آیا این آموزه‌های دینی که آدم مثلاً مرگ را خیلی نزدیک ببیند،‌ همین چیزهایی که تا الآن حضرت امیر به عنوان صفات خود ذکر کرده است، مرگ را نزدیک ببیند، خود را در منزل مردگانی بداند که تا دیروز این‌ها بودند، حالا من نشستم فردا هم من می‌روم به آن‌ها ملحق می‌شوم، آیا این باعث نمی‌شود که آدم در یک نگاه کلانی، باعث نمی‌شود که آدم دیگر انزوا پیدا کند، گوشه‌گیر شود. امیر المؤمنینی که دارد این تعبیرات را می‌کند و از همه بی‌تعلّق‌تر به دنیا بود، پرتلاش‌ترین کس برای ساختن دنیا بود. امیر المؤمنین دوست بیل و کلنگ بود، پر تلاش بود. خود او آن زمانی که گوشه گیر بود، حضرت امیر هنوز حکومت نداشت، تعبیر خود حضرت امیر است می‌فرمود: یک زمانی از گرسنگی سنگ به شکم می‌بستم، امّا الآن طوری است که سالیانه چهل هزار دینار صدقه می‌دهم، حضرت این‌قدر تولید داشت. در تولید هیچ کوتاهی نداشت، در مصرف قناعت داشت، امّا در تولید بیشترین تولید را داشت. یکی از دلایلی که آدم از مرگ می‌ترسد، مرگ را دوست ندارد، چون می‌خواهد به آرزوهای خود برسد و قد آرزوهای او بیشتر از قد مرگ او است، می‌خواهد این مرگ نیاید آن را قطع کند.

به علاوه که این آرزوها معمولاً برای آدم تعلّق به دنیا می‌آورد، یعنی آدم دوست دارد بماند که به آرزوهای خود برسد، دوست دارد بماند، لذا از مرگ که او را می‌برد خوشش نمی‌آید. یا گاهی موقع‌ها مرگ را از ذهن خود حذف می‌کند، یعنی می‌خواهد برای این‌که به آرزوهای خود برسد، این یاد مرگ را آرام آرام پس می‌زند، یعنی در وجود خود حذف می‌کند، چون آدم را اذیّت می‌کند.