حل این مسأله در گرو کاویدن روش قرآن در معرّفی امام علی (علیه السّلام) و دیگر ائمّه‌ی هدی (علیهم السّلام) و پی‌جویی راز این مسأله است. در این باره بحث را از چند محور پی می‌گیریم:

یک. شخص یا شخصیت

اصولاً روش قرآن در بسیاری از موارد بیان اصول، قواعد شاخص‌ها و معیارهاست، نه امور جزئی. در رابطه با امامان معصوم- به ویژه امیر مؤمنان (علیه السّلام) و اهل بیت پیامبر (علیهم السّلام)- شیوه‌ی قرآن این است که عمدتاً آنان را با معرّفی «شخصیت» ممتاز و برجستگی‌هایشان بشناساند، نه از طریق معرّفی شناسنامه‌ای. این شیوه حکمت‌های متعدّدی دارد که در خلال مباحث به بعضی از آن‌ها اشاره خواهد شد.

دو. اهل بیت در قرآن

قرآن در موارد متعدّدی، پرده از امتیازات و ویژگی‌های مربوط به شخصیت حقیقی و حقوقی اهل بیت (علیهم السّلام) و به ویژه امیر مؤمنان (علیه السّلام) برداشته است؛ برخی از این آیات مانند آیه‌ی ولایت در مباحث پیشین گذشت.

آیات متعدّد دیگری نیز در این باره وجود دارند، از جمله:

۱ – ۲ – «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً»[۱]؛ «و بر دوستی خدا به فقیر و اسیر و یتیم طعام می‌دهند». مفسّران بزرگ شیعه و سنّی آورده‌اند: این آیه در شأن علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) و اهل بیت ایشان است و مسئله‌ی روزه‌داری حضرت علی (علیه السّلام) و اعضای خانواده‌ی آن حضرت و نیز دادن افطار خود به مسکین، یتیم و اسیر در سه شب متوالی به طور متواتر نقل شده است.

۲ – ۲ –  «… إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»[۲]؛ «همانا خدا می‌خواهد که هر رجس و آلایشی را از شما {خانواده‌ی نبوّت} دور سازد و شما را از هر عیب پاک و منزّه گرداند».

نفی هر گونه رجس و آلایش در آیه مساوی با عصمت است. در خصوص این آیه مقالات و کتاب‌های متعدّدی نگاشته شده و در این‌که شامل حضرت علی (علیه السّلام) و فاطمه (علیه السّلام) و حسن و حسین (علیهم السّلام) است، نزد شیعه و سنّی اختلافی نیست. تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران پیامبر (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) است. علمای شیعه و برخی از اهل سنّت (مانند امام شافعی)، به استناد ادلّه‌ی متعدّدی از جمله قرائن موجود در آیه و آیات و قبل بعد از آن شمول آن را نسبت به همسران پیامبر (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) رد کرده‌اند.

۲ – ۳ – در آیه‌ی مباهله قرآن حضرت علی (علیه السّلام) را به عنوان نفس پیامبر (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) معرّفی کرده است. آیات دیگری نیز وجود دارد که به همین موارد اکتفا می‌کنیم. در آیه‌ی اوّل اوج ایثار در شدّت نیاز، در آیه‌ی دوم طهارت مطلق از هر کژی و کاستی و عیب و گناه (عصمت) و در آیات پیش گفته مانند آیه‌ی ولایت تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر، همراه با اوج اخلاص و خدا دوستی نمایان شده است. هم چنین آیات ولایت و ابلاغ و اکمال دین به شخصیت حقوقی یعنی ولایت امیر مؤمنان (علیه السّلام) توجّه داده‌اند.

 سه. چگونگی معرّفی شخصیت

چنان که گذشت قرآن به جای معرّفی شناسنامه‌ای رویکرد معرّفی شخصیت را برگزیده است. افزون بر آن در چگونگی معرّفی شخصیت اهل بیت به ویژه در عرصه‌ی شخصیت حقوقی، متد و شیوه خاصّی دارد که می‌توان آن را «آشکارگویی در عین رمزگونگی» نام نهاد. به عنوان مثال آیات تطهیر، ابلاغ و اکمال و… در لابه لا و در لفاف مطالب دیگری بیان شده است، هر چند قرائن و دلایل محکمی از نظر تاریخی و هم در مضمون و سیاق آیات وجود دارد که ارتباط قطعی آن‌ها را با شخصیت حقیقی یا حقوقی اهل بیت (علیهم السّلام) روشن می‌سازد.[۳]

چهار. حکمت روش قرآن

شیوه‌ی ذکر شده حکمت‌های متعدّدی دارد؛ از جمله:

۴ – ۱ –  انگشت گذاشتن روی اشخاص در مواردی، چندان نقشی در روشنگری ندارد؛ بلکه در نهایت به نوعی پیروی کورکورانه می‌کشاند.

البتّه این مانع نیست که در موارد بایسته، افراد نیز معرّفی شوند؛ ولی اساساً معرّفی شخصیت، معرّفی الگوها است و در نتیجه جامعه را به جای گرایش‌های تعصب‌آمیز جاهلانه، به سمت تعقّل، ژرف‌اندیشی و توجّه به ملاک‌ها، فضایل و امتیازات واقعی سوق می‌دهد.

۴ – ۲ –  معرّفی شخصیت زمینه‌ساز پذیرش معقول است؛ در حالی که معرّفی شخص در بعضی موارد موجب دافعه می‌شود. این روش، به ویژه در شرایطی که شخص از جهاتی تحت تبلیغات سوء قرار گرفته و یا جامعه به هر دلیلی آمادگی پذیرش وی را ندارد، بهترین روش است. این مسئله دقیقاً در مورد امیر مؤمنان (علیه السّلام) وجود داشته است.

برای شناخت درست این موضوع باید شرایط و ویژگی‌های جامعه‌ی اسلامی در نزول قرآن را در نظر گرفت تا در پرتو آن، بتوان به درک صحیحی از مسئله نایل آمد. بررسی دقیق این مسئله از گنجایش این نوشتار خارج است؛ لیکن به اختصار می‌توان گفت به استثنای اندکی از مؤمنان برجسته، اکثریّت جامعه‌ی صدر اسلام نسبت به اهل بیت (علیهم السّلام) به ویژه حضرت علی (علیه السّلام)- پذیرش لازم را نداشتند. پیامبر (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) نیز در مقاطع مختلف، با دشواری‌های زیادی، آن حضرت را مطرح می‌ساخت و در هر مورد، با نوعی واکنش منفی و مقاومت روبه‌رو می‌شد. دلایل این امر متعدّد است؛ از جمله:

الف. بسیاری از مخالفان، کسانی بودند که تا مدّتی پیش، در صف معارضان اسلام قرار داشتند و رویاروی خود، شمشیر امام علی (علیه السّلام) را دیده و از همان زمان کینه‌ی وی را به دل گرفته بودند. حضرت فاطمه‌ی زهرا (علیه السّلام) یکی از علل روی‌گردانی مردم از آن حضرت را همین نکته (نکیر سیفه) بیان فرموده است.

ب. تفکّرات و سنّت‌های غلط جاهلی، هنوز بر اندیشه‌ی مردم حاکم بود و آنان اموری مانند گرایش‌های قبیله‌ای، مسئله‌ی سنّ و… را در امور سیاسی دخیل می‌دانستند. لذا مثلاً به بهانه‌ی جوان بودن حضرت علی ع، وی را چندان شایسته برای رهبری جامعه نمی‌دانستند.

ج. تفکّری خطرناک در سطح جامعه تبلیغ می‌شد، مبنی بر این‌که پیامبر (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) درصدد است خویشان خود را برای همیشه، بر مسند قدرت و حکومت بنشاند. در این راستا خدمت ارزنده‌ی آن حضرت را نوعی بازی سیاسی تفسیر می‌کردند که برای چنگ‌اندازی به حکومت، برای خود و اهل بیتش انجام داده است. بازتاب این مسأله در برخورد جابر بن نضر یا حارث بن النّعمان الفهری با پیامبر (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) پس از واقعه‌ی غدیر[۴] و نیز در سخنان یزید پس از شهادت امام حسین (علیه السّلام) کاملاً روشن است.[۵]

اکنون این سؤال پدید می‌آید که در چنین وضعیتی، تا چه اندازه صلاح بود نام آن حضرت و یا امامان معصوم بعد از ایشان در قرآن به صراحت ذکر شود؟

ممکن است کسی با خود بیندیشد که اگر چنین شده بود، ریشه‌ی اختلافات از بن کنده می‌شد و امّت اسلامی یکپارچه و هم‌آوا شده، راه هدایت را پیشه می‌ساخت؛ زیرا قرآن مورد قبول همه است و در آن اختلافی نیست. امّا آیا واقعیت چنین بود؟ هرگز! زیرا:

اوّلاً، موارد مختلفی در قرآن هست که علیرغم بیان صریح یک مسأله باز در میان مسلمانان اختلاف وجود دارد؛ از جمله: مسأله‌ی مسح پا در نماز که قرآن به صراحت فرموده است: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ»[۶]؛ «سر و پاهای خود را تا برآمدگی دو پاها مسح کنید». ولی در عین حال اهل سنّت به جای مسح، پاهای خود را می‌شویند. این‌گونه مخالفت‌ها و اجتهادات در برابر قرآن یا سنّت قطعی و معتبر بسیار زیاد است.

علّامه کاشف الغطاء در کتاب «الاجتهاد و النّص» هفتاد مورد از اجتهادات خلفا در برابر نصوص صریح قرآنی یا سنّت نبوی (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) را با مستندات دقیق آن‌ها ذکر کرده است.[۷] بررسی اوضاع اجتماعی آن زمان نشان می‌دهد که این خطر به طور جدّی وجود داشت که بر سر مسئله‌ی امیر مؤمنان (علیه اسّلام)، اساس اسلام و قرآن به خاطر افتد و اگر نام آن حضرت به صراحت در قرآن می‌آمد، این مشکل وجود داشت که طیف عظیمی که در جامعه، پایگاه تبلیغاتی وسیعی داشتند و در صدر اطرافیان پیامبر (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) نیز بودند- به خاطر انگیزه‌های سیاسی رسالت آن حضرت و قرآن را یکسره نفی و انکار کنند و خطر جدّی برای اساس اسلام و قرآن بیافرینند!!

شاید این مسئله اغراق‌آمیز بنماید؛ امّا رخدادهای مهمّ تاریخی، به خوبی از این نکته پرده برگرفته است. در این‌جا تنها به ذکر یک نمونه که در منابع تاریخی مهمّ اهل تسنّن آمده و از مسلّمات تاریخی است- اکتفا می‌شود:

مورّخان برجسته آورده‌اند که چون پیامبر (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) لحظات آخر عمر خویش را می‌گذراند، درخواست قلم و لوحی نمود تا سندی برای امّت به یادگار نهد که هیچ‌گاه به انحراف و گمراهی گرفتار نشوند. این درخواست برای اطرافیان کاملاً روشن و هدف از آن با توجّه به موضع‌گیری‌های پیشین پیامبر ص- واضح بود. در این هنگام خلیفه‌ی دوم بانگ برآورد: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرُ»[۸]، «همانا این مرد بر اثر شدّت تب هذیان می‌گوید!!»

شگفتا! مگر خداوند در قرآن نفرموده است: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏»[۹]؛ پس چرا پیامبر خدا و سخنگوی وحی در خانه‌اش و نزد عزیزترین و بهترین حامیانش، این چنین جسارت آمیز مورد طعن قرار می‌گیرد و کار به جایی می‌رسد که از تصمیم خود منصرف می‌شود! زیرا پافشاری بر تصمیم خود خطری بزرگتر در پی دارد.

عمر بن الخطاب در گفتگویی با ابن عبّاس گفت ما از روی دلسوزی برای اسلام علی (علیه السّلام) را به حکومت انتخاب نکردیم. این‌که خلیفه در این سخن و این کار خصمانه عمل کرده یا نه بحث دیگری است، امّا آنچه سخن خلیفه به خوبی گواهی می‌دهد این است که قریش از این‌که امامت در خاندانی باشد که نبوّت در آن بوده به شدّت ابا داشته است.

استاد مطهّری در این باره می‌فرماید:

«در میان تمام فرمان‌های الهی هیچ دستوری مانند مسئله‌ی خاندان پیامبر و امامت امیر مؤمنان از جهت اجرایی کم شانس نبود زیرا به جهت تعصّبات حاکم بر جامعه‌ی آن عصر آمادگی پذیرش این مسئله وجود نداشت. امکان تمرّد از دستور حضرت وجود داشت. با این‌که به پیامبر اکرم دستوراتی درباره‌ی امیر مؤمنان می‌رسید حضرت همواره نگران بودند منافقینی که قرآن پیوسته از خطر آن‌ها یاد می‌کند به بهانه‌ی سپردن منصب‌ها و امتیازات ویژه به خویشاوندان به تبلیغات منفی بپردازند. در صورتی که سیره‌ی پیامبر در زندگی اجتناب از اختصاص امتیاز ویژه برای خود و خاندانش بود و شاید سرّ به کارگیری این شیوه در قرآن یعنی در عین عدم صراحت گویا و آشکار سخن گفتن این باشد که از یک سو آیات مذکور دربردارنده‌ی قرینه‌ها و نشانه‌هایی است که هر انسان منصف و بی‌غرضی ارتباط آن‌ها با اهل بیت را درک می‌کند و از سوی دیگر، تلاش شده مطلب به صورتی بیان شود که آن‌هایی که قصد تمرد و نافرمانی دارند تمرّدشان به نافرمانی صریح و آشکار در مقابل قرآن و اسلام منجر نشود».[۱۰]

منبع: پرسشها و پاسخهای دانشجویی امام شناسی؛ دفتر نشر معارف – تدوین و تألیف: حمیدرضا شاکرین، محمدرضا کاشفی


 

[۱]. انسان (۷۶)، آیه ۸٫

[۲]. احزاب (۳۳)، آیه ۳۳٫

[۳]. جهت آگاهی بیشتر بنگرید: شهید مطهّری، مجموعه‌ی آثار، ج ۴، (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) ۸۸۶-۸۵۲، و ج ۲۵، (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) ۱۹۳-۱۸۵ و ۳۰۲-۲۸۸٫

[۴]. بنگرید: پاسخ به پرسش ۲۱٫

[۵]. در منابع تاریخی آمده است که چون سر مبارک امام حسین ع را نزد یزید آوردند در ضمن اشعاری چنین گفت:

     لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالدِّینِ فَلَا       خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْیٌ نَزَلَ

{بنی} هاشم چند روزی با حکومت بازی کردند و هر چه بود بازی‌های سیاسی بود و نه خبری از آسمان آمده و نه وحیی نازل شده بود.

میرزا محمّد تقی لسان الملک، ناسخ التّواریخ، ج ۶، (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) ۳۳۹، قم: محمّدی، بی‌چا، بی‌تا.

[۶]. مائده (۵)، آیه ۶٫

[۷]. بنگرید: امام خمینی، کشف الاسرار، (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) ۱۲۰-۱۱۲، تهران، نشر.

[۸]. عبد الرّحمن احمد، البکری، من حیاه الخلیفه عمر بن الخطاب، صص ۱۰۱-۱۰۷٫

[۹]. «و او {پیامبر} از سر هوس سخن نمی‌گوید، سخن او جز آنچه وحی می‌شود نیست» نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴٫

[۱۰]. بنگرید: شهید مطهّری، امامت و رهبری، (صلِّی الله علیه و آله و سلّم) ۱۶۰-۱۵۲٫