«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسِّرلِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی * یَفْقَهُوا قُوْلِی».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ طَبیبِنَا شَفیعِ ذُنُوبِنَا أنیسِ قُلوبِنَا حَبیبِ إِلهِنَا أَبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْکَهفِ الْحَصینِ مُولانَا الحُجَّه بَقیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرواحُنَا وَ أَرواحُ مَنْ سِواه فِداهُ وَ اللَّعْنُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعینَ».

مناجات سالار شهیدان در صحرای عرفات

«اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی وَ الْإِخْلَاصَ فِی عَمَلِی وَ النُّورَ فِی بَصَرِی وَ الْبَصِیرَهَ فِی دِینِی»[۲] مناجات و نیایش سالار شهیدان در صحرای عرفات، در روز عرفه محشری است و این جملات فرازی از مناجات آن سیّد عارفان و دل‌شدگان است. خدایا بی‌نیازی را در جان من قرار ده،‌ باطن من را بی‌نیاز کن و یقین را در قلب من مستقر گردان.

از صفات پروردگار متعال برای جلب دل‌ها

نگرانی انسان تا موقع مرگ همچنان است که نکند شیطان در ادراک انسان، در ایمان انسان وسوسه کند و نور ایمان را از انسان بگیرد. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِکِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذی یُوَسْوِسُ فی‏ صُدُورِ النَّاس‏»[۳] باید همیشه این معوّذتین را خواند، هم پناهگاه را نشان می‌دهد و هم خطرات را بازگو می‌کند. وقتی آدم خطر را شناخت، جدّی می‌گیرد و به پناهگاهی پناهنده می‌شود. صفاتی که در این سوره‌ی مبارکه از خدای منّان برای جلب دل‌ها مطرح شده است «رَبِّ النَّاسِ»[۴] است، «إِلهِ النَّاسِ»[۵] است و «مَلِکِ النَّاسِ»[۶] است. اوّل ربوبیّت خدا است، بچّه به دامن مادر پناهنده می‌شود، زمین بخورد مادر خود را صدا می‌زند، مریض شود مادر می‌گوید. چرا طفل به مادر پناه می‌برد؟ زیرا که مادر قلب مهربان، دامن گرم،‌ دست نوازش،‌ حمایت بی‌دریغ نسبت به او نشان داده است، وفا دیده است، محبّت دیده است، عشق دیده است.

آدم از کسی که محبّت می‌بیند، حمایت در مسیر رفع گرفتاری‌ها دیده است، وقتی بیچاره می‌شود اوّل او را به یاد می‌آورد. خدا عالم را برای ما دامن مهر قرار داده است، از مادر به ما مهربان‌تر است لذا اوّل باید به ربوبیّت خدا پناه ببریم. او مربّی ما است، او تربیت کننده‌ی ما است، او مقوّی ما است، او مغذّی ما است.

درک محبّت خدا

بعد «إِلهِ النَّاسِ» است، اوّل از کسی که محبّت دیدیم او را به یاد می‌آوریم بعد به کسی که محبّت داریم. خود این هم جزء نیاز‌های بشر است، آدم در فطرت خود دنبال شکار می‌گردد، همان‌طور که آرزو دارد مورد علاقه‌ی کسی باشد، دلی او را شکار کند، مورد مهر و محبّت قرار بگیرد،‌ آدم به همین اندازه دوست دارد کسی را داشته باشد که بتواند به او محبّت کند.

خدا از طرفی محبّ و از طرفی محبوب است. خدا هم بنده‌ی خود را دوست می‌دارد و بنده‌ی خود را بزرگ می‌کند، تربیت می‌کند، همان‌گونه که مادر کودک را بزرگ می‌کند… ما همیشه در دامن ربوبیّت خدا کودک هستیم و همیشه مورد نوازش او هستیم. از طرفی خدا کرم کرده است مهر خود را در دل ما قرار داده است. من به کسی که خیلی به او علاقه دارم، وقتی مشکل پیدا کنم او را صدا می‌زنم و به کمک خود فرا می‌خوانم. هم خدا عاشق بنده‌ی خود است، هم معشوق بنده‌ی خود است.  چه عنایتی است که ما در احاطه‌ی محبّت حق تعالی قرار گرفتیم، هم دل از ما برده است، هم به ما اجازه داده است که در پناه او باشیم. از طرفی ربّ ما است، دوست ما است، پناه ما است، از طرفی ما به او محبّت داریم.

سلطنت و مالکیت پروردگار

 آدم در قدم سوّم کسی را که تکیه‌گاه اقتدار او است، در موقعیّت ضعف به او پناه می‌برد. خدا «مَلِکِ النَّاسِ» است، او ملوکیّت دارد، او سلطنت دارد، او اقتدار دارد. آدم وقتی می‌افتد به یک فلج پناه نمی‌برد، به یک آدم قوی پناه می‌برد. خدا از آن جهت که رب است، از آن جهت که مألوه و محبوب است، معشوق است و از آن جهت که قدرتمند است، پناه ما است «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِکِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ».

 از این جلوه‌های جمال الهی که در ربوبیّت و در الوهیّت و در ملکیّت پروردگار متعال در وجود خود می‌یابیم و به سوی او کشیده می‌شویم و به او تکیه می‌کنیم و از خطرات به او می‌گریزیم و پناه می‌بریم.

وسوسه‌گرهای درونی حجابی بین خدا و انسان

 از کدام آسیب و چه خطری ما را تهدید می‌کند؟ خطر وسواس. «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ»[۷] این وسواس، وسوسه‌گرها، کسانی که می‌آیند یقین انسان را به تردید تبدیل می‌کنند، ایجاد ابهام می‌کنند،‌ فضا را غبارآلود می‌کنند، دل‌هایی که نسبت به خدا، نسبت به پیغمبر، نسبت به امامان صاف بوده است، سعی می‌کنند که روی این دل شفّاف و صاف حجابی قرار دهند،‌ آن جمال را منعکس نکند، آن محبّت حق تعالی را نیابد و این وسواس، وسواس بیرونی نیست «الَّذی یُوَسْوِسُ فی‏ صُدُورِ النَّاسِ»[۸] شیطان در درون انسان، در فکر انسان، در احساس انسان می‌تواند ایجاد خلل کند، می‌تواند دوست را به انسان دشمن نشان دهد و دشمن را به انسان دوست نشان دهد. چیزی که برای ما خوب است، بد نشان می‌‌دهد و چیزی که برای ما بد است، خوب نشان می‌دهد. لذا گناه با این‌که بد است،‌ باطن آن آتش است، باطن آن مار و عقرب عالم برزخ است، گناه را شیرین می‌کند؛ امّا طاعت پروردگار متعال که خیر محض است، عزّت دنیا و آخرت در آن است، می‌گوید حوصله آن را دارید هنوز جوان هستید، فعلاً خوش باشید، زندگی دمی است‌ این دم را خوش باشید بعد که پیر شدید توبه می‌کنید دنبال اطاعت می‌روید. اطاعت که روزنه‌ی نور است،‌ کسب کمال است آن را برای ما سخت نشان می‌دهد و انسان با خستگی، با بی‌رغبتی به طرف طاعت می‌رود، امّا به طرف معصیت با علاقه و ولع می‌رود.

ابلیس، وسواس نامرئی

 چون ما وسواس داریم یک بخش وسواس نامرئی است. جن یعنی پوشیده، پنهان. این موجوداتی را که قرآن کریم یک سوره‌ برای آن فرستاده است و جمع جن جان است، بنی جان موجوداتی هستند ما نمی‌بینیم، آن‌ها ما را می‌بینند.‌ رئیس آن‌ها ابلیس است، خیلی تجربه دارد، خیلی پیچیده عمل می‌کند،‌ روانشناس است، می‌داند آدم‌های متدیّن را چطور بی‌دین کند، می‌داند بی‌دین را چطور بی‌دین‌تر کند، رگ جوان را می‌داند، رگ دخترها و پسر‌ها را می‌داند،‌ رگ مقدّس‌ها را می‌داند،‌ با همه کار کرده است،‌ اشراف هم دارد، نیرو هم فراوان دارد. او نیرو‌های خود را گسیل می‌کند، می‌آیند تبلیغات نامرئی می‌کنند.

شیطان، کسی که مانع بین خدا و بنده است

شیاطین نفوذ دارند، شیاطین مثل خون در رگ‌های ما می‌توانند به درون ما راه پیدا کنند، به ذهن ما، به ادراک ما راه پیدا می‌کنند. امّا بخشی از وسوسه‌گرها که قرآن در همین سوره از آن‌ها به شیطان یاد کرده است این‌ها جن نیستند،  این‌ها آدم هستند؛ آدم و شیطان است. گاهی رفیق آدم شیطان است، گاهی بزرگی که آدم او را بزرگ خود می‌داند شیطان است، گاهی همسر آدم شیطان است، گاهی معلّم آدم شیطان است، گاهی استاد آدم شیطان است. هر کسی که بین ما و خدا ایجاد غفلت کند، ایجاد فاصله کند او شیطان ما است.

شهود مانعی بر سر راه وسوسه

هر کسی که باعث شود ما به دنیا شیفتگی پیدا کنیم و عالم ابد و زندگی همیشگی خود را از یاد ببریم او شیطان است. لذا «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذی یُوَسْوِسُ فی‏ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ»‏. چرا این را عرض کردم؟ برای این‌که انسان تا به مرحله‌ی یقین نرسیده است،‌ یقین مرحله‌ی شهود است. آدم وقتی مشاهده کرد دیگر گرفتار وسوسه نمی‌شود. کسی که آتش جهنّم را دیده است مگر می‌شود با دیدن آتش جهنّم از این آتش نترسد، کسی که بهشت را مشاهده کرده است مگر می‌تواند از بهشت صرف نظر کند. بهشت آن‌چنان جاذبه‌ای دارد که اگر خدای متعال یک قسمت از لباس حوری را به عالمیان نشان دهد همه حالت صعقه پیدا می‌کنند.‌ حتّی پوشش حوری‌ها دل آدم را آب می‌کند. کسی بهشت را دیده باشد، جهنّم را شهود کرده باشد، نه نسبت به جهنّم می‌تواند بی‌تفاوت باشد، نه نسبت به بهشت می‌تواند سستی کند و بهشت را از دست دهد.

یقینی که حالت شهود دارد، علم حضوری است

مرحله‌ی یقین مرحله‌ی شهود است. آیاتی که در شب گذشته خدمت شما عزیزان تقدیم کردیم یکی آیه‌ی ارائه‌ی ملکوت بود «وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ»[۹] خدا به حضرت ابراهیم مفهوم، کتاب نشان نداد، خود ملکوت را نشان داد. پرده را کنار زد حضرت ابراهیم باطن اشیاء را شهود کرد، یافت،‌ وجدان کرد. یعنی وجود حضرت ابراهیم آن‌چنان توسعه‌ای پیدا کرد که خورشید را در وجود خود، ماه را در وجود خود، دریاها را در وجود خود، چیزی که بیرون از انسان است، اگر انسان شهود هم کند شهود حسّی است. شهود حسّی قابل اشتباه است، خطر در حس انسان از دور آب می‌بیند و واقعاً یقین می‌کند که آب است، زحمت می‌کشد، می‌رود، به آن می‌رسد، می‌بیند که آب نبوده است، آدم سراب را از دور آب می‌بیند. این خطر حس است، ممکن است حواس مادی انسان همیشه اشتباه کند، امّا آن یقینی که حالت شهود است، شهود جان است، علم حضوری است، یافتن وجودی است.

حقیقت و سرّ وجود حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله)

اجمالاً این‌که حضرت ابراهیم اهل یقین است، حضرت نبیّ مکرّم اسلام محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شاهد مطلق است «وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً»[۱۰] پیامبر اکرم بر همه‌ی انبیاء، بر گذشته و آینده شهود دارد، یعنی پیغمبر حضور دارد. وجود پیغمبر، نه چشم پیغمبر، نه گوش پیغمبر، نه حواسّ پیغمبر، نه این‌ها محدود است. پیغمبر یک حقیقتی دارد، یک سرّی دارد که آن سرّ و حقیقت پیغمبر احاطه‌ی بر زمین و زمان، احاطه‌ی بر فرش و عرش و ملک و ملکوت دارد. کسی که به باطن اشراف دارد ظاهر هم در اختیار او است.

چگونگی مرحله‌ی یقین

مرحله‌ی یقین مرحله‌ی توسعه‌ی وجودی است که انسان از ذهن فراتر می‌رود، حقیقت را با وجود خود می‌یابد. در حدّی که است، در حدّ وجود خود امام زمان در وجود او است. خود حضرت در قلب مؤمن قدم می‌گذارند و انسان شهود ایمانی پیدا می‌کند، لذّت وجود امام زمان را درک می‌کند.

این مسئله‌ی شهود گذر از حجاب‌های مادی، عبور از عالم ملک و اتّصال به عالم ملکوت مقدّمات می‌خواهد. بندگی خدا نردبانی است که ظلمات ما آرام آرام از عالم مُلک کم می‌شود یعنی بُعد مادی ما، وابستگی ما با عالم مُلک کم می‌شود و اتّصال ما به مقدار ضعف ارتباط با عالم مُلک در آن طرف قوّت پیدا می‌کند «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[۱۱] ایثار می‌خواهد، گذشت می‌خواهد

طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت                به در آی تا ببینی طیران آدمیّت

از حالات اهالی یقین

مرحوم شیخ رجب علی خیّاط یک جا یک امتحان مردانه‌ای داد، در آن خلوت زیر بار ارتباط با آن دختری که برای او دام گذاشته بود نرفت، به خدا پناه برد «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ‏ِ»[۱۲] به رب خود، به اله خود، به مَلک خود پناه برد، او هم پناه داد. گفت: نمی‌خواهم با او باشم، می‌خواهم با تو باشم، من را از چنگال او نجات بده. چون گذشت، رسید، اهل یقین بود.

مرحوم آیت الله خوشبخت (أعلی الله مقامه) می‌فرمودند: حاج هادی ابهری مبتلا به بیماری سرطان بود، ما کنار او برای عیادت نشسته بودیم. وجود او درد داشت، ولی شوق رفتن به آن طرف او را سرشار از عشق و نشاط کرده بود و می‌گفت برای اهل یقین آن طرف بهتر از این طرف است و گویا واقعاً آن طرف برای او ملموس و محسوس بود. یقین در اثر گذشت از جاذبه‌های این عالم است. جاذبه‌های این عالم حجاب است و نمی‌گذارد انسان به مرحله‌ی شهود و دیدن باطن خود، باطن گناه خود، باطن نماز خود برسد.

گذشت از گناه رمز رسیدن به یقین

 امّا گذشت از گناه که عمده‌ترین رمز برای اتّصال به یقین و انجام واجبات است؛ چون واجبات هم با سیّئات که همراه می‌شود، جلوی قبولی آن گرفته می‌شود «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ‏»[۱۳] نماز را، روزه را، دعا را گناه حبس می‌کند و وقتی انسان گناه نمی‌کند نماز آزاد است، پر می‌کشد و ذخیره‌ی عالم عرش انسان می‌شود. گناه حبسی ایجاد می‌کند که دعای انسان، نماز انسان در زندان است و بسته است و بالا نمی‌رود. از این جهت قبول عمل به واجبات مشروط به ترک محرّمات است «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ».

رسیدن به مرحله‌ی یقین وابسته به بندگی و عبودیّت است

عبودیّت به انسان یقین می‌دهد، یقین را هم خود قرآن کریم هم در آیه‌ی ملکوت که به ابراهیم ملکوت را نشان دادیم تا از مؤمنین باشد و در این آیه‌ی کریمه هم خدا می‌فرماید: «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ‏ِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ»[۱۴] این صریح قرآن است، فرمول است، قاعده است، نسخه است. اگر کسی می‌خواهد اهل یقین باشد باید بنده باشد، باید خود را آزاد نبیند. این آزادی‌های حیوانی که دنیای غرب و غرب‌زده‌ها دوست دارند گناه آزاد باشد و اگر کسی دم از امر به معروف و نهی از منکر کند حتّی حرف زدن او را دوست ندارد. چرا؟ برای این‌که می‌گویند امر به معروف و نهی از منکر جلوی آزادی‌ها را می‌گیرد. جلوی کدام آزادی‌ را می‌گیرد؟ یعنی جلوگیری از بی‌بند و باری، هرزگی، رشوه‌خواری، بداخلاقی، دزدی، رباخواری، تعدّی و تجاوز این سلب آزادی است؟ محدود کردن انسان‌ها است؟

جلوگیری از گناه اجتماعی

شما می‌خواهید گناهکار در گناه خود آزاد باشد و مؤمن در اظهار ایمان خود اقتدار نداشته باشد. خدا به این راضی نیست. انسان‌ها همه در یک کشتی نشستند، هر کسی در زندگی اجتماعی، در زندگی خصوصی خداوند منّان به ما آزادی نداده است. اگر کسی خود چموشی کند چوپ آن را می‌خورد. کسی در خلوت هر کار اشتباهی می‌کند،‌ هر گناهی می‌کند ما مسئولیّتی نسبت به خلوت او نداریم، حقّ تجسّس نداریم، حقّ ورود به خلوت‌خانه‌ی کسی را نداریم، امّا در زندگی اجتماعی همه‌ی ما در یک کشتی هستیم، هر کسی که مرتکب گناه علنی می‌شود، انواع گناهان اختصاص به بدحجابی و بی‌حجابی ندارد که خیلی‌ از افراد وحشت می‌کنند که اگر یک روزی همه‌ی دخترها بوی حضرت زهرا بدهند این کشور بیمه می‌شود، بلاها از بین می‌رود، دشمن از ما مأیوس می‌شود.

رواج دروغ‌گویی در جامعه

 از این ناراحت هستند که نکند چنین اتّفاقی بیفتد، آمریکا در این‌جا قشون نداشته باشد، امّا تنها این نیست مگر اهمّیّت این دروغ کمتر از بی‌حجابی و بدحجابی است؟ دروغ این کشور را به نابودی کشانده است. بی‌صداقتی‌ها، بیلان دادن‌های بی‌دلیل، آمارهای دروغ دادن و به مسئولین دروغ گفتن این‌ها بلاهای شایع است، گناهان شایع است و اگر همه‌ی افراد جامعه بصیرت داشته باشند، اهل تشخیص باشند و جلوی دروغ و درغگو بایستند، جلوی خیانت و خائن بایستند که اساس سعادت بشر به صداقت و امانت است و مقابله‌ی با خیانت و دروغ وظیفه‌ی آحاد ما است.

اهمیّت امر به معروف

لذا مسئله‌ی گناه سوراخ کردن کشتی است که همه در آن نشستند. کسی نمی‌تواند بگوید من جای خود را سوراخ می‌کنم به شما چه ربطی دارد، من این جایی که نشستم مربوط به خود من است، تو این‌جا نشستی سوراخ می‌کنی همه غرق می‌شوند. لذا همه باید دست یکدیگر را بگیرند و نگذارند غرق شود. امر به معروف یک تعاون است، یک گسترش محبّت است، یک دلسوزی عمومی است، یک چتر رحمت است که جلوی عذاب و بلا را می‌گیرد. یک عُرضه است، یک غیرت است، یک مدیریت است، کفایت است و رفع این‌ها نقصی است که جامعه را مبتلا به بی‌عرضگی، بی‌جرأتی، ترس و انواع نواقص می‌کند.

مراحلی که انسان را به یقین می‌رساند

این مسئله‌ی یقین را که خدای منّان فرمود: «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ‏ * لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ» در اثر چله‌هایی که برای ترک گناه گرفته می‌شود، ابتدائاً انسان رؤیاهای صادقه می‌بیند و پرده‌ی بصیرت باطنی او کنار می‌رود. آدم در خواب امام زمان را می‌بیند، در خواب حضرت زهرا را می‌بیند، در خواب پیغمبر خدا را می‌بیند، چشم برزخی او باز شده است، ولی وقتی که این چشم را می‌بندد آن چشم باز می‌شود، آرام آرام در ظاهر نور می‌بیند.

مرحوم آیت حق، آیت الله عظمی آقای بهجت فرموده بودند ما در ابتدای نماز خواندن خود، در نمازهای خود چیزی می‌دیدیم و فکر می‌کردیم هر کس نماز می‌خواند این‌ها را می‌بیند بعد متوجّه شدیم همه نمی‌بینند. خدای متعال ابتدائاً یک چیزهایی را نشان می‌دهد، از یک جای کمی روزنه‌هایی را نسبت به باطن باز می‌کند، هر چه استقامت ما در ترک گناه و در عبادت و در خیرات و خدمات بیشتر باشد، خدای متعال حوزه‌ی اشراف ما را به باطن توسعه می‌دهد.

نتیجه‌ و تأثیر یک نگاه 

دیروز حدیثی را خدمت شما نقل کردیم که عمده این است که انسان نظارت بر گفته‌های خود داشته باشد و دل خود را کشیک دل بکشد، قلب او با جاذبه‌های دنیا نلرزد، هوس زرق و برق دنیا را نداشته باشد. این دو مسئله مسئله‌ی اساسی است.

مسئله‌ی مهمتر نگاه صاحب نظران است، ‌کیمیا نفسان است. (آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند) گاهی انسان در ترک گناه اهل استقامت است لکن به آن‌جا نمی‌رسد. امّا یک نگاهی از امام زمان، یک نگاهی از یک کسی که صاحب نفس است می‌بینید که آدم را منقلّب می‌کند، دگرگون می‌کند، آینه‌ی دل را صاف می‌کند، نور خدا در آن دل تابش می‌کند که در اصحاب سرّ امیر المؤمنین (علیه السّلام)… آقا امیر المؤمنین به میثم تمّار همه‌ی آینده را نشان داده بود، نه این‌که میثم فقط از امیر المؤمنین شنیده بود، دیده بود. آن درخت خرمایی که بدن میثم را در آن‌جا به دار آویختند او می‌شناخت، زیر آن درخت می‌رفت و می‌گفت من همسایه‌ی شما هستم، آن صاحب دختر تصوّر می‌کرد که میثم قرار است بیاید آن‌جا زمینی بخرد و خانه‌ای بسازد. بعد معلوم شد که نه، خبر از شهادت خود دارد، می‌دانست و به ابن زیاد (لعنه الله علیه) هم گفت که مولای من به من خبر داده است که دست و پای من را می‌بُری، زبان من را هم در راه محبّت امیر المؤمنین قطع می‌کنی و من را به دار می‌زنی.

اشراف بر باطن

رشید حجری هم همین‌طور بود. این‌ها هم اشراف به باطن داشتند، هم چون خود در مسئله‌ی باطن متمرکز بودند، می‌توانستند در ظاهر اشخاص هم تصرّف کنند. رُشید حجری که رضوان خدا بر او باد آن وقتی که ابن زیاد از او تبعید می‌کرد، وارد خانه‌ی یکی از دوستان خود شد، او خیلی وحشت کرد گفت: مأمورین ابن زیاد دنبال تو می‌گردند، اگر بفهمند که تو به خانه‌ی من آمدی، خانه را بر سر من ویران می‌کند. خیلی بر خود لرزید و وحشت کرد. ولی رُشید خیلی آسوده خاطر بود. رُشید بلند شد از خانه‌ی او بیرون رفت و این صاحب‌خانه‌ هم به قصر ابن زیاد رفت که ببیند نکند جاسوسی به ابن زیاد خبر داده باشد. در قصر نشسته بود، دید که رُشید حجری آمد وارد قصر شد، ابن زیاد تمام قامت جلوی او بلند شد بعد ملعوم شد که در چشم ابن زیاد تصرّف کرده است و او را کس دیگری می‌بیند. هم به او احترام کرد، هم او را جای داد، هم متعرّض او نشد، سالم آمد و سالم برگشت. (آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند) این اثر رسیدن به باطن است، رسیدن به باطن همان حالت یقینی است که «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ».

هدایت به سمت خدا

آقا سیّد الشّهداء (علیه الصّلاه و السّلام) از خدای متعال درخواست چنین مقامی کرد، امام حسین داشت، امّا در «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ‏»[۱۵] تا هستیم إن‌شاء‌الله اهل نماز هستیم (خوشا آنان که دائم در نمازند) و تا نماز می‌خوانیم در هر نماز در دو رکعت می‌گوییم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ‏» دائماً از خدا هدایت می‌خواهیم. به این معنی نیست که ما هدایت نشدیم.

یکی از معانی و یکی از اهداف تکرار این دعا این است که خدایا هر چه دارم تو دادی، هر وقت بخواهی از من می‌گیری، این هدایتی که به من عنایت کردی از من نگیر، من را در مسیر هدایت نگه دار. یقین هم همین‌طور است، یقین ذاتی اشخاص نیست، یقین خدادادی است، خدا داده است، خدا هم می‌تواند بگیرد. امام حسین (علیه السّلام) درخواست می‌کند خدایا من را از درون بی‌نیاز کن و پرده‌ی قلب را که کنار زدی و قلب من را جام جهان نما قرار دادی، آن را محجوب نکن.  


[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– بحار الأنوار، ج ‏۹۴، ص ۳۱۷٫

[۳]– سوره‌ی ناس، آیات ۱ تا ۵٫

[۴]– همان، آیه ۱٫

[۵]– همان، آیه ۳٫

[۶]– همان، آیه ۲٫

[۷]– همان، آیه ۴٫

[۸]– همان، آیه ۵٫

[۹]– سوره‌ی انعام، آیه ۷۵٫

[۱۰]– سوره‌ی مائده، آیه ۱۱۷٫

[۱۱]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۹۲٫

[۱۲]– سوره‌ی ناس، آیه ۱٫

[۱۳]– سوره‌ی مائده، آیه ۲۷٫

[۱۴]– سوره‌ی تکاثر، آیات ۵ و ۶٫

[۱۵]– سوره‌ی فاتحه، آیه ۶٫