آقای اراکی از قول استادشان نقل می‌کرد، می‌گفت آقای حائری خودش برای من گفته بود یک موقعی کنار شط کوفه، کنار رودخانه با دوست خود می‌رفت، دید یک جنازه‌ای را به سمت قبرستان می‌برند. آقای حاج شیخ عبد الکریم حائری به دوست خود با اصرار زیاد گفت: به این تشییع جنازه برویم. دوستش که همراه او بود مگر شما او را می‌شناسید؟ -حالا دورتر تشییع می‌کردند- گفت: من شب گذشته خواب او را دیدم که این بنده‌ی خدا از دنیا رفته است، او را به سمت برهوت می‌بردند، جایی که کفّار و فساق را به آن‌جا می‌برند. بر خلاف وادی السّلام که جایی است مؤمنین در برزخ آن‌جا هستند. البتّه ملکوت وادی السّلام، نه فیزیک و ظاهر آن. می‌گوید دیدم او را به سمت برهوت می‌بردند بعد به آن ملائکه‌ای که او را به سمت برهوت می‌بردند، گفت: من یک سؤالی از امیر المؤمنین دارم، سؤال من را به امیر المؤمنین بگویید بعد خواستید من را به برهوت ببرید. ملائکه گفتند: چه؟!

آقای حائری می‌گوید من در خواب می‌دیدم این آقایی که الآن جنازه است و او را به سمت برهوت حمل می‌کردند گفت: از امیر المؤمنین سؤال کنید که یا امیر المؤمنین اگر من را به برهوت ببرند و آن کسانی که آن‌جا هستند خوشحال شوند و بگویند تویی که محبّ علی بودی تو را هم که به این‌جا آوردند، در پایان پیش ما آمدی. یا امیر المؤمنین فقط به من یاد بدهید که جواب آن‌ها را چه بدهم که من را مسخره کردند؟ من را به آن‌جا نبرید، به من می‌خندند، آن‌جا من را مسخره می‌کنند که محب علی در پایان به این‌جا آمد.

مرحوم حاج شیخ عبد الکریم می‌گوید من دیدم ملائکه دستور گرفتند که او را به وادی السّلام ببرید. از این جهت من این شخص را می‌شناسم، در خواب دیدم که او چه قضیه‌ای دارد به تشییع او برویم.

عرض می‌کنیم یا امیر المؤمنین یک عمری سنگ شما و بچّه‌های شما را به سینه زدیم، یک عمری در خانه‌ی شما حسین حسین و علی علی گفتیم، نپسندید که دست خود را از دامن شما جدا شود، نپسندید که شما را جایی ببرند که یک لحظه ولو شما نباشید، چون جایی که ما را ببرند و شما نباشید دشمنان شما هستند، آن‌ها به ما سرکوفت می‌زنند شما راضی نباشید که دوستان شما سرکوفت بخورند.