یکم. سیاست تقسیم مساوى بیت المال و در نظر نگرفتن امتیازات شخصى و شرافت هاى قبیله اى، سیاستى کاملاً اسلامى و مطابق با کتاب و سنت نبوى بود.

دوم. اصولاً حضرت على علیه السلام در حکومت خود، به خواص خوش بین نبود و مى فرمود: «خواص و اشراف، همواره بار سنگینى بر حکومت تحمیل مى کنند. در روزگار سختى، کمتر به یارى حکومت مى آیند و در اجراى عدالت از همه ناراضى ترند. در خواسته هایشان از دیگران، پاى فشارتر و در عطا و بخشش ها کم سپاس ترند. به هنگام ندادن خواسته هایشان، عذرناپذیرتر و در برابر مشکلات کم استوارترند». در نظر آن بزرگوار، عامه مردم ستون هاى استوار دین، بر پاى دارنده اجتماعات پرشور مسلمانان و نیروهاى ذخیره دفاعى به شمار مى آمدند. بى تردید، با این دیدگاه، امکان ترجیح خواص وجود نداشت.

سوم. اگر حضرت على علیه السلام خواص را بر عوام ترجیح مى داد ـ ضمن عقب نشینى از ارزش ها و اصول اسلامى خود ـ به همگان اعلام مى کرد: پیرو سیاست تبعیض آمیز حاکمان گذشته است! این چیزى بود که نه حضرت مى پسندید و نه مردمان انقلابى آن زمان مى پذیرفتند.

چهارم. ترجیح خواص بر عوام، انبوه مردمى را که بارقه امید در دلشان درخشیده بود، از حضرت و حتى اسلام و پیامبر صلى الله علیه و آله ناامید مى کرد.

پنجم. ترجیح خواص بر عوام، آنان را قدرتمند مى کرد و امکان مشارکتشان در توطئه هاى براندازى را فزونى مى بخشید. این پدیده، در کنار از دست دادن حمایت پا برهنگان ـ که رهاورد قطعى سیاست عدم مساوات بود ـ نوعى خودکشى سیاسى به شمار مى آمد.

ششم. طلحه و زبیر اگر چه در راه برپایى اسلام بسیار کوشیده بودند؛ اما پس از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ـ به ویژه در اواخر دوره عثمان ـ به دنیا روى آورده و زندگى اشرافى و جاه طلبانه برگزیده بودند. بنابراین، نحوه زندگى و مشى آنها در دوره پیشین، به همگان نشان مى داد نیروهاى ارزشى نیستند و براى احراز پُست در حکومت علوى، شایستگى ندارند. آنان در صورت رسیدن به پُست هاى اجتماعى و سیاسى، سیاست هاى خود را اجرا مى کردند و مردم را به حضرت على علیه السلام و حکومتش بدبین مى ساختند ـ و چنان که آن حضرت علیه السلام اشاره مى کند ـ هواى پادشاهى بر امت اسلامى را در سر مى پروراندند.[۱]

هفتم. کوفه و بصره ـ که طلحه و زبیر خواستار فرمانروایى بر آن بودند ـ تنها دو شهر معمولى شمرده نمى شدند. از نظر ادارى و سیاسى، تمام ایران آن زمان، تحت نظر این دو شهر و حاکمان آنها اداره مى شد. در آن عصر، شهر مدینه (مرکز خلافت)، امکانات نظامى و اقتصادى نداشت؛ ولى کوفه و بصره و توابع آنها، از بیشترین امکانات مملکت اسلامى بهره مى بردند. بنابراین حاکمان این دو شهر، به ویژه با توجه به همبستگى آنها و به تعارض کشیده شدن سیاست هایشان با سیاست مرکز خلافت، به راحتى مى توانستند به مدینه حمله کرده، خلیفه را سرنگون سازند و خود به حکومت دست یابند. این نکته به هیچ وجه نمى توانست از چشم تیزبین خلیفه اى چون حضرت على علیه السلام دور بماند.

هشتم. به راستى اگر حضرت على علیه السلام حکومت این دو شهر را به آن دو واگذار مى کرد، چگونه مى توانست ادعاى اصلاح طلبى کند؟ حوادث بعدى نیز نشان داد، این دو به هیچ وجه دغدغه اسلام و کتاب و سنت نبوى نداشتند؛ زیرا براى سیراب کردن حسّ جاه طلبى و قدرت خواهى خود، حاضر شدند به باند اموى ـ که بیشترین بهره ها را از حکومت عثمانى برده بود ـ دست دوستى و اتحاد دهند و با استفاده ابزارى از همسر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، بصریان را به سوى خود جلب کرده، سبب ریختن خون صدها مسلمان شوند!![۲]

نهم. سخنان حضرت على علیه السلام نشان مى دهد: آنان افزون بر حکومت کوفه و بصره، دو خواست دیگر نیز داشتند: نخست آنکه امام علیه السلام در امور حکومتى با آنها مشورت کند و دوم آنکه سیاست تقسیم مساوى بیت المال را کنار نهد. حضرت على علیه السلام در جواب خواست اول فرمود: «من طبق کتاب و سنت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله عمل مى کنم و تاکنون حکم مجهولى ندیده ام که به مشورت شما و دیگر مسلمانان نیازمند باشم. اگر چنین مشکلى پیش آید، از مشورت با شما و دیگران چشم پوشى نخواهم کرد». آن بزرگوار درخواست دوم آنان را چنین پاسخ گفت: «تقسیم مساوى بیت المال ساخته من نیست. این سنت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بود. من از آن پیروى مى کنم و در این باره، هیچ کس حق ندارد مرا سرزنش کند.»[۳]

بدیهى است، این خواست ها، به معناى مشارکت در حکومت و چشم پوشى حضرت علیه السلام از اصول و ارزش ها است و امام علیه السلام نمى توانست با پذیرش آنها، این را تحمل کند.

 

نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها

نویسنده:گروه مؤلفان


[۱] – انساب الاشراف، ج ۵، ص ۱۰۶٫

[۲] – مروج الذهب، ج ۲٫ ص ۳۶۶٫

[۳] – همان، ج ۲٫ ص ۳۶۶٫