درباره ى نویسنده

مرحوم آیت‌الله حاج میرزا على احمدى میانجى در چهارم محرّم ۱۳۴۵ قمرى (مطابق با ۲۳ تیر ۱۳۰۵ شمسى) در روستاى پور سخلو ـ از توابع شهرستان میانهـ دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش مرحوم آخوند ملّا حسینعلى احمدى، از روحانیون پرتلاش منطقهى «اوچتپّه» بود که در تبریز درس خوانده و به زادگاه بازگشته بود. وى در کنار اشتغال به کشاورزى، به هدایت مردم و رفع نیازهاى آنها مىپرداخت. مادر ایشان نیز دختر حاج سیّد زین‌العابدین حسینى، فرزند حاج سیّد مهدى بود که مردم او را به بزرگوارى مىشناختند. جدّ پدرى ایشان مرحوم شیخ احمد و پدر او مرحوم شیخ على نیز از روحانیون محبوب منطقه بودند.

آیت‌الله احمدى میانجى، دروس ابتدایى را نزد پدرش و عموزاده‌اش فرا گرفت. در ۱۲ سالگى براى ادامهى تحصیل عازم میانه شد. چهار سال پس از آن به تبریز و چند ماه بعد به قم رفت، که این اقامت تا آخرین لحظات عمر، ادامه یافت. در قم، ابتدا در محضر اساتیدى همچون حضرات آیات: شیخ موسى زنجانى، سیّدحسن قاضى طباطبایى، شیخ احمد کافی‌الملک و سیّد شهاب‌الدین مرعشى نجفى حاضر شد. سپس براى درس خارج، از آیات عظام بروجردى، محقّق داماد، گلپایگانى و میرزا هاشم آملى علم آموخت و پس از رسیدن به مقام استنباط احکام، فقط به تدریس دروس سطح عالى حوزه اکتفا کرد. در خلال این مدّت، با برخى از اساتید حوزهى علمیّهى قم، مانند حضرات آیات سیّد مهدى روحانى و سیّد موسى زنجانى، انس نزدیک داشت. مرحوم آیت‌الله احمدى میانجى در کنار دروس رایج حوزه، به تحقیقات تاریخى و کلامى نیز علاقه نشان داد و علاوه بر عمل، از طریق گفتار نیز پیوسته تذکّرات اخلاقى می‌داد، که متن مکتوب برخى از گفتارهاى ایشان در این زمینه موجود است. ایشان، علاوه بر فعّالیّتهاى علمى، از تلاشهاى اجتماعى غفلت نداشت و آثارى در این زمینه در قم و میانه به جاى گذاشت؛ مانند صندوق قرض‌الحسنهى مهدیّه، مؤسّسهى قالىبافى، صندوق ذخیرهى علوى، مؤسّسهى خیریّهى الزهراء. آیت‌الله احمدى میانجى در وصیّتنامهى کوتاه خود،
فرزندانش را به توسّل روزافزون به ساحت قدس اهلبیت:، پیوند معنوى با امام زمان۷، زهد در دنیا، گذشت نسبت به یک‌دیگر، پرهیز از تجمّلات، و اشتغال به تحصیل علم وصیّت کرد. ایشان در ۱۲ جمادى الثانى ۱۴۲۱ (مطابق با ۲۱ شهریور ۱۳۷۹ شمسى) درگذشت و در حرم حضرت معصومه۳دفن شد.

از جمله آثار چاپشدهى ایشان مىتوان کتابهاى زیر را نام برد

التبرّک، مکاتیب الرّسول (۴ ج)، مواقف الشیعه (۳ ج)، مالکیّت خصوصى در اسلام (۲ ج)، السجود على الارض، الاسیر فى الاسلام، احادیث اهل البیت:من طرق اهل السنّه. برخى از آثارشان نیز ـ مانند مکاتیب الائمّه:ـ هنوز منتشر نشده است.

[۱]

اصل مقالهى حاضر به زبان عربى است که بیش از بیست سال پیش منتشر شده و اینک ترجمهى فارسى آن ـ با هماهنگى و همکارى مؤسّسه تنظیم و نشر آثار معظّملهـ به چاپ می‌رسد. در این مجال، جاى آن دارد که فرصتى مغتنم را که در اختیار مترجم قرار دادند تا گوشه‌اى از دَیْن خود به این استاد گرانقدر را ادا کند، سپاس گزارد و مزید توفیقات آن عزیزان را از خداى متعال طلب کند. (مترجم)

بخش اوّل: چند نکته

۱ـ )۱ نصوصى وارد شده که نزول آیهى ۵۵ سورهى مائده را دربارهى امام على۷نشان می‌دهد؛ یعنى می‌رساند که پیامبر۶عبارت کلّى «الّذین آمنوا» را بر امیرالمؤمنین ۷تطبیق کرده است.

براى دستیابى به این احادیث، بنگرید: غایهالمرام ۱ / باب ۱۸ (شامل ۲۴ حدیث از طریق اهل تسنّن) و باب ۱۹ (شامل ۱۹ حدیث از طریق شیعه)؛ شواهد التنزیل ۱ / ۱۶۱ به بعد (شامل ۲۵ حدیث از طریق اهل تسنّن)؛ الغدیر ۳ / ـ۱۵۵ ۱۶۶ و /۲ ۵۲؛ الدرّالمنثور ۲ / ۲۹۳ (ذیل آیهى شریفه)؛ ملحقات احقاق الحق ۲ /
۳۳۹ و ۳ / ۵۰۲ تا ۵۱۱؛ بحارالانوار ۳۵ / ۱۸۳ تا ۲۰۶ (از طریق فریقین) ؛ تفسیر طبرى ۶ / ۱۸۶ (ذیل آیه)؛ تفسیر نیشابورى در هامش تفسیر طبرى ۶ / ۱۶۲ـ ؛۱۷۲ نورالثّقلین ۱/ ۶۴۳ـ ۶۴۷ (ذیل آیه)؛ الطرائف / ۴۷؛ تفسیر فخر رازى ۱۲ / ۲۵ به بعد؛ الشافى (چاپ سنگى) / ۱۲۲ تا ۱۲۹؛ تلخیص الشافى ۲ / ۱۰ـ ۴۵؛ المیزان ۶ / ۱۴ـ ۲۴؛ المراجعات / .۱۷۸

۱ـ )۲ مراد از ولایتى که در این آیه براى خداى تعالى ثابت مىشود، همان است که در قرآن کریم وارد شده است؛ یعنى ولایت خداى سبحان بر بندگان، که در آیهى شریفه آمده است:الله ولیّ الَّذینَ آمنوا یُخرجُهم مِن الظّلماتِ إلى النّور

[۲]

و همینگونه دیگر آیاتى که ولایت حقّ متعال را بر بندگان نشان می‌دهد. این آیات بدان معناست که امر و خلق و حکم در هر مورد، مخصوص خداوند است. آیهى شریفه این حق را براى خداى سبحان، و سپس براى پیامبرش استوار داشته است. پس پیامبر ولایت بر مردم دارد، به همان معنى که خداى تعالى ولایت دارد. یعنى: وجوب اطاعت و حرمت مخالفت؛ چنان که آیات کریمه این موارد را نشان می‌دهد؛ مانند آیهى :(أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول)[۳] یا :(أطیعوا الله و الرّسول)[۴] .

 

سپس خداوند، مؤمنانى را که واجد این ویژگىها باشند، صاحب این ولایت معرّفى مىکند.

از اینجا، به اجمال روشن مىشود که برخى از مؤمنان نیز ولایت دارند و اطاعتشان واجب است. و مراد از ولایت در اینجا چیزى نیست جز آنچه یاد شد. این مطلب، براى کسى که انصاف دهد و تعصّب را کنار نهد، کاملا روشن است، خصوصآ از آن رو که کلمهى «ولىّ» در آیهى اصلى مورد بحث ما، تکرار نشده است؛ لذا بر خدا و رسول و مؤمنان به یک درجه حمل مىشود. یعنى سیاق آیه می‌رساند که مراد از آنها واحد است.

۱ـ)۳ کلمهى ولىّ در لغت (به قطعنظر از قرائن) آشکارا به همین معنى است. عباراتى مانند «ولىّ المیّت»، «ولىّ الطفل»، «ولىّ المرأه»، یعنى کسى که تدبیر امور میّت و کودک یا امور ازدواج زن را به عهده داشته باشد. خاندان مقتول را «ولىّ دم» مىشناسند؛ از آن‌رو که مىتوانند بین قصاص و عفو، انتخاب کنند. پادشاه را «ولىّ امر رعیّت» مىشناسند، چنان که کمیت گوید:

و نِعمَ ولیّ الأمر بعد ولیّه         و منتجع التّقوى و نعم المؤدّب

که مراد از آن، ولىّ امر است و کسى که به تدبیر آن اقدام مىکند.

مبرّد در «الکامل» گوید: تأویل ولىّ کسى است که «اولى» ـ یعنى سزاوارترینـ باشد و «مولى» مانند آن است. به طور کلّى، هر کس که والى براى امرى باشد و به تدبیر آن اهتمام ورزد، در عرف لغت، به عنوان «ولىّ آن» و «اولى به آن» وصف مىشود.[۵]

راغب در مفردات، تذکّر می‌دهد که معناى ولىّ، نزدیکى است، از جهت مکان، نسبت، دین، صداقت، نصرت و اعتقاد. آنگاه مىنویسد: ولایت یعنى نصرت و تولّى و سرپرستى امر. و گفته‌اند: ولایت (به کسر) و ولایت (به فتح) یکى است و حقیقت آن، سرپرستى امر است. ولىّ و مولى در این معنى به کار می‌روند.[۶]

تدبّر در موارد کاربرد کلمه در قرآن کریم، مطالب یادشده را می‌رساند. از این‌رو، کاربرد فراوان در همراهى با نظیر خود دارد، بلکه براى کسى که تعصّب را رها کند و تدبّر کند، روشن مىشود که کسى که امر دیگرى را سرپرستى کند، ولىّ آن است. از این‌رو مصداقهاى فراوان دارد، مانند: محبّ (دوستدار)، ناصر (یاور)، صهر (داماد). ولىّ بر تمام این معانى اطلاق شده است، زیرا هر یک از این موارد، مربوط به امرى از تولیت امور این شخص استـ به شکل خاصّ یا عامّ ـ نه این که معانى مشترک به اشتراک لفظى باشند. پس ولایت بر یک نفر، مشخّص مىشود، اعم از این که به نحو تامّ باشد یا این که از جهتى ناقص باشد. مثلا وقتى شخصى
دیگرى را یارى رساند، نصرت او را عهده‌دار شده است. همینگونه کسى که دامادى دیگرى یا محبّت او را عهده دار شود. در آن دو مورد نیز تولیت امور جداگانه هست وگرنه به مجرّد حبّ و صهر و نصرت، نمىتوان کسى را ولىّ دانست تا این که بتوان این کلمات را به جاى «ولىّ» به کار برد.

به راستى که اگر ولایت امیرالمؤمنین علىّبن‌ابىطالب۷در میان نبود، لفظ ولى و مولى فقط بر معناى حقیقى عمل حمل مىشد، همان معنا که یاد کردیم، نه معانى دور یا مصادیق کمیاب، یا مَجازهایى که لفظ را نمىتوان بر آن حمل کرد، مگر بعد از این که امکان حمل آن بر معنى حقیقى نباشد.

۱ـ )۴ صاحب تفسیر المنار، در موارد زیادى از تفسیر آیات، کلمهى ولىّ و مولى را همانگونه که گفتیم، تفسیر کرده است، یعنى متولّى امر. به عنوان نمونه، یک مورد نقل مىشود:

وى در تفسیر آیهى (الله ولیّ الَّذین آمنوا…)[۷] گوید:

بسیارى از مفسّران در معنى آیه عقیده دارند که خداى تعالى متولّى امور مؤمنان است، که آنها را براى خروج از ظلمتها توفیق می‌دهد و به محض قدرت، آنها را به هدایت مىکشاند، همانگونه که طاغوتها کافران را به گمراهى مىکشانند… .

این تفسیر عوام است که شیوههاى برتر زبان را نمىفهمند، یا تفسیر عجمهاست که در عدم فهم، پیشرفتهتر هستند. ولى معنى آیهـ به گونه‌اى که با آیات پیشین سازگار باشدـ در نهایت ظهور و روشنى است.

توضیح این که هیچ فردى بر مؤمن، ولایت ندارد، و هیچ کسى بر اعتقاد او سلطنت ندارد، مگر خداى تعالى. وقتى چنین شد، مؤمن به کاربرد هدایتهایى که خدا به او بخشیده، یعنى حواسّ و عقل و دین، هدایت مىشود. هر وقت شبهه‌اى به این مؤمنان برسد، سلطنت ولایت الاهى بر دلهاى آنها شعاعى از نور حق مىتاباند…. نکتهى دیگرى که در تفسیر این آیه باید گفت، این است که تفاوت است میان ولایتى که خدا بر مؤمنان دارد و ولایت مؤمنان نسبت به خدا، و ولایت بعضى از مؤمنان نسبت به برخى دیگر… .»[۸]

محمّد عبده معنى ولایت و ولىّ را در چندین مورد بدین مضمون آورده است. از جمله: المنار ۱ / ۴۴۵، ۳ / ۳۳۰، ۵ / ۱۳۸ و ۲۵۹ و ۴۳۵، ۶ / ۹۷، ۷ / ۳۳۰ و ۵۷۰، ۸ / ۶۳، ۹ / ۵۳۰ و ۲۱۹، ۱۰ / ۵۵۷، ۱۱ / ۶۳٫ همچنین در مورد قبول ولایت کافران به تفصیل در همان کتاب ۳ / ۴۰ و پس از آن و ۶ / ۴۳۰ تا ۴۳۵ سخن گفته است.

۱ـ )۵ از مجموع مطالب یادشده برمی‌آید که مراد از ولىّ، کسى است که امرى را عهده‌دار شود. پس خداى سبحانه، تکوینآ و تشریعآ ولىّ است. وى به هدایت تکوینى رهنمون مىشود. اوست که به هر چیزى خلقت داد و سپس هدایت کرد. اوست توفیق‌دهنده، هدایتکننده، میراننده و زندگىبخش. همچنین اوست که به هدایت تشریعى، انسانها را رهنمون مىشود: به ارسال رسولان، انزال کتابها و امرکردن انسان به این که جز خدا سرپرستى نگیرد، جز او را نپرستد و جز او را اطاعت نکند. ولایت پیامبر۶، وجوب اطاعت و نفوذ تصرّفات او نیز، از شؤون ولایت خداى تعالى است، چرا که ولایت پیامبر به جعل الاهى و امر خداوند است، چنان که خداى تعالى فرمود:

 

و ما أرسلنا من رسول إلّا  لیطاع بإذن الله.[۹]

النّبىّ أولى بالمؤمنین من أنفسهم و أزواجه أمّهاتهم.

[۱۰]

مراد ما از ولایت پیامبر، چیزى جز این نیست. وحدت سیاق میان آیات قبل و بعد، از یک سو، و اتّحاد کلمهى ولى از سوى دیگر، همین معنى را می‌رساند، چنانکه به آن اشاره خواهد رفت. ولایت به این معنى، براى مؤمنانى که وصف آنها در آیهى کریمهى ۵۵ مائده آمده، نیز قطعى است.

پس رسول خدا۶، به امر خداى تعالى، ولىّ مؤمنان است و سزاوارتر به آنها از خودشان. پیامبر، امر و نهى مىکند و اطاعت او، اطاعت خداست. خداى حکیم او را فرستاده براى این که اطاعتش کنند. پس ولایت او، از شؤون و فروع ولایت خداى تعالى است؛ چرا که به جعل و امر الاهى، طاعت پیامبر را به عنوان
طاعت خود و نهى او را نهى خود و عصیان او را عصیان خود قرار داده است. پس رسول۶، سرپرست جامعهى مؤمنان و مدبّر شؤون آنهاست.

۱ـ )۶ این ولایت براى مؤمنانى که در آیهى ۵۵ مائده وصف شده‌اند، ثابت و قطعى است و این قرینه‌اى است بر آن که معانى آیه، روشن و آشکار است.

۱ـ ۶ـ )۱ گفتیم که خداى تعالى تنها ولىّ مطلق است، نه دیگرى. بدین معنى که متولّى امور مردم در واقع و نفس الامر است؛ از آن‌رو که منافع و اعضا و نیروهایى براى آنها آفریده که امکان بهرهگیرى از آنها را برایشان فراهم می‌آورد. همچنین برایشان سنّتهایى تبیین کرد و زمینههایى فراهم آورد. این ولایت عامّهى مطلقه است.

۱ـ ۶ـ )۲ ولایت خاصّهى خداوند براى مؤمنان، عبارت است از عنایت به آنها، الهام و توفیق الاهى به آنها که خیر و صلاح روحانى و جسمانى را برگزینند؛ یعنى بر اساس ایمان به خدا و مطالبى که پیامبران آورده‌اند، خیر خود را برگزینند.

۱ـ ۶ـ )۳ ولایت مؤمنان نسبت به خداى تعالى: خداوند، از این ولایت، به ایمان و تقوا تعبیر فرمود. مؤمنان، با ایمان به ولایت خدا نسبت به خودشان، این ولایت را مىپذیرند؛ یعنى از ژرفاى جان باور دارند که تنها او متولّى امور آنهاست.

۱ـ ۶ـ )۴ ولایت برخى از مؤمنان نسبت به بعضى دیگر، یعنى همکارى آنها با یک‌دیگر، در امورى که مشترک است، همراه با استقامت آنها بر کارهاى نیک. این مطلب از آیهى قرآن برمی‌آید

و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض، یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصّلاه و یؤتون الزّکاه… .

[۱۱]

 

خداوند، در آیهى دیگر (انفال (۸)/ )۷۲ آنها را به مجاهده در راه خدا با اموال و جانهاى خود وصف مىکند. هر کس چنین باشد، ولایت او بر تمام مؤمنان واجب مىشود. ولایت مؤمنان بر یک‌دیگر، معنایى جز این ندارد؛ یعنى مؤمن یار و یاور مؤمن دیگر در راه حق مىشود تا شأن ایمان و اهل آن برترى یابد. هر کس از این حدّ
بگذرد و مؤمن یا مؤمنان دیگر را ولىّ یا اولیاء خود بداندـ که ولایت او را در حدّى بیش از این تعاون و همیارى بین مردم بپذیردـ به خدا شرک ورزیده است؛ چرا که بر ولایت مخصوص الاهىـ که هیچکس در آن ولایت با خدا شریک نیستـ تجاوز روا داشته است. البتّه این به معناى قبول واسطه به درگاه خداست نه استقلال نسبت به ولایت در برابر خدا، به ویژه در مورد افراد خاصّى که «اولوالأمر» هستند. آنان به امر خداى حکیم در تدبیر کشور اسلامى، تصرّف در امور اجتماعى، اجراى حدود و احکام، دفاع از حریم اسلام و مانند آن، ولایت دارند.

۱ـ ۶ـ )۵ ولىّ در تمام موارد استعمال، فقط در یک معنى به کار رفته است: «من یلی أمرا»: کسى که امرى را به عهده گیرد، تدبیر کند و در آن تصرّف کند.

این معنا، گاه در ولایت عامّه به کار می‌رود و گاهى در مورد کسى که متولّى یک یا دو امر شود. پس معانى مختلف «ولىّ»، در حقیقت معانى گوناگون نیست، بلکه مصادیق مختلف براى یک معنى هستند.

پس وقتى گفته شود که خدا ولىّ مؤمنان است، مراد از آن، ولایت با شؤون عامّهى تامّه است. وقتى ولایت پیامبر به ولایت الاهى ضمیمه شود، روشن است که مراد از آن، ولایت تشریعى تامّه و عامّه، از جانب خداى سبحانه بر پیامبر است. همینسان، زمانى که گروهى خاصّ از مؤمنان به پیامبر، ضمیمه شود، اینان افرادى ویژه از مؤمنان‌اند، به قرینهى یادشده، که این ولایت مخصوص همان افراد ویژه است، نه دیگران.

بدیهى است که ولایت مؤمنان بر یک‌دیگر، به قرینهى تعمیم، به معنى جهتى خاصّ از ولایت است؛ یعنى خیرخواهى، یارى، امر به معروف و نهى از منکر مؤمن نسبت به مؤمن دیگر، نیز دوست داشتنِ موارد محبوب خود براى او و خوشنداشتن امور مورد کراهت خود براى او، و دیگر حقوقى که مؤمن بر مؤمن دارد. و برخى از آنها در آیهى ۷۱ سورهى توبه بیان شده است.

۱ـ )۷ شگفتا که صاحب تفسیر المنار، این موارد را در هم آمیخته و پنداشته که عقیده به ولایت مؤمن، شرک و کفر است. به خدا پناه مىبریم! هر فرد موحّدى
می‌داند که ولایت تامّهى تکوینى و تشریعى از آن خداى سبحان است. و عقیده به چنین ولایتى براى پیامبر و اولی‌الأمرـ به جعل خداوند و امر الاهىـ عین توحید است که چه بسا انکار آن، شرک یا کفر باشد.

علّا مه مجلسى مىنویسد:

کلمه ى «الّذین آمنوا» در آیهى ۵۵ مائده، خاصّ است نه عامّ که تمام مؤمنان را در برگیرد. توضیح این که خداوند تعالى، حکم به ولایت را اختصاص داده به مؤمنانى که دو ویژگى داشته باشند: اقامهى نماز و زکات‌دادن در حال رکوع. روشن است که این ویژگىها، تمام مؤمنان را در برنمىگیرد. کسى را نرسد که بگوید: مراد از عبارت «و هم راکعون» شیوه و عادت مؤمنان است، و «حال» براى زکات دادن نیست، زیرا رکوع در عبارت «یقیمون الصّلاه» داخل است. پس اگر بر حالیّت حمل نشود، تکرار پیش می‌آید… امّا اگر رکوع بر غیر حقیقت شرعیّه، یعنى حمل بر خضوع (معناى لغوى رکوع) بدون انگیزهى رکوع شرعى حمل شود، این حمل، هیچ انگیزه‌اى جز تعصّب ندارد.[۱۲]

 

 

شیخ طوسى نیز در کتاب تلخیص الشافى همینگونه سخن گفته، پس از آن که ولىّ را بر حسب لغت به معناى اصلى آن (صاحب تدبیر امور و اقدام به آن) آورده و وجوب پیروى او را اثبات کرده است.

شیخ طوسى می‌افزاید:

دلایلى هست بر این که مراد از کلمهى «ولىّ» در آیه، همان معناى امامت است که بیان کردیم؛ زیرا این آیه در مرحلهى اوّل می‌رساند که مراد از «الّذین آمنوا» تمام مؤمنان نیست، بلکه برخى از مؤمنان است؛ یعنى کسى یا کسانى که صفت مخصوص (زکات دادن در حال رکوع) داشته باشند. خداوند، فرد صاحب ولایت بعد از خدا و رسول را علاوه بر ایمان، به اینگونهى خاصّ زکات‌دادن وصف کرده است. پس باید هر دو ویژگى در او موجود باشد. می‌دانیم که صفت دوم فرد مؤمن صاحب مقام ولایتـ یعنى زکات‌دادن در حال رکوعـ در تمام افراد مؤمن وجود ندارد. مخالفان ما، بسیار کوشیده‌اند که کسانى غیر از امیرالمؤمنین على۷را در این کار، شریک بدانند. و این خود، تأییدى است بر
آن که گفتیم که این ویژگى در تمام مؤمنان نیست… اکنون توجّه آیه به افراد خاصّى از مؤمنان و نه تمام آنها روشن شد و دیدیم که خداى تعالى، ولایت فرد مؤمن صاحب ولایت را به گونه‌اى آورده که تخصیص را نشان می‌دهد؛ زیرا لفظ «إنّما» را آورده که حصر را می‌رساند. مثلا وقتى مىگوییم :«إنّما النحاه المدقّقون البصریّون»، یعنى نحویّون غیربصرى بهره‌اى از دانش نحو ندارند. یا وقتى گفتیم :«إنّما الفصاحه فی الشعر للجاهلیّه» یعنى این که شعر غیرجاهلى فصاحت ندارد… از اینجا برمی‌آید که مراد از لفظ ولىّ در آیه، به معناى امامت برمىگردد و می‌رساند که تدبیر امور، پس از خدا و رسول، مخصوص آن ولىّ است… .[۱۳]

 

 

بخش دوم

بر اساس آنچه گفتیم، روشن شد که معناى ولى، واضح است و بر کسى که در موارد استعمال تدبّر کند، پوشیده نمىماند. و این ولایت براى خداى تعالى قطعى است و نیز ـ به اذن اوـ براى رسولش، و پس از او براى مؤمنانى که پس از پیامبر، اولی‌الأمرند. تعیین و معرّفى آنها بر اساس بیان پیامبر است، مانند دیگر احکام شرعى (نماز و روزه و…).

امّا در مورد دلالت آیهى شریفه بر این معنى، پرسشهایى مطرح شده است که برخى از آنها را بیان می‌داریم و به حول و قوّهى الاهى، بدانها پاسخ مىگوییم.

۲ـ ۱) پرسش اوّل

این حدیث که آیهى (إنّما ولیّکم الله….) در بارهى على ] ۷[ نازل شده، حدیثى دروغین است که بعضى از دروغگویان جعل کرده‌اند… و به اجماع اهل حدیث، دروغ است.[۱۴]

پاسخ:

۲ـ ۱ـ ۱) چگونه این نصوص را جعلى بدانیم؟ با آنکه حافظان و حاملان حدیث شیعه و سنّى آن را در کتابهاى خود، از گروهى از صحابه نقل کرده‌اند؛ مانند: امیرالمؤمنین على۷، ابنعبّاس، ابوذر، عمّار، جابر انصارى، ابورافع، انسبنمالک، سلمهبن کهیل و عبداللهبن سلام.

۲ـ ۱ـ ۲) چگونه این نصوص را جعلى بدانیم؟ با این که بر اساس این احادیث، استدلال کرده‌اند بر این که کار کوچک، نماز را باطل نمىکند و این آیه را در زمرهى آیات احکام مىشمارند. این نقل مورد اتّفاق و اجماع، نشان می‌دهد که متکّلمان در مورد صحّت نقل روایت سخن نگفته‌اند، بلکه در دلالت آیه مناقشه دارند.

۲ـ ۱ـ ۳) گروهى فراوان از دانشمندان، این رویداد را با قبول صحّت آن، روایت کرده‌اند و برخى صحّت آن را صریحآ بیان داشته‌اند. علّا مه امینى در الغدیر ۳ / ۱۵۶ـ ۱۶۲، نام شصت و شش تن از عالمان عامّه را یاد کرده که این احادیث را در کتابهاى خود آورده‌اند. حتّى برخى از آنانـ مانند بیضاوىـ صحّت سندهاى حدیث را صریحآ گفته‌اند. بلکه بر نقل آن اتّفاق نظر است، بدون اینکه پیشوایان تفسیر مأثورـ مانند احمد، نسائى، طبرى، طبرانى و دیگرانـ آن را ردّ کنند. متکلّمان نیز آن را پذیرفته‌اند. علاوه بر آنچه از امامان اهل بیت:روایت شده است.[۱۵]

 

 

۲ـ۲) پرسش دوم

در عبارت «و الّذین آمنوا» تا آخر آیه، هفت بار صیغهى جمع به کار رفته است. چگونه آن را بر مفرد منطبق بدانیم؟ مگر این که از راه تجاوز، آن را نشانهى تعظیم بدانیم. پس آیه شامل تمام مهاجران و انصار است. و این قرینه‌اى است بر آن که مراد از ولایت، نصرت یا محبّت است.

جواب:

۲ـ ۲ـ ۱) زمخشرى و پس از او بیضاوى گفته‌اند: اگر درست باشد که آیه دربارهى على۷نازل شده، شاید به لفظ جمع آمده تا مردم را به چنین کارى ترغیب کند تا این وصف، شامل حال آنها نیز گردد.[۱۶]

۲ـ ۲ـ )۲ اطلاق کلمهى جمع بر واحد، در زبان و عرف، شایع و فراگیر است؛ گرچه در اصل، براى جمع وضع شده باشد نه واحد؛ امّا عرفآ اشکال ندارد که بر اساس عرف و کثرت استعمال، در مفرد به کار رود…. همچنین… بر اساس حقیقت (نه مَجاز) به وضع تخصّصى… الفاظى به صیغهى جمع در آیات فراوان به کار رفته که مفسّران، مراد از آن را واحد دانسته‌اند و کسى بر آنها اشکال نگرفته است. علّا مه مجلسى (بحارالانوار ۳۵/ ۲۰۵)، علّا مه شرف‌الدّین (المراجعات، نامهى ۴۲)، علّا مه طباطبایى  (المیزان ۶/ ۹)، شیخ طوسى (تلخیص الشافى ۲ / ۲۳) و علّا مه امینى (الغدیر ۳/ ۲۰۷، تحت عنوان «اشکال مزیّف»)، بسیارى از این آیات را آورده‌اند، مانند این آیات:

إنّا نحن نزّلنا الذکر و إنّا له لحافظون[۱۷]

الّذین قالوا إنّ الله فقیر و نحن أغنیاء[۱۸]

و منهم الّذین یؤذون النّبىّ.[۱۹]

الّذین یبتغون  الکتاب ممّا ملکت أیمانکم[۲۰]

إنّ الّذین یأکلون أموال الیتامى ظلمآ.

[۲۱]

الّذین قال لهم النّاس إنّ النّاس قد جمعوا لکم[۲۲]

إذ همّ قوم أن یبسطوا إلیکم أیدیهم فکفّ أیدیهم عنکم.

[۲۳]

و آیات دیگر که لفظ جمع به کار رفته و مفسّران مراد از آن را مفرد دانسته‌اند. شاید

 

نکته در آیهى ۵۵ مائده، تعظیم امیرالمؤمنین۷باشد، چنان که خداوند، امّت را بر حضرت ابراهیم۷اطلاق کرده، در حالى که او یک تن است :(إنّ ابراهیم کان أمّه قانتآ لله.)[۲۴]

۲ـ۲ـ۳) علّا مه مجلسى مىنویسد:

از برخى روایات شیعهى امامیّه برمی‌آید که مراد از آن تمام امامان معصوم:است که همگى به این فضیلت (زکات دادن در حال رکوع) توفیق یافته‌اند.[۲۵]

۲ـ ۲ـ ۴) علّا مه شرف‌الدّین گوید:

در اینجا نکته‌اى لطیفتر و دقیقتر هست و آن این که آیه به عبارت جمع آمده نه مفرد، تا خداى تعالى اصل مطلب را بر گروه فراوانى از مردم نگاه دارد؛ چرا که دشمنان و بدخواهان على۷و نیز دشمنان بنىهاشم و دیگر منافقان و حسدورزان، نمىتوانستند این آیه را به لفظ مفرد بشنوند؛ زیرا در آن صورت، طمعى در سرپوش گذاشتن حقیقت و انگیزه‌اى براى گمراهگرى نمىیافتند. آنگاهـ به دلیل نومیدى از برنامههایشانـ کارهایى از آنها سر می‌زد که براى سرنوشت اسلام گران می‌آمد. لذا آیه با وجود معنى مفرد، به صیغهى جمع آمد تا از بدخواهى آنها جلوگیرى شود. سپس نصوص مربوطه به تدریج، با عبارات مختلف و در زمانها و جایگاههاى گوناگون، بیان شد. و حقایق مربوط به امر ولایت کمکم در میان مردم منتشر گردید، تا آنجا که خداوند در اواخر عمر پیامبر، در روز غدیر، دین را کامل کرد و نعمت را به پایان برد.

این برنامه‌ریزى بر اساس شیوهى حکماست که حقایقى را که بر مردم گران می‌آید، با تدریج و تأنّى بیان مىکنند. اگر آیه به عبارتى مخصوص به لفظ مفرد، بیان مىشد، آنها از همان لحظهى اوّل، انگشت خود را در گوش مىنهادند، جامه بر سر مىکشیدند و بر استکبار خود اصرار می‌ورزیدند. این حکمت، در تمام مواردى از قرآن که آیه‌اى در فضیلت حضرت امیرالمؤمنین۷آمده جریان دارد.[۲۶]

۲ـ ۲ـ ۵) علّا مه طباطبایى ابتدا مواردى را یاد مىکند که لفظ جمع به کار رفته و معناى مفرد مورد نظر است، و سپس پرسش و پاسخى بدین ترتیب بیان می‌دارد:

پرسش: اینگونه موارد، شامل مردمى است که نظر آنها را می‌دیدند یا به کار آنها رضایت می‌دادند. از این‌رو، خداوند، از آنها و کسانى که به آنها ملحق مىشوند، به صیغهى جمع یاد کرد

 

 

پاسخ :نتیجهى این بحث، جواز اینگونه کاربرد در زبان است، به هر دلیل که روا باشد. پس آیهى «و الّذین آمنوا…. راکعون» نیز همین حکم را دارد. این نکته، اشاره است که انحصار انواع بزرگ‌داشتهاى دینىـ از جمله ولایت یادشده در آیهـ انحصارى گزاف و بی‌دلیل نیست و فقط تابع تقدّم در اخلاص و عمل است، نه عامل دیگر.[۲۷]

۲ـ ۲ـ )۶ علّا مه طباطبایى همچنین مىنویسد:

بیشتر راویان این اخبار، صحابهى پیامبر۶و تابعانى بودند که از نظر زمان، در پىِ آنها آمدند. تمام اینان در زمرهى عربهاى خالص بودند که زبان آنها تغییر نیافته و با زبانهاى دیگر نیامیخته بود. اگر اینگونه کاربرد لفظ، از نظر قواعد زبانى درست نبود و نزد اهلش ناشناخته بود، یقینآ طبیعتِ زبانشناسانهى آنها این مطلب را نمىپذیرفت، و آنها به اشکال گرفتن در این مورد، سزاوارتر بودند، در حالى که از هیچ کدام از آنها چنین مطلبى نقل نشده است.[۲۸]

 

۲ـ ۲ـ )۷ فرض کنیم که این کاربرد، مجازى باشد. در این صورت، عقیده به آن اشکال ندارد؛ چرا که هم در کلمات عرب و هم در قرآن، بسیار شایع است و نپذیرفتن آن، فقط تعصّب کور را نشان می‌دهد.

۲ـ ۳) پرسش سوم

کلمهى ولىّ، معانى گوناگون دارد که زبانشناسان یاد کرده‌اند، مانند ناصر و محبّ. پس ممکن است مراد، ولایت نصرت یا محبّت باشد. در این صورت، آیهى شریفه دلالت دارد بر معانی‌اى که آیاتى مانند (أولئکَ بعضهم أولیاء بعض)[۲۹] و

 

(المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض)[۳۰] می‌رساند. پس محصَّل معناى آیه، قرار دادنِ ولایت نصرت براى  خدا و رسول او و ولایت مؤمنان بر مؤمنان است.

البتّه بر این مطلب مىتوان این اشکال را وارد کرد که عبارت «و هم راکعون» پس از عبارت «یؤتون الزّکاه»، جملهى حالیه است، که می‌رساند زکات‌دادن باید در حال رکوع باشد. و این اشاره است به رویدادى که در عالم واقع اتّفاق افتاده است. پس ولایت اختصاص مىیابد به کسى که این آیه دربارهى او نازل شده است. این اشکال، با حمل کلمهى «رکوع» بر معناى مَجازى آنـ یعنى مطلق خضوع در برابر خداى حکیم یا پایین‌آوردن حالت خود در حدّ فقر و مانند آنـ حلّ مىشود. و معناى آیه به اینجا می‌رسد که اولیاى شما، یهود و نصارى و منافقان نیستند (که در آیات قبل و بعد یاد شده‌اند)، بلکه اولیاى شما، خداست و رسولش و مؤمنانى که نماز مىگزارند و زکات می‌دهند و در تمام این احوال، در برابر ساحت مقدّس ربوبى با قبول و اطاعت خضوع می‌ورزند، و نیز اینان زکات می‌دهند، در حالى که خود، تنگدست و گرفتارند. یا این که زکات می‌دهند، درحالى که در برابر خداى تعالى خاضع‌اند.[۳۱]

این، مهمترین مطلبى است که فخر رازى (تفسیر مفاتیح‌الغیب ۱۲ / ۲۰۷) و بیضاوى (انوارالتنزیل ۲ / ۱۳۲) آورده‌اند. شیخ طوسى (تلخیص الشافى ۱ / ۱۰) و علّا مه شرف‌الدّین (المراجعات، نامهى ۴۴) نیز از آن یاد کرده‌اند. محمّد عبده (المنار، ذیل آیه) آیه را بدینسان تفسیر کرده و روایات ذیل آن را ردّ کرده، و از اشکالات وارد بر این بیان چشم پوشیده است.

جواب:

نکاتى که در بخش اوّل در تحقیق معنى ولایت بیان شدـ و نیازى به تکرار آن نیستـ پاسخى است به این پرسش. گفتیم که اگر آیهى ۵۵ مائده دربارهى ولایت امیرالمؤمنین على۷نبود، اینهمه بحث و تشکیک نزد قوم پدید نمی‌آمد.
خداوند، تعصّب کور را بکشد که روایات صحیح متواتر را جعلى یا دروغین یا خبر واحد می‌داند، و از سوى دیگر، معناى روشن را مجمل مىشمارد یا لفظ را به معناى دیگرى مىبرد.

۲ـ ۴) پرسش چهارم

قرینهى سیاق، لفظ «ولىّ» را از معناى مورد نظر شما برمىگرداند و آن را به معناى محبّت یا نصرت مىبرد. مىبینیم که آیات پیشین، مؤمنان را از موالات یهود و نصارىـ یعنى یارى و محبّت آنهاـ باز می‌دارد، گویا مىفرماید: «یهود و نصارى را دوست ندارید و با آنها همکارى مشترک نکنید و از آنها یارى نخواهید.» یاور شما، منحصرآ خداى تعالى و پیامبر و مؤمنان است، مانند آیهى (و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض).[۳۲]

جواب:

۲ـ ۴ـ ۱) آیهى مورد بحث ما، از سیاق آیاتى که مؤمنان را از موالات اهل کتاب باز می‌دارد، خارج است. آیاتى که در وصف امیرالمؤمنین علىبن ابىطالب ۷است، آیهى ۵۵ مائده را از آیات ماقبل خود جدا کرده است. در آن آیات مىخوانیم: یا أیّها الّذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه…. و الله واسع علیم.[۳۳] ۲چرا مىگوییم این آیه در وصف امیرالمؤمنین۷است؟ از آن‌رو که حضرتش با مرتدّان جنگید و خداوند سبحانه، مؤمنان را به سبب آن امام همام، تهدید مىکند که در صورت مرتدّ شدن، آن گرامى با آنان خواهد جنگید. احادیث فراوان بر این مطلب دلالت مىکند، که براى جلوگیرى از طولانىشدن مقاله، متن آنها نقل نمىشود. کسانى که جویاى متن این احادیث هستند، به منابع زیر رجوع کنند: غایهالمرام، باب ۷۵ و ۷۶ (چاپ سنگى)؛ احقاق الحق ۳ / ۱۹۸؛ تفسیر فخر رازى

۱۲ / ۳۷۵؛ کنزالعمّال ۵ / ۴۲۸؛ المیزان ۵ / ۴۲۴ـ ۴۲۸ و ۴۱۵ـ ۴۲۱؛ بحارالانوار ۳۶ / ۳۲ـ ۳۴؛ فضایل الخمسه ۱ / .۲۸۲

 

۲ـ ۴ـ ۲) علّا مه طباطبایى گوید:

 

این سوره در اواخر عمر پیامبر۶در حجّهالوداع، نازل شده است؛ امّا مسلم است که تمام آیات آن یکجا فرود نیامده‌اند. در میان آن، آیاتى است که بدون شبهه، قبل از آن فرود آمده و مضامین آن آیات و نیز روایات اسباب النزول بر این مدّعا گواهى می‌دهد. پس تنها به دلیل آن که این آیه قبل یا بعد از آیهى خاصّى است، نمىتوان بر وحدت سیاق دلیل آورد. پاره‌اى از نسبتها میان آیه‌اى و آیه‌اى دیگر نیز دلیل نمىشود که آن دو، با هم نازل شده یا وحدت سیاق داشته باشند.[۳۴]

در نتیجه: قرار گرفتن این آیه در میان آیات مرتبط با موالات یهود و نصارى، دلیل بر اتّحاد سیاق نیست. پس نه وحدت سیاق در میان است و نه قرینه‌اى که لفظ را از معناى آن برگرداند.

۲ـ ۴ـ ۳) علّا مه طباطبایى مىگوید:

آیات پیشین یعنى :(یا أیّها الّذین آمنوا لاتتّخذوا الیهود و النصارى أولیاء…) از ولایت یهود و نصارى باز می‌دارد و منافقان را و کسانى را که در دل بیمارى دارند، از شتاب‌ورزى در توجّه به آنها سرزنش مىکند. این آیات، بدون توجیه خطاب به یهود و نصارى است، برخلاف آیات بعدى که از ولایت و سخن گفتن با آنها بازداشته، سپس آنها را به نفاق و فسقى که دارند، سرزنش مىکند. پس سیاق مختلف است.[۳۵]

 

۲ـ ۴ـ ۴) گفتیم که ولایت ـ چه در آیات پیشین و چه در آیات بعدى و چه در این آیهـ یک معناى اصلى دارد و آن این است که: کسى، دیگرى را در امرى سرپرست خود بداند. پس معناى آیات، نهى است از این که تدبیر امور و اصلاح اجتماع و تصرّف در اموال و جانها و فرهنگ و اندیشههاى خود را به دست دشمنان خود (یهود و نصارى) بسپرند، آنگاه در مورد امر و نهى و تدبیر، از آنها
اطاعت کنند، امور خود را به آنها تفویض کنند، به سخن آنها گوش سپارند، با آنها مشاوره و دوستى و همکارى کنند و… .

سپس خداوند مىفرماید: مدبّر امور شما و کسى که باید امور را به او تفویض کنید و پیرو امر و نهى او باشید، خداى سبحانه است، آنگاه به اذن و امر و تشریع او پیامبرش، سپس مؤمنانى که در این آیهى شریفه وصف آنها آمده است. هیچ چیز در اینجا، برخلاف سیاق نیست تا بتوان بر این استدلال اشکال گرفت و این بدون تردید، روشن است.

۲ــ ۴ـ ۵) به گفتهى علّامه طباطبایى، ذوق سلیم نمىپذیرد که فقط پیامبر خدا را یاور مؤمنان بدانیم، که بگوییم مؤمنان، اصحاب دین و شریعت‌اند، و فقط پیامبر، یاور آنهاست.[۳۶]

۲ـ ۴ـ ۶) اگر بپذیریم که سیاق آیات با معناى ولایت تصرّف و تدبیر، مخالفت دارد، این آیه و سیاق، قرینه‌اى در قرآن کریم است، در آن صورت مىگوییم: سیاق، در صورتى افادهى معنى مىکند که با قرینه‌اى قوىتر از آن معارضه نداشته باشد. امّا وقتى به نصّ متواتر از طریق فریقین ثابت مىشود که آیه در مورد حضرت على۷نازل شده، سیاق دلالت خود را از دست می‌دهد و دلالت آن حجّت نیست و نمىتوان به قرینهى سیاق، از نصوص قطعى روى گردانید.

۲ـ ۵) پرسش پنجم

فرض کنیم که آیه بر ولایت امیرالمؤمنین على۷دلالت مىکند؛ امّا در زمان نزول آیه، حضرتش به ولایت دست نیافت؛ چرا که در زمان حیات رسول مکرّم۶، تصرّف او در میان امّت نافذ نبود. پس چاره‌اى نداریم مگر این که بگوییم: معناى آیه این است که حضرتش بعد از این به ولایت خواهد رسید.

بعضىـ از جمله فخر رازىـ این ولایت را به دورهى بعد از خلیفهى سوم حمل کرده‌اند.

جواب:

۲ـ ۵ـ ۱) شیخ طوسى گوید :

ما توضیح داده‌ایم که مراد از لفظ «ولىّ»، وجوب اطاعت و شایستگى براى تصرّف در امر است. این معنى، در همان زمان براى حضرتش ثابت است. پس ادّعاى اجماع بر خلاف این، ادّعاى اتّفاق است بر آنچه در آن اختلاف وجود دارد.[۳۷]

۲ـ ۵ـ ۲) اگر آیه بر ولایت دلالت کند، دلالت آن بر حال و آینده است. آنگاه با قبول کلام شما، حال ـ یعنى زمان حیات پیامبرـ مستثنى مىشود. آنچه باقى مىماند، آینده است، که بر ولایت حضرتش بعد از رحلت رسول گرامى۶بدون درنگ و بلافصل، دلالت دارد.

۲ـ ۵ـ ۳) اجماع امّت این است که این آیه، یا بر ولایت دلالت مىکند، پس بی‌درنگ بعد از وفات پیامبر۶باید این ولایت تحقّق یابد و یا اصولا دلالت بر ولایت ندارد. این کلام، قول سوم است که تازگى دارد.

به راستى، فقط تعصّب است که این کلام را پدید آورده است؛ چرا که از آیهى کریمه، ثبوت این مقام الاهى براى امیرالمؤمنین۷استفاده مىشود؛ امّا تصرّف حضرتش در عمل، زمانى است که مقام ولایت اقتضا کند. و این امرى دیگر است که شرایط خاصّ خود را دارد؛ مانند نبوّت که مقام الاهى است و براى پیامبر۶ثابت شده، ولى اظهار آن و اقدام به مقتضاى آن، گاهى اوقات امکان ندارد یا این که پیامبر، از طرف خدا مامور به آن نیست.

مثلا یوسف ۷زمانى از عمرش بدون اقدام به مقتضاى نبوّت گذشت، پیامبر خاتم۶در سه سال دعوت پنهانى، نبوّت خود را اظهار نکرد و هارون که با موسى۸بود، ولى اظهار نبوّت نکرد. امیرالمؤمنین۷نیز امام بود، ولى در زمان حیات رسول۶موقعیّتى براى تصرّف در امور برایش دست نداد. همینگونه در زمانى که او را از تصرّف بازداشتند.

 

به عبارت دیگر، اینکه خداوند رحمان، این مقام را براى حضرتش قرار داده، یک امر است و این که شرایط براى اقدام او به امر ولایت فراهم آید، امرى دیگر. این روشن است و تردیدى در آن نیست، بلکه امرى است که نزد مردم شناخته شده و در مورد سلطان و ولىعهد مىپذیرند.

۲ـ ۶) پرسش ششم

فخر رازى مىگوید:

على بن ابىطالب ] ۷[ تفسیر قرآن را بهتر از این رافضىها می‌دانست. اگر این آیه بر امامت حضرتش دلالت داشت، در مجلسى به آن استناد مىکرد. باید دانست که این گروه نمىتوانند ادّعا کنند که این کار را از روى تقیّه رها کرد؛ چرا که به نقل خودشان حضرت على۷در روز شورا، به حدیث غدیر و خبر مباهله و تمام فضایل و مناقب خود تمسّک جست، ولى براى اثبات امامت خود به این آیه تمسّک نجست.[۳۸]

 

جواب:

۲ـ ۶ـ ۱) با دلیلهاى یادشده، نزول آیه در مورد ولایت على۷ثابت شده است، پس عدم استدلال او به این آیه، ضررى به مطلب نمی‌زند؛ چرا که شاید آنحضرت، به دلیلى که بر ما پنهان مانده، به آن استناد نکرده است، یا این که به آن استدلال کرده و خبر آن به ما نرسیده است.

۲ـ ۶ـ ۲) بنابر بعضى روایات، حضرتش به آن آیه استناد کرده، چنان که در منابع زیر آمده است: کتاب سلیمبن قیس / ۱۹۸ و ۲۹۶؛ الغدیر ۱ / ۱۹۶؛ فرائد السمطین؛ ملحقات احقاق الحق ۵ / ۳۵ و ۳۹؛ به نقل از کتاب درّ بحر المناقب نوشتهى ابنحسنویه موصلى؛ امالى شیخ طوسى ۲ / .۱۶۲

۲ـ ۷) پرسش هفتم

فخر رازى گوید:

به دلیل روشن، بیان کرده‌ایم که آیهى پیش، یعنى آیهى (من یرتدّ منکم عن دینه….)[۳۹] ، از قوىترین دلیلها بر  صحّت امامت ابوبکر است. اگر این آیه بر صحّت امامت على بعد از پیامبر دلالت کند، تناقض بین دو آیه پیش می‌آید که باطل است؛ پس به طور قطع، باید گفت که این آیه نمی‌رساند که على بعد از رسول، امام باشد.[۴۰]

جواب:

۲ـ ۷ـ ۱) اگر مراد از آیه، جنگ ابوبکر با مرتدّان بود، مخاطبان از این خطاب خارج مىشدند؛ زیرا مرتدّانى که ابوبکر با آنها جنگید، کسانى بودند از جمله: مسیلمه، قوم قرّهبن سلمهى قشیرى، بنىسلیم و سجاح، که هیچکدام نه از صحابه بودند و نه از افراد مورد خطاب این آیه. ظاهر این آیه نیز می‌رساند که کسانى که خداوند متعال تهدیدشان کرده، از صحابه بودند، و آیه، اشاره دارد به فتنههایى که بعدآ به آنها روى می‌آورد، همانگونه که قبول سرپرستى یهود و نصارى، یکى از فتنهها بود.

۲ـ ۷ـ ۲) آیهى شریفهى اینان را به این عنوان وصف مىکند که خدا را دوست دارند، خدا نیز آنها را دوست می‌دارد، در برابر مؤمنان نرمخو و در برابر کافران سخت گیرند، در راه خدا جهاد مىکنند بدون اینکه از ملامتِ سرزنشکنندگان خوف داشته باشد.

محبّت خدا نسبت به فردى یا جمعى، و محبّت آن فرد یا جمع نسبت به خدا، صفتى ویژه است که با ارتکاب معاصى سازگار نیست، بلکه عصمت را می‌رساند. و این، از کلام رسول خدا۶در روز خیبر برمی‌آید. پیامبر در شب غزوهى خیبر فرمود:

فردا پرچم را به دست فردى می‌دهم که خدا و رسولش را دوست می‌دارد، خدا و
رسولش نیز او را دوست دارند، حملهکننده است و اهل فرار نیست، خداوند به‌دست او (دژهاى دشمنان را) مىگشاید، جبرئیل در سمت راستش و میکائیل در سمت چپ اوست.

هر یک از مسلمانان که خوابید به این امید بود که فردا صاحب پرچم باشد، چون روز خیبر فرا رسید، پیامبر فرمود: «علىبن ابىطالب کجاست؟» تا آخر حدیث.[۴۱]

از این حدیث نبوى برمی‌آید که این صفت اختصاصىِ حضرت على۷بود که پیامبر۶یادآور شده بود تا نشان دهد که حضرتش به طور خاصّ، واجد این صفت است. پس این ویژگى آیه را به آنحضرت اختصاص می‌دهد.

استاد ما، علّا مه طباطبایى، در تفسیر آیهى کریمه مىگوید:

قرآن در بلاغت خود، شیوه‌اى جدید در پیش نگرفته و روشى ابداعى در باب کاربرد الفاظ، ترکیب جملهها و وضع کلمات در برابر معانى آنها، اختراع نکرده است. تفاوت قرآن با کلامهاى دیگر، در موضوعى دیگر است. توضیح اینکه ما در کلام خود، معانى و مدرَکات خود از معانى را بر اساس فهم ناشى از زندگى اجتماعىـ که به فطرت انسانى خود آموخته‌ایمـ به کار مىگیریم. از جمله شؤون اینگونه برداشت، حکم به قیاس است. در اینجا باب مسامحه و آسانگیرى در ذهن ما باز مىشود. ما «تعداد فراوان» را به جاى «همهى افراد» و «غالب» را به جاى «دائم» مىنشانیم، هر امر قیاسى را امر مطلق مىپنداریم و هر امر نادر (کمیاب) را با معدوم همراه مىسازیم.

بدینسان است که امور را به زیبا و زشت، پسندیده و ناپسند، خوشایند و ناخوشایند، تقسیم مىکنیم و در این باب، مطلق سخن مىگوییم؛ درحالى که مبناى ما، فقط برخى از حالات و بعضى از اندازهگیرىها بوده که نزد بعضى اعتبار دارد نه همه افراد، و با بعضى از اشیاء قیاس مىشود، از روى تسامح و تساهل، نه از روى دقّت علمى. این نکته در مورد اندک مسائلى است که از واقع امور درک مىکنیم. امّا آنچه در مورد آن تعقّل مىکنیم، بسیار بیشتر است. آنچه انسان از آن خبر می‌دهد و در عالم خارج از آن سخن مىگوید و احاطه بر واقعیّت ـ در جنبهى ادراک و کشفـ را تخیّل مىکند، مبنى بر تسامح در بعض
جهات و نادانى در جهات دیگر است.

این است وضعیّت کلام انسان، که بر اساس علمى است که بدان دست مىیابد. امّا کلام خداى سبحانه را باید از چنین نقیصه‌اى منزّه دانست. خداى تعالى بر تمام امور، احاطهى علمى کامل دارد و خود در مورد قرآن فرمود :(إنّه لقول فصل و ما هو بالهزل).[۴۲] این، از وجوهى است که سبب مىشود کلام خداى

تعالى را ـ در جایى که ظاهرش مطلق است و قرینه و قید و شرطى نداردـ مطلق بدانیم. مثلا مىفرماید :«یحبّهم» یعنى اینکه خداوند در هیچ امرى ـ کوچک یا بزرگـ آنها را دشمن نمی‌دارد. یا مىفرماید :(أذلّه على المؤمنین) یعنى در برابر ایمانشان و در تمام حالات آنها فروتن هستند (و این انطباق تامّ و تمام بر عصمت دارد).

و امّا آیهى (من یرتدّ منکم عن دینه)، مراد از آن، ارتداد و بازگشت از دین است. و به حکم سیاق، بازگشت از دین، همان موالات کافران است.

در عبارت «فسوف یأتی الله» اتیان را به نفس خود نسبت داده تا یارى خود را براى دینش استوار سازد. این عبارت می‌رساند که یاور دین، خداى تعالى است، پس به یارى دیگران نیاز ندارد.

در عبارت «یحبّهم و یحبّونه» مهم این است که محبّت، مطلق است و به ذات تعلّق دارد، بدون اینکه به وصفى یا قیدى دیگر، مقیّد شود. محبّت مؤمنان نسبت به خدا، لازمهى این نکته است که خداى خود را بر هر چیز ترجیح می‌دهند، گرچه آنها به نوعى به خاطر تداوم نسل، به انسان تعلّق دارند، مانند مال، جاه، قبیله و غیر آن.

مؤمنان با هیچیک از دشمنان خداى سبحانه پیمان ولایت نمىبندند. پس اگر ولایت کسى را بپذیرند، آن شخص از اولیاى خداست و به جهت ولایت خدا، به ولایت او گردن نهاده‌اند.

از سوى دیگر، محبّت خداى تعالى به آنها، لازمهى برائت آنها از هر ظلمى و طهارت آنها از هر آلودگى معنوىـ کفر یا فسقـ به عصمت یا مغفرت الاهى است؛ چرا که تمام ستمها و گناهان را خداوند، ناخوش می‌دارد، که فرمود :(و اللهُ لایحبّ الظّالمین)[۴۳] (و الله لا یحبّ المفسدین)[۴۴] و آیات دیگر به این مضمون. اینان به راستى مؤمن‌اند  که ایمان خود را به ستم نیالوده‌اند. خداوند تعالى فرمود :(الّذین آمنوا و لمْیلبسوا إیمانهم بظلم أولئک لهم الأمن و هم مهتدون)[۴۵] به این دلیل، اینان در امن الاهى از هر ضلالت‌اند و هدایت الاهى به سمت صراط مستقیم راـ با تمام وجودـ پذیرفته‌اند.[۴۶]

۲ـ ۷ـ ۳) نیشابورى در تفسیر خود ذیل جملهى «لو کان کذلکَ لجاء بقوم یحاربهم» مىنویسد :یاوران شیعه مىتوانند بگویند: از کجا می‌دانى که خداى تعالى گروهى را براى جنگ با کافران نمی‌آورد؟ و شاید مراد خروج مهدى۷باشد. گویند: جنگ مهدى۷در آخرالزّمان بعد از رحلت اکثر مردم، چه فایده‌اى دارد؟ پاسخ می‌دهم: این سخن در جایى مطرح است که عقیده به رجعت مطرح نباشد. امّا به عقیدهى شیعه، گروهى از این اصحاب به دنیا برمىگردند، با اینکه در آیه نیامده که خداوند گروهى می‌آورد که توسّط شمشیر به جنگ دشمنان بروند، بلکه آیه می‌رساند که در مقابل افراد مرتدّ، گروهى با چنین و چنان ویژگى می‌آورد[۴۷]

۲ـ ۷ـ )۴ گفته‌اند که خلیفهى اوّل به جنگ مرتدّان رفت. این سخن درست نیست؛، زیرا کسانى که خلیفه با آنها جنگید، دو گروه بودند: گروهى که در زمان پیامبر۶کفر ورزیدند و هرگز ایمان نیاوردند، مانند اصحاب مسیلمه و سجاح که کافر حربى بودند. گروهى دیگر نیز از اسلام برنگشتند و مرتدّ نشدند، بلکه زکات را به نمایندهى خلیفه ندادند و خودشان میان قوم خود تقسیم کردند؛ زیرا در شایستگى خلیفه براى خلافت تردید کرده بودند. این مطلب براى کسى که در کلام آنان دقّت و تدبّر کند، کاملا روشن مىشود. آنان شهادتین مىگفتند و نماز مىگزاردند. تنها سخن آنها این بود که خلیفه را براى جانشینى پیامبر۶شایسته نمی‌دیدند. به سخن ابن‌اعثم در فتوح دقّت کنید:

سپس زیادبن لبید چنین صلاح دید که براى رفتن به سوى ابوبکر عجله نکند… سپس به یکى از قبایل کِنده رفت… یکى از بزرگان قبیلهى بنىتمیم نزد او آمد… به او گفت: تو ما را به اطاعت مردى مىخوانى که نه با ما پیمان بسته و نه با
شما… به من خبر بده که چگونه خاندان پیامبر را از این مسند دور کردید، با آن که آنان سزاوارترینِ مردمان نسبت به آن مقام بودند؛ چرا که خداى عزّوجلّ (در انفال (۸)/ ۷۵) مىفرماید :(و أولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض فی کتاب الله.)[۴۸]

از عبارتهاى طبرى و دیگر مورّخان نیز همین مطلب برمی‌آید که آنان، از شهادتین و نماز و زکات برنگشته بودند، بلکه در صلاحیّت خلیفه تردید داشتند. به علاوه ـ اگر کلام فخر را بپذیریمـ ابوبکر نسبت به مرتدّان، از جنگجویان نبود تا این که آیهى کریمه شامل حال او شود، بلکه جنگجویان، لشکر رسول الله۶بودند، که وجود ابوبکر در آن جنگ مانند عدم بود.

همچنین مىتوان گفت که در آیه، تصریحى نیست به این مطلب که آنان با ابزار شمشیر در صحنهى پیکار مىجنگند. تمام آنچه آیه مىگوید، آن است که دین، نیازى به آن گروه ندارد، بلکه خداى سبحانه مقدّر مىسازد که گروههایى بیاورد که شأن آنها این است که خدا را دوست دارند، خدایشان نیز دوست می‌دارد، بر کافران سختگیر و با مؤمنان نرمخویند، در راه خدا جهاد مىکنند: یا توسّط شمشیر، هرگاه جنگیدن را به صلاح دین بدانند، یا به گفت‌وگوى نیکو، اگر صلاح را در آن بدانند.

۲ـ ۷ـ ۵) رازى گفته که نام مرتدّ بر کسى اطلاق مىشود که شریعت اسلام را ترک کند، در حالى که گروهى که با على]۷[ جنگیدند، در ظاهر چنین نبودند و کسى را نرسد که بگوید که حضرتش با آنها جنگید، از آن‌رو که آنان از اسلام خارج شدند و على] ۷[ نیز آنها را مرتدّ ندانست.

در جواب مىگوییم: به عقیدهى امامیّه، سه گروه ناکثین و قاسطین و مارقین (اصحاب جمل و صفیّن و نهروان) به دلیل انکار ولایت، مرتدّ بودند. دانشمند بزرگ شیعه، شیخ مفید گوید:
اجماع شیعه بر آن است که کسانى که با امیرالمؤمنین۷جنگیدند، کافرند؛ امّا این مطلب، آنها را از ظاهر اسلام بیرون نمىبرد. زیرا کفر آنها کفر نسبت به روح دین بود، نه کفرِ بازگشت از شرع؛ چرا که بخشى از آن راـ فی‌الجملهـ ادّعا کردند و شهادتین گفتند. همین مطلب، سبب مىشود که اینان از کفرِ بازگشتـ که آنان را از اسلام بیرون مىبردـ در امان بمانند؛ اگرچه به دلیل جنگیدن با امام امیرالمؤمنین۷از دایرهى ایمان خارج و سزاوار لعنت و خلود در آتش شدند[۴۹]

 

این کلام را با حکم اهل تسنّن مقایسه کنید، که کسانى را که اهل زکات بودند ولى آن را به نمایندهى خلیفه ندادند و خود میان فقراى قبیلهشان تقسیم کردند، کافر می‌دانند، با این که آنها نه تنها منکر شهادتین نبودند، که نماز هم مىگزاردند. این حکم اهل تسنّن بر خلاف کتاب و سنّت است؛ چنانکه حکم امیرالمؤمنین۷و شیعهى حضرتش، موافق با کتاب و سنّت قطعى است، که بخشى از آن بیان شد.

۲ـ ۷ـ ۶) شیعه نیز در حکم خود در مورد مخالفان و دشمنان امیرالمؤمنین ۷از راه راست منحرف نشده‌اند؛ چرا که رسول خدا۶، ارتداد جمعى از صحابه را در دورههاى پس از خود خبر داده بود. روایات متواترى در این زمینه از پیامبر وارد شده است. از جمله در منابع اهل سنّت، بنگرید: صحیح مسلم ۴ / ۱۷۹۲ و ۱۷۹۳ و ۲۱۹۵؛ همان کتاب ۱ / ۳۰۰ و ۲۱۸؛ همان کتاب ۱ / کتاب الطهاره، حدیث ۳۷، همچنین ص ۱۷۹۴ تا ۱۷۹۶ و ۱۸۰۰؛ صحیح بخارى / ،۹ کتاب الفتن؛ همان کتاب ۴ / ۱۶۹ و ۹ / ۵۸؛ المصنّف عبدالرزّاق ۱۱ / ۴۰۶ـ ؛۴۰۷ مسند احمد ۳ / ۳۹؛ الاستیعاب (در حاشیهى الاصابه) / ۱۵۹؛ کنزالعمّال ۱۱ / ۱۵۷ رقم ۷۴۵ تا ۷۴۷؛ همان کتاب ۱۱ / ۱۵۵ رقم ۷۷۶؛ همان کتاب ۷ / ۲۳۱ رقم ۲۴۱۱ تا ۲۴۱۴ و ۲۴۸۱ و ۲۴۱۵ و ۲۴۷۶ و ۲۴۱۶ تا ۲۴۱۸ و ۲۴۲۴ و ۲۴۲۷ و ۲۴۷۲؛ مسند احمد ۶ / ۲۹۷ و ۲۹۸؛ مغازى واقدى ۱ / ۳۱۰؛ تنویر الحوالک ۱ / ۵۱؛ مستدرک حاکم ۱ / ۷۶ تا .۷۹

در منابع شیعه نیز این مضمون آمده، از جمله: الایضاح فضلبن شاذان /

۲۳۲ و ۲۳۳؛ الطرائف / ۱۱۱؛ بحارالانوار ۲۸ / ۲۶ـ ۳۶؛ تعلیقات احقاق الحق ۲ / ۲۹۵ـ ۲۹۶؛ مقالهى سیّد جعفر مرتضى در سال پنجم مجلهى الهادى؛ کتاب سیرى در صحیحین (فارسى) ۱  .

خلاصهى مضمون این احادیث، آن است که پیامبر مىفرماید:

من در روز قیامت، جمعى از اصحاب خود را مىبینم که وضع ناخوشایندى دارند. مىگویم: خدایا! اینان اصحاب من بودند. به من پاسخ داده مىشود که اینان به گذشتهى (کفر و جاهلیّت) خود برگشتند.[۵۰]

 

به این روایات باید گروهى دیگر از روایات را افزود که می‌رساند جنگ با على۷جنگ با رسول الله۶و صلح با امیرالمؤمنین، صلح با پیامبر است. بدیهى است که جنگ با رسول خدا کفر است. پیامبر نیز به حضرت على۷امر فرموده بود که با دشمنان خود (ناکثین و قاسطین و مارقین) بجنگد.

نیز گروهى از روایات را باید افزود که حبّ امیرالمؤمنین۷را ایمان و دشمنى با او را کفر و نفاق می‌داند. هر کسى که از حضرت امیرالمؤمنین۷دور شود، از خدا و رسولش دور شده است و خداوند براى غضب حضرتش غضب مىکند. بنگرید: تعلیقات احقاق الحق ۶ / ۵۹ تا ۷۸، ۳۹۵ تا ۴۰۰ و ۵۵۲؛ همان کتاب ۷ / ۱۸۹ تا .۲۵۶

۲ـ ۷ـ )۷ بطلان این سخن که مصداق آیهى (فسوف یأتی الله بقوم یحبّهم و یحبّونه….) را خلیفهى اوّل بدانیم، از بدیهیّات است. بدیهى است که ابوبکر در هیچ جنگى شجاعت نشان نداد و در راه خدا جراحتى ندید و همیشه از جنگها مىگریخت. چگونه چنین کسى را مصداق محبّ خداى سبحانه و مجاهد در راه خدا بدانیم؟ عدول از امیرالمؤمنین۷ـ با اینکه اوصاف یادشده در آیه را دارا بودـ چه معنایى جز تعصّب و انحراف از حق دارد؟

به این مطالب باید افزود که نزول این آیه در مورد جنگ امیرالمؤمنین۷با
اهل بصره (جنگ جمل) در روایاتى آمده که از خود آنحضرت و نیز از عبداللهبن عبّاس روایت شده است. بنگرید: تفسیر تبیان ۳ / ۵۵۵، نورالثّقلین ۱ / ،۵۳۱ تلخیص الشافى ۲ / .۴۱

شیخ طوسى نیز کلامى در مورد جنگ با امیرالمؤمنین۷دارد که مراجعه به آن مفید است. بنگرید: تلخیص الشّافى ۴ / .۱۳۲

۲ـ ۸) پرسش هشتم

کلمهى «یؤتون» به معناى مستقبل است؛ چرا شما آن را به معناى ماضى گرفته‌اید تا بر على۷قابل انطباق باشد؟

جواب:

۲ـ ۸ـ ۱) کلمهى «یفعلون» و مانند آن، از الفاظى است که چهارگونه زائده که مضارعه را سبب مىشود، بر آن وارد مىشود و معناى آن منحصر به مستقبل نیست، بلکه میان حال و استقبال، مشترک است. زمانى مخصوص استقبال مىشود که حرف سین یا کلمهى سوف بر سر آن بیاید. ما آن را براى حال قرار می‌دهیم و از حقیقت تجاوز نکرده‌ایم.

۲ـ ۸ـ ۲) نزول آیه و خطاب خداوند تعالى به آن، مىتواند قبل از وقوع فعل در آن زمان باشد. پس لفظ به زبان مستقبل می‌آید.

۲ـ ۸ـ ۳) شاید نکته در کاربرد صیغهى مستقبل، همان باشد که از کلام علّا مه طباطبایى استفاده مىشود. این کلام را در ضمن پاسخ ایشان (در بند ۲ـ ۲ـ ۵ و )۶ نقل کردیم و نیازى به تکرار نیست.

۲ـ ۹) پرسش نهم

نام زکات بر زکات واجب اطلاق مىشود نه انفاق مستحب، به دلیل امر الاهى که فرموده :(و آتوا الزّکاه). پس آنچه حضرت على۷در حال رکوع
بخشید، از دو حال خارج نیست: یا زکات واجب است، که در این صورت باید بپذیرید که حضرتش پرداخت زکات واجب خود را از اوّل وقت خود به تأخیر انداخته بود و این در نظر اکثر عالمان، معصیت محسوب مىشود که على۷از آن منزّه است و یا صدقهى مستحبّ است که نمىتوان بر آن نام زکات نهاد.

از سوى دیگر، زکات بر حضرتش واجب نبود، چون می‌دانیم که امام على۷در زمان پیامبر ۶فقیر بود. از زاویهى دیگر نیز مىتوان گفت: بعید است که آن پرداخت مالى را از مقولهى زکات بدانیم؛ چرا که زکات زمانى تحقّق مىیابد که در هنگام وجوب، قصد شود؛ امّا آنچه حضرتش انجام داد، به عنوان انفاق بود، زمانى که سائلى نیازمند دید که کسى به او توجّه و احسان نمىکند.

جواب:۲ـ ۹ـ ۱) تعیّن لفظ زکات در معناى اصطلاحى شرعى آن، پس از نزول قرآن و حکم به وجوب و تشریع آن در دین، در عرف متشرّعه تحقّق یافت؛ امّا لغت می‌رساند که لفظ زکات، دایره‌اى گستردهتر از مصطلح شرعى دارد. کلمهى زکات در حال اطلاق یا در هنگام همراهى با «صلاه»، به معنى انفاق مال در راه خداست؛ چنان که خداى تعالى در مورد انبیاى گذشته خبر می‌دهد. مثلا در مورد حضرات ابراهیم و اسحاق و یعقوب:مىفرماید:و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصّلاه و ایتاء الزّکاه.[۵۱}

نیز در مورد حضرت اسماعیل صادق الوعد فرمود: و کان یأمر أهله بالصّلاه و الزّکاه و کان عند ربّه مرضیّآ

[۵۲]

 

و نیز از زبان حضرت عیسى۷در گاهواره نقل مىکند که فرمود: و أوصانى بالصّلاه و الزّکاه ما دمت حیّآ.

[۵۳]

بدیهى است که زکات مالى به معناى مصطلح اسلامى، در شریعتهاى آنها نبوده است.

همچنین به آیاتى که در سورههاى مکّى آمده، توجّه شود، مانند آیهى : (قد أفلح من تزکّى)[۵۴] و (الّذی یؤتی مالهُ یتزکّى)[۵۵] ، به ویژه سورههاى نازلشده در اوّل بعثت. مسلمانان در آن سالها ـ که زکات فعلى تشریع نشده  بودـ چه چیزى از لفظ زکات در این آیات مىفهمیدند؟

نکتهى مهمتر این که آیه‌اى که وجوب زکات گرفتن از آن به دست می‌آید، می‌رساند که زکات از انواع صدقه است:

خُذ من أموالهم صدقه تطهّرهم و تزکّیهم بها و صلّ علیهم

[۵۶]

 

وجه تسمیه آن به زکات، براى آن است که صدقه، درون یا مال انسان را تطهیر و تزکیه مىکند.

کاربرد کلمهى زکات در مورد صدقهى مستحبّ مصطلح، فراوان است. پس هیچ مانعى ندارد که مطلق صدقه و انفاق در راه خدا را زکات بنامیم. از این‌رو، این که گفته‌اند: «على۷زکات واجب خود را به تأخیر انداخته بود»، غلط است. علاوه بر این که اگر تأخیر زکات واجب، به این دلیل بود که فردى مستحقّ نیافته بود یا صبر کرده بود تا به فردى سزاوارتر برسد، اشکال ندارد؛ بلکه در بعضى موارد، این تأخیر واجب است. چنانکه باید دانست اداى زکات واجب، فورى نیست، تا زمانى که عدم پرداخت از روى سهل‌انگارى نسبت به این فریضهى الاهى نباشد.

۲ـ ۹ـ ۲) گفته‌اند: «على۷در زمان حیات پیامبر۶، آنقدر مال نداشت که زکات بر او واجب باشد». این سخن نیز نادرست است؛ چرا که حضرتش در اواخر زمان حیات پیامبر، از زمینهایى که احیا کرده بود، مزرعههایى داشت. پس وجوب زکات برایش مشکلى ندارد. و این از محاسبهى قیمت انگشترى حضرتش به دست می‌آید. در مورد کثرت زمینهاى مورد تملّک حضرتش در سرزمینهاى ینبُع، عوالى، عرینه و…. که صدقهى آن به هزار دینار طلا می‌رسید، هیتمى در
مجمع‌الزوائد ۹ / ۱۲۳ و دیگران در کتابهاى حدیث و تاریخ مطالبى آورده‌اند.

۲ـ ۹ـ ۳) گفته‌اند: نمىتوان کلمهى زکات را بر صدقهى مستحب حمل کرد، چون یکى از صفات مؤمن، دادنِ زکات است. پس باید بر پرداختى حمل شود که اگر نباشد، فرد مؤمن نیست. و صدقهى مستحب چنین ویژگى ندارد.

جواب آن است که این آیه در مقام مدح مؤمن به انفاق در راه خدا است؛ امّا نکته‌اى که گفته‌اند، آیه دلالتى بر آن ندارد؛ زیرا ترک زکات واجب، خلاف ایمان است نه صدقهى مستحب؛ بلکه کسى که انفاق مستحب در راه خدا را ترغیب مىکند، براى مدح و ثنا، سزاوارتر و شایستهتر است.

۲ـ ۱۰) پرسش دهم

اگر مراد، زکات‌دادن در حال رکوع باشدـ تا آیه به طور قهرى بر امیرالمؤمنین على۷منطبق شودـ باید بگوییم که حضرتش در نماز، کارى انجام داده که با حضور قلب در نماز، منافات دارد. با این که شایستهى او آن است که در حال نماز، قلبش تمامآ به یاد خداى تعالى باشد، تا آنجا که گفته‌اند که در حال نماز، تیر از پاى حضرتش کشیدند و متوجّه نشد. کسى که در حال نماز چنین باشد، چگونه به کلام دیگران توجّه کند، آن را بفهمد و به آن عکس‌العمل نشان دهد و به او انگشترى ببخشد؟

جواب:

۲ـ ۱۰ـ ۱) در احادیث روایت شده در این مورد، دلیلى به نظر نمی‌رسد که نشان دهد بخشش انگشترى به گونه‌اى بوده که عملى حساب شود و نماز را باطل کند. ممکن است در حدّ اشاره‌اى به انگشت خود بوده تا سائل بیاید و انگشترى را از انگشت حضرتش برگیرد. امّت اجماع نظر دارد که حرکت کوچک در نماز، موجب قطع نماز نمىشود، مانند برداشتن چیزى از زمین یا کشتن عقرب و مانند آن.

 

۲ـ ۱۰ـ ۲) اگر با نصوص قطعى ثابت شود که على۷این کار را کرده، از همینجا مىفهمیم که حرکت کوچک ضررى به نماز نمی‌زند؛ چنانکه فقها و دانشمندان، به همین کار حضرتش استناد کرده‌اند تا نشان دهند چنین حرکتى سبب قطع نماز نیست. بنگرید: احکام القرآن جصّاص ۲/ ۵۵۷؛ تفسیر فخر رازى ۱۲ / ۳۱؛ الغدیر ۳ / .۱۵۶

۲ـ ۱۰ـ ۳) محدّثان اهل تسنّن نقل کرده‌اند که پیامبر، خلط سینه در دیوار مسجد دید. چوبى از نخل خرما برداشت و به سوى آن حرکت کرد تا اینکه آن را محو کرد. بنگرید: صحیح بخارى ۸ / ۳۳؛ سنن ابنماجه ۱ / ۲۵۱؛ مسند احمد ۲ / ۷۲؛ منحه المعبود ۱ / .۱۰۸

۲ـ ۱۰ـ ۴) روایت کرده‌اند که پیامبر، اُمامه بنت ابی‌العاص را بر دوش خود حمل مىکرد و در حال سجده، او را بر زمین مىنهاد و وقتى برمىخاست، او را برمی‌داشت. بنگرید: اسدالغابه ۵ / ۴۰۰؛ الاصابه ۸/ ۲۳؛ الاستیعاب ۴ / ۱۷۸۸ (هر سه مصدر، ضمن شرح حال امامه)؛ الموطّأ ۱ / ۱۸۳؛ صحیح مسلم (به نقل تنویر الحوالک)؛ سنن بیهقى ۲ / ۲۶۲ و ۲۶۳؛ الاصابه ۷/ ۲۰۶ (ضمن شرح حال ابی‌العاص)؛ طبقات ۸ / ۲۶ (به اسانید مختلف) و ص ۱۶۸؛ شرح نووى ۳ / ۳۰۰ (در هامش ارشاد السارى)؛ مسند احمد ۵ / ۲۹۵؛ بخارى ۸ / ۸؛ مسلم ۱ / ۳۸۵ و ۳۸۶ (به دو سند)؛ سنن ابی‌داوود ۱ / ۲۴۱ (به اسانید عدیده) ؛ سنن دارمى ۱ / ۳۱۶؛ سنن نسائى ۲ / ۴۶ و ۳ / .۱۰

گفته‌اند: «شایسته به حال على۷چنین و چنان است.» روشن است که مقام على۷ بالاتر از مقام پسرعم و برادرش رسول خدا۶نیست، که امامه را در حال نماز برمی‌دارد یا خلط سینه را از مسجد پاک مىکند، چنان که نقل کرده‌اند.

۲ـ ۱۰ـ ۵) محدّثان اهل تسنّن روایت کرده‌اند که پیامبر، نماز خود را سبک گزارد. علّت را از حضرتش پرسیدند، فرمود:

صداى گریهى کودکى را شنیدم و شاید مادرش در مسجد (در حال نماز) بود و از گریهى کودک، آزرده مىشد.

 

بنگرید: صحیح بخارى ۱ / ۱۸۱ و ۲۱۹؛ صحیح مسلم ۱ / ۳۸۵؛ تاریخ اصفهان ابونعیم ۲ / ۳۵۹؛ مسند احمد ۳ / ۱۰۹ و ۱۵۲ و ۱۵۶؛ همان کتاب ۵ / ۳۰۵؛ همان کتاب ۲ / ۴۳۲؛ سنن بیهقى ۳ / ۱۱۸؛ الوفاء ابنجوزى ۲ / ۴۲۹ (به دو سند از بخارى)؛ ارشاد السارى فى شرح البخارى ۲ / ۶۰؛ نسائى ۲ / ۹۵؛ ترمذى ۲ / ؛۲۱۴ ابنماجه ۱ / ۳۱۶ و .۳۱۷

۲ـ ۱۰ـ ۶) باید دانست که حالات اولیاى خدا در زمانهاى مختلف قیام در پیشگاه خدا، از جهت استغراق کامل و کمتر از آن تفاوت دارد. مىتوان گفت که استغراق در یاد خداى تعالى موجب برگرداندن توجّه از یاد غیر او مىشود. ولى یاد خداى تبارک و تعالى چندگونه است؛ به نوعى که گاهى منافاتى بین یاد خداى تعالى و یاد دیگرى (در راستاى یاد خدا) نیست.

 


[۱]. این زندگىنامه، با اقتباس از گفتار فرزند ایشان حجّهالاسلام محمّدمهدى احمدى تهیه شده است. اینگفتار، به عنوان مقدّمه بر کتاب«به سوى نور» (چاپ تهران: دادگستر، ۱۳۸۲ شمسى) آمده، که حاصلگفتارهاى اخلاقى مرحوم آیتالله احمدى میانجى در شرحخطبهى شعبانیّهى رسول اکرم۶است. ‌

[۲]. بقره (۲)/ .۲۵۷

[۳]. نساء (۴) / .۵۹

[۴]. آلعمران (۳) / .۱۳۲

[۵]. بنگرید به: مجمع البیان ۳ / ۳۲۳ و بحار الانوار ۳۷ / .۲۳۸

[۶]. مفردات راغب، مادّهى (و ل ى).

[۷]. بقره (۲) / .۲۵۷

[۸]. المنار ۳ / .۴۰

[۹]. نساء (۴)/ .۶۴

[۱۰]. احزاب (۳۳) / .۶

[۱۱]. توبه (۹) / .۷۱

[۱۲]. بحارالانوار ۳۵ / .۲۰۳

[۱۳]. تلخیص الشافى ۲ / ۱۰ـ .۱۸

[۱۴]. منهاج السنّه ۱ / .۱۵۶

[۱۵]. نور الثّقلین ۱ / ۵۵؛ بحار الانوار ۳۵ / ۸۳؛ غایه المرام / باب .۱۹

[۱۶]. کشّاف ۱ / ۶۲۴، انوار التنزیل ۲ / .۱۳۲

[۱۷]. حجر (۱۵) / .۹

[۱۸]. آلعمران (۳) / .۱۸۱

[۱۹]. توبه (۹)/ .۶۱

[۲۰]. نور (۲۴) / .۳۳

[۲۱]. نساء (۴) / .۱۰

[۲۲]. آلعمران (۳) / .۱۷۳

[۲۳]. مائده (۵) / .۱۱

[۲۴]. نحل (۱۶) / .۱۲۰

[۲۵]. بحارالانوار ۳۵/ ۲۰۶، نیز رجوع شود: حاشیهى احقاق الحق ۲ / .۴۱۱

[۲۶]. المراجعات، نامهى .۴۲

[۲۷]. المیزان ۶/ .۱۰

[۲۸]. المیزان ۶/ .۱۰

[۲۹]. انفال (۸) / .۷۲

[۳۰]. توبه (۹) / .۷۱

[۳۱]. بنگرید: حاشیهى احقاقالحق ۲ / .۴۰۹‌

[۳۲]. بنگرید: احقاق الحق ۲ / .۴۰۸

[۳۳]. مائده (۵) / .۵۴

[۳۴]. المیزان ۶ / .۶

[۳۵]. همان.

[۳۶]. همان.

[۳۷]. تلخیص الشافى ۲/ .۲۱

[۳۸]. تفسیر فخر رازى ۱۲ / ۲۸ ؛ نیز بنگرید تفسیر طبرى ۶/ ۲۸۷ـ .۲۸۹

[۳۹]. مائده (۵) / ۵۴٫

[۴۰]. تفسیر فخر رازى ۱۲ / .۲۸

[۴۱]. ملحقات احقاق الحق ۵ / ۳۶۸ـ .۴۶۸

[۴۲]. طارق (۸۶)/ ۱۳ ـ .۱۴

[۴۳]. آلعمران (۳) / .۱۴۰

[۴۴]. مائده (۵) / .۶۴

[۴۵]. انعام (۶) / .۸۲

[۴۶]. المیزان ۵/ ۳۸۱ـ .۳۸۴

[۴۷]. تفسیر نیشابورى ۶/ ۱۶۶ (در حاشیهى تفسیر طبرى چاپ مصر ۱۳۲۵ قمرى).

[۴۸]. فتوح ۱ / ۶۰ چاپ هند.

[۴۹]. الجمل / .(مترجم)۲۹

[۵۰]. مؤلّف بزرگوار، در اینجا نصّ ۱۶ حدیث را به این مضمون، به نقل از صحیح بخارى و مسلم آورده، کهبراى پرهیز از طولانىشدن مقاله، به نقل خلاصهى مضمون آنها اکتفا شد. (مترجم)

[۵۱]. انبیاء (۲۱)/ .۷۳

[۵۲]. مریم (۱۹) / .۵۵

[۵۳]. همان/ .۳۱

[۵۴]. اعلى (۸۷) / .۱۴

[۵۵]. لیل (۹۲) / .۱۸

[۵۶]. توبه (۹) / .۱۰۳