درباره آزاد کردن دختر حاتم طائی توسط پیامبر اکرم(ص) و امتیاز خاص به او دادن، می‌توان به این نکته مهم اشاره کرد که؛ پیامبر به جهت بزرگداشت و احترام حاتم، همچنین تبلیغ سجایای اخلاقی وی – اشتهار به سخاوت در میان مردم- فرزند او را آزاد کرد. به‌ علاوه؛ آزادی همین زن در ایمان آوردن برادرش که از صحابه پیامبر و امام علی(ع) شد، نقش بسزایی داشته است.

 

قبل از پرداختن به پرسش مطرح شده، توجه به چند نکته ضروری به نظر می‌رسد.
۱ – 
مورد توجه بودن و در چشم بودن بزرگ‌زادگان امری طبیعی است و امروزه نیز آشکارا می‌بینیم که انسان‌هایی از خانواده‌های بزرگ -شایسته یا ناشایسته- بیشتر مورد توجه عموم بوده و مسائل بیشتری نسبت به آنها در میان مردم نقل شده است؛ لذا نوع برخورد با آنها کمی حساس است و تبعات تبلیغی بسیاری می‌تواند داشته باشد.
۲ – 
در همان زمان که برده‌داری وجود داشت، آموزه‌های اسلامی دستور بر رعایت حقوق ایشان کرده و اجازه ظلم و ستم بر آنها داده نمی‌شد. بنابراین، در این مسئله تمام برده‌ها یکسان بودند. البته به برخی از آنها امتیازاتی داده می‌شد که عموماً به جهت امتیازات شخصی و یا مصالح قومی آنها بود.
۳ – 
برخی افراد به خوب بودن و انجام اعمال درست مشهور بودند؛ و به همین جهت فرزندان آنها نیز مورد توجه بوده و تلاش می‌شد به جهت احترام و ارزشی که برای آنها قائل هستند، با فرزندانشان نیز به مدارا و ارزش‌مندی برخورد شود، مگر این‌که گناه فرزند بزرگ باشد و مجازات نکردنش منافی آبروی والدین باشد. به این معنا که این فرزندان بدی‌های بیشتری را انجام دهند و موجب بی‌آبرویی والدین خود گردند.
حال با توجه به این نکات به اصل بحث می‌پردازیم.
حاتم طائی بزرگ قبیله خود بود و ثروت فراوان داشت، اما شهرت او به این دو جهت نبود؛ بلکه حاتم را به سخاوت‌مندی می‌شناسند. و او با همین خصلت، بزرگ قبیله خود و معروف همگان شد. نقل شده است پیامبر اسلام(ص) به فرزند حاتم فرمودند: «خداوند عذاب‏ را به دلیل سخاوت از پدرت دور نمود».[۱]
فرزند حاتم به نام عدی بن حاتم نیز که بعد از آزاد شدن خواهر خود اسلام آورد، از صحابه پیامبر شد.[۲] بعد از آن‌حضرت از یاران علی(ع) شد و در جنگ‌ها در کنار ایشان جنگیده است.[۳]
اما در مورد دختر حاتم که به دست مسلمانان اسیر شده و سپس آزاد شد، نقل‌هایی وجود دارد. قولی که منابع اولیه بیشتری آن‌را بیان کرده‌اند و به لحاظ محتوایی نیز قوی‌تر است؛ چنین می‌باشد:
«…
چنان بود که دختر حاتم در خانه‌ای نزدیک مسجد بود که اسیران را آن‌جا نگه می‌داشتند. پیامبر بر او گذشت و او زنى زبان‌آور بود و گفت: اى پیامبر خدا! پدرم مرده، و سرپرست من غایب است، بر من منت گذار که خداى بر تو منت نهد. پیامبر گفت: سرپرست تو کیست؟ گفت: عدى بن حاتم گفت: همان گریزان از خدا و پیامبر او؟ دختر حاتم می‌گوید: پیامبر خدا رفت و مرا واگذاشت و روز دیگر بر من گذشت و من نومید شده بودم. مردى که دنبال وى بود به من اشاره کرد که برخیز و با او سخن بگو. می‌گوید: برخاستم و گفتم: اى پیامبر خدا! پدرم مرده و سرپرست من غایب است، بر من منت گذار خداى بر تو منت نهد. پیامبر گفت: چنین باشد، در رفتن شتاب مکن تا معتمدى از قوم خویش بیابى که ترا سوى دیارت برد و به من خبر بده. می‌گوید: پرسیدم این مرد که به من اشاره کرد با او سخن بگویم کیست؟ گفتند: على بن ابى طالب است. وی می‌گوید: همچنان بودم تا کاروانى از طایفه بلىّ آمد و من که‏ مى‏خواستم سوى شام بروم و به برادرم ملحق شوم به نزد پیامبر رفتم و گفتم: اى پیامبر خدا! گروهى از قوم من آمده‏اند که معتمدند و مرا مى‏رسانند. می‌گوید: پیامبر جامه به من داد و مرکب و خرجى داد و با کاروان روان شدم تا به شام رسیدم‏‏».[۴] همین نقل با کمی تفاوت در منابع دیگری نیز ذکر شده است.[۵]
اما نقل دیگری نیز وجود دارد[۶] که اشکالاتی دارد؛ لذا نمی‌توان بدان اعتنا کرد. علاوه بر این به لحاظ محتوایی نیز در آن نقل اشکالاتی وجود دارد که پذیرش آن‌را دشوار می‌کند.
همان گونه از نقل مذکور به دست می‌آید، پیامبر اکرم(ص) در عین ادب و احترام به جهت جفای کسی که سرپرست او بوده، او را آزاد نمی‌کند ولی بعد از درخواست دوم است که درخواست او را می‌پذیرد. اما درباره آزاد کردن دختر حاتم طائی توسط پیامبر اکرم(ص) و امتیاز خاص به او دادن، می‌توان به این نکته مهم اشاره کرد.
یک. از آن‌جا که پدر این دختر به سجایای اخلاقی شهره بود، پیامبر به جهت احترام و بزرگداشت حاتم، همچنین تبلیغ به این نوع عمل در میان مردم، فرزند او را آزاد کرد و این آزاد کردن هم جنبه انسانی و هم جنبه تبلیغی و تشویقی داشت.
دو. آزادی همین زن در ایمان آوردن برادر او بسیار مهم بود که در نتیجه این آزادی و عوامل دیگر عدی بن حاتم به پیش پیامبر آمد و ایمان آورد و از صحابه ایشان گردید. وی همچنین از یاران با وفای امام علی(ع) شد و در جنگ‌ها در کنار ایشان جنگیده است.
سه. پیامبر اسلام دارای علم الهی بود و به طور طبیعی در مواقعی تصمیمات ایشان بر اساس دانسته‌هایی است که ما از آن بی‌اطلاع هستیم و ممکن است برخی از آنها در آینده بر ما روشن شود؛ اما آنچه بدیهی است این است که پیامبر برتری انسان‌ها را در شایستگی آنها می‌بیند و تنها به جهت بزرگ‌زادگی، فردی را بر دیگری مقدم نمی‌دارد، مگر این‌که به تبلیغ و تأیید اسلام توسط مردم کمک کند.

 

منبع: اسلام کوئست


پی نوشت ها

[۱]. شیخ مفید، الاختصاص، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، محرمی زرندی، محمود، ص ۲۵۳، المؤتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید، قم، چاپ اول، ۱۴۱۳ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۶۸، ص ۳۵۴، مؤسسه الطبع و النشر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۰ق.

[۲]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، تحقیق: البجاوی، علی محمد، ج ۳، ص ۱۰۵۷، دار الجیل، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۲ق؛ زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج ۴، ص ۲۲۰، دار العلم للملایین، بیروت، چاپ هشتم، ۱۹۸۹م.

[۳]. شیخ مفید، الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، محقق، مصحح، میرشریفی، علی، ص ۲۷۰، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، ۱۴۱۳ق؛ نصر بن مزاحم، وقعه صفین، محقق و مصحح: هارون، عبد السلام محمد، ص ۶۴، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، قم، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.

[۴]. ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج ۵، ص ۶۴، دار الفکر، بیروت، ۱۴۰۷ق؛ ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج ۸، ص ۱۸۰، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۵ق؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ۳، ص ۱۱۳، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق؛  ابن هشام، عبد الملک، السیره النبویه، تحقیق: السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج ۲، ص ۵۷۹، دار المعرفه، بیروت، چاپ اول، بی‌تا؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج ۶،‌ ص ۱۴۳، دار الفکر، بیروت، ۱۴۰۹ق.

[۵]. ر.ک:‌ ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون‏)، تحقیق: خلیل شحاده، ج ۲، ص ۴۷۱، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق.

[۶]. محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۱، ص ۱۹۳ – ۱۹۴، مؤسسه آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، ۱۴۰۸ق؛ صالحی دمشقی‏، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، ج ۶، ص ۳۷۶ – ۳۷۷، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.