمی لألفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.

۴۷٫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ، الافصاح، الموتمر العالمی لألفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.

۴۸٫ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ، الجمل، الموتمر العالمی لألفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.

۴۹٫مناوی، عبدالرئوف ، فیض القدیر شرح جامع الصغیر من احادیث البشیر النذیر، لبنان، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ ق.

۵۰٫نامه‌های ناموران، گزیده‌ای از نامه‌های رجال دینی و علمی…، انتشارات کتابخانۀ بزرگ آیه الله مرعشی قم، چاپ اول ۱۳۸۹ش.

۵۱٫نسائی، احمدبن شعیب ، الخصائص، کویت، ۱۴۰۶ ق.

۵۲٫نیشابوری، فضل بن شاذان، الإیضاح، دانشگاه تهران‌، ۱۳۹۲ش‌.

 

مقالات:

نظره سریعه فی أصول مبانی أبناء العامه فی الجرح و التعدیل، تراثنا، ش ۱۰۵ـ ۱۰۶.