معرفی نویسنده مقاله :
محمود ایوب، اندیشمند لبنانی الأصل و از معدود اساتید شیعیِ کرسی های اسلام پژوهی در غرب است. وی پس از تحصیل تا مقطع لیسانس در رشتۀ تاریخ فلسفه غرب در دانشگاه آمریکایی بیروت به آمریکا رفت و در دانشگاه پنسیلوانیا در رشتۀ اندیشۀ دینی ادامه تحصیل داد. وی در سال ۱۹۷۵ با نوشتن پایان نامه ای دربارۀ عاشورای حسینی مدرک دکتری خود را از دانشگاه هاروارد اخذ کرد. ایوب مدّتی به تحقیق در مرکز مطالعات دینی دانشگاه تورنتو کانادا اشتغال داشت و مجموعه‏ای ده جلدی با عنوان قرآن و مفسران آماده نشر کرد. او از سال ۱۹۸۸ به دانشگاه تمپل در فیلادلفیا رفت و به عنوان پروفسور در معارف اسلامی و مقایسه ادیان به تحقیق و تدریس پرداخت. ایوب مقالات فراوانی درباره تعاملات مسلمانان و مسیحیان نگاشته است. از دیگر آثار پژوهشی وی می توان به «به سوی مسیحیت‏شناسی اسلامی» اشاره کرد.

 

مقدّمه مترجمان :


تحقیقات قرآنی خاورشناسان دربارۀ دیدگاه شیعی اندک است و این مطالعات غالباً به دیدگاه‏های شیعه درباره تحریف قرآن می پردازد. به عنوان نمونه، علاوه بر گلدزیهر که امامیه را قائل به تحریف قرآن دانسته، اتان کلبرگ نیز مقاله‏ای در این باره نگاشته است.(۱)
با این حال محمود ایوب در مقاله ای با عنوان «قرآن ناطق و قرآن صامت: پژوهشی درخصوص مبانی تفسیر شیعه امامیه و تکامل آن»(۲) با اتخاذ رویکردی متفاوت، گزارشی از روند تدوین و نگارش متون تفسیری امامیه ارائه کرده است. ایوب در بخش اوّل مقاله، جایگاه امامان را در نزد شیعه، به عنوان تنها مفسران حقیقی قرآن شناسانده و سپس به دیدگاه های امامیه درباره قرآن اشاره کرده و تفاسیر امامیه را معرفی کرده است. در بحث از اصول تفسیری در نزد امامیه به مسأله تحریف قرآن اشاره کرده و بدون گفتگو درباره این اتهام، نظر شیخ طوسی، ملا محسن فیض کاشانی و آیه ‏الله خویی (ره) را بیان کرده و نظر شیعه را عدم تحریف قرآن دانسته است. در انتهای بحث، ایوب به عنوان نمونه آیه ۶۷ سوره مائده را که به ماجرای غدیر خم می پردازد از منظرِ مفسّران شیعی مورد بررسی قرار داده است.
از آن جهت که این مقاله به مبانی تفسیر شیعه امامیه می پردازد و همچنین از اولین کارهای شرق شناسان در این حوزه است که با دیدی منصفانه نگاشته شده، شایستۀ تأمّل و بررسی است. این نوشتار تلاش دارد زمینۀ آشنایی بیشتر با آرای این شرق شناس در حوزه تفسیر شیعی را فراهم می کند.


متن مقاله :


سلوک شیعی جایگاه مهمی را در حیات معنوی جوامع مسلمان برای خود کسب کرده است. برای مسلمانان، قرآن به مثابۀ راهنمایی در این دنیا و جهان آخرت است که علم فهم آن (تفسیر) را می توان ثمرۀ سلوک ایمانی و نتیجۀ خوف مؤمنین از عذاب الهی و امیدواری آنان به رحمت و پاداش الهی دانست؛ عذابی که به خاطر جهل به تفسیر قرآن و در نتیجه نافرمانی فرامین خدا در انتظار است و پاداشی که برای فهم کلام خدا و در نتیجه فرمانبرداری از دستوراتش امید می رود. [اما] برای شیعیان، قرآن چیزی بیش از این است؛ تفسیر از طرفی ثمرۀ سرخوردگی و ناامیدی و از طرف دیگر ثمرۀ امید و سرخوشی است. تفسیر نزد شیعیان، تحت تأثیر فرهنگ شهادت و فرجام شناسی [مهدویت] است. از طریق تفسیر است که ارتباط بین مؤمنین و رهنمایان معنوی شان، یعنی امامان برقرار می گردد. تفسیر، بشری کردن کلام الهی و الهی نمودن روح انسانی است.
تفسیر شیعی، با در نظر گرفتن تمام ابعادش، گسترده تر از آن است که بخواهد موضوع یک پژوهش جامع واقع شود، چه رسد به پژوهش های تطبیقی. از آن جا که پژوهش های غربی بر اسلام اهل سنت متمرکز شده است، اقدامات زیادی لازم است تا بتوان دین پژوهان غربی را با اندیشه و سلوک شیعی آشنا نمود. این پژوهش کوتاه نیز همین هدف را دنبال می کند؛ ابتدا باید با رجوع به تألیفات گستردۀ شیعه، که تا حدود زیادی در غرب ناخوانده یا ناآشناست، مفهوم شیعی «امام» را در رابطه با «وحی» ارائه نماییم. سپس خلاصۀ تاریخ تفسیر شیعی و خطوط اصلی تکامل آن را خاطرنشان می سازیم. آن گاه قادر خواهیم بود تا مبانی اساسی تفسیر شیعی را نشان دهیم. نهایتاً برای خارج شدن بحث از فضای نظری محض، تکامل تفاسیر شیعه را در تبیین آیۀ سرنوشت ساز «تبلیغ» (مائده/۶۷: {یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ} دنبال می کنیم.

 

 

امامان و قرآن :


کلام خدا برای مسلمانان یا همان قرآن، همانند تمام متون مقدّس دیگر، بُعدی انسانی [ظاهری] دارد که بدون آن به درستی فهمیده نمی شود و یا ارزشش دانسته نمی شود. این بعد ظاهری، در ابتدا بر [حضرت] محمّدصلی الله علیه وآله و سلم که دریافت کننده و ابلاغ کنندۀ کلام الهی و اوّلین مفسّر آن برای بشریت است، تجلی یافته است. جنبۀ دوم و به اندازه بُعد ظاهری با اهمیت، حیات قرآن در جامعۀ اسلامی است که از طریق قدرت و جایگاه منحصر به فردش [(آتوریته)] تحقّق می یابد. نسل های پیاپی مسلمانان با پذیرش بی چون و چرای قرآن، گواهی محکمی بر اعتبار آن نزد خود، باقی گذارده اند. آنان با نهادینه سازی کلام جاوید الهی به دور از گرفتاری در محدودیت های الفاظ و حروف و با وضع علوم تلاوت یا قرائت، کتابت یا نسخ و تفسیر به قرآن سرزندگی و توان [خاصی] بخشیده اند.
ارتباط [دوسویۀ] خدا و انسان از طریق قرآن، در دو اصطلاح مرسوم برای کلام الهی یعنی: تنزیل ـ با معنای لغوی پایین فرستادن ـ و تفسیرـ یا پرده برداری انسانی از معانی آن ـ بیان شده است. فرآیند تفسیر به رشد و بالندگی خود همراه با حیات اجتماع ادامه می دهد و راهنمای حیات بشری در فراز و نشیب های زندگی و همچنین تسلّی بخش آن در هنگامۀ یأس و سختی ها می باشد. البته می توان گفت همان گونه که خدواند در عین حفظ نفوذ حاکمیت خود در تاریخ از خلق برتر است، کلام او نیز در عین مشارکت در تاریخ بشری، متعالی تر از آن است. «مشارکت در تاریخ بشری»، بدین معناست که قرآن کتاب راهنمایی است که می بایست در آن تعقّل و تدبّر شود؛ چراکه به عنوان هدایت گر معنوی و اخلاقی و برای راهنمایی آدمیان نازل شده است.(۳) اما متعالی بودنش نسبت به تاریخ بشری نیز، بدین مفهوم است که معنای حقیقی آیات آن، تنها بر خداوند آشکار است.(۴) «تعالی» تنها نشان دهندۀ قدرت و عظمت نیست، بلکه علاوه بر آن، نشان گر نزاهت از هرگونه التقاط، نسبیّت و یا عدم اطلاق است.
از این رو، مسلمانان و به خصوص شیعیان، مصرّند که خداوند علاوه بر قرآن، تفسیرش را نیز بر [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم فرو فرستاده است.(۵) متن مقدس قرآن، یا «ما بین الدفّتین»، همان [کلامی] است که آن حضرت به عموم مؤمنین آموزش داد. اما تفسیر قرآن را [به همگان آموزش نداد، بلکه] برای امامان ـ که برگزیدگان از اهل بیتش علیهم السلام هستند ـ نگاه داشت. امامان ارتباط ویژه ای با قرآن دارند که این ارتباط رمز ویژگی خاصّ تفسیر شیعی است.
اسلام نگاهی پیامبرمحورانه به تاریخ دارد. [در این نگاه،] پیامبران به عنوان راهنمایان بشریت به سوی خدا و الگوهایی الهی برای انسان دیده می شوند. [حضرت] آدم، که در جایگاه خلیفه الله بر زمین قدم گذاشت،(۶) اولین پیامبر نیز بود. اما این مقام خلیفهاللهی تنها در وصایت برگزیدگان خلاصه نمی شود؛ چراکه آدم و ذریۀ او گذشته از پیامبر بودن، در مقام بشری غیر کامل، در معرض فساد کردن در زمین و خون ریختن بر آن نیز هستند. به همین سبب، پیامبران با ویژگی مهم عصمت از گناه و خطا، از بقیه آدمیان متمایز شده اند. بنابراین، می توان گفت که آنان در صفتِ الهی «متعالی بودن»، با قرآن مشترک هستند.
قرآن در میانۀ راهِ انسان ها به سوی خداوند قرار گرفته است و [پیامش] توسط پیامبران ـ که از نگاه مسلمانان، برترین اسوه های بشریت هستند ـ به مردم می رسد. به همین ترتیب، پیامبران نیز در میانۀ راهِ انسان ها به سوی [فهم] قرآن قرار گرفته اند که [پیامشان] توسط امامان ـ که اسوه های بشریت هستند ـ به مردم می رسد. در نتیجه می توان گفت که از این جهت، پیامبران خلفای خدا بر روی زمین و امامان نیز خلفا و جانشینان آن ها هستند. تمام بنی آدم از آن جهت که انسان هستند، در امتیاز خلیفۀ خدا بودن، مشترک هستند؛ اما میزان بهره برداری از این امتیاز، وابسته به ایمان و عمل صالح است.(۷)
از طرف دیگر، پیامبران و امامان به واسطه ارث بردن علم الهی متمایز می گردند. بدین گونه تنها [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم و جانشینانش یعنی امامان هستند که به تمام معانی قرآن آگاهند، چراکه خطاب قرآن اوّلاً به سوی آنان بوده و مخاطب بودن سایر مردم نیز از طریق ایشان است. در یک گفت وگوی طولانی بین [حضرت امام] جعفر صادق علیه السلام، امام ششم شیعیان و ابوحنیفه، بنیان گذار یکی از چهار مکتب فقهی اهل سنّت، امام می فرمایند:
«خداوند این علم (یعنی علم به قرآن) را تنها به اهل حقیقی کتاب داده است، کسانی که این کتاب بر آنان نازل شده است. … این علم تنها نزد برگزیدگان از فرزندان پیامبر ما علیهم السلام موجود است.»(۸)
قرآن جایگاه خاصی نسبت به خداوند دارد؛ [از گذشته] به صورت محافظت شده در «لوح محفوظ» با خداوند بوده است(۹) و مطابق برخی آیات، قدرت آن بر روی زمین، فراتر از حد تحمّل کوه های سخت است.(۱۰) قرآن برای آدمیان، منبعی سرشار از شفا و برکت در این دنیا و کتابی تسلّی دهنده و رستگاری بخش برای آخرت است.
امامان در این ویژگی ها با قرآن مشترک هستند و در واقع با همین خصوصیات شناخته می شوند. آنان قبل از خلقت، از نور الهی، در کنار قرآن بودند و به خاطر ایشان بود که تمامی عالم، به عرصۀ وجود آورده شد. بر همین اساس، مصحح تفسیر القمّی در مقدمۀ طولانی و کلامی، که بر این تفسیر نوشته است، ادعا می کند که: «(ائمه علیهم السلام) مقصود از خلقت هستند و علت خلقت آنان، [اراده] خود حق تعالی است». در ادامه، وی این گونه استدلال می آورد که خداوند تمام مخلوقات را خلق نمود تا او را عبادت کنند و عبادت واقعی بدون ایمان حقیقی به خالق ممکن نیست و ایمان را نیز بدون شناخت نمی توان به دست آورد. علاوه بر این، چنین شناختی تنها از طریق رسولی حاصل می شود که از جانب خداوند سخن گوید و یا از طریق امامی که آموزه های آن رسول را بازگو کرده و پیامش را تفسیر کند. در نهایت، نویسنده نتیجه گیری می کند که برعهدۀ خداوند است که امامی را معین کرده و مردم را به سوی او هدایت کند؛ «بنابراین گزافه نخواهد بود ـ اگر ادعا کنیم ـ که قرآن دربارۀ آنان و برای آنان نازل شده است».(۱۱)
در حدیث طولانی و مشهوری که محدّثین شیعه و سنی آن را ـ با عبارات مختلف ـ نقل کرده اند، قرآن به عنوان «ثقل اکبر» معرفی شده و امامان به عنوان «ثقل اصغر». در یک نقل آن که از طریق امّ سلمه ـ یکی از همسران پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم رسیده، آمده است که پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم در زمان آخرین بیماری خود، در حضور بسیاری از اصحابشان فرمودند:
«نزدیک است که به زودی من فراخوانده شوم و از میان شما بروم. پیش تر چیزى به شما مى‏گویم که عذر من باشد نزد شما: من در میان شما کتاب پروردگارم و عترتم، [یعنی] اهل بیتم را ـ به عنوان نمایندگان پس از خود ـ باقی می گذارم».(۱۲)
در نقلی دیگر که توسط عیاشی [در تفسیرش] برای اثبات ولایت علی علیه السلام ذکر شده، آمده است که پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم دربارۀ اهل بیت فرمودند:
لطیف خبیر مرا خبر کرد که آن ها (یعنی این دو ثقل) [نمی بایست] از هم جدا شوند تا مرا [در روز قیامت] ملاقات کنند … از آنان جلو نیفتید که گمراه می شوید و از آنان عقب نمانید که به هلاکت می افتید و به آنان نیاموزید، چرا که آنان از شما آگاه ترند.(۱۳)
قرآن می فرماید که پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم در روز قیامت به خداوند شکایت کرده و عرضه می دارد:
{پروردگارا، (تو آگاهى که) امّت من این قرآن را متروک [قرار داده] و رها کردند}.(۱۴)
بر اساس این آیه، مذهب شیعه به قرآن شخصیتی شبه انسانی داده است. به همین جهت، قرآن در پیشگاه خداوند با مردم محاجّه خواهد کرد و برخی را شفاعت کرده و دیگران را محکوم خواهد نمود. از آن جا که در سنّت شیعی، این دو ثقل به یکدیگر متصلند، در روز قیامت دربارۀ هر دو سؤال خواهد شد؛ یعنی درباره محبّت مردم به آل محمد علیهم السلام و اطاعتشان از آموزه های قرآن. که به موجب این دو سؤال، درباره آنان قضاوت خواهد شد که پاداش داده شوند یا عذاب گردند.(۱۵)
اصل مشهوری در تاریخ ادیان وجود دارد که روایات، سابقه و تاریخی را بازگو می کنند که به مثابۀ پیش درآمدی بر یک رخداد محوری است؛ رخدادی که گفته می شود تاریخ بشریت نیز حول همان می گردد. بنابراین، تاریخ کتاب مقدس(۱۶) [تاریخ انبیا] و حتّی تاریخ حکمت بشری از نظر نخستین پدران کلیسا، به مثابۀ مقدمات ظهور مسیح(۱۷) شناخته می شدند. به همین ترتیب، مسلمانان [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم را به عنوان ختم رسل و امامان علیهم السلام را به عنوان اوصیای او، به مثابۀ علت وجودی(۱۸) تمام مخلوقات می شناسند. قبول ولایت آنان، یکی از ابعاد اساسی ایمان است. امام ششم می فرماید:

«خداوند ولایت ما را محور (قطب) قرآن و تمام کتب (آسمانی) قرار داد، در حالی که آیات محکم قرآن حول آن می گردد و به سبب آن، کتب (مقدس) واضح و ایمان آشکار می گردد».(۱۹)
نبوت و وصایت به مانند حلقه های هم محوری دیده می شوند که از میان آن ها تاریخ حرکت می کند. تمام پیامبران، از [حضرت] آدم تا [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم، دوازده جانشین پی درپی داشته اند که علم آنان را به ارث برده و رسالتشان را ادامه داده اند. اوصیاء با پیامبر عصر خود یکپارچه هستند، یا به عبارت دیگر، امتداد حیات نبوی هستند. [البته] به امامان وحی نمی شود، که این وجه تمایز اصلی آنان از پیامبران است. با این وجود، ایشان محدَّثونند، یعنی [کسانی هستند که] ملائکه با آنان صحبت می کنند. از آن جا که [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم آخرین پیامبر بود و قرآن نیز آخرین کتاب وحیانی، چرخۀ نبوّت تنها از طریق امامت ادامه می یابد که البته باید تا روز قیامت نیز ادامه پیدا کند.
از امام اول، [حضرت] علی علیه السلام منقول است که با این گفته، مخاطبان خود را به چالش می کشید:
« از من دربارۀ کتاب خدا بپرسید، به خدا قسم، هیچ آیه ای از کتاب خدا نیست مگر اینکه رسول خدا، آن را بر من قرائت و تفسیرش را به من آموخته است، چه نزول این آیه در شب بود یا در روز، در سفر بود یا در حضر [یعنی در خانه]».
ابن الکوّاء، یکی از شاگردان بحّاث حضرت پرسید: پس، آیاتی که هنگام نبود شما با پیامبر نازل شد، چطور؟ امام پاسخ داد: «رسول خدا، هرچه از قرآن را که در غیبت من بر او نازل شد، آن هنگام که من بازگشتم بر من خواند و فرمود که: «یا علی! خداوند پس از آنکه تو رفتی این گونه نازل فرمود و تفسیرش نیز چنین است»؛ به این ترتیب ایشان تفسیر آیه و شأن نزول آن را به من آموزش داد».(۲۰)
همچنین گزارش شده است که ابن عباس و ابن مسعود و دیگر صحابیان [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم، علم تفسیر را از [حضرت] علی علیه السلام آموختند که او نیز تمام علم خود به قرآن را از پیامبر و ایشان نیز از خداوند کسب کرده بود.(۲۱)
[حضرت] علی علیه السلام و امامان پس از او نه تنها تفسیر قرآن بلکه تفسیر تمام کتب آسمانی پیشین را نیز می دانستند.
باز از [حضرت] علی علیه السلام نقل شده که ایشان فرمودند:
اگر وساده ای ـ به معنای مَسنَد آموزش در یک مجلس ـ برای من فراهم آید، در میان اهل تورات، مطابق با آنچه که خداوند در تورات نازل فرموده قضاوت خواهم نمود؛ تا به خداوند برسد و او شاهد باشد که من بر اساس آنچه که او در آن نازل نموده، قضاوت کرده ام.
مشابه همین مطلب دربارۀ انجیل و اهلش و قرآن و اهل آن نیز [در ادامه حدیث] به نقل از ایشان آمده است.(۲۲)
جامعۀ شیعه، امامان را به مثابۀ شرکای قرآن می بیند. به همین جهت، شیعیان هر روز در زیارت پس از نمازها، خطاب به امام دوازدهم که به باور آنان، زنده ولی از چشم مردم پنهان است، این گونه می گویند: «سلام بر تو، ای صاحب زمان! سلام بر تو، ای دوست (ولی) رحمن! سلام بر تو ای شریک قرآن»!
علاوه بر این شیعیان اعتقاد دارند که قرآنی که [حضرت] علی علیه السلام به املای پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم و به همراه تأویل حقیقی آن نوشته، از امامی به امام دیگر منتقل شده و اکنون نزد امام غائب است، تا آن زمان که به عنوان مهدی منتظَر بازگردد آن را آشکار کرده و بر اساس آن قضاوت نماید.
بر اساس همین اعتقاد ـ همان طور که بعدتر می بینیم ـ علمای تندروی شیعه، مانند فیض کاشانی ، نویسنده تفسیر صافی، و مجلسی، ادعا نموده اند که قرآنی که اکنون نزد ماست تحریف شده است. از امام پنجم، [حضرت] محمد باقر علیه السلام نقل شده: «اگر این گونه نبود که (برخی مطالب) به قرآن افزوده شده و (برخی دیگر) از آن کاسته شده، حق ما بر هیچ فرد عاقلی پنهان نمی ماند و اگر قائم ما (یعنی امام دوازدهم) ظهور کرده و سخن گوید، قرآن سخن او را تصدیق خواهد نمود».(۲۳)
از آن جا که امامان معنای حقیقی و بی پایان قرآن را در اختیار دارند، این کتاب مقدّس را به عنوان یک راهنمای اخلاقی و معنوی زنده نگه می دارند. آنان قرآن ناطق هستند، در حالی که قرآن [فعلی] پس از فوت [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم، به صورت قرآن صامت باقی ماند.(۲۴) این گونه تمایز بین سخنان مکتوب و خوانده شدۀ خدا، در این حدیث دلکش منسوب به [حضرت] علی علیه السلام به طور شایسته ای بیان شده است:
خداوند تبارک و تعالى یکتا و بى‏همتاست و در وحدانیت خود بى‏نظیر است. سپس به کلمه‏اى تکلّم کرد که نور شد و از آن کلمه نور محمدصلی الله علیه وآله و سلم را آفرید و من و ذریه‏ام را آفرید. سپس تکلّم به کلمه‏اى کرد که آن کلمه روح شد و خداوند آن را در آن نور سکونت داد و در بدن هاى ما قرار داد؛ پس ما روح الله و کلمات خداییم.(۲۵)
قرآن به عنوان کتاب هدایت بشریت بر [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم فقط نازل نشد، بلکه خطاب و منظور این کتاب نیز خاصّتا او و خانوادۀ او بودند. از آن جا که عموم مسلمانان قرآن را بدون تفسیر حقیقی آن می خوانند ـ تفسیری که جبرئیل به همراه تنزیل بر [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم نازل نمود ـ آنان مرتکب خطای بزرگ تحریف در (خوانش) کلمات جاوید خداوند می گردند. امام ششم، [حضرت امام] جعفر صادق علیه السلام می فرماید: «اگر قرآن همان گونه که نازل شده بود خوانده می شد، می دیدید که از ما در آن نام برده شده است».(۲۶) در روایتی که از دیگر امامان و حتی از پیامبر اکرم علیهم السلام منقول است، بیان شده که: «قرآن در چهار بخش نازل شده است، … ربعی دربارۀ ما و ربعی دیگر دربارۀ دشمنان ما، ربعی دربارۀ فرائض و احکام و ربع آخر دربارۀ اینکه چه چیزی حلال و چه چیزی حرام است. کرامت های قرآن متعلق به ماست».(۲۷)
ما باید پس از بحث دربارۀ مبانی اولیۀ تفسیر شیعی، به مسأله تحریف بازگردیم. اما قبل از آن، لازم است به طور خلاصه به سیر تکامل تفسیر شیعی بپردازیم.

 

 

تکامل تفسیر شیعی :


تفاسیر اهل سنت در دوران اوّلیه تفسیر، اوّلاً بر پایه احادیث نبوی و اقوال صحابه و تابعین مبتنی بودند. این رویکرد به [تفسیر] قرآن، با نام «تفسیر بالمأثور» (تفسیر به وسیله احادیث نبوی) شناخته می شود. هر چند از ابتدا تفسیر مطابق با نظر خود (رأی) یا عقل شخصی (اجتهاد) مطلقاً مردود بود،(۲۸) اما نسل های بعدی در مواجهه با انبوه روایات جعلی و متناقض منسوب به پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم، صحابه و تابعین مجبور شدند تا دست به دامان اجتهاد ببرند. از سوی دیگر، مفسّرین شیعه بر اساس نصّ قرآن، حجیت [قول] پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم را [در تفسیر قرآن] قبول کرده و سپس بر اساس حدیث ثقلین ـ که پیش تر اشاره شد ـ ذریه او را نیز به عنوان دومین منبع معتبر [برای تفسیر قرآن] پس از او پذیرفتند.(۲۹)
اولین نسل مفسرین شیعه شاگردان امامان معصوم علیهم السلام بودند. افرادی چون زراره بن اعین، محمد بن مسلم و دیگر نزدیکان به شاگردان امامان پنجم و ششم علیهما السلام از زمره برجستگان در تفسیر و دیگر علوم دینی در جامعه شیعه آن روز بودند. هر چند به برخی از این محدثین متقدّم آثار تفسیری [متعددی] منتسب شده است،(۳۰) اما هم اکنون چیزی از آن تفاسیر به دست ما نرسیده است. با این وجود، روایات آنان در آثار مفسرین نسل دوم حفظ شده است. مهم ترین این محدّثان عبارتند از: فرات بن ابراهیم بن فرات کوفی، ابوالنصر محمد بن مسعود بن عیاشی سمرقندی، ابوالحسن علی بن ابراهیم قمی، محمد بن ابراهیم نعمانی.
فرات در دوران امامت امام نهم، [حضرت] محمد جواد علیه السلام می زیست و شاید اولین سال های قرن چهارم هجری را نیز درک کرده باشد. او یکی از نخستین بزرگان حدیث شیعه و یکی از مشایخ علی بن ابراهیم قمی بوده است.(۳۱)
معاصر او، عیاشی، عالمی سنّی بود که مذهب جعفری را پذیرفت و عالمی برجسته در بسیاری از علوم دینی گشت. تنها جلد اول تفسیر او، آن هم تنها به صورت تلخیص گشته، به دست ما رسیده است.(۳۲) علی بن ابراهیم قمی از پدرش که نزد بسیاری از شاگردان ائمه علیهم السلام شاگردی کرده بود، روایت کرده است. وی در سال ۳۰۹ ق/۲۰ـ ۹۱۹ م از دنیا رفت.(۳۳)
نعمانی (متوفای ۳۶۰ق/۹۷۱ م) شاگرد کلینی بود. (کلینی: نویسندۀ کافی، یکی از کتب اربعه حدیثی شیعه) او تفسیری مهم را به نقل از حضرت امام صادق علیه السلام به جای گذاشته، که تاکنون منتشر نشده است. رسالۀ مهم او در باب تفسیر نیز منبعی بسیار پر اهمیت در باب تفسیر متقدّم شیعه به دست می دهد، که در اثر دائرهالمعارف گونۀ مجلسی، بحار، بازنشر شده است.
این مفسرین تنها روایات نسل اول را بدون هرگونه نظری از جانب خودشان گردآوری کردند. از آن جا که دوره حضور ائمه علیهم السلام تنها تا سه قرن به درازا کشید، نسل های اول و دوم مفسرین به دقت قابل تمییز نیستند، چراکه مشخصاً دورۀ آن ها هم پوشانی دارد. در نگاه ما، این دو نسل نمایانگر دورۀ آغازین یا پیشا باستانی(۳۴) تفسیر شیعی هستند. نسل سوم مفسرین شیعه، دوره ای بسیار طولانی را اشغال کرده اند، که به راحتی تا قرن ۱۰ق/۱۶م ادامه دارد. این نسل شامل شریف رضی (م ۴۰۵ ق/۱۰۱۵ م) و برادر معروفش سید مرتضی (م ۴۳۶ ق/ ۱۰۴۴ م) و ابوجعفر طوسی (م ۴۶۰ ق/ ۱۰۶۷ م) که معروف به شیخ الطائفه (فقیه پر فضیلت طائفۀ شیعه) که شاگرد سید مرتضی و ارائه دهندۀ آرای قرآنی وی بود، می شود. تفسیر شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، نمایانگر رویکردی مهم در تفسیر شیعه است. شاگرد او، ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (م ۳۴۸ ق/۱۱۵۳ م) به همراه پیشینیانی که ذکرشان گذشت، نمایندۀ دوره ای هستد که می توان از آن با عنوان عصر کلاسیک تفسیر شیعی نام برد. این مفسرین نه تنها یک رویکرد وسیع به تفسیر دارند که برگرفته از احادیث شیعه و اهل سنّت است، بلکه نوع نگاهشان به قرآن، مخالف بسیاری از نگاه های متداول متقدّم ـ و نیز متاخّر ـ به قرآن بود که ادّعای عدم حجیت قرائت عثمانی قرآن را داشت و تنها یک قرائت شیعی را از آن برمی تافت.
مفسرین بعدی ای که متعلّق به این گروه اند، عبارتند از ملاصدرای شیرازی (م ۱۰۵۰ق/۱۶۴۰م)، سید هاشم بحرانی (م ۱۱۰۷ق/۱۶۹۵م)، علی حویزی (م ۱۱۱۲ق/۱۷۰۰م) و ملامحسن فیض کاشانی (م ۱۱۹۱ق/۱۷۷۷م) که در این مقاله به عنوان نماینده ای از این گروه از تفسیر صافی او استفاده می شود. این مفسرین در دورۀ طلوع و تثبیت حاکمیت شیعی در ایران می زیسته اند. آنان به عکس رویکردی که ما از آن با نام عصر کلاسیک یاد کردیم، رویکردی کلامی به تفاسیر متقدّم و به خصوص تفاسیر سنی دارند. آنان لفظ به لفظ احادیث نقل شده توسط نسل های اول و دوم را گرفته و به عنوان اهرم هایی علیه مخالفینشان استفاده کرده اند.
به عنوان نمونه، نویسندۀ تفسیر صافی تا بدان جا پیش می رود که مدّعی می شود اولین راویان از ائمه علیهم السلام در بند تقیه بودند، که به این معناست که بسیاری از روایات ممکن است از دست رفته باشند. البته این ادعا فضای گسترده ای را برای طرح آرای جدید در تفسیر با پوشش بازیابی سنّت باز کرد. به این ترتیب، ما می بینیم که از منظرگاهی جدید و با رویکرد بسط سنّت، تفسیر شیعی همواره با تغییرات اجتماعی و سیاسی زمان ها تکامل پیدا کرده است.
آخرین مرحلۀ تکامل تفسیر شیعی، همین موقعیت معاصر آن است. به صورت کلی می توان گفت که آثار جدیدی چون المیزان فی تفسیر القرآن از محمدحسین طباطبایی و البیان فی تفسیر القرآن از سیدابوالقاسم خویی می کوشند از دریچۀ سنّت کهن کلامی و فلسفی با مردم امروز صحبت کنند. رویکرد این تفاسیر در چند بُعد مهم، یادآور رویکرد تفاسیر دورۀ کلاسیک هستند. به همین جهت، مثلاً [آیه الله] خویی در البیان خود را مجبور می دید که نه تنها با نگاه سنّتی اهل سنّت به قرآن، که با برخی از تصوّرات شیعی از قرآن نیز مخالفت ورزد ـ متأسفانه، فقط یک جلد از این کتاب جالب منتشر شده و نویسنده به من گفته است که قصد ادامه دادنش را ندارد.

 

 

مبانی تفسیر شیعی :


مسلمانان بر این باورند که اگر قرار است از قرآن تبعیت شود در ابتدا باید فهمیده شود. علاوه بر این، آنها تأکید دارند که هیچ کس تفسیر آن را جز خدا نمی داند.(۳۵) مسلمانان شیعه نیز اجماعاً با این دیدگاه موافقت کرده اند، در عین حال بر این باورند که راسخان در علم میزان این علم الهی را ـ که در دسترس سایر مردم نیست ـ در اختیار دارند.(۳۶) این راسخان در علم امامان و یا همان جانشینان بر حق پیامبر هستند که میراث دار علم همه پیامبران از آدم تا خاتم هستند.(۳۷)
در واقع به یک مفهوم به واسطه امام است که پدیده وحی امتداد پیدا می کند. البته امامان همان انبیاء ـ که دریافت کننده مستقیم وحی هستند ـ نیستند بلکه از سوی ملائکه مورد مکالمه قرار می گیرند (محدَّثون)؛ در واقع آنها دریافت کننده نوع خاصی از وحی غیرقرآنی هستند. مأموریت آن ها از سنخ قانون گذاری و تشریع جدید نیست، چرا که این امر جزو حقوق ویژه رسولانی است که حامل یک شرع مقدس جدید از سوی پروردگار هستند.(۳۸) در واقع امام همان دریافت کننده معنای صحیح و کامل وحی نبوی می باشد که شامل تفسیر صحیح احکام فقهی، علم غیب و تبیین ارجاعات قرآن به تاریخ گذشتگان و پیش بینی حوادث آینده می شود. گفته می شود که امام ششم این گونه فرموده اند: «دانش ما دربارۀ حرام ها و حدود خدا به شکل و صورتی است که ما را ملزم می کند آن را مخفی نگاه داریم و درباره آن به کسی چیزی نگوئیم».(۳۹)
از همۀ این ها این گونه فهمیده می شود که قرآن لایه ها و ابعاد مختلف مفهومی دارد. بنابراین مهم ترین مبنای تفسیر شیعی این است که قرآن یک بعد بیرونی به نام ظهر و یک بعد درونی به نام بطن دارد؛ بطن آن نیز بطنی دیگر دارد و همین طور تا هفت بطن.(۴۰)
بنابراین، بر اساس این مبنا، قرآن باید ورای معنای ظاهری اش اشارات متعددی داشته باشد. [امام] جعفر صادق علیه السلام پس از پرداختن به جنبه های باطنی و همچنین جنبه های همگانی قرآن، این گونه نتیجه گیری می کنند که ممکن است ابتدای یک آیه اشاره به یک چیز، میانه اش اشاره به چیز دیگر و انتهایش اشاره به چیز سومی داشته باشد. قرآن متشکل از سخنانی است که به شکل بسیار متقارب و از راه های مختلفی با یکدیگر مرتبط شده اند و هم آوایی دارند.(۴۱)
امام پنجم ابعاد همگانی و باطنی قرآن را ـ بسیار ساده تر و در عین حال برجسته ترـ با عبارات ذیل بیان می کنند: «خطاب عمومی قرآن به سوی همان کسانی است که برای آنها نازل شده است، و خطاب باطنی قرآن برای آن کسانی است که بدان عمل می کنند.»(۴۲)
دومین اصل منحصر به فرد تفسیر شیعی جری و انطباق است. جری بدان معناست که همواره قرآن ارجاعاتی دارد که به حوادثی که در تاریخ رخ داده اند، باز می گردد. در اینجا نیز رجوع آشکار به ظاهر آیه، یا مفهوم لغوی آن، همان ظهر یا ابعاد بیرونی تر است؛ در حالی که کاربرد مستمرّ یا ارجاعی آن همان بطن یا بعد داخلی اش است. در حدیثی که درباره اعتبار خیثمه ـ یکی از یاران مهم صادقین ـ وارد شده است، [امام] باقر علیه السلام چنین می فرمایند:
قرآن در سه سطح نازل شده است: یک سطح دربارۀ ما و کسانی است که ما آنها را دوست داریم؛ سطح دوم دربارۀ دشمنان ما و دشمنان کسانی است که پیش از ما بودند (یعنی پیامبران گذشته و جانشینان آن ها)؛ سطح سوم نیز دربارۀ سنّت (الگوی زندگی نسل های گذشته) و امثال آن است. اگر این گونه بود که یک آیه نازل شده، که دربارۀ یک قوم است با مردن آن ها بمیرد، دیگر چیزی از قرآن باقی نمی ماند. بلکه تا زمانی که آسمان ها و زمین باقی است، ابتدای قرآن به شکل مستمرّ کاربرد دارد، همانگونه که انتهایش نیز این گونه است. علاوه بر این برای هر قومی نیز آیه ای وجود دارد که آنها آن را تلاوت می کنند و تفسیر (جایگاه) آنها در آن آیه یا خیر است یا شرّ.(۴۳)
بطن و ظهر قرآن همچنین با اصول تأویل و تنزیل نیز معرفی شده اند. تنزیل به متن مقدسی باز می گردد که نازل شده است و تأویل از سوی دیگر دو معنی دارد: معنای نخست آن همان تفسیر است که تفسیر عبارت باشد از تبیین متن به وسیله بازگرداندن آن به معنا و ریشه اصلی اش؛ مراد دوم از تأویل آن، سطح بنیادین از معناست که فقط خدا از آن آگاه است.
البته هر دو معنا قابل پذیرش است؛ پذیرش معنای نخست بدان خاطر است که قرآن باید فهمیده شود، سپس در آن تعمق شود و در نهایت مورد تبعیت واقع شود. همانطور که در خصوص معنای دوم، خود قرآن نیز از این واقعیت دفاع می کند که سطح معنایی دارد که توسط خدا پوشانده شده و از دسترس بشر حفظ شده است.(۴۴) در عین حال قرآن آنان را که خالص شده اند، در این خصوص استثنا می کند.(۴۵) براساس دیدگاه شیعه این واقعیت بدان معناست که کسانی وجود دارند که حقیقت قرآن و تأویل آن را درک می کنند.(۴۶)

چنین انسان های موفقی این دانش را صرفا از طریق تعلیم مستقیم پروردگار کسب کرده اند. علامه طباطبایی این گونه توضیح می دهد که مخلصین کسانی هستند که حقیقت قرآن را لمس می کنند و این توان را دارند که به کاوش ژرفای علوم قرآن بپردارند.(۴۷)
دو اصل دیگر که در پی ظاهر و باطن می آیند عبارتند از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه. از آنجایی که این دو اصل برای دانش تفسیر در شکل عامّ آن جنبه مبنایی دارند، ما باید فقط ابعاد و خوانش شیعی آن ها را بازنمایی کنیم.
براساس حدیثی از امام پنجم آیات ناسخ آن آیاتی هستند که از لحاظ کاربرد و رواجشان همچنان بدون تغییر باقی می مانند و آیات منسوخ آیاتی هستند که در زمان حال و اکنون، دیگر اعتبارشان تمام شده است. محکمات آیاتی هستند که باید مورد تبعیت واقع شوند و متشابهات آیاتی هستند که تشابه معنایی با یکدیگر دارند. این نکته باید مورد توجه قرار گیرد که در قرآن سه آیه وجود دارد که به این مشکل پرداخته اند. براساس یک آیه قرآن سراسر محکمات است.(۴۸) براساس آیه ای دیگر قرآن سراسر متشابهات است.(۴۹) براساس آیه ای دیگر در قرآن هم محکمات وجود دارد و هم متشابهات.(۵۰)
براین اساس ممکن است این گونه استدلال شود که قرآن برای خدا، پیامبر و جانشینان ایشان یعنی امامان محکم است؛ چون سراسرش برای آنها شناخته شده است. برای علما براساس علمشان، قرآن هم شامل محکمات است و هم متشابهات. برای کسانی نیز که فاقد دانش هستند قرآن سراسرش متشابهات است. از همین روست که امام ششم می فرمایند: «محکم باید مورد اتباع قرار گیرد و متشابه آن است که برای آن که از معنایش آگاهی ندارد، مبهم است».(۵۱) با این وجود بر مردم لازم است تا تلاش کنند با استفاده از محکمات قرآن، متشابهات آن را بفهمند. امام هشتم، [حضرت] رضا علیه السلام، این تدبیر را پیشنهاد می دهند: «هر آن که متشابهات قرآن را به محکماتش باز می گرداند، همو است که به مسیر صحیح هدایت شده است.»(۵۲)
این اصول و همچنین تفسیر شیعیان از آنها باعث می شود از طرق مختلفی سؤال تحریف به ذهن خطور کند. البته ما نمی توانیم این موضوع ناراحت کننده را در همه جزئیاتش مورد بررسی قرار دهیم؛ اجازه دهید به همین کفایت کنیم که تحریف بیشتر از آنکه یک اصل باشد یک اتهام و یک موضوع جدلی است. برای نمونه شیخ طوسی که در دوره ثبات نسبی می زیسته است به شکل قاطعانه ای این اندیشه را که قرآن صحیح نیست و آن قرآن معتبری که پیامبر برجای گذاشته نیست، رد می کند. او حتی حدیث قدیمی و مورد احترام «سبعه احرف» را به این اعتبار که قرآن یک بار بر پیامبر نازل شده است، رد می کند. شیخ طوسی این گونه استدلال می کند که قرآن از جانب یکتا و بر یک قرائت نازل شده است.(۵۳)
از سوی دیگر فیض کاشانی ـ که از علمای ایران در دوره تکاپو برای ایجاد ثبات در قرن ۱۸ می باشد ـ به رد کردن قرآن موجود نزدیک می شود. او مدّعی است که همه انواع تحریف اقدامی تعمّدی بوده است که توسط دشمنان خاندان پیامبر که در آن زمان قدرت را در دست داشتند، صورت گرفته است. فیض کاشانی به این ادعا اشاره می کند که کسانی که پس از پیامبر متولی جمع قرآن بودند معنای آن را با حذف همه ارجاعات مستقیم به امامان، تغییر داده و تحریف کردند.(۵۴) نویسنده پس از ارائه لیست بلند بالایی از تغییرات که آن را با برخی روایات منقول از امامان تأیید می کند این گونه نتیجه گیری می کند:
قرآنی که در دستان ماست همان قرآن دست نخورده ای نیست که از سوی خدا بر پیامبر نازل شد. بلکه در آن چیزهایی وجود دارد که با آن چیزی که خدا نازل کرده بود در تضاد است. علاوه بر آن، در آن چیزهایی وجود دارد که تغییر و تبدل یافته است. چیزهای زیادی از قرآن حذف شده است؛ مانند نام علی در موارد متعدد و نام خاندان پیامبر؛ همانطور که این اتفاق برای اسامی منافقان نیز افتاده است … علاوه بر این چینش قرآن براساس رضایت خدا و رسولش نیست.(۵۵)
اما فیض باید خود را با حجم سنگینی از احادیث امامان و برخی علمای بلندمرتبۀ جامعه شیعه همچون ابن بابویه، سید مرتضی، شیخ طوسی و شیخ طبرسی و بسیاری دیگر که باور به اعتبار مطلق قرآن دارند، رو در رو کند. در نتیجه وی پس از طرح برخی اعتراضات در خصوص نظرش مبنی بر تحریف قرآن ـ اما تنها با توجه به ادلۀ روایی ـ این گونه نتیجه می گیرد که قرآن موجود کلمات خداست و اگر درست تفسیر گردد، مشتمل است بر همۀ آن چیزهایی که جامعه بدان در قالب شرایع فقهی نیاز دارد، همان گونه که دربردارنده ادله کافی درخصوص جایگاه والای امامان به عنوان نگاهبانان و مراجع معتبر تفسیر قرآن هستند، می باشد. نویسنده این گونه استدلال می کند که قرآنی که در دستان ماست باید در دورۀ غیبت امام دوازدهم مورد اتباع قرار گیرد. با این وجود، مفروض بر این است که قرآن صحیح از همۀ جهات در دستان او (امام دوازدهم) است.(۵۶)
[آیه الله] خوئی که یکی از نویسندگان معاصر ماست محکم ترین استدلال را در رد وقوع هر نوع تحریف و تغییر در قرآن از همان صدر اسلام مطرح می کند؛ او علیه اندیشه های سنّتی شیعی و سنی در این خصوص استدلال می کند. او باور قرائت های مختلف قرآن را از آن رو که مبتنی بر اجتهاد قاریان است رد می کند. او همچنین روایاتی را که ناظر است به جمع قرآن پس از خلفا، توهم می داند؛ چرا که با خود قرآن، سنت، اجماع و عقل تضاد دارد. او می نویسد که مطمئن باشید قرآن در زمان عثمان به سامان رسید، ولی این بدان معنی نیست که او کسی بود که آیات و سُوَر را در یک کتاب جمع کرد. البته او جماعت مسلمانان را بر گِرد یک مصحف امام جمع کرد؛ او استناد می کند که نویسندگان شیعی نمی توانند مصحف عثمانی را به عنوان سندی بر تحریف مطرح کنند.(۵۷)
[آیه الله] خوئی صبورانه بر ضدّ هر حدیثی که به امامان نسبت داده می شود و مدّعی مطالبی دربارۀ تحریف قرآن است، استدلال می کند. رویارویی [آیه الله] خوئی این گونه است که می گوید برای مسلمانان امکان ندارد که از ثقلین در حالتی که ثقل اکبر یعنی قرآن غیر قابل اعتماد است، پیروی کنند. بنابر این چنین احادیثی یا به خاطر روات آن در انتسابشان به امامان نادرست هستند و یا این که [منظور از] تحریف در آن ها ناظر به تأویل قرآن است و نه تنزیل آن. [آیه الله] خوئی بر این باور است که علت این امر آن است که هیچ دلیل لغوی وجود ندارد که تنزیل را محدود به متن کند. البته در بخش های زیادی از قرآن بیان شده است که تأویل بخشی از وحی است.(۵۸)
بنابر این او بر ضد کسانی که بر این باورند مصحف [امام] علی اصالت دارد و قرآن در دست ما محرّف است، استدلال می کند. او دربارۀ مطالب افزوده ای که در قرآن موجود وجود ندارد، ولی در مصحف [امام] علی می توان آن ها را یافت، این گونه استدلال می کند که هر اضافه ای در نسخۀ [امام] علی ـ البته اگر این ادعا صحیح باشدـ قرآن نیست. این بدان معناست که قرآن جمع آوری شده توسط پیامبر، به جامعه منتقل شده است.(۵۹)
خوئی بر این باور است که نسخ و به خصوص نسخ تلاوت یکی از اقسام تحریف است و از این رو قابل پذیرش نیست. خوئی نسخ را امکان پذیر می داند، ولی بر این باور است که تنها امام و پیامبر هستند که می توانند مورد نسخ را تعیین کنند. وی سپس از همه آیات ادعایی نسخ ـ خواه اینکه صرفاً متنی باشند و یا اینکه احکام فقهی را هم مشتمل شوند ـ بحث می کند و نشان می دهد که آنها واقعاً بدون تغییر مانده اند. ملاحظه این امر جالب به نظر می رسد که او به طور ویژه ای تأکید می کند که آیه رجم هیچگاه جزو قرآن نبوده است.(۶۰) اگر این آیه واقعا بخشی از قرآن می بود، باید جامعه مسلمانان بعد از شهادت عمر آن را می پذیرفتند؛ که البته این گونه نشد. بنابراین این آیه باید رد شود. در عین حال اصل سنگسار ممکن است صرفاً مبتنی بر سنّت باشد.
بحث پیشین باید برای اینکه نشان دهد که تفسیر شیعی یک حیات مداوم و پویا در جامعه داشته است، کافی باشد. شاید منحصربه فردترین ویژگی آن اصرارش بر اعتبار مستمرّ و ارتباط متن مقدس با زندگی بشری در همه زمان ها باشد. این مسأله از طریق وسائط بشری با عنوان اهل بیت میان خدا و مابقی بشر صورت گرفته است. به امامان همچنان به عنوان قرآن ناطق نگریسته می شود که بشریت را از طریق وحی و امید مورد خطاب قرار می دهند، همانی که امام حی (امام زمان) نیز همچنان آن را به جامعه اعطا می کند.
شاید به نظر رسد بحث ما از لحاظ نظری به درازا کشیده شده است؛ پس بهتر است با ارائه نمونه ای از تفسیر شیعی از این بحث نتیجه گیری کنیم؛ آیه ای که ما برگزیده ایم هم از لحاظ تاریخی و هم از لحاظ کلامی با اهمیت است.

 

 

نمونه‌ای از تفسیر شیعی :


پنجمین سوره قرآن، یعنی سوره مائده، آخرین سوره بزرگی بود که نازل شد. این سوره به پایان مأموریت پیامبر و همچنین بنیاد واقعی یک جامعه جدید اشاره دارد؛ جامعه ای که باید از لحاظ مذهبی، اجتماعی و اقتصادی مستقل شود. آیه ۶۷ این سوره این گونه خوانده می شود: {یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ}.
علامه طباطبایی بر این باور است که این آیه میان دو آیه دیگر که مربوط به اهل کتاب است نازل شده است؛ این آیه از لحاظ زمینه، موضوع و توالی ارتباطی با آیاتی که آن را فراگرفته اند ندارد. این آیه نشان دهندۀ این است که در صورتی که [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم از پیام پروردگارش پیروی نکند با نوعی خطر روبه رو خواهد شد، همان طور که از دیگر سو در آیه بیان شده است که خدا پیامبر را از شرّ مردم حفظ می کند.
خطری که اینجا در هنگام نزول آیه ظاهر شده است نمی تواند از سوی یهودیان، مسیحیان و یا برخی از اهل مکّه باشد. بنابراین آیه باید به شکل منفرد نازل شده باشد و به این معناست که با یک شرایط ویژه در ارتباط است.(۶۱)
بلا تردید این آیه برخی از مفسران را تا بدان حد آشفته کرده است که باعث شده برخی از آن ها این آیه را مربوط به اوایل بعثت پیامبر بدانند. جدای از این در آن دوره تهدیدی از این سنخ وجود نداشته است که با تعبیری چون {وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ} بیان شود. علاوه بر این زبان این آیه از لحاظ فرمان و تهدید به شکل آشکاری با زبان سه سوره نخست قرآن که مرتبط با رسالت و بعثت پیامبر است، متفاوت است.(۶۲) در سوره های نخستین پیامبر مأمور شده است تا قیام کند و انذار کند و هم وطنانش را به سوی باور به خدا هدایت کند و آنان را نسبت به نتایج آن در زندگی شان آگاه کند. در این آیه این یک پیام یا حکم ویژه است که مورد توجه قرار گرفته است.
قطعی است که این آیه از سوی مفسران و محدثان نخستین اهل سنت این گونه نگریسته شده که ارجاع به [حضرت] علی دارد. این واقعیت بدان خاطر است که ابن مسعود گفته است: «ما عادت داشتیم که در زمان رسول خدا این آیه را این گونه قرائت کنیم: «یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربّک أن علیّا مولی المؤمنین».(۶۳)
مفسران شیعی استدلال بر ولایت [حضرت] علی علیه السلام را بر این حدیث مشهور نبوی: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، استوار کرده اند. این حدیث بر اساس اعتبار شمار زیادی از اصحاب پیامبر هم چون: سعد بن ابی وقاص، ابوسعید خدری و عمر بن خطاب گزارش شده است؛ و همین طور توسط احمد بن حنبل نیز گزارش شده است. همچنین با واسطۀ ابوهریره این گونه به ما رسیده است که هنگامی که پیامبر را به بهشت منتقل کردند، ایشان گفت: «من از زیر عرش صدایی شنیدم که می گفت: علی نشانۀ هدایت است و مورد علاقه کسانی است که به من باور دارند؛ این را به علی برسان.» هنگامی که پیامبر از بهشت فرود آمدند این موضوع را فراموش کردند، بنابر این خدا این آیه را بر ایشان نازل کرد: { یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ}.(۶۴)
در نظر مفسّران کلاسیکی همچون شیخ طوسی و طبرسی مسلماً این آیه دربارۀ [حضرت] علی نازل شده است، ولی احتمال تفاسیر دیگر رد نشده است. طبرسی احادیث مختلف درباره این آیه را مورد بررسی قرار داده است؛ احادیثی دلالت دارند این آیه در مکه نازل شده است تا به پیامبر در باب قریش قوّت قلب دهد؛ احادیثی دلالت دارند ـ همان طور که در گزارش عایشه آمده است ـ این آیه به خاطر تقیه بود؛ احادیثی دلالت دارند [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم در اولین روزهای بعثتش با محافظی بیرون رفت، ولی هنگامی که خدا نازل کرد: { وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ }، پیامبر محافظ خود را مرخص کرد.(۶۵)
حدیث محافظ همچنین توسّط فرات بن ابراهیم کوفی ـ یکی از مفسّران شیعه در دورۀ نخستین ـ با واسطه محمد [بن کعب] القرظی نقل شده است. فرات همچنین با واسطه زید بن ارقم ـ یکی از صحابیان بزرگ پیامبر ـ نقل مشهور: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، را نقل می کند. او با واسطه امام پنجم نقل می کند که خدا این دستور را به پیامبر ابلاغ کرد تا از این فرمان پیروی کند. با این وجود پیامبر نگران بود که مردم زیر بار این دستور نروند و اینجا بود که خدا آیه مزبور را نازل کرد. بنابراین پیامبر در مسیر بازگشت از آخرین حجّش دست [حضرت] علی را در غدیر خم ـ برکه ای میان مکه و مدینه که این اعلام عمومی بیان شد ـ بالا برد.(۶۶)
عیاشی داستان و رویداد مرتبط به نزول این آیه را طی چند حدیث بازگو می کند؛ خدا به [حضرت] محمد دستور داده بود تا [حضرت] علی را به عنوان جانشین خود تعیین کند ولی وی نگران بود که مردم [حضرت] علی را نپذیرند و به جای آن، وی را متهم به جانبداری و علاقه داشتن به پسر عمویش کنند. بنابراین خدا این آیه را نازل کرد و پیامبر نیز ولایت [حضرت] علی را بر همه کسانی که در غدیر خم بودند، اعلام کردند.
در حدیثی دیگر عیاشی نقل می کند که جبرئیل در جریان حجه الوداع این آیه را بر پیامبر نازل کرد. پیامبر سه روز صبر کردند تا کاروان حج به غدیر خم برسد؛ همان جایی که پیامبر نماز جماعت برپا کردند و پیش از آن مردم را خطاب قرار دادند و فرمودند: «من اولی بکم من انفسکم؟» و آنها پاسخ دادند: «الله و رسوله»، و پس از این که این پاسخ و پرسش سه بار تکرار شد ایشان فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه.»(۶۷)
در [تفسیر] عیاشی همچنین ما شاهد توسعۀ حدیثی هستیم که ولایت [حضرت] علی را برای مردم در کنار ارکان اسلام مانند نماز، زکات، روزه و حج بیان می کند. براساس حدیثی که از امام پنجم نقل شده است، خداوند این دستور را از طریق جبرئیل برای پیامبر فرستاد تا جامعه را به سمت شرایعشان و در نهایت ولایت [حضرت] علی راهنمایی کند. پیامبر نیز در برابر خدا اینگونه بیان کرد که «ای پروردگارم جامعه من مردمانی هستند که قریب العهد به جاهلیت هستند». از این رو خدا این آیه نازل کرد و پیامبر در کنار غدیر خم فرمان خدا را نقل کردند.
در حدیث دیگری که باز از امام پنجم نقل شده است، این گونه نقل شده که هنگامی که این آیه نازل شد پیامبر مسلمانان را جمع کرد و به آنان اعلام کرد که پایان عمرش نزدیک است. سپس همه دستورات الهی را ابلاغ کرد و درخصوص آخرین آنها گفت:
ای مردم مسلمان، کسانی که در اینجا حاضرند به غایبان بگویند؛ من به همه کسانی که به من اعتقاد دارند و ولایت مرا پذیرفته اند ولایت علی را سپردم. ولایت او ولایت من است و ولایت من ولایت خداست.(۶۸)
علی بن ابراهیم قمی این آیه را مربوط به حجه الوداع می داند و با اضافه کردن یکسری مؤلفه های دراماتیک به این ماجرا مرحله جدیدی را در سیر تطور این حدیث ایجاد می کند. او نسخه ای از خطبۀ حجه الوداع پیامبر را نقل می کند که طولانی است و از لحاظ آرایه های متنی بسیار متعالی است.(۶۹) در طول بیان خطبه گزارش شده است که ایشان چندین بار خاموش شدند سپس صورت خود را به سمت راست چرخاندند و فرمودند: «بله، اگر خدا بخواهد علی بن ابی طالب است»؛ ایشان جبرئیل را ـ که ایشان را تشویق می کرد امامت [حضرت] علی را بر جماعت زائران جمع شده عرضه کنند ـ مورد خطاب قرار می دادند.(۷۰)
پس از حج، خدا این آیات را به محمدصلی الله علیه وآله و سلم نازل کرد:
{هنگامی که امداد الهی و پیروزی فرا رسد و مردم را ببینی که دسته دسته وارد دین خدا شوند، پس به ستایش خدا بگشای و اورا تسبیح گوی و از او طلب بخشش کن چرا که توبه پذیر است.} (۷۱)
سپس پیامبر بار دیگر مردم را جمع کرد تا به آنها نزدیکی مرگش را اعلام کند و برای آنها حدیث مشهور ثقلین را نقل کند که ما از آن سخن گفتیم. چهار مرد سوگند خوردند که اجازه ندهند امامت در خاندان پیامبر ادامه پیدا کند آنها خود را به یک پیمان مکتوب [صحیفۀ ملعونه] که در کعبه مخفی کرده بودند، پایبند کردند. متأسفانه هویت این چهار نفر مشخص نیست.
علی بن ابراهیم سپس واقعه غدیر خم و نصب [حضرت] علی بن ابی طالب در حضور همۀ مسلمانان را نقل می کند؛ مسلمانانی که چندین بار وفاداری خود به پیامبر را تأیید کردند که در هر بار پیامبر فرمودند: «خدا شهادت می دهد»؛ سپس دست [حضرت] علی را در برابر همه می کشیدند تا ببینند و می گفتند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛ اللهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله».
سپس پیامبر سر خود را رو به آسمان کردند و ادامه دادند: «خدایا شاهد باش بر آنها و من نیز بر آنها شاهدم». سپس عمر پرسید: ای رسول خدا آیا این امر از سوی خدا و رسولش است؟ پیامبر پاسخ داد: «بله این از جانب خدا و رسولش است. او امیر مؤمنان و پیشوای پارسایان و رهبر سپیدرویان است. خدا او را در روز قیامت بر پل صراط می نشاند؛ پس دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را وارد آتش می کند».(۷۲)
بسیاری از اصحاب پیامبر از این وضعیت شکایت کردند و ۱۴ نفر از آنها هم پیمان شدند که ایشان را بکشند. اینان در میان کسانی بودند که پس از مرگ وی مرتدّ شدند. آنان در یک کمین در مکانی میان مکّه و مدینه کنار یکدیگر جمع شدند. با این وجود هنگامی که پیامبر شبانگاه به سوی این مکان رو کرد جبرئیل به ایشان دربارۀ توطئه آنها آگاهی داد؛ پیامبر تک تک آنها را با نام صدا زدند و سپس همه آنها با وحشت فرار کردند. آنان بعدها با سوگند انکار کردند که علیه پیامبر توطئه کرده باشند.(۷۳)
فیض کاشانی توسعه یافته ترین صورت این حدیث را ارائه می کند. در نسخه ای که وی ارائه می کند الهیات، تاریخ انبیاء، اخلاق و کلام با یکدیگر تلاقی دارند. او به شکل آشکارا واقعۀ غدیر خم را تا آیه سوم سوره مائده نقل می کند که بیان کنندۀ علاقه خدا به جامعه و حمایت از عقیدۀ آن ها و پذیرش اسلام به عنوان دینشان می باشد.
فیض کاشانی ابتدا تفسیری بخش بخش از همه آیات ارائه می کند : { یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ} (که دربارۀ علی است)؛ «{وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ } (این در صورتی که تو غفلت کنی نسبت به آنچه که به تو درباره ولایت علی نازل شده است و آن را بپوشانی؛ در این صورت تو مستحق مجازات خواهی بود چرا که تو به هیچ وجه این پیام پروردگارت را ابلاغ نکرده ای)؛ {وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ }» (از قدرت آنها که شیاطین را به تو مسلّط کنند.)
مردمانی که در حجه الوداع پیامبر را همراهی کردند و از او اصول دین آموختند، ۷۰ هزار نفر بودند که شمار آنها برابر بود با کسانی که همراه موسی به میعاد رفتند. بنی اسرائیل با پرستش گوساله پیمان خود را با حضرت موسی شکستند. امت حضرت محمد نیز مشابه بودند؛ چرا که آنان نیز پیمانشان با خدا درباره ولایت علی را شکستند. [مؤمنین به] مذهب شیعه این اعتقاد را دارند که تاریخ انبیاء دائما خودش را تکرار می کند. بنابراین میان [حضرت] موسی و قومش از یکسو و همچنین [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله و سلم و قومش از سوی دیگر تطبیق وجود دارد. فیض کاشانی سپس یک گفتگوی طولانی میان خدا و پیامبر را دربارۀ ولایت نقل می کند.(۷۴)
برای بخش باقیمانده ما می توانیم اجازه دهیم که متن خودش سخن بگوید. پس از حج، جبرئیل بار دیگر به سراغ پیامبر آمد و گفت:
خداوند به تو سلام می رساند و به تو می گوید که پایان عمرت نزدیک شده است … دانشی را که در اختیار داری منتقل کن، دانشی که تو میراث بر آن از پیامبرانی هستی که پیش از تو بودند؛ صندوق سکینه(۷۵) و همچنین تمام نشانه های پیامبران پیشین که در اختیار توست را به جانشینان و خلفایت منتقل کن؛ حجت بالغه پیش از خلقت من علی بن ابی طالب.
او را به به عنوان چراغ هدایت در پیش روی مردم بلند کن، و پیمان و بیعت را برای او تجدید کن، و به آنان یادآوری کن آن بیعت و میثاقی را که برای من از آنان گرفتی، و عهدی که از آنها برای من ستاندی که: ولیّ و مولای آنها و مولای هر مرد و زن مؤمنی علی بن ابی طالب است؛ چرا که من جان هیچ یک از انبیایم را نگرفتم مگر پس از اکمال دینم و اتمام نعمتم؛ پس از پذیرش ولایت دوستانم و دشمن داشتن دشمنانم؛ این موضوع کمال توحیدم و دینم و اتمام نعمتم بر خلقم می باشد که آنها از ولیّ من تبعیّت کنند و از او پیروی نمایند. من زمینم را بدون قیّم رها نمی کنم، قیّمی که حجت من بر خلقم باشد.
پس امروز دینم را برای شما کامل کردم و نعمتم را برشما تمام کردم و اسلام را به عنوان دینتان پسندیدم، و این امر به خاطر ولایت ولِیَّم و مولای هر زن و مرد علیّ، بنده ام و وصیّ پیامبر و خلیفه او بود. او حجت بالغه من بر خلقم است و پیروی او همان پیروی محمدصلی الله علیه وآله و سلم پیامبرم است.
همچنین پیروی او و پیامبر، همان پیروی من است. هر آنکه او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است و هر که او را نافرمانی کند مرا نافرمانی کرده است. او را نشانه ای میان خود و خلقم قرار دادم، کسی که به او معرفت پیدا کند مؤمن خواهد بود و هر که او را انکار کند کافر خواهد بود و هر که در بیعت با او کسی را شریک کند مشرک خواهد بود. هر که با ولایت او مرا ملاقات وارد بهشت می شود و هر که با دشمنی او مرا ملاقات کند داخل در آتش شود.(۷۶)

نتیجه :
ما در این مقاله مطرح کردیم که تفسیر شیعی یک فرآیند مستمرّ و نامحدود است و رشد و بالندگی آن براساس شرایط واقعی موجود در حیات اجتماعی، سیاسی و مذهبی جامعه بوده است. هم اکنون نیز با توجه به انقلاب اسلامی ایران، مرحله جدید و مهمی [در تفسیر] در حال آغاز است. این امر در تعدادی از تفاسیر جدیدی که از آن زمان نوشته شده و هویّت انقلاب و دکترین آن را با خود به یدک می کشد، هویداست. در این تفاسیر تأکید بر روی تاریخ انبیاء و معاد نیست، بلکه به جای آن بیشتر بر واقعیّت های اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی قرن بیستم تأکید شده است. با این وجود، انقلاب اسلامی ایران هنوز هم به صورتی مستحکم ریشه در مذهب، معاد و انتظار شیعی دارد. بر این اساس در یک حسّ کاملا واقعی برای شیعیان، نتیجه نهایی و واقعی تفسیر شیعی و یا به عبارت بهتر نتیجه تمام تاریخ شیعه مبتنی بر نوشته های مفسران نیست؛ بلکه بیشتر متّکی به ظهور امام غائب است؛ همان کسی که آنها هر روزه برای او دعا می کنند.

 


پی نوشت ها :
۱۱٫ goldziher, Ignaz; Die Richtungen der islamischen Koranauslegung, pp. 263-309. Kohlberg, “some notes on the imamite attitude to thequran”, pp 209-224.
2. Mahmoud Ayoub, “The Speaking Quran and the Silent Quran: A Study of the Principles and Development of Imami Shi’i tafsir”, in: Andrew Rippin (Ed.), Approaches to the history of the interpretation of the Qurʼān, Oxford: Oxford University Press, 1988.
3. بقره/۱ـ ۵ و محمد/ ۲۴٫
۴٫ آل عمران/ ۷٫
۵٫ شیخ طوسی، تفسیر التبیان، ص ۴، مقدمه مؤلف.
۶٫ بقره/۳۰ـ۳۷٫
۷۴٫ نور/ ۵۵: {وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکمُ‏ْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فىِ الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَیمَکِّنَنَّ لهَُمْ دِینهَُمُ الَّذِى ارْتَضی‏ لهَُمْ وَ لَیبَدِّلَنهَُّم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یعْبُدُونَنىِ لَا یشْرِکُونَ بىِ شَیئا وَ مَن کَفَرَ بَعْدَ ذَالِکَ فَأُوْلَئکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ}.
۸٫ البیان فی تفسیر القرآن، ص ۲۶۵ به نقل از الوسائل: ۲۷/ ۴۷، باب ۶، الحدیث ۳۳۱۷۷: «ما جعل الله ذلک إلا عند أهل الکتاب الذین أنزل علیهم، و یلک ما هو إلا عند الخاص من ذریه نبینا صلّى الله علیه و آله و سلّم …».
۹٫ بروج (۸۵): ۲۱ـ۲۲: {بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجیدٌ * فی‏ لَوْحٍ مَحْفُوظٍ}.
۱۰٫ حشر (۵۹):۲۱: {لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی‏ جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیه اللهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُونَ}.
۱۱٫ ابوالحسن علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، (به تصحیح: طیب موسوى جزائرى، دار الکتاب ـ قم، چاپ: سوم، ۱۴۰۴ق)، صص ۱۸ ـ ۱۹: «فهم غرض الخلق و غرض خلقهم ذات الحق و ان شئت فقل: ان الله لم یخلق الخلق إلّا للعباده، و لا یعبد إلّا بعد المعرفه و هی إنّما تحصل بقبول الایمان بالله کما هو، و هو موقوف علی الإقرار بالرسول المخبر عن الله، و هو موقوف على الإقرار بالامام المخبر عن الرسول فعلى الله ان یرشد إلیه و یدلّ علیه فلا بعد ان ینزل القرآن فیهم و لهم».
۱۲٫ ملا محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار (تهران، ۱۳۸۷، ق)، ۸۹/ ۸۰: «یوشک أن أقبض قبضا سریعاً فینطلق بی، و قد قدمت إلیکم القول معذره إلیکم ألا إنی مخلف فیکم کتاب ربی عز و جل و عترتی أهل بیتی».
۱۳٫ ابوالنصر محمد بن مسعود بن عیاش سلمی سمرقندی، تفسیر عیاشی، (به تصحیح: هاشم رسولی محلاتی، قم، بی تا)، ج۱، ص ۴: «فإنه قد نبأنی اللطیف الخبیر أن لا یتفرقا حتى یلقیانی … فلا تسبقوهم فتضلوا، و لا تقصروا عنهم فتهلکوا، فلا تعلموهم فهم أعلم منکم».
۱۴٫ فرقان (۲۵): ۳۰: {وَ قَالَ الرَّسُولُ یارَبّ‏ِ إِنَّ قَوْمِى اتخََّذُواْ هَذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا}.
۱۵٫ ن.ک: پاورقی های۱۰ و ۱۱٫
۱۶٫ Biblical history
17. preparatio evangelica
18. raison d’etre
19 . عیاشی، ۱/ ۴: «إن الله جعل ولایتنا أهل البیت قطب القرآن، و قطب جمیع الکتب، علیها یستدیر محکم القرآن، و بها نوهت الکتب و یستبین الإیمان»؛ نویسنده «نوّهت» را به طور مجهول خوانده، ولی براساس قواعد عربیّت قرائت آن به شکل مجهول در چنین موضعی نادرست است؛ چون این فعل لازم است و در صورت تعدّی با باء نیز باید فاعل آن یعنی «الکتب» حذف شود. به هر حال معنای جمله مربوطه به شکل معلوم چنین است: «کتب (مقدس) به آن اشاره کرده اند» (م).
۲۰٫ مجلسی، بحار الأنوار، ۸۹/ ۹ـ ۷۸: «سلونی عن کتاب الله، فو الله ما نزلت آیه من کتاب الله فی لیل و لا نهار و لا مسیر و لا مقام إلا و قد أقرأنیها رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و علمنی تأویلها». فقام ابن الکواء، فقال: یا أمیر المؤمنین! فما کان ینزل علیه و أنت غائب عنه؟ قال: «کان یحفظ علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ما کان ینزل علیه من القرآن و أنا غائب عنه حتى أقدم علیه فیقرئنیه و یقول: یا علی أنزل الله بعدک کذا و کذا و تأویله کذا و کذا فعلمنی تأویله و تنزیله‏».
۲۱٫ همان، ص ۱۰۵٫
۲۲٫ عیاشی، تفسیر، ۱/ ۱۵: «لو استقامت لی الإمره و کسرت أو ثنیت لی الوساده، لحکمت لأهل التوراه بما أنزل الله فی التوراه حتى تذهب إلى الله، أنی قد حکمت بما أنزل الله فیه.»
۲۳٫ عیاشی،همان، ۱/ ۱۳: «لو لا أنه زید فی کتاب الله و نقص منه ما خفی حقنا على ذی حجى، و لو قد قام قائمنا فنطق صدقه القرآن».
۲۴٫ این فکر در آثار اسماعیلیه به طور واضح تری بیان شده است. در هر حال، بسیاری از روایاتی که از ائمه علیهم السلام درباره رابطه شان با قرآن نقل شده است، بر این مضمون دلالت دارند. به عنوان نمونه، ن.ک: ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی رازی، الأصول من الکافی، به تصحیح علی اکبر غفاری (تهران، ۱۳۸۸)، ص ۱۶۹، ۱۹۲، ۲۱۳٫
۲۵٫ مجلسی، بحارالأنوار، ۵۳/ ۴۶: «إن الله تبارک و تعالى أحد واحد تفرد فی وحدانیته، ثم تکلم بکلمه، فصارت نوراً، ثم خلق من ذلک النور محمداًصلی الله علیه و آله و سلم و خلقنی و ذریتی، ثم تکلم بکلمه، فصارت روحاً؛ فأسکنه الله فی ذلک النور، و أسکنه فی أبداننا، فنحن روح الله و کلماته‏…».
۲۶٫ عیاشی، تفسیر، ۱/ ۱۳: «لو قد قرئ القرآن کما أنزل لألفیتنا فیه مسمین.»
۲۷٫ فرات بن ابراهیم بن فرات کوفی، تفسیر فرات کوفی، به تصحیح محمدعلی غروی اردوبادی، (نجف، [بی تا])، ص ۱: «القرآن أربعه أرباع: ربع فینا، و ربع فی عدوّنا، و ربع فرائض و أحکام، و ربع حلال و حرام، و لنا کرائم القرآن.» برای این حدیث و دیگر نقل های آن بنگرید به: عیاشی، ص ۹٫
۲۸٫ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، تحقیق: محمود محمد شاکر و احمد محمد شاکر (قاهره، ۱۹۵۴)، ۱/ ۷۷ـ ۷۹٫
۲۹٫ سید محمدحسین طباطبایی، القرآن فی الإسلام، ترجمه سید محمد الحسینی (بیروت، ۱۳۹۳/۱۹۷۳)، صص ۵۹ ـ۶۰٫
۳۰٫ آقابزرگ تهرانی، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، (تهران، ۱۳۵۵، ۱۹۳۶)، ۴/ ۲۳۱٫
۳۱٫ فرات، تفسیر فرات کوفی، از صفحه ۲ مقدمه، و طباطبایی، القرآن، ص ۶۰٫
۳۲٫ عیاشی، تفسیر، مقدمه محقق، صفحات ج و د و طباطبایی، القرآن، ص ۶۰٫
۳۳٫ قمی، ص ۸ .
۳۴٫ pre-classical
35. آل عمران/ ۷٫
۳۶٫ آل عمران/ ۷٫
۳۷٫ نک: کلینی، ۱/ ۲۲۳ـ۲۲۶، ۲۳۸ـ۲۴۲ همچنین در ادامه مقاله نک پاورقی ۱صفحه ۱۳۱٫
۳۸٫ همان، ۱/ ۱۷۷ـ۱۷۶ و ۲۳۸ـ۲۴۲ همچنین نک:
Mahmaud Ayaub, Redemptive suffering in islam ( The Hague,1978), p. 58-65
39. عیاشی، تفسیر، ۱/۱۶٫
۴۰٫ طباطبایی، القرآن، ص۲۸؛ همچنین نک: عیاشی، تفسیر،۱/۱۱؛ طوسی، تبیان، ۱/۹٫ شیخ طوسی در اینجا از یک دیدگاه معتدل درباره ظهر و بطن حمایت کرد است.
۴۱ . عیاشی، تفسیر، ۱/۱۱٫
۴۲٫ همان.
۴۳٫ عیاشی، تفسیر، ۱/۱۰؛ همچنین نک: طباطبایی، القرآن، صص۵۱ ـ۵۲٫
۴۴٫ زخرف/ ۱ـ۴٫
۴۵٫ واقعه/ ۷۹٫
۴۶٫ طباطبایی، القرآن، ص۴۸٫
۴۷٫ همان، ص۴۸؛ همچنین نگاه کنید به متن مؤید مهمی که وجود دارد در قرآن: احزاب (۳۳): ۳۳٫
۴۸٫ هود/۱٫
۴۹٫ زمر/ ۲۳٫
۵۰٫ آل عمران/ ۳٫
۵۱٫ همان، ص۳۹٫
۵۲٫ همان، ص ۳۹٫
۵۳٫ طوسی، تبیان، ۱/ ۷؛ این حدیث به امام ششم منتسب شده است. این موضوع به طور کلی در حلقه های علمی زیاد مورد بحث و بررسی قرار گرفته است نک:
GdQ,ii. 93-112;goldziher, Richtungen, 263-309; Eliash,”the shiite quran”, pp. 15-24; Kohlberg, “some notes on the imamite attitude to the quran”, pp 209-224 .
54. برای ملاحظه برخی از تفاسیر جالب در دفاع از این ادّعا نک: کاشانی، ص۱۲٫(صافی، ۱/۴۰ـ۴۶)
۵۵ همان ۱۳(صافی، ۱/۴۹).
۵۶٫ نک: همان، ص۱۵(صافی، ۱/۵۵).
۵۷٫ خوئی، صص۲۵۷ـ ۲۵۸٫
۵۸٫ یوسف (۱۲): ۱۰۱ـ۱۰۶؛ کهف (۱۸): ۷۸ و ۸۲٫
۵۹٫ همان، صص۲۲۵ـ۲۲۶٫
۶۰٫ نک: همان، ۲۸۸ـ ۲۷۸ و به خصوص ۲۸۵٫
۶۱٫ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ۶/ ۴۲ـ۴۳٫
۶۲٫ سوره های مزّمّل، مدّثّر و علق.
۶۳٫ همان، ۶/ ۵۸ ـ ۵۹٫
۶۴٫ همان، ۶/ ۵۹٫
۶۵٫ ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن(بیروت ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱). درباره طبرسی نک:
Musa A.O Abdul, the quran: shykh tabresi’s commentary (Lahore, 1977)
66. فرات، صص۳۶ـ۴۱٫
۶۷٫ نک: عیاشی، تفسیر، ۱/ ۳۳۱ـ۳۳۲٫
۶۸٫ همان، ۱/ ۳۳۳ـ۳۳۴٫
۶۹٫ مقصود احیاناً ایجاد و جعل توسط علی بن ابرهیم نیست، مقصود این است که وی نسخه ای از ماجرا را نقل کرده است و یا احیاناً بر روی بخش های خاصی از آن تأکید کرده است که چنین ویژگی را به نقل وی می بخشد.
۷۰٫ قمی، تفسیر، ۱/۱۷۲٫
۷۱٫ سوره نصر.
۷۲٫ «نَعَمْ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِنَّهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِمَامُ‏ الْمُتَّقِینَ‏ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ‏، یُقْعِدُهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَه عَلَى الصِّرَاطِ فَیُدْخِلُ أَوْلِیَاءَهُ الْجَنَّه وَ أَعْدَاءَهُ النَّارَ». قمی، تفسیر، ۱/ ۱۷۳ـ۱۷۴٫
۷۳٫ همان، ۱/۱۷۴ـ ۱۷۵٫
۷۴٫ کاشانی، ص۱۳۲(صافی، ۲/ ۵۳).
۷۵٫ احادیث شیعه این نکته را بیان می کنند که پیامبر صندوق عهد را از موسی به ارث برده است؛ صندوقی که پیامبر آن را در میان زره و شمشیرش به عنوان نشانه ای بر ولایت امامان بدانها اختصاص داده است.
۷۶٫ کاشانی، صص۱۳۲ـ۱۳۳(صافی، ۲/۵۴).

 

فهرست منابع :
قرآن کریم
آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، تهران، ۱۳۵۵، ۱۹۳۶٫
خوئی، سیدابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، به کوشش مرتضی الحکمی، نجف: المطبعه العلمیه.
طباطبایی، سید محمدحسین، القرآن فی الإسلام، ترجمه سید محمد الحسینی، بیروت، ۱۳۹۳/۱۹۷۳٫
ــــــــــــــــــــــ ، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۷ق.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱٫
طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، تحقیق: محمود محمد شاکر و احمد محمد شاکر ، قاهره، ۱۹۵۴٫
طوسی، محمد بن حسن، تفسیر التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، نجف، [بی تا]، ص ۴، مقدمه مؤلف.
عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، به تصحیح: هاشم رسولی محلاتی، قم، بی تا.
قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، به تصحیح: طیب موسوى جزائرى، دار الکتاب ـ قم، چاپ: سوم، ۱۴۰۴ق.
کاشانی، ملامحسن، الصافی، به کوشش حسین اعلمی، تهران: انتشارات صدر،۱۴۱۵ق.
کلینی، محمد بن یعقوب، الأصول من الکافی، به تصحیح علی اکبر غفاری، تهران، ۱۳۸۸٫
کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، به تصحیح محمدعلی غروی اردوبادی، نجف، [بی تا].
مجلسی، محمدباقربن محمدتقی، بحارالأنوار، تهران، ۱۳۸۷ق.