آیا در قرآن آیاتی وجود دارد مبنی بر این‌که عُمر انسان اگر به پایان برسد، مرگ او یک لحظه جلو و یک لحظه عقب نمی‌افتد؟ تفسیر آنها و معنای اجل مسمّی و اجل معلّق چیست؟

پاسخ اجمالی

اَجَل انسان در آیات قرآنی به دو بخش «اجل مسمّی» و «اجل معلّق» تقسیم شده است. هر موجود زنده‌ای به حسب طبیعت و استعداد جسمى خود، تا مدّت معیّنى می‌تواند زنده بماند که اگر مانعی در ادامه حیات وی رخ ندهد، او تا پایان عمر طبیعی خود زنده می‌ماند و حیات وی به گونه طبیعى پایان می‌یابد، این‌گونه مرگ را «اجل مسمَّى» (اجل غیرقابل تغییر و تبدیل) گویند. اما اجل معلق تغییرپذیر است و به استناد علل ناقصه و مقتضیات، به وقوع می‌پیوندد. و بر اثر اعمال نادرست انسان ممکن است بسیار جلو بیفتد که عذاب‌های الهی یکی از آنها است و بر عکس بر اثر تقوا و نیکو کاری و تدبیر ممکن است بسیار عقب بیفتد.
تمام آیاتی که بر تأخیر ناپذیری مرگ در هنگام سرآمدن عمر دلالت دارند، بر اجل مسمی منطبق هستند؛ زیرا تنها آن اجل است که به هیچ وجه تأخیرپذیر نیست.
 

پاسخ تفصیلی

مرگ، جدایی روح از جسد،[۱] و نیز زوال و برچیده شدن تعلق نفس به بدن است.[۲]
هر انسانی، مرگ را خواهد چشید. این پایان سیر طبیعی هر موجود مادی در دنیا است. اصل مرگِ انسان در لوح محفوظ است و از قضای حتمی الهی است و به حکم «کُلُّ نَفسٍ ذائِقَهُ المَوتِ»[۳] هیچ‌کس از آن مستثنا نیست. اما عُمر خاص هر شخص و هنگام مرگ او، در لوح محو و اثبات است و تغییر پذیر است.[۴] مرگ آدمی به دو سبب اصلی اتفاق می‌افتد، مرگ‌هایی که به سبب پایان یافتن توانایی و ظرفیت جسمی بدن فرا می‌رسد و از آن به مرگ طبیعی یاد می‌شود، و مرگ‌هایی که به سبب اتفاقات و رفتارهای آدمی رخ می‌دهد و از آن به مرگ اخترامی و زودرس و ناگهانی تعبیر می‌شود.
زمان فرارسیدن مرگ را اجل می‌گویند؛ علّامه حلّی می‌گوید: «اجل، آن وقت معیّنی است که حادثه را با آن می‌سنجند».[۵]
اجل، در لغت دو معنا دارد: یکی مدت و زمان معیّن و دیگری سرآمد و سررسید مدت. به نظر علامه طباطبایی(ره)، معنای اصلی اجل تمام شدن مدت است و به طور مجازی در سررسید مدت نیز استعمال می‌شود.[۶] مراد خداوند در آیه «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ» همین معنای دوم اجل است؛ یعنی زمان فرارسیدن مرگ انسان.

 


اقسام اجل
اجل انسان در فرهنگ قرآنی به دو بخش «اجل مسمّی» و «اجل معلّق» تقسیم شده است. اجل مسمی تا اندازه‌ای شباهت به همان مرگ طبیعی دارد هرچند که تفاوت‌هایی نیز میان آن دو وجود دارد. اجل معلق نیز شباهت‌هایی با مرگ ناگهانی دارد. البته بهتر است که از اجل معلق به «مرگ زود هنگام» یاد شود.
از اجل مسمّی به «اجل حتمی»، «اجل محتوم»،«اجل مکتوب» و «اجل معیّن» نیز تعبیر می‌شود و از اجل معلق به «اجل مشروط و موقوف» و «اجل مقضی» نیز یاد می‌شود.
طبق نقل شیخ طوسی، درباره اجل انسان دو دیدگاه مطرح شده است:
نخست این‌که هر انسانی، اجل مشخّص دارد که با آن می‌میرد.
دوم این‌که انسان دو اجل دارد: یکی تخلّف‌ناپذیر و حتمی، و دیگری تقدیری. ایشان البته پس از نقل این دو نظر، اوّلی را ترجیح می‌دهد؛ به دلیل آن‌که اجل، زمان حدوث مرگ و قتل است و با تقدیر، چیزی را اجل نمی‌گویند.[۷]
البته دلیل این ترجیح، تمام نیست؛ زیرا این دو قسم، طبق مفاد آیه «هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی‏ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَه…»،[۸] استفاده می‌شود.[۹]  در این آیه شریفه هم کلمه اجل ذکر شده است و هم اجل مسمّی. بی‌گمان نمی‌توان هر دو را به یک معنا حمل کرد و دومی را تکرار اولی دانست؛ بلکه باید بین اجل به نحو مطلق و اجل مسمّی فرق گذاشت. همان‌گونه که دقت در روایات نیز بیانگر همین نکته است که برای انسان دو نوع اجل وجود دارد.[۱۰] در حدیثی؛ امام صادق(ع) در تفسیر آیه فوق فرمود: «آنها دو اجل‌اند؛ اجل مشروط که خدا در آن هر چه بخواهد می‌کند و اجل محتوم».[۱۱]
حُمران بن اعین‌ از امام باقر(ع) در مورد آیه فوق سؤال کرد، و آن‌حضرت فرمود: «آن دو اجل است: اجل محتوم و اجل موقوف».[۱۲]

 


مفسّران در تفسیر این دو اجل، دلایل مختلفی بیان کردند. در این میان؛ آنچه مورد پذیرش است، همان تفسیری است که غالب مفسران بیان داشتند. و آن این‌که: هر موجود زنده‌ای به حسب طبیعت و استعداد جسمى خود، تا مدّت معیّنى می‌تواند زنده بماند که اگر مانعی در ادامه حیات وی رخ ندهد او تا پایان عمر طبیعی خود زنده می‌ماند و حیات وی به گونه طبیعى پایان می‌یابد، این‌گونه مرگ را «اجل مسمَّى» گویند. در روایات، «اجل مسمی» به اجل غیرقابل تغییر و تبدیل، تفسیر شده است.[۱۳] و از جمله احکام و قضای حتمی پروردگار است که در اُمّ الکتاب و لوح محفوظ، ثبت و غیر قابل تغییر می‌باشد.
اما اجل معلق تغییرپذیر است و به استناد علل ناقصه و مقتضیات، به وقوع می‌پیوندد. و بر اثر اعمال نادرست انسان ممکن است بسیار جلو بیفتد که عذاب‌های الهی یکی از آنها است و بر عکس بر اثر تقوا و نیکو کاری و تدبیر ممکن است بسیار عقب بیفتد.[۱۴]

 


اجل معلق در کتاب محو و اثبات است؛ چنان‌که در قرآن می خوانیم: «‌هر اجلی، نوشته‌ای دارد. خداوند هر چه را بخواهد، محو و هر چه را بخواهد، اثبات می‌کند».[۱۵]
در روایتی آمده است: «اجل غیر مسمی و موقوف قابل تقدّم و تأخّر است، اما اجل مسمی قابل تغییر نیست».[۱۶]
در محدوده لوح محفوظ [امّ الکتاب] همه چیز محفوظ از تغیّر و زوال، و حتمی الوقوع است، و دعا، صدقه و… اثری در قضای حتمی الهی ندارد. در آیه مذکور، اجل مسمّی، به «عنده» تقیید یافت پس اَجَل مُسمّی نزد خدا است و هر چه نزد خدا است ثابت می‌باشد.[۱۷] کلمه «عِندَه» به معنای معلوم نزد خدا نیست؛ زیرا اجل غیرحتمی هم معلوم نزد او است. مضمون این دو آیه کنار هم قیاس شکل اول را می‌سازند: اجل مسمّی عند الله است (صغرا)؛ و هر آنچه عند الله است، باقی است (کبرا)، پس اجل مسمّی پایدار و تغییرناپذیر است (نتیجه).
اما امور در لوح محو و اثبات که محدوده قدر الهی است تغییر پذیر هستند. فقط خدا می‌داند که این شخص با حُسن اختیارش دعا می‌کند، یا صله رحم انجام می‌دهد و عمرش طولانی می‌شود و دیگری با سوء اختیارش به سبب عاق والدین یا قطع رحم، از مواهبی بی‌بهره می‌ماند.[۱۸]


از آن‌جایی که اجل معلق ارتباط تنگاتنگی با رفتار و اعمال آدمی می‌یابد، از آن به عنوان اجل زودهنگام نیز یاد می‌شود؛ زیرا شخصی که گرفتار اجل معلق می‌شود، می‌بایست به‌طور طبیعی و براساس اجل مسمّای الهی، عمر بیشتری می‌داشت، ولی به سبب اعمال و رفتارهایی، آن زمان از میان می‌رود، عمرش کوتاه شده و گرفتار مرگ معلق می‌شود. انسان با اعمال خویش شرایط زیستی خود در دنیا را دگرگون کرده و کم و زیاد می‌کند. این‌گونه است که با کارهای نیک، اجل معلق را به تأخیر می‌افکند تا شرایط بهتری برای کمال خود فراهم آورد؛ یا آن‌که با کارهای بد و گناهان خویش، مرگ را پیش می‌اندازد و فرصت ادامه حیات را از خود می‌گیرد. چنان‌که آیه: «[تا] برخى از گناهانتان را بر شما ببخشاید و [اجل‏] شما را تا وقتى معیّن به تأخیر اندازد. اگر بدانید، چون وقت مقرّر خدا برسد، تأخیر بر نخواهد داشت‏»؛[۱۹] اشاره دارد به این‌که گناه، مرگ را پیش می‌اندازد و توبه و مغفرت الهی، مرگ را تا اجل مسمّی به تأخیر می‌اندازد؛ لذا در بعضی روایات، عُمر مردم بیشتر منتسب به اعمال خوب و بد آنها شده است.[۲۰]
انطباق آیات دالّ بر تأخیر ناپذیری مرگ بر اجل مسمّی
با توجه به تفسیری که از اجل معلق و اجل مسمّی شد؛ همه آن آیاتی که بر تأخیر ناپذیری مرگ در هنگام سرآمدن عمر دلالت دارند، بر اجل مسمی منطبق هستند؛ زیرا اجل مسمی است که تأخیر و تغییر پذیر نیست.
«
و هر کس اجلش فرا رسد، هرگز خدا [آن‌را] به تأخیر نمی‌افکند، و خدا به آنچه می‌کنید آگاه است».[۲۱]
«
بگو: براى خود زیان و سودى در اختیار ندارم، مگر آنچه را که خدا بخواهد. هر امّتى را زمانى [محدود] است. آن‌گاه که زمانشان به سر رسد، پس نه ساعتى [از آن‏] تأخیر کنند و نه پیشى گیرند».[۲۲]
«
و براى هر امّتى اجلى است؛ پس چون اجلشان فرا رسد، نه [می‌توانند] ساعتى آن‌را پس اندازند و نه پیش».[۲۳]
در این آیات منظور از «اجل» همان مرگ حتمی است؛ یعنی وقتی انسان به عمر نهایی خود رسید همان مرگ حتمی و طبیعی او فرا می‌رسد و قابل تغییر و برگشت نیست. پس این آیات شامل مرگ‌های زودرس و نابهنگام نمی‌شود.[۲۴]
بنابراین، آن دسته از آیاتی که در قرآن به تقدیم و تأخیر ناپذیری مرگ اشاره دارد، بر اجل مسمّی منطبق هستند.

 

 

[۱]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۷، ص ۲۹۳، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، ۱۴۱۷ق.

[۲]. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، ج ۱۵، ص ۶۸۵، قم، اسراء؛ ر. ک«سرانجام روح بعد از مرگ»، سؤال ۷۸۰۳.

[۳]. انبیاء، ۳۵.

[۴]. تفسیر تسنیم، ج ۹، ص ۴۲۵.

[۵]. علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص ۳۳۹، قم، مؤسسه النشر الإسلامی‏، چاپ چهارم‏، ۱۴۱۳ق.

[۶]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏۷، ص‏ ۸.

[۷]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج ‏۳، ص ۹، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‌تا.

[۸]. «او کسى است که شما را از گل آفرید؛ سپس مدتى مقرّر داشت [تا انسان تکامل یابد]؛ و اجل حتمى نزد اوست [و فقط او از آن آگاه است]. با این همه، شما [مشرکان در توحید و یگانگى و قدرت او،] تردید مى‏کنید»؛ انعام، ۲

[۹]. تفسیر تسنیم، ج ۱۵، ص۶۹۰.

[۱۰]. ر. ک: طبرسی، طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ‏۴، ص‏۴۲۳ ـ ۴۲۴، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، ۱۳۷۲ش؛ ‏زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج ‏۲، ص‏۴، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ سوم، ۱۴۰۷ق؛  عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، ج۱، ص۳۵۴ ـ ۳۵۵، تهران، المطبعه العلمیه، چاپ اول، ۱۳۸۰ق.

[۱۱]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۵، ص ۱۴۰، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۴ق.

[۱۲]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ‏۱، ص ‏۱۴۷، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۶۲ش.

[۱۳]. ر. ک: عروسى حویزى، عبد على بن جمعه،  تفسیر نور الثقلین، ذیل آیه ۳۴ سوره اعراف، ج ۲، ص ۲۷، قم، اسماعیلیان‏، چاپ چهارم‏، ۱۴۱۵ق.

[۱۴]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏۱۸، ص۲۱۰، و ج ۵، ص۱۵۰، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ اول، ۱۳۷۴ش؛ پژوهشکده تحقیقات اسلامی، فرهنگ شیعه، ص ۶۷، قم، زمزم هدایت، چاپ دوم، ۱۳۸۶ ش.

[۱۵]. رعد، ۳۸ – ۳۹.

[۱۶]. تفسیر نور الثقلین ج ۱، ص ۷۰۴.

[۱۷]. تفسیر تسنیم، ج ۹، ص ۴۲۴؛ ‌ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏۷، ص ‏۸ ـ ۱۰.

[۱۸]. تفسیر تسنیم، ج ۹، ص ۴۲۶.

[۱۹]. نوح، ۴.

[۲۰]. ر. ک: بحار الانوار، ج ۵، ص ۱۴۰.

[۲۱]. منافقون، ۱۱.

[۲۲]. یونس، ۴۹.

[۲۳]. اعراف، ۳۴.

[۲۴]. تفسیر نمونه، ج ۵، ص ۱۵۰.