از دیدگاه اسلام مرگ به معناى نابودى و نیستى انسان نیست؛ بلکه انتقال حقیقت انسان (روح او)، از عالمى به عالم دیگر است. در آن عالم، حیات انسان به گونه اى دیگر ادامه مى یابد تا هنگامى که روز رستاخیز و معاد فرا رسد.

قرآن کریم درباره مرگ، کلمه «توفى» را به کار برده[۱] که به معناى «گرفتن به تمام و کمال» است. از دیدگاه قرآن، در هنگام مرگ، فرشته الهى انسان را با تمام واقعیت و هویتش تحویل مى گیرد و از این عالم به عالم دیگر منتقل مى کند. بنابراین در فرهنگ قرآن آنچه که تمام هویت انسان را تشکیل مى دهد، روح او است. فرشته الهى بدن انسان را به جایى منتقل نمى کند. بدن در همین دنیا مانده و به تدریج از بین رفته و تبدیل به خاک مى گردد. اما انسان با تمام هویتش پس از مرگ باقى مى ماند.

قرآن، حیات انسان را در فاصله میان مرگ تا روز رستاخیز، «برزخ» نامیده است. برزخ به معناى فاصله میان دو چیز است: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»؛[۲] «و پس از مرگ فرا روى ایشان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند». از طرف دیگر عالم برزخ مکانى گسسته از این عالم نیست؛ بلکه محیط بر این جهان است. نسبت عالم برزخ به این جهان، شبیه نسبت این جهان به عالم جنین است. همان طور که جهان فراجنینى بر جنین احاله دارد، جهان برزخ نیز عالمى فرامادى و محیط بر جهان ماده است. هویت فرامادى عالم برزخ، به گونه اى است که ادراکات در آن بسیار قوى تر از این جهان است؛ زیرا احاطه بر عالم ماده دارد و این ادراکات بدون وساطت ابزارهاى مادى صورت مى گیرد.

از دیدگاه قرآن، مرگ فنا و نابودى نیست؛ بلکه انسان با تمام هویت و واقعیتش پس از مرگ، به حیات خود در برزخ ادامه مى دهد.

در اینجا این سؤال رخ مى نماید که: آیا مى توان با پیامبران و اولیاى الهى از دنیا رفته، سخن گفت و به آنان سلام کرد؟ و آیا آنان سخنان ما را مى شنوند؟

درک درست حیات برزخى و آیات قرآن و روایات، به روشنى بر امکان سخن گفتن با مردگان معمولى و اینکه آنان سخن ما را مى شنوند و به ما پاسخ مى دهند، دلالت دارد.

۱ – قوم حضرت صالح، پس از آنکه شترى را که معجزه او بود، پى کردند و از دستور خداوند سرپیچى نمودند، مورد عذاب الهى قرار گرفته و با زلزله اى هلاک شدند. قرآن درباره گفت وگوى حضرت صالح با ایشان پس از هلاکت شان چنین مى گوید: «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فَأَصْبَحُوا فِى دارِهِمْ جاثِمِینَ. فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَهَ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحِینَ»؛[۳] «پس زلزله اى آنان را فرا گرفت و در خانه هاى خویش بى جان افتادند، آن گاه صالح از آنان روى گردانید و گفت: اى قوم من! پیام خداوند را به شما رساندم، اما شما ناصحان را دوست نمى دارید».

۲ – در روایات شیعه و سنى آمده است: پس از آنکه جنگ بدر، با کشته شدن هفتاد تن از قریش و اسیر شدن هفتاد نفر از آنان، به نفع مسلمانان به پایان رسید، رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  دستور داد تا کشته هاى مشرکان را در چاهى بریزند. سپس آن حضرت یکایک کشتگان را به نام صدا زد و خطاب به آنان فرمود: آیا آنچه را که پروردگارتان وعده داده بود، حق و پابرجا یافتید. من آنچه را که پروردگارم وعده کرده بود، حق و حقیقت یافتم.

در این هنگام بعضى از اصحاب به پیامبر (صلی الله علیه وآله)  گفتند: آیا مردگان را صدا مى زنید؟ آن حضرت فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید، آنان مى شنوند؛ لکن قدرت بر جواب ندارند.[۴]

۳ – در روایات آمده است: پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  در آخرین روزهاى زندگى شان، نیمه شب همراه برخى از صحابه خود، رهسپار قبرستان بقیع شد و پس از ورود به بقیع، با آرمیدگان در آنجا چنین گفت: «سلام بر شما که در جایگاه افراد با ایمان قرار گرفته اید! شما بر ما سبقت جسته اید و ما هم به زودى به شما مى پیوندیم».[۵]

۴ – در روایات اهل سنت آمده است: «بنده وقتى در قبرش نهاده و ترک شد و دوستانش رفتند، هنوز آن مرده صداى کوبیده شدن کفش آنها را مى شنود که دو فرشته خدا، براى سؤال از او مى آیند…».[۶]

۵ – رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) مى فرماید: «اذا مرّ الرجل بقبر اخیه یعرفه، فسلم علیه رد (علیه السّلام)  و عرفه و اذا مرّ بقبر لا یعرفه فسلم علیه رد (علیه السّلام) »؛[۷]  «وقتى کسى از کنار قبر برادر دینى خود که مى شناسد، بگذرد و بر او سلام کند، مرده سلام او را پاسخ مى دهد و او را مى شناسد و اگر از کنار قبرى بگذرد و صاحب آن را نشناسد و سلام کند، مرده سلام او را پاسخ مى دهد».

۶ – در روایات شیعه و سنى آمده است: رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  فرمود: «هیچ کسى نیست که بر من سلام کند، مگر آنکه خداوند سلام او را به روح من مى رساند و من پاسخ او را مى گویم».[۸]

۷ – یکى از آداب و مستحبات دفن، تلقین میت است که مورد اتفاق فقهاى شیعه و سنى است و روایات فراوانى در مورد آن وارد شده است.[۹] این دستور دلیل دیگرى بر شنیدن مردگان در مواردى است که خداوند اراده کرده است.

با توجه به این دلایل، روشن مى شود که بر اساس اراده الهى، حتى مردگان معمولى، زائر خود را مى شناسند و سخن او را مى شنوند و سلام او را پاسخ مى دهند. از دیدگاه قرآن، مرگ به معناى نیستى و نابودى نیست؛ بلکه انسان با تمام هویتش به حیات خود ادامه مى دهد. بر این اساس سلام کردن و سخن گفتن با اولیاى الهى ـ که در مرتبه اعلاى وجودى و قرب حضرت حق قرار دارند ـ نه تنها امرى گزاف نیست؛ بلکه امرى شایسته و بجا است. بر همین اساس در اذن دخول مشاهد اولیاى الهى مى خوانیم:

«و اعلم انّ رسولک و خلفائک (علیهم السّلام)  احیاء عندک یرزقون یرون مقامى و یسمعون کلامى و یردّون سلامى…»؛[۱۰] «خدایا! مى دانم که رسول و خلیفه هاى تو ـ که سلام و درود بر آنان باد ـ زنده اند و نزد تو روزى مى خورند. ایستادنم را مى بینند و سخنم را مى شنوند و سلامم را جواب مى دهند…».

سیره اصحاب رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  و تابعین و جمیع مسلمانان ـ اعم از شیعه و سنى ـ پس از رحلت آن حضرت، بر استغاثه و استمداد از روح مطهر ایشان بوده است.[۱۱]

سمهودى از علماى اهل سنت مى نویسد:

«توسّل به نبى اکرم (صلی الله علیه وآله)  ممکن است بعد از وفات ایشان باشد؛ به این معنا که از آن حضرت طلب دعا کنیم، همچنان که در زمان حیاتش از او درخواست دعا مى شد. این نوع از توسّل در روایت بیهقى از مالک الدار و نیز ابن ابى شیبه با سند صحیح، آمده است: مردم در زمان عمر بن خطاب گرفتار قحطى و خشکسالى شدند. در آن زمان یکى از صحابه رسول  خدا[۱۲] کنار قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله)  آمد و چنین گفت: «یا رسول اللّه! استسق اللّه لامتک فانهم قد هلکوا»؛ «اى رسول خدا! از خداوند براى امّتت طلب باران کن که هلاک شدند…».

محل شاهد، درخواست دعا از نبى اکرم بعد از وفات ایشان است و اینکه دعاى حضرت بعد از رحلتشان امکان دارد و ایشان، عالم به درخواست کسى است که از ایشان طلب دعا مى کند…[۱۳].

در آیات «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى» و «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ» کافران مرده دل، به مردگان تشبیه شده اند؛ زیرا مرده به حسب ظاهر نمى شنود و نمى بیند؛ زیرا مجارى ادراک حسى (چون چشم و گوش) ندارد. کافر معاند نیز چشم حق بین و گوش حق شنو ندارد؛ از این رو پیام اصلى آیه نکوهش کافران و تشبیه آنان به مردگان است؛ یعنى، اى پیامبر! تو قدرت بر هدایت کافران ندارى و نمى توانى سخن حق را به آنان بفهمانى.

 

دفتر نشر معارف/مؤلفان:محمدرضا کاشفی و سیّد محمد کاظم روحانی


[۱] – سجده ۳۲، آیه ۱۱٫

[۲] – مؤمنون ۲۳، آیه ۱۰۰٫

[۳] – اعراف ۷، آیه ۷۸ و ۷۹٫

[۴] – بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۳۴۶؛ صحیح بخارى، ج ۵، ص ۷۷؛ صحیح مسلم، ج ۸، ص ۱۶۳؛ سنن نسائى، ج ۴، ص ۱۱۰٫

[۵] – مفید، ارشاد، ج ۱، ص ۱۸۱؛ مناقب آل ابىطالب، ج ۱، ص ۲۰۱؛ سنن ترمذى، ج ۲، ص ۲۵۸، ح ۱۰۵۹؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۰، ص ۱۸۳ و… .

[۶] – صحیح بخارى، ج ۲، ص ۹۲و۱۰۲٫

[۷] – کنز العمال، ج ۱۵، ص ۶۴۶، ح ۴۲۵۵۶؛ احیاء العلوم، ج ۴، ص ۴۷۴؛ الفقه على المذاهب الاربع، ج ۱، ص ۳۸۷٫

[۸] – سنن ابى داوود، ج ۱، ص ۴۵۳، ح ۲۰۴۱؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۷، ص ۵۲۷٫

[۹] – الفقه على المذاهب الاربعه، ج ۱، ص ۳۸۷؛ صحیح بخارى، ج ۲، ص۶۳۱، ح ۱ و ۲؛ سیوطى، الجامع الصغیر، ص ۲۱۰ و… .

[۱۰] – مفاتیح الجنان، ص ۵۲۹٫

[۱۱] – ر.ک: الف. ابن جوزى، الوفاء فى فضائل المصطفى، باب طلب شفا از قبر نبى اکرم؛

ب. وفاء الوفاء لاخبار دارالمصطفى، ج ۲، ص ۴۱۳٫

[۱۲] – بیهقى و ابن ابى شیبه آن صحابى را «بلال بن حرث» معرفى کردهاند: الدعوهالاسلامیه، ج ۲، ص ۲۰۷، پاورقى ۱٫

[۱۳] – وفاءالوفاء سمهودى، ج ۴، ص ۱۳۷۴؛ الدعوه الاسلامیه، ج ۲، ص ۲۰۷٫