این مسئله زوایاى تو در توى تاریخى، هستى شناختى و معرفت شناختى دارد. آنچه مىتوان در اینجا بدان اشاره کرد، چند نکته اساسى است که امید است با توجه به آنها، پاسخى نسبتا جامع فراهم آید.

یکم. «دین» داراى سه رکن اساسى است که ما از آنها به «نظام اعتقادى»، «نظام ارزشى یا اخلاقى» و «نظام فقهى یا رفتارى» یاد مىکنیم. هیچ دینى بدون سه رکن پیش گفته تحقّقپذیر نیست؛ هرچند ممکن است محتواى این ارکان در ادیان مختلف با یکدیگر تفاوتهاى جدى داشته باشند.

در شناخت دین، معرفت به هر سه رکن یاد شده، لازم و ضرورى است. اگر فردى تنها به یکى از این سه رکن توجه کند و آن را فراگیرد، دانش و نگرش دینى او ناقص خواهد بود.

دوم. به دلیل تفاوت نگرش آدمیان و استعدادها و ظرفیتهاى گوناگون، دست کم سه نوع دینشناسى را مىتوان در طول تاریخ رهیابى کرد:

۱ – دینشناسى متکلمانه؛ که از تأملات عقلى و با مرکزیت نظام اعتقادى، به دین مىنگرد.

۲ – دینشناسى فقیهانه؛ که از مدخل شریعت و احکام عملى دین را مىکاود و تبیین مىکند.

۳ – دینشناسى اخلاقى؛ که از دریچه احکام اخلاقى و پرداختن به باطن اعمال، آن را رکن اصلى دین انگاشته و دو رکن دیگر را با این نظرگاه مىجوید.

اکنون اگر هر یک از سه رکن پیشگفته، به تنهایى مساوى با تمام دین فرض گردد، دین به پیکرى بىجان تبدیل مىشود.[۱]

سوم. به تدریج در دنیاى اسلام، تصوّر عدهاى نسبت به نگرش اجتماعى اسلام تغییر کرد. آنان فرد را بر جمع برترى داده و از جمع جدا کرده و به خودش مشغول داشتند! و به او توصیه کردند: به اطراف خود نگاه نکند…[۲].

برخى، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و مسلمانان صدر اسلام را چنان وانمودهاند که گویى پیغمبر درویشى بوده که در خانقاهى در مکه مىنشسته است و براى دیگر درویشان درس تصوف مىداده است…![۳]

برخى از عارفان نیز پرهیز از ثروت و قدرت و پیشه کردن عجز و فقر را در صدر دنیاگریزى مىدیدند و از این رو دین را از سیاست جدا کرده، آن دو را امرى غیر قابل اجتماع تلقّى مىکردند.

آنان معتقد بودند: کمتر کسى است که بتواند در برابر وسوسههاى قدرت و ثروت، مفتون نشود و از این رو بهترین کار این است که گرد آنها نگردد  و به عبارت دیگر، دنیا را به دنیاخواهان و دنیاداران بسپارد و براى سلامت و سعادت خود، با آن وداع کند.

نیست قدرت هر کسى را سازوار

عجز بهتر مایه پرهیزگار

فقر از این رو فخر آمد جاودان

که به تقوا ماند دستِ نارسان

زان غنا و زان غنى مردود شد

که زقدرت صبرها بدرود شد

آدمى را عجز و فقر آمد امان

از بلاى نفسِ پرحرص و غمان

البته گاهى براى برخى از عارفان، علل و انگیزههایى براى چنین تفکیکى، وجود داشته است که فرصت طرح تفصیلى آن نیست.[۴]

چهارم. آیا به راستى عرفان اسلامى که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)ریشه گرفته و در آموزههاى امام على (علیهالسلام) توسعه یافته – به صورتى که بیشتر شاخههاى عرفان خود را به آن حضرت منتسب مىدانند –[۵] میان دین و سیاست، جدایى مىبیند؟!

سیره عملى حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) و امیرمؤمنان (علیهالسلام) خلاف این امر را نشان مىدهد؛ چرا که به تعبیر صدرالمتألهین، معلم اول یعنى پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) و معلم ثانى یعنى حضرت على (علیهالسلام)، تمامى ارکان دین را با هم مىدیدند و با هم مىخواستند و باهم آنها را تحقق مىبخشیدند.

امام على (علیهالسلام) که در رسیدگى به بینوایان و یتیمان، سادهزیستى و اجتناب از کمترین لذتهاى دنیوى، اجراى عدالت و حفظ و رعایت بیتالمال، اخلاق نیکو و ایثار، سخاوت، صلابت، شجاعت، عبادت و درایت سرآمد روزگار بود، در صحنه سیاست و کارزار نیز حضورى همیشگى داشت. او که خود مدت زمان کوتاهى  متصدى امر حکومت گشت، در زمانى که بر مسند حکومت نبود، اما همچون ناظرى دقیق، اعمال حاکمان را تحت نظارت داشت.[۶]

امام خمینى که خود از احیاگران راستین فرهنگ محمدى و علوى و سرآمد عارفان بود، در زمان معاصر اصل سازگارى دین و سیاست را با الگوگیرى از سرور خود امام على (علیهالسلام)، عینیت بخشید، و نشان داد که لازمه عارف بودن، اهل عزلت بودن نیست. او آشکار ساخت هیچ منافاتى نیست که هم اندیشه والاى عرفانى داشته باشیم و هم اندیشه اجتماعى و این دو را نه تنها با هم عجین کنیم؛ بلکه یکى را دقیقا مجراى اِعمال دیگرى بدانیم. او هیچگاه معتقد نبود: حالا که ما دانستیم نوعى آلودگى و میکرب در جامعه وجود دارد، خودمان را مصون بدانیم و دیگران را آلوده باقى بگذاریم؛ بلکه اقتضاى ارکان سهگانه دین، آن است که دین در کنار سیاست و عرفان، همراه مسائل و مسئولیت اجتماعى و شریعت، طریقت و حقیقت همگام با هم باشند.

امام راحل – که به شدت از کسانى که به ارکان دین، نگرش ناقص و یکسویه دارند، نگران بود – شکوه خود را اینگونه مطرح مىسازد: «… اسلام غریب است. از اول غریب بوده و الان هم غریب است. براى این که غریب آن است که نمىشناسند او را. در یک جامعهاى هست او، اما نمىشناسند. همیشه یک ورق را گرفتهاند و آن ورق دیگر را حذف کردهاند، یا مخالفت با آن کردهاند. یک مدت زیادى، گرفتار عرفا ما بودیم. اسلام گرفتار عرفا بود، آنها خدمتشان خوب بود، اما گرفتارى براى این بود که همه چیز را برمىگردانند به آن طرف. هر چه دستشان، هر آیهاى دستشان مىآمد، مىرفت آن طرف؛ مثل تفسیر ملاعبدالرزاق. خوب، او مرد بسیار دانشمندى، مرد با فضیلتى است، اما همه قرآن را برگردانده آن طرف، کانّه قرآن با این کارها کار ندارد…».[۷]

بنابراین، از نظرگاه عرفان اسلامى – که ریشه در سیره و کلمات حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) و حضرت على (علیهالسلام) دارد – دین و سیاست از یکدیگر جدایى ندارند و سیاست – که عمدتا در نظام فقهى جاى مىگیرد – یکى از اجزاى ارکان دین به شمار مىرود؛ چنان که عرفان نیز به منزله جزئى از نظام اخلاقى از دین منفک نیست. گرچه برخى از عارفان بزرگ، به دلیل خارج ساختن عرفان از مجراى خود و اخذ رویکردى عرفانى به دین، فتوا به انفکاک سیاست از دین دادند؛ اما در تاریخ معاصر امام خمینى – که هم در عرفان نظرى صاحبنظر بود و هم در عرفان عملى سرآمد – این حقیقت را روشن ساخت که از منظر عرفان، دین و سیاست، هیچ تضادى با یکدیگر ندارند؛ و قدرت سیاسى، با عارف بودن ناسازگار نیست.

 


پی نوشت ها

[۱] – محمدرضا کاشفى، دین و فرهنگ ؛ فصل دوم دینشناسى ، مبحث رهیافت به دین و ارکان دین.

[۲] – در این باره نگا:

الف. رسول جعفریان، خانقاهسازى از قرن هفتم تا نهم هجرى و نقش آن در کاهش تحرک اجتماعى مسلمانان، در مجموعه مقالات تاریخى، ج ۱، صص ۲۶۰ – ۲۷۲ ؛

ب. سید محمد دامادى، شرح بر مقامات اربعین، صص ۲۸۲ – ۲۸۸٫

[۳] – در این باره نگا: سه تفسیر «تأویلات»، ملا عبدالرزاق، «کشفالاسرار» رشید الدین میبدى و «عرائس البیان» شیخ روزبهان بقلى.

[۴] – در این باره نگا: محمد سروش، دین و دولت، صص ۱۲۰ – ۱۴۶٫

[۵] – عبدالحمید ابنابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، ص ۱۷٫

[۶] – نگا: سیدیوسف ابراهیمیان، آئینه حقنما، صص ۲۰۵ – ۴۱۱، فصل سوم و پنجم.

[۷] – سخنرانى در تاریخ ۱۷/۴/۵۸ در جمع وعاظ و روحانیون تهران.