در مورد این پرسش می‌توان به نکات زیر اشاره نمود:


۱ – 
اشاره‌ای مختصر به برخی از خصوصیات مامون
زندگی مامون سراسر کوشش و فعالیت وخالی از تنعم بود (زیرا مادر وی یک کنیز بود نه زنی از اشراف زادگان درباری). درست بر عکس برادرش امین که در آغوش مادرش زبیده پرورش یافته بود.[۱] مامون مانند برادرش اصالت چندانی برای خود احساس نمی‌کرد و نه تنها مطمئن به آینده خویش نبود بلکه برعکس این نکته را مسلم می‌پنداشت که عباسیان به خلافت او تن نخواهند داد. از این رو آستین همت را بالا زده و برای آینده‌اش برنامه ریزی کرد . مامون خطوط آینده خود را از لحظه ای تعیین کرد که به موقعیت خود پی برد و دانست که برادرش امین از مزایایی برخوردار است که دست وی از آن ها کوتاه است. او از اشتباههای امین نیز پند آموخت. مثلا با مشهده لهو و لعب امین، ‌مامون به پارسایی و دینداری می‌پرداخت. و هر بار که امین حرکت سستی را آغاز می‌کرد،‌ مامون آن حرکت را با جدیت در پیش می‌گرفت.[۲]


او در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر همسانان خویش و حتی بر تمام عباسیان برتری یافت.
تا آن‌جا که برخی در مورد مامون گفته‌اند: «درمیان عباسیان کسی دانشمند تر از مامون نبود».[۳]
ابن ندیم درباره اش چنین گفته: «آگاه‌تر از همه خلفا نسبت به فقه و کلام بود».[۴]
از امیرالمومنین علی (ع) نیز نقل شده که روزی درباره بنی عباس سخن می گفت،‌ تا به اینجا رسید که : هفتمین آن ها از همه شان دانشمند تر خواهد بود.[۵]


سایر مورخین مانند سیوطی ،‌ابن تغری بردی و ابن شاکر کتبی نیز در مورد مامون نوشته اند: او به لحاظ دور اندیشی ،‌ اراده و بردباری، دانش، زیرکی ، هیبت ،‌شجاعت،‌ فتوت و … بهترین مرد بنی عباس بود … در میان بنی عباس کسی دانشمندتر از او به مقام خلافت نرسید.[۶]


۲ – 
پیشنهاد خلافت و امتناع امام
در کتابهای تاریخی آمده که مامون ابتدا پیشنهاد خلافت را به امام رضا ع کرد ولی امام شدیدا از پذیرفتن آن خودداری نمود. مامون کوشید که امام را به پذیرفتن این مقام متقاعد کند ولی موفق نشد. می‌گویند این کوششها به مدت دو ماه در شهر مرو ادامه یافت.
مامون به امام می‌گفت: میخواهم خود را از خلافت معزول کنم و آن را به تو واگذارم وخود نیز با تو بیعت کنم .
امام در پاسخ به مامون می‌فرمود: اگر این خلافت از آن توست،‌ پس تو حق نداری این جامه خدایی را از تن خود در آوری و بر قامت شخص دیگری بپوشانی. و اگر خلافت مال تو نیست پس چگونه چیزی را که مال تو نیست به من می‌بخشایی؟ [۷]
به نظر می‌رسد سوال شما با توجه به مطالب فوق بوجود آمده باشد. اما در مورد این مسئله که چرا مامون چنین پیشنهادهایی را به امام داد و چرا امام آن‌ها را نپذیرفت ابتدا باید به مطالب زیر به عنوان مقدمه اشاره نمود:

 

۱- مامون در صدد مشروعیت بخشیدن به خلافت‏ خویش بود و می‌خواست درحکومت ‏خویش آرامش و استقرار و ثبات بر قرار کند زیرا پایگاههاى مردمى‏که به خلافت عباسیان اعتقاد داشتند، به خلافت مامون با شک و تردید مى‏نگریستند. چون او، خلیفه قانونی یعنى امین، برادر خود را کشته بود و دستور داده بود سر برادرش را برایش بیاورند. این مسئله مشروعیت خلافت او را با نوعى شک و تردید همراه ساخته بود به گونه‌ای که غالب اهل‌سنت خلافت او را نپذیرفته بودند از این رو به دنبال پایگاه مردمی- اعتقادی دیگری (غیر از اهل‌سنت) می‌گشت تا از حمایت آنان برخوردار شده و بر معارضان سنی مذهب و خاندان عباسی غلبه یابد. این پایگاه جدید مردمی، شیعیان علی‌بن ابی‌طالب بودند که هرگز به خلافت عباسیان اعتقاد نداشتند و از لحالظ خط مشی نیز با اهل سنت در تعارض بودند.

 

‏مامون برای جلب حمایت شیعیان و مشروع جلوه دادن حکومت خویش نزد آنان از امام رضا(ع)که خلافت قانونى از آن او بود و توده‏هاى بسیاری در جهان اسلام بر این عقیده بودند که‏امام(ع)نامزد طبیعى خلافت‏شرعى است و باید از حقوق خلافت برخوردارگردد، خواست تا بر منصب خلافت تکیه زند. امام متوجه این نیرنگ سیاسی مامون و تلاش او برای استفاده ابزاری از شیعیان جهت دفع خطر اهل‌سنت و دربار عباسی گردید لذا جمله فوق را خطاب به مامون فرمود که:
«
آیا خلافت جامه‏اى است که خداى بر تو پوشانیده است؟ اگر چنین باشد تو نمى‏توانى آن‌را از خود دور سازى و به من واگذارى و اگر چیزى نیست که خداى به تو عطا کرده باشد پس چگونه‏ چیزى را که مالک آن نیستى به من وامی‌گذارى؟ امام(ع) با این سخن آشکارا تایید کرد که نمى‏خواهد مشروعیت‏خلافت ‏مامون را اعلام فرماید.

روى گرداندن امام(ع) از پذیرفتن خلافت به معناى ارجاع خلافت به او نیست. یعنى اگر امام، خلافت را نپذیرفت به این معنى نبود که آن را به مامون‏ واگذاشته و باز گردانیده باشد.

 


۲-
اگر امام(ع)خلافت را عهده‏دار می‌گردید به این معنى بود که درسراسر کشورهاى اسلامى، در اداره همه امور مسئول مى‏شد و این کار به دستگاهى‏مطلع و آگاه نیاز داشت تا بتواند برنامه اسلامى را در حکومت، مو به مو و با جدیت، قدرت و امانت تمام به مرحله اجرا در آورد.پایگاههاى امام گرچه داراى‏ بالاترین درجه از عاطفه و احساس بودند اما به آن درجه عمیق از درک و آگاهى‏نرسیده بودند که نظریه‏هاى وى را به کمال دریافته باشند. مساله در حقیقت‏تغییر ظاهرى نبود،بلکه مبناى اساسى داشت و بایستى بر پایه آگاهى عمیق، مخلصانه و درک امور عمل میشد.
آیا براى امام(ع)امکان داشت به سوى دستگاه عباسیان که سراپا فساد و انحراف بود گامى بردارد و از آنان بخواهد تا آن‌جا که امکان دارد به اسلام و حدود آن‌ به صورت‏ دقیق و کامل عمل نمایند.
امام در چنین شرایطی با قبول خلافت هیچ اثر مثبتی از خود نمی توانست به جای بگذارد بلکه شیعیان خویش را نیز فدای اهداف عباسیان می‌کرد لذا از قبول آن سر باز زد.

 

۳ – اجبار امام به پذیرفتن ولیعهدی.

مکاتبات مامون از مرو با امام در مدینه به نتیجه‌ای نرسید. با بی ثمر ماندن مکاتبات مامون شخصی به نام «رجاء بن ابی ضحاک»[۸] را مامور کرد امام را از مدینه به مرو منتقل سازد. وی نیز به اجبار و علی رغم عدم تمایل قلبی امام ایشان را به مرو منتقل کرد. سپس در مرو امام را از هر سو زیر فشار قرار داد تا ولایت عهدی را بپذیرد.
زمانی که تلاش امام برای نپذیرفتن ولایتعهدی سودی نبخشید، امام در پی آن شد تا از این مساله در جهت اهداف سیاسی خویش بهره ببرد . در این باره نکته مهم آن بود که امام این اقدام مامون را به عنوان اقدامی در شناخت حق علویان در امر خلافت نشان دهد. و می‌دانیم که تا آن زمان خلفای عباسی چنین حقی را برای علویان نپذیرفته بودند. این اقدام به خوبی می‌توانست بطلان اقدامات خلفای پیشین رادر خلاف این جهت؛ اعم از اموی و عباسی نشان دهد. لذا امام فرمود:
«
سپاس خدای را که آن‌چه مردم از ما تباه کرده بودند حفظ کرد و قدر و منزلت مار که پایین برده بودند، بالا برد . نشتاد سال بر بالا چوبهای کفر (منابر اهل سنت) مار لعن و نقرین کردند،‌ فضائل ما را کتمان نمودند و داراییها و اموال فراوانی را در راه دروغ بستن بر ما هزینه کردند اما خداوند، چیزی جز بلندی یاد ما و آشکار شدن فضل ما نخواست.[۹]

 


۴ – 
برخی از دلایل ناخوشنودی امام از پذیرش ولایتعهدی
ابو الفرج اصفهانی می‌نویسد: … مامون فضل و حسن فرزندان سهل (وزیرش) را نزد امام فرستاد. ایشان به امام مقام ولیعهدی را پیشنهاد کردند ولی امام نپذیرفت. آنها اصرار و امام امتناع می‌کرد تا اینکه یکی از آن ها زبان به تهدید امام گشود و دیگری گفت: بخدا سوگند که مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم،‌ اگر با درخواست او مخالفت کنی.[۱۰]
برخی نیز چنین آورده اند که مامون پس از ملاقات با امام با کنایه به ایشان گوشزد نمود که آیا می‌خواهی همانند پدرانت مسموم شوی یا روایاتی که دال بر مسمومیت تو است تبدیل به واقعیت شوند. آنگاه به امام گفت : تو در امانی. بگو چرا ولیعهدی را نمی‌پذیری؟ امام پاسخ داد: زیرا تو می‌خواهی که مردم بگویند علی بن موسی از دنیا روی گردان نیست اما این دنیا است که بر او اقبال نکرده. آیا نمی‌بینید چگونه به طمع خلافت،‌ولیعهدی را پذیرفته.
در اینجا بود که مامون بر آشفت و به امام گفت: به خدا سوگند اگر ولیعهدی را بپذیری که هیچ و الا مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیری. اگر باز همچنان امتناع کنی گردنت را خواهم زد.[۱۱]

 


۵ – 
سخنان خود مامون پیرامون واگذاری ولایت عهدی به امام رضا (ع)
مامون دربرابراعتراضی که از سوی هواخواهان حکومت عباسی درمساله ولایتعهدی امام رضا (ع ) به
او شد مطالبی را بیان کرد که خطوط اصلی سیاست او را در این باره روشن می سازد:
مامون گفت:این مرد کارهای خود را ازما پنهان کرده ومردم را به امامت خود می خواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قراردادیم که مردم را به خدمت ما خوانده وبه سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن فریفتگانش بدانند که او آنچنان که ادعا می کند نیست و این امر(خلافت) شایسته ما است نه او وهمچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن راپر کنیم واقدامی علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که با وی این رویه را پیش گرفته و در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه پرتگاه قرار داده ایم نباید در کار وی سهل انگاری کنیم بدین جهت باید کم کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم بصورتی درآوریم که از نظر آنها شایستگی خلافت را نداشته باشد سپس در باره او چنان چاره اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم.[۱۲]

 


ابوصلت هروی نیز درتعلیل واگذاری ولایتعهدی به امام رضا (ع) می گوید:
ولایتعهدی را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد که او دنیا خواه است وبدین ترتیب موقعیت معنوی خود را پیش از آنها از دست بدهد.

 


حاصل سخن آنکه مامون برای اجبار امام به پذیرفتن ولایت عهدی ایشان را از مدینه به مرو آورد تا بتواند بدین وسیله نقشه های خویش را عملی سازد.

 


در ادامه باید گفت: امام با بیان جمله ای که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد با مامون شرط کرد در صورت پذیرش ولایتعهدی هیچ‌گونه مداخله ای در امور سیاسی و امور جاری مملکتی نداشته باشد. امام فرمود: «و انا اَقْبَلُ ذلک علی اَنّی لا اُوَلّی احدا و لا اُعْزِلُ احدا و لا اُنْقِضُ رَسْما و لا سُنَّه و اَکوُنُ فی الامر من بَعید مُشیرا».[۱۳]
من این امر را می پذیرم با این شرط که کسی را به کاری نگمارم، کسی را از مقامش عزل نکنم، رسم و روشی را نقض نکنم و فقط از دور ، مورد مشورت قرار گیرم.

 


این شرط نشان می‌دهد که امام نمی خواست مسئولیت وضع موجود و کارهایی را که از طرف حکومت اعمال می شد را به عهده بگیرد و کسانی گمان کنند که آن حضرت نظارت و یا دخالت در امور دارد. در این صورت طبعا کسی او را متهم نمی کرد. زیرا مسائلی که در کشور مطرح شده و دستوراتی که به مرحله اجرا در می آمد به پای خود مامون گذاشته می شد و این امتیاز بزرگی بود که امام موفق شد از مامون گرفته و بدین ترتیب مانع از آن شود که به خاطر حضورش در تشکیلات، بد نامی برای خود فراهم کند از این رو خود می فرمود: «انی ما دخلت فی هذا الامر الا دخول الخارج منه»[۱۴] یعنی من وارد مسئله حکومت نشدم مگر مانند داخل شدن کسی که ورودش همانند خارج شدن است (ورود و خروجش همزمان و یکی است).

 


واقعیت این است که امام نمی‌توانست وضعیت ناهنجاری را که محصول نزدیک به دو قرن انحراف[۱۵] بود را بپذیرد. وقتی شخصی به نام «محمد بن ابی عباد» با لحن اعتراض آمیزی به آن حضرت گفت: چرا مسئولیت ولایتعهدی را نپذیرفته و از موقعیت استفاده نمی‌کنید (تا به ما هم نفعی برسد)؟ امام فرمود: اگر این کار به دست من بود و تو نیز همین موقعیت را نزد من داشتی حقوق تو از بیت المال برابر حقوق مردم عادی می‌شد.[۱۶]
جامعه ای که قادر نیست و قابل هم نیست که رهبری امام را بپذیرد، پذیرش ولاتعهدی در آن نوعی کار عبث و بیهوده و مانعی بر سر راه سیاستهای اصولی تری است که امامان شیعه در پیش گرفته بودند.

 

 

جهت مطالعه و کسب اطلاعات بیشتر و یافتن پاسخ پرسشهای احتمالی دیگرتان،‌ علاوه بر ارائه آن‌ها به همین سایت می‌توانید به منابع ارجاع داده شده در پاورقی و یا به کتاب‌های فارسی زیر مراجعه فرمایید:
۱٫
جعفرمرتضی حسینی، زندگانی سیاسی هشتمین امام، ترجمه: خلیل خلیلیان،‌ تهران،‌ دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
۲٫
محمد جواد فضل الله، تحلیلی از زندگانی امام رضا (ع)، ترجمه محمدصاق عارف، مشهد،‌ آستان قدس رضوی.
۳٫
رسول جعفریان،‌ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه،‌ قم،‌ انصاریان.(بخش مربوط به زندگانی امام رضا (ع).
۴٫
باقر شریف قرشی، زندگانی امام رضا (ع) ترجمه کتاب «حیات الامام الرضا»

 

 

 

منبع:پرسمان


………..پی نوشت ………..

[۱] . مادر مامون کنیزی خراسانی به نام «مراجل» بود که در روزهای پس از تولد مامون از دنیا رفت. ( دمیری، حیات الحیوان، ج۱، ص۷۲؛ اتلیدی،‌ اعلام الناس فی اخبار البرامکه و بنی العباس، ص۱۰۶ و ۱۰۷؛ سید جعفر مرتضی حسینی، زندگی سیاسی هشتمین امام، مترجم: سید خلیل خلیلیان، ص۹۷.)
[۲] .
الاداب السلطانیه، ص ۲۱۲.
[۳] .
دمیری،‌ حیات الحیوان، ج۱، ص۷۲.
[۴] .
ابن ندیم،‌الفهرست، (قاهره، مطبعه الاستقامه)‌ص۱۷۴.
[۵] .
ابن شهراشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۲،‌ص ۲۷۶.
[۶] .
سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۳۰۶، ابن تغری بردی، وفات الوفیات، ج۱، ص۲۳۹، تاریخ الخمیس،‌ ج۲، ص۳۳۴.
[۷] .
جهت کسب اطلاعات دقیق تر ر.ک: ابن فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ج۱، ص۲۶۷ به بعد؛ طبرسی،‌ اعلام الوری باعلام الهدی، ص۳۲۰؛ قندوزی حنفی، ینابیع الموده، ص۳۸۴؛ شیخ صدوق،‌ امالی،‌ ص۴۲-۴۳؛ شیخ مفید، الارشاد، ص۳۱۰؛ اربلی، کشف الغمه، ج۳،‌ص۶۵ به بعد؛ شیخ صدوق،‌ عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۴۰تا ۱۴۹؛ کلینی،‌الکافی، ج۱،‌ص۴۸۹.
[۸] .
وی از خویشاوندان فضل بن سهل (وزیر مامون) بود. او یکی از فرماندهان مامون و برای مدتی نیز فرماندار خراسان بود. ولی بر اثر سوء رفتارش عزل شد.
[۹] .
شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۶۲.
[۱۰] .
مقاتل الطالبیین، ص۵۶۲-۵۶۳٫و نزدیک یه این نکته نیز در ارشاد شخ مفید ص۳۱۰ آمد ه است.
[۱۱] .
ر.ک: ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۶۳؛ شیخ صدوق، ‌امالی،‌ص۴۳؛‌ شیخ صدوق،‌ عیون اخبار الرضا، ج۲،‌ص۱۴۰؛‌ ابن فتال نیشابوری،‌ روضه الواعظین ،‌ج۱،‌ص ۲۶۸.
۱-
عیون الاخبارالرضا، ج ۲، ص ۱۶۷ – ۱۶۸.
[۱۳] .
شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۴۸ و نیز ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ص۳۱۰؛ شیخ کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۸۷؛ ابن فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص۲۲۴؛ طبرسی، اعمال الوری، ص۳۲۰.
[۱۴] .
شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۳۸.
[۱۵]
این دو قرن انحراف حاصل حکومت: ۱٫ خلفای غاصب و ۲٫ امویان ۳٫ و عباسیان بود.
[۱۶] .
شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۹۰.