اگر ما در زمان خود می‌شنویم که بزرگانی مانند آیت الله خوشوقت (رضوان الله علیه) و دیگر شاگردانِ علّامه‌ی طباطبایی بزرگوار به یک فرد صالحی مانند حاج هادی ابهری می‌گویند این فرد مجذوب بوده است. آدم درس نخوانده‌ای بود، ولی هر کاری که می‌خواست بکند، هر حرفی می‌خواست بزند، هر جا می‌خواست برود لازم نبود کسی به او بگوید. خدا در وجود او یک جاذبه‌ای به سوی انوار الهی قرار داده بود، چه مجلس نورانی بود، چه کار نورانی بود هدایت شده بود. خود به خود به آن طرف کشیده می‌شد. وقتی از امیر المؤمنین درخواست می‌کند یا علی! از آن قشنگ‌ها (چیزهای زیبا) می‌خواهم، به مدرسه‌ی سیّد کشیده می‌شود. از حضرت علی (علیه السّلام) درخواست کرد و از حرم که بیرون آمد دید دارد به آن سو کشیده می‌شود. مجذوب شده است و دارد به مدرسه‌ی سیّد می‌رود. آن‌جا رفت و دید یک پیرمردی از یک حجره‌ای بیرون آمد و وجود او نورانی است. فهمید آن چیزی که از امیر المؤمنین خواست همین است و آن‌جا دل‌ها به هم اتّصال پیدا کردند.

 

یا در آن زمان خفقان رضا خانی که مجالس روضه تعطیل بود، قدغن بود، لعنت الله علی رضاخان و علی ولده و علی اشیائه و اتباعه. خدا انگلیس را نابود کند که یک فرد شرور را بر ایران مسلّط کرد، چادر زن‌ها را برداشت، عمّامه‌ی علما را برداشت و مجلس امام حسین (علیه السّلام) را قدغن کرد. ولی حاج هادی ابهری به محض این‌که وارد تهران می‌شود به اتّفاق یکی دیگر از صلحا می‌گوید به مجلس روضه‌ای برویم. بدون این‌که کسی پرچمی نشان دهد سر از یک مجلس روضه‌ای در می‌آورند که گفتند آن مجلس روز عاشورا بود، بیرون آمدند و در مسجد مرحوم آیت الله کاشانی (رضوان الله تعالی علیه) رفتند.