با سلام. سوال شما از بخش‌های متعددی تشکیل شده بود که در پاسخ به آن‌ها باید گفت:
سوالی که داشتم در مورد جنگهای پیامبر بود…چرا در بیشتر جنگهای پیامبر یارانشون پا به فرار میگذاشتند
مگر اینها همان مهاجرین انصار نبودند…؟
مناسب است بدانیم:
۱٫
تعداد عزوات پیامبر خدا از ۴۳ تا ۸۰ غزوه بیان شده است.
۲٫
کلمه بیشتر را در جایی می‌توان به کار برد که ۵۱ در صد از آمار را به خود اختصاص دهد.
اما غزواتی که اصحاب پیامبر در آن سستی به خرج داده و یا متواری شدند از تعداد انگشتان یک دست هم تجاوز نمی‌کند. حال با توجه به مطالب فوق چنین انتسابی به آنان صحیح به نظر نمی‌رسد.
همون کسانی که در قرآن مورد تمجید قرار گرفت و با نام سابقون الاولون نام گرفتند؟
فراموش نکنیم فرقی واضح و آشکار میان یاران پیامبر و منافقانی است که نقش عمده‌ای در مسائل پس از رحلت پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله داشتند. عدم ارتباط این افراد با آیه ۱۰۰ سوره توبه و کلمه السابقون الالون را می‌توان با دقت در مطالب زیر دنبال نمود:
گر چه در باره السابقون الالون، مفسران روایات متعددى نقل کرده‏اند، ولى چنان که خواهیم دید هیچ کدام از آنها شان نزول آیه نیست، بلکه در واقع بیان مصداق و وجود خارجى آن است.
در واقع السابقون الاولون و عبارات بعدی آیه‌ای که این کلمه در آن به کار رفته است[۱] اشاره به گروه‏هاى مختلف از مسلمانان راستین دارد که آنها را می‌توان به سه گروه مشخص تقسیم کرد:
نخست آنها که پیشگامان در اسلام و هجرت بوده‏اند (وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ‏).
دوم آنها که پیشگام در نصرت و یارى پیامبر ص و یاران مهاجرش بودند (و الانصار).
سوم آنها که بعد از این دو گروه آمدند و از برنامه‏هاى آنها پیروى کردند، و با انجام اعمال نیک، و قبول اسلام، و هجرت، و نصرت آئین پیامبر ص به آنها پیوستند (وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ)[۲]
خداوند پس از ذکر این گروه سه‏گانه میفرماید: هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده‏اند (رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ).
رضایت خدا از آنها به خاطر ایمان و اعمال صالحى است که انجام داده‏اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پر اهمیت است که به آنان ارزانى داشته.
به تعبیر دیگر آنچه خدا از آنها خواسته انجام داده‏اند، و آنچه آنها از خدا خواسته‏اند به آنان بخشیده، بنا بر این هم خدا از آنها راضى است و هم آنان از خدا راضى هستند.
در اینجا به چند نکته مهم باید توجه کرد:
۱-
موقعیت پیشگامان
در هر انقلاب وسیع اجتماعى که بر ضد وضع نابسامان جامعه صورت مى‏گیرد پیشگامانى هستند که پایه‏هاى انقلاب و نهضت بر دوش آنها است، آنها در واقع وفادارترین عناصر انقلابى هستند، زیرا به هنگامى که پیشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است گرد او را مى‏گیرند، و با اینکه از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه کرده و دست از یارى و فدا کارى برنمى‏دارند. مخصوصا مطالعه تاریخ، آغاز اسلام را نشان مى‏دهد که پیشگامان و مومنان نخستین با چه مشکلاتى روبرو بودند؟ چگونه آنها را شکنجه و آزار مى‏دادند، ناسزا مى‏گفتند، متهم مى‏کردند، به زنجیر مى‏کشیدند و نابود مى‏نمودند. ولى با این همه گروهى با اراده آهنین و عشق سوزان و عزم راسخ و ایمان عمیق در این راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند. در این میان سهم مهاجران نخستین از همه بیشتر بود، و به دنبال آنها انصار نخستین یعنى آنهایى که با آغوش باز از پیامبر ص به مدینه دعوت کردند، و یاران مهاجر او را همچون برادران خویش مسکن دادند، و از آنها با تمام وجود خود دفاع کردند، و حتى بر خویشتن نیز مقدم داشتند و اگر مى‏بینیم در آیه فوق به این دو گروه اهمیت فوق العاده‏اى داده شده است به خاطر همین موضوع است. ولى با این حال قرآن مجید- آن چنان که روش همیشگى او است- سهم دیگران را نیز نادیده نگرفته است و به عنوان تابعین به احسان از تمام گروه‏هایى که در عصر پیامبر و یا زمانهاى بعد به اسلام پیوستند، هجرت کردند، و یا مهاجران را پناه دادند و حمایت نمودند یاد مى‏کند، و براى همه اجر و پاداشهاى بزرگى را نوید مى‏دهد.
۲-
تابعین چه اشخاصى بودند؟
اصطلاح گروهى از دانشمندان بر این است که کلمه تابعین را تنها به شاگردان صحابه مى‏گویند، یعنى آن عده‏اى که پیامبر ص را ندیدند اما بعد از پیامبر ص به روى کار آمدند و علوم و دانشهاى اسلامى را وسعت بخشیدند، و به تعبیر دیگر اطلاعات اسلامى خود را بدون واسطه از صحابه پیامبر ص گرفتند. ولى همان گونه که در بالا گفتیم مفهوم آیه از نظر لغت به این گروه، محدود نمى‏شود، بلکه تعبیر تابعین به احسان تمام گروه‏هایى را که در عصر و زمان از برنامه و اهداف پیشگامان اسلام پیروى کردند شامل مى‏شود.
توضیح اینکه بر خلاف آنچه بعضى فکر مى‏کنند مساله هجرت و همچنین نصرت که دو مفهوم سازنده اسلامى است، محدود به زمان پیامبر ص نیست بلکه امروز نیز این دو مفهوم در شکلهاى دیگرى وجود دارد، و فردا نیز وجود خواهد داشت، بنا بر این تمام کسانى که به نحوى در مسیر این دو برنامه قرار مى‏گیرند در مفهوم تابعین به احسان داخل‌اند.
منتها مهم آنست که توجه داشته باشیم قرآن با ذکر کلمه احسان تاکید مى‏کند که پیروى و تبعیت از پیشگامان در اسلام نباید در دائره حرف و ادعا، و یا حتى ایمان بدون عمل خلاصه شود، بلکه باید این پیروى یک پیروى فکرى و عملى و همه جانبه بوده باشد.
۳-
نخستین مسلمان چه کسى بود؟
در اینجا بیشتر مفسران به تناسب بحث آیه فوق این سؤال را مطرح کرده‏اند که نخستین کسى که اسلام آورد و این افتخار بزرگ در تاریخ به نام او ثبت شد چه کسى است؟
در پاسخ این سؤال همه متفقا گفته‏اند نخستین کسى که از زنان مسلمان شد خدیجه همسر وفادار و فدا کار پیامبر ص بود، و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسران شیعه به اتفاق گروه عظیمى از دانشمندان اهل سنت على ع را نخستین کسى از مردان مى‏دانند که دعوت پیامبر ص را پاسخ گفت.
شهرت این موضوع در میان دانشمندان اهل تسنن به حدى است که جمعى از آنها ادعاى اجماع و اتفاق بر آن کرده‏اند. از جمله حاکم نیشابورى در مستدرک على الصحیحین در کتاب معرفت صفحه ۲۲ چنین مى‏گوید: هیچ مخالفتى در میان تاریخ‏نویسان در این مساله وجود ندارد، که على بن ابى طالب ع نخستین کسى است که اسلام آورده، تنها در بلوغ او به هنگام پذیرش اسلام اختلاف دارند[۳]
ابن عبد البر در کتابش به نام استیعاب (ج ۲ صفحه ۴۵۷) چنین مى‏نویسد: در این مساله اتفاق است که خدیجه نخستین کسى بود که ایمان به خدا و پیامبر ص آورد، و او را در آنچه آورده بود تصدیق کرد، سپس على ع بعد از او همین کار را انجام داد.[۴]
ابو جعفر اسکافى معتزلى مى‏نویسد: قد روى الناس کافه افتخار على بالسبق الى الاسلام: عموم مردم نقل کرده‏اند که افتخار سبقت در اسلام مخصوص على بن ابى طالب ع است.[۵]
گذشته از این، روایات فراوانى از پیامبر ص و نیز از خود على ع و صحابه در این باره نقل شده است که به حد تواتر مى‏رسد و ذیلا چند حدیث را به عنوان نمونه مى‏آوریم:


۱-
پیامبر ص فرمود: نخستین کسى که در کنار حوض کوثر بر من وارد مى‏شود، نخستین کسى است که اسلام آورده، و او على بن ابى طالب ع است.[۶]


۲-
گروهى از دانشمندان اهل سنت از پیامبر ص نقل کرده‏اند که پیامبر ص دست على ع را گرفت و فرمود: این اولین کسى است که به من ایمان آورده، و اولین کسى است که در قیامت با من مصافحه مى‏کند و این صدیق اکبر است.[۷]


۳-
ابو سعید خدرى از پیامبر ص چنین نقل مى‏کند که دست به میان شانه‏هاى على ع زد و فرمود:اى على هفت صفت ممتاز دارى که احدى در قیامت نمى‏تواند در باره آنها با تو گفتگو کند، تو نخستین کسى هستى که به خدا ایمان آوردى، و از همه نسبت به پیمانهاى الهى با وفاترى، و در اطاعت فرمان خدا پابرجاترى.[۸] همانگونه که اشاره کردیم دهها روایت در کتب مختلف تاریخ و تفسیر و حدیث، در این باره از پیامبر ص و دیگران نقل شده است و در صورت علاقه مى‏توانید براى توضیح بیشتر به جلد سوم عربى الغدیر صفحه ۲۲۰ تا ۲۴۰ و کتاب احقاق الحق جلد ۳ صفحه ۱۱۴ تا ۱۲۰ مراجعه نمایید.
جالب اینکه گروهى که نتوانسته‏اند سبقت على ع را در ایمان و اسلام انکار کنند به عللى که ناگفته پیدا است کوشش دارند آن را به نحو دیگرى انکار، یا کم اهمیت جلوه دهند، و بعضى دیگر کوشش دارند که به جاى او ابو بکر را بگذارند که او اولین مسلمان است. گاهى مى‏گویند على ع در آن هنگام ده‏ساله بود و طبعا نابالغ، بنا بر این اسلام او به عنوان اسلام یک کودک تاثیرى در قوت و قدرت جبهه مسلمین در برابر دشمن نداشت (این سخن را فخر رازى در تفسیرش ذیل آیه فوق آورده است) و این براستى عجیب است و در واقع ایرادى است بر شخص پیامبر ص زیرا مى‏دانیم هنگامى که در یوم الدار پیامبر ص اسلام را به عشیره و طایفه خود عرضه داشت هیچکس آن را نپذیرفت جز على ع که برخاست و اعلام اسلام نمود، پیامبر ص اسلامش را پذیرفت، و حتى اعلام کرد که تو برادر و وصى و خلیفه منى!. و این حدیث را که گروهى از حافظان حدیث از شیعه و سنى در کتب صحاح و مسانید، و همچنین گروهى از مورخان اسلام نقل کرده و بر آن تکیه نموده‏اند نشان مى‏دهد که نه تنها پیامبر ص اسلام على ع را در آن سن و سال کم، پذیرفت بلکه او را به عنوان برادر و وصى و جانشین خود معرفى نمود.[۹]
و گاهى به این تعبیر که خدیجه نخستین مسلمان از زنان و ابو بکر نخستین مسلمان از مردان و على ع نخستین مسلمان از کودکان بود، خواسته‏اند از اهمیت آن بکاهند (این تعبیر را مفسر معروف و متعصب، نویسنده المنار ذیل آیه مورد بحث ذکر کرده است).
در حالى که اولا همانگونه که گفتیم کمى سن على ع در آن روز به هیچوجه از اهمیت موضوع نمى‏کاهد، بخصوص اینکه قرآن در باره حضرت یحیى صریحا مى‏گوید: وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا[۱۰]: ما فرمان را به او در حال کودکى دادیم.
و در باره عیسى ع نیز مى‏خوانیم که در حال کودکى به سخن آمد و به آنها که در باره او گرفتار شک و تردید بودند گفت: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا: من بنده خدایم، کتاب آسمانى به من داده، و مرا پیامبر قرار داده است.[۱۱] هنگامى که اینگونه آیات را با حدیثى که از پیامبر ص در بالا نقل کردیم که او على ع را وصى و خلیفه و جانشین خود قرار داد ضمیمه کنیم روشن مى‏شود که سخن المنار گفتار تعصب آمیزى بیش نیست.
ثانیا این موضوع از نظر تاریخى مسلم نیست که ابو بکر سومین نفرى باشد که اسلام را پذیرفته است، بلکه در بسیارى از کتب تاریخ و حدیث اسلام آوردن گروه دیگرى را قبل از او ذکر کرده‏اند.
این بحث را با ذکر این نکته پایان مى‏دهیم که على ع در سخنانش بارها به این موضوع که من اولین مؤمن و اولین مسلمان و نخستین نمازگزار با پیامبرم اشاره نموده و موقعیت خود را روشن ساخته است، و این موضوع در بسیارى از کتب از آن حضرت نقل شده.
به علاوه ابن ابى الحدید از دانشمند معروف ابو جعفر اسکافى معتزلى نقل مى‏کند اینکه بعضى مى‏گویند ابو بکر سبقت در اسلام داشته اگر صحیح باشد چرا خودش در هیچ مورد به این موضوع بر فضیلت خود استدلال نکرده است، و نه هیچیک از هواداران او از صحابه چنین ادعایى را کرده‏اند.[۱۲]


۴-
آیا همه صحابه افراد صالحى بودند؟
سابقا به این موضوع اشاره کردیم که دانشمندان اهل سنت معمولا معتقدند که همه یاران پیامبر ص پاک و درستکار و صالح و شایسته و اهل بهشتند. در اینجا به تناسب آیه فوق که بعضى آن را دلیل قاطعى بر ادعاى فوق گرفته‏اند بار دیگر این موضوع مهم را که سرچشمه دگرگونیهاى زیادى در مسائل اسلامى مى‏شود مورد تجزیه و تحلیل قرار مى‏دهیم:
بسیارى از مفسران اهل سنت این حدیث را ذیل آیه فوق نقل کرده‏اند که حمید بن زیاد مى‏گوید: نزد محمد بن کعب قرظى رفتم و به او گفتم در باره اصحاب رسول خدا ص چه مى‏گویى؟ گفت: جمیع اصحاب رسول اللَّه (ص) فى الجنه محسنهم و مسیئهم!: همه یاران پیامبر ص در بهشتند، اعم از نیکوکار و بدکار و گنهکار! گفتم این سخن را از کجا مى‏گویى؟ گفت: این آیه را بخوان وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ … تا آنجا که مى‏فرماید:
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ سپس گفت: اما در باره تابعین شرطى قائل شده و آن این است که آنها باید تنها در کارهاى نیک از صحابه پیروى کنند (فقط در این صورت اهل نجاتند، و اما صحابه چنین قید و شرطى را ندارند)[۱۳]
ولى این ادعا به دلائل زیادى مردود و غیر قابل قبول است، زیرا:
اول- حکم مزبور در آیه فوق شامل تابعین هم مى‏شود، و منظور از تابعان همانگونه که اشاره کردیم تمام کسانى هستند که از روش مهاجران و انصار نخستین، و برنامه‏هاى آنها پیروى مى‏کنند، بنا بر این باید تمام امت بدون استثناء اهل نجات باشند! و اما اینکه در حدیث محمد بن کعب از این موضوع جواب داده شده که خداوند در تابعین قید احسان را ذکر کرده، یعنى از برنامه نیک و روش صحیح صحابه پیروى کند، نه از گناهانشان، این سخن از عجیب‏ترین بحثها است.
چرا که مفهومش اضافه فرع بر اصل است، جایى که شرط نجات تابعان و پیروان صحابه این باشد که در اعمال صالح از آنها پیروى کنند به طریق اولى باید این شرط در خود صحابه بوده باشد.
و به تعبیر دیگر خداوند در آیه فوق میگوید: رضایت و خشنودى او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستین که داراى برنامه صحیح بودند و همه پیروان آنها است، نه اینکه مى‏خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد، مشمول رضایت خود قرار دهد، اما تابعان را با قید و شرط خاصى بپذیرد.
ثانیا- این موضوع با دلیل عقل به هیچوجه سازگار نیست، زیرا عقل هیچگونه امتیازى براى یاران پیامبر ص بر دیگران قائل نمى‏باشد، چه تفاوتى میان ابو جهل‏ها و کسانى است که نخست ایمان آوردند، سپس از آئین او منحرف شدند و چرا کسانى که سالها و قرنها بعد از پیامبر ص قدم به این جهان گذاردند و فداکاریها و جانبازیهاى آنها در راه اسلام کمتر از یاران نخستین پیامبر ص نبود، بلکه این امتیاز را داشتند که پیامبر ص را نادیده، شناختند، و به او ایمان آوردند، مشمول این رحمت و رضایت الهى نباشند.
قرآنى که مى‏گوید: گرامى‏ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما است، چگونه این تبعیض غیر منطقى را مى‏پسندد؟ قرآنى که در آیات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مى‏کند و آنها را مستوجب عذاب الهى مى‏شمرد، چگونه این مصونیت غیر منطقى صحابه را در برابر کیفر الهى مى‏پسندد؟ آیا اینگونه لعنها و تهدیدهاى قرآن قابل استثناء است، و گروه خاصى از آن خارجند؟ چرا و براى چه؟!. از همه گذشته آیا چنین حکمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه نسبت به هر گونه گناه و جنایت محسوب نمى‏شود؟
ثالثا- این حکم با متون تاریخ اسلامى به هیچوجه سازگار نیست، زیرا بسیار کسان بودند که روزى در ردیف مهاجران و انصار بودند، و سپس از راه خود منحرف شدند و مورد خشم و غضب پیامبر ص که توام با خشم و غضب خدا است قرار گرفتند، آیا در آیات قبل داستان ثعلبه بن حاطب انصارى را نخواندیم که چگونه منحرف گردید و مغضوب پیامبر ص شد.
روشن‏تر بگوئیم: اگر منظور آنها این است که صحابه پیامبر ص عموما مرتکب هیچگونه گناهى نشدند و معصوم و پاک از هر معصیتى بودند، این از قبیل انکار بدیهیات است.
و اگر منظور آنست که آنها گناه کردند و اعمال خلافى انجام دادند باز هم خدا از آنها راضى است، مفهومش این است که خدا رضایت به گناه داده است! چه کسى مى‏تواند طلحه و زبیر که در آغاز از یاران خاص پیامبر بودند و همچنین عایشه همسر پیامبر ص را از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى که خونشان در میدان جنگ جمل ریخته شد تبرئه کند؟ آیا خدا به این خون‏ریزیها راضى بود؟
آیا مخالفت با على ع خلیفه پیامبر ص که اگر فرضا خلافت منصوص او را نپذیریم حد اقل با اجماع امت برگزیده شده بود، و شمشیر کشیدن به روى او و یاران وفادارش چیزى است که خدا از آن خشنود و راضى باشد؟
حقیقت این است که طرفداران فرضیه تنزیه صحابه با اصرار و پافشارى روى این مطلب، چهره پاک اسلام را که همه جا میزان شخصیت اشخاص را ایمان و عمل صالح قرار مى‏دهد زشت و بلامنظر ساخته‏اند.
آخرین سخن اینکه رضایت و خشنودى خدا که در آیه فوق است روى یک عنوان کلى قرار گرفته و آن هجرت و نصرت و ایمان و عمل صالح است، تمام صحابه و تابعان ما دام که تحت این عناوین قرار داشتند مورد رضاى خدا بودند، و آن روز که از تحت این عناوین خارج شدند از تحت رضایت خدا نیز خارج گشتند. از آنچه گفتیم بخوبى روشن مى‏شود که گفتار مفسر دانشمند اما متعصب یعنى نویسنده المنار که در اینجا شیعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاکى و درستى همه صحابه، مورد سرزنش و حمله قرار مى‏دهد کمترین ارزشى ندارد، شیعه گناهى نکرده، جز اینکه حکم عقل و شهادت تاریخ و گواهى قرآن را در اینجا پذیرفته، و به امتیازات واهى و نادرست متعصبان گوش فرا نداده است.

 

 

 

منبع:رپسمان


[۱] . توبه، ۱۰۰.
[۲] .
بسیارى از مفسران کلمه من را در جمله (وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ) من تبعیضیه دانسته‏اند و ظاهر آیه نیز همین است، زیرا در آیه سخن از پیشگامان مهاجران و انصار است نه همه آنها. و در واقع بقیه در مفهوم جمله بعد یعنى تابعان وارد مى‏شوند.
[۳] .
تفسیر قرطبى جلد ۵ صفحه ۳۰۷۵.
[۴] .
الغدیر ج ۳ صفحه ۲۳۸ و ۲۳۷.
[۵] .
الغدیر ج ۳ صفحه ۲۳۸ و ۲۳۷.
[۶] .
حدیث فوق طبق نقل الغدیر در مستدرک حاکم جلد ۲ صفحه ۱۳۶ و استیعاب ج ۲ ص ۴۵۷ و شرح ابن ابى الحدید ج ۳ ص ۲۵۸ آمده است.
[۷] .
در همان مدرک این حدیث از طبرانى و بیهقى و میثمى در مجمع و حافظ گنجى در کفایه و اکمال و کنز العمال نقل شده است.
[۸] .
این حدیث طبق نقل الغدیر در کتاب حلیه الاولیاء جلد اول صفحه ۶۶ نقل شده است.
[۹] .
این حدیث به عبارات مختلف نقل شده و آنچه در بالا آوردیم عبارتى است که ابو جعفر اسکافى در کتاب نهج العثمانیه، و برهان الدین در انباء نجباء الانباء و ابن اثیر در کامل و بعضى دیگر نقل کرده‏اند (براى توضیح بیشتر به جلد دوم الغدیر عربى صفحه ۲۷۸ تا ۲۸۶ مراجعه کنید).
[۱۰] .
سوره مریم آیه ۱۲.
[۱۱] .
سوره مریم آیه ۳۰.
[۱۲] .
الغدیر ج ۳ صفحه ۲۴۰.
[۱۳] .
تفسیر المنار و تفسیر فخر رازى ذیل آیه فوق.