در جلسات گذشته عنوان آغاز تاریخ کلام امامیه را برای بحث انتخاب کردیم. اشاره کردیم که در تاریخ تفکر اسلامی کلام اسلامی از قرن دوم آغاز شد. بخصوص این که آغاز کلام امامیه را به شیخ مفید و اندکی قبل از او به نوبختیان بر می گردانند و به اصطلاح دیگر، تاریخ کلام امامیه را از مکتب بغداد آغاز می کنند

اعتقاد ما بر این است که تا قبل از دوره آغاز بغداد که مقارن با غیبت است کلام امامیه آغاز شده و شکل گرفته و ابعاد مختلف این اندیشه، خودش را نشان د اده است. تنها یک استثناء قائل شدیم و آن بعد تدوین نظام کلام امامیه است. به این معنا که کلام امامیه پیش از بغداد به یک نظام جامع رسیده است یا نه؟ که محل بحث و گفتگو است. کسی ممکن است بگوید که تنظیم و ساختار دادن به کل مباحث مربوط به دوره های بعدی است و برخی نیز ممکن است بگویند از همان دوران حضور تدوین نیز صورت گرفته است

ادعای ما این است که کلام امامیه تا پیش از مدرسه بغداد دستکم دو مدرسه را پشت سر گذاشته است. در مرحله اول مدرسه مدینه است که پایه های فکر امامیه در آن جا تدوین و تحلیل شده است. دوم مدرسه کوفه است که در آن جا کلام امامیه وارد عرصه نظریه پردازی گردید.  

بنابراین ما باید بحث را از مدرسه مدینه آغاز کنیم. قبل از این که بحث آغاز شود دو سه مقدمه را ذکر می کنم که در تحلیل تاریخ بسیار موثر است. یعنی اگر کسانی کلام امامیه را انکار می کردند علتش این است که این مقدمات و مفاهیم روشن نبوده است

مقدمه اول: ماهیت کلام 

یک تعبیر امروزی از علم کلام وجود دارد که تکامل یافته است. اگر قرار باشد تاریخ علم را رصد کنیم راهی ندارد که تعریفی ارائه کنیم که بر تمام دوره های آن علم تطبیق کند. اگر کسی از ما بپرسد شاخص های علم کلام چیست؟ ما دو شاخص اصلی را نام می بریم:

شاخص اولدر دانش کلام نوعی گزینش گری در مساله ها (آن هم مناسب با چالش های فکری و پرسش های روز) وجود دارد. برخی می پرسند چه فرقی می کند که بگویید کلام است یا عقاید؟ شاخص اول علم کلام این است که اندیشمندان آن مکتب دست به گزینش مساله های اعتقادی بر اساس چالش های روز بزنند

شاخص دوم این است که کلام به دنبال اقناع و اثبات مدعای خودش برای مخاطب مشخص است. در باب عقاید ممکن است کسی بسته ای ارائه کند و شما بگویید این کلام نیست. ولی اگر همین عقاید مناسب با پرسش های روز شود و پاسخ ها بر اساس آن باشد به آن کلام می گوییم. کار کلام اثبات گزارهایی است که مساله مخاطب است. اگر چالشی وجود نداشته باشد دانش کلام به آن کار ندارد. البته گاهی اوقات ارائه و توصیف گزاره های اعتقادی مقدمه اثبات است که جای کلام است

بنابراین با این دو شاخص می توانیم رصد کنیم که دانش کلام در تشیع یا غیر تشیع متولد شده است یا نه؟ 

وقتی می گوییم گزینش گری گزینه های چالش برانگیز کار علم کلام است به این معنا است که اندیشمند شیعی در بین مساله ها آن مساله ای را انتخاب می کند که امروز مورد چالش است. این جا دانشمند ما در حال تولید علم است. وقتی می گوییم تبیین کند برای مخاطب، در این جا باید سطح فهم مخاطب و ادبیات او را رعایت کند. مطلب او باید از انسجام درونی برخورد باشد و از دو عامل بیرون نیز تاثیر بپذیرد. تابعی است از دو متغیر بیرونی:


۱-   
مساله ها و چالش هادر هر زمان و در هر قومی مساله ها متفاوت است. ممکن است در جامعه شیعی ایران، مساله متفاوت با جامعه شیعی هندی باشد. دانش کلام متناسب با مساله است
۲-   
سنت علمی و ذهنیت مخاطبمتکلم نمی تواند بگوید به این دلیل که بهترین متدلوژی را در اختیار دارم آن گونه که می خواهم بحث می کنم؛ مخاطب بفهمد یا نفهمد. فیلسوف می تواند این حرف را بزند و فقیه نیز می تواند بگوید من روش خودم را دارم و مخاطب تنها می خواهد حکم شرعی خویش را بداند و کاری به روش من ندارد. ولی متکلم نمی تواند چنین بگوید و باید روش شناسی صحیح خود را متناسب با ذهنیت آن قوم تنظیم کند. این گونه است که ذهنیت ها در نوع استدلال و روش تاثیر می گذارد

این دو عامل باعث می شود که علم کلام یک علم متحول و متطور شود. اگر نگاه کنیم علم کلام در همه جا از این دو عامل برخوردار است و اگر این دوعامل وجود نداشته باشد دانش کلام نداریم؛ البته مانیفست اعتقادی و عرض عقاید داریم. این که ساختار منظم باید در همه گزاره ها وجود داشته باشد جزئی از علم نیست

سوالمعنای علم چیست؟ 

پاسخعلم یعنی استنباط و عرضه و تبیین مجموع گزاره هایی که حول یک غرض اند یا دارای یک موضوع واحدند. این بحث را در مدرسه مدینه تفصیل توضیح می دهم و می گویم که اتفاقی که در مدرسه کوفه افتاد و مقارنش در مدارس کلام غیر امامیه پدید آمد چه بود؟ ولی آن چیزی که مسلم است این است که اگر کسی می خواهد دانشی را تولید کند باید از متدولوژی واحدی برخوردار باشد. یعنی فرق بین دانش و غیر دانش این است. در غیردانش (بعنوان مثال در خطابه) در یک جلسه می توانم بر اساس یک مبنا مطلب خود راتوضیح دهم و در منبر دیگری بر اساس مبانی دیگری مساله دیگری را توضیح دهم. این امکان دارد. ولی وقتی دانش شد، هم مساله ها نباید از اساس تغییر کند و نباید متدولوژی پایه من تغییر کند

پس اگر مساله هایی باشد که با هم هماهنگی لازم را داشته باشد این دانش است. علم فقه را نیز به همین صورت می گوییم. یا مثلا در کتاب هایی که در مورد تاریخ علم نوشته شده است آغاز شروع یک علم با مختصات مشخص است

اصطلاح بسیار غلطی رایج شده است مبنی بر این که فلسفه تابع برهان است و علم کلام تابع جدل است. در این جا جدل را به معنای جدل منطقی معنا کرده اند که اصلا این طور نیست. خود متکلمان در آثار خودشان گفته اند که این جدل به این معنا نیست که صرفا حرف مخاطب را بگیرم و در مجالس مختلف مبنای خود را عوض کنم. به صراحت گفته اند که چگونه استدلال می کنند؟ منظور این است که شما یک روش پایه و اصول در متدلوژی دارید که آن را متناسب سازی می کنید. یعنی اگر بخواهم روش را بکار ببرم با ادبیاتی که مخاطب بفهمد استدلال می کنم. در جواب حلی مطلب وگزاره ای را می گوییم که خودمان قبول داریم ولی مطلب خود را بگونه ای بیان می کنیم که مخاطب منظور ما را بفهمد. نحوه استدلال به این معنا است

آن چه مهم است این است که در مجموعه موضوعات مختلف هماهنگی وجود داشته باشد؛ البته ممکن است نتایج متفاوت شود ولی روش یکی است. مثلا فقه شیعه و اهل سنت هر دو فقه است و منابع مشترک و غیر مشترک دارند؛ یعنی یکی اجماع را به عنوان منبع می شناسد و دیگری نمی شناسد؛ همینطور عقل و سنت پیامبر. این ها تفاوتی در ماهیت علم ایجاد نمی کند. اگر می گوییم فقه یعنی استنباط احکام شرعیه از ادله تفصیلیه، به این معنا است که موضوع واحد یا هدف واحد دارند

ویژگی های کلام 
دانش کلام یک مرحله از بحث ارائه گزاره های اعتقادی جلوتر است. یعنی کار دانش سازی زمانی اتفاق می افتد که شخصیتی دست به گزینش می زند و بین آن گزاره ها نوعی انسجام برقرار می کند و به مساله مخاطب و به فرایند اقناع توجه دارد. ما هم می خواهیم بگوییم در مدرسه کلام امامیه این شاخص ها وجود دارد و به تدریج تکامل پیدا می کند

کم کم مشخص می شود ثمره این بحث کجا است؟ ما اگر بگوییم کلام با این شاخص ها وجود دارد باید اولا یک سری عناصر را از لحاظ تاریخی اثبات کنیم و بعد در مقابل نظریه های رقیب بتوانیم نظریه های آن ها را نقض کنیم. می خواهیم بگوییم صرف گزاره های وحیانی نیست بلکه به گزاره های تعریف شده و تبیین شده تبدیل شده اند و دانش کلام در حال رشد است. داوری به این که کجا نقطه اوج کلام را بگیریم بحث دیگری است. در این که دانش کلام از کجا پدید آمده است؟ دعوای واقعی است

ویژگی های مدرسه کلامی 

اصطلاحی بنام مدرسه بکار بردم و از این به بعد نیز استفاده خواهم کرد. معنای مدرسه چیست؟ چند مشخصه را ذکر می کنم تا مساله روشن تر شود. به این دلیل که من ادعا دارم که در مدینه مدرسه کلام امامیه داریم؛ یعنی در مدینه کلام شیعه به حدی می رسد که در غالب مدرسه در می آید

سه ویژگی اصلی و دو ویژگی تبعی برای مدرسه کلام امامیه در نظر گرفته ایم

۱-   
جایی که سنت فکری متمایز عرضه شده باشد؛ یک سنت علمی متمایز از قبل و از سایر مدرسه ها ارائه شده باشد؛ یا به لحاظ محتوا یا روش شناسی.


۲-   
یک حوزه تعلیم و تعلم رخ دهد؛ یعنی سلسله انتقال سنت علمی شود. در نظر بگیریم گروهی هستند که حرف هایی می زنند ولی در آن انتقال علمی و تداول بوجود نمی آید. به این مورد مدرسه گفته نمی شود.


۳-   
یک ادبیات کلامی و علمی تولید شود؛ خواه شفاهی باشد یا کتبی

این شاخص ها را از تتبع تاریخی بدست آورده ایم. اگر این سه ویژگی با هم جمع شود یک مدرسه کلامی داریم. دو ویژگی تبعی نیز وجود دارد

۱-   
در یک حوزه جغرافیایی رخ دهد؛
۲-   
در یک بازه زمانی رخ دهد

در حوزه فلسفه اروپا و فلسفه های قاره ای به وضوح مشاهده می شود. در تاریخ مدرسه های فکری جغرافیایی دارند و دلیل آن این است که تداول و ارتباط شبکه منظم علمی وجود دارد و در گذشته هیچ راهی برای چنین ارتباطی وجود نداشته است جز این که در یک جغرافیای واحد باشد و یا به یک تاریخ مشخص مربوط باشد

سوالچرا بجای مدرسه از اصطلاح مکتب استفاده نکردید؟ 

پاسخدر مقاله ریشه ها و رویش ها توضیح داده ام که علت این انتخاب چیست؟ از اصطلاح عربی این واژه تبعیت کردیم. اولا امروزه در عربی، از اصطلاح مکتب استفاده نمی شود و ما کاری کردیم که در جهان اسلام براحتی بتواند ترجمه شود. در زبان انگلیسی نیز معادل صحیح کلمه school است. هر جا مکتب گفته می شود به عنوان مذهب تلقی می شود در حالی که مدرسه غیر از مذهب فکری است. مدرسه یک عنصر تاریخی و مذهب یک عنصر ایدئولوژیک است. امروز در اکثر استعمالات زبان عربی معاصر، مدرسه به همین تعریفی است که عرض کردم. البته گاهی اوقات به آن مذهب و مکتب هم اطلاق شده است. مثلا وقتی علامه عسکری می فرماید مدرسه اهل البیت یا مدرسه الخلفاء، بیشتر به مکتب اشاره دارد و از اصطلاح رایج زبان فارسی مدرسه تبعیت کرده است. ولی اگر در عناوین کتبی که امروزه نوشته می شود عنوان مدرسه را جستجو کنید نتیجه متفاوتی خواهد داشت. در تقسیم تصوف، آن را به مدرسه غرب و مدرسه شرق تقسیم می کنند و در زبان عربی و انگلیسی قابل فهم است

سوالدر مورد توجه به چالش های روز که از ویژگی های علم کلام برشمردید، به این معنا نیست که این علم منفعل است؟ با این فرض، دایره علم کلام محدود می شود

پاسخاین که انفعال به حساب می آید یا فعال، می تواند برداشت های متفاوتی داشته باشد. در صورتی منفعل است که شما بگویید اصلا علم کلام هیچ گزاره و مانیفستی برای خودش ندارد و همیشه به دنبال مساله های دیگران است. مثل یک آدمی که خودش اندیشه ندارد و به دنبال پاسخ دادن به سوالات دیگران است. ولی با توجه به این که دانش کلام تکیه بر میراث وحیانی دارد مساله های اصلی و مانیفست او عناصر اصلی اندیشه های روشن است. یعنی متکلم ما هیچ وقت از توحید خارج نمی شود و یک الهی دان مسیحی هیچ وقت تثلیث را رها نمی کند. اما در این که توحید با چه تبیینی دنبال شود طبعا متکلم آن را به حساب می آورد.

تلقی من این است که اتفاقا نشان دهنده فعال بودن کلام است. یعنی کلام به استقبال مساله های زمان می رود؛ بگذریم از وضعیت آشفته علم کلام که مقصر آن حوزه های علمیه هستند. زیرا ما هنوز داریم آثار قرون هشتم و نهم را می خوانیم. اهل سنت هم همینطور. کلام به معنای رسمی خودش که متکلم حاضر در صحنه بود و مساله های روز را پاسخ می داد نشان دهنده فعالیت است. متکلمان در طول تاریخ مثلا در مدرسه امامیه- عناصر اصلی تفکرشان واحد است ولی وقتی می خواهد پاسخ دهد توجه دارد امروزه چه مساله ای، مساله زمان است. بنیادهایش وجود دارد ولی می خواهد آن را به زبان روز مطرح کند.  

اصطلاح جریان 

گاهی در یک مدرسه کلامی، جریان های مختلف حضور دارد. برخی آن ها را با هم اشتباه می کنند. طرح کلی و چارچوب فکری هر مدرسه ای واحد است. اما در درون آن مدرسه جریان های مختلفی وجود دارد. جریان را این طور معنا کرده ایم: گروهی از صاحبان یک اندیشه و مکتب فکری است که باحفظ ویژگی ها و عناصر اصلی آن مدرسه کلامی، در برخی از ویژگی های بینشی و روشی یا گرایشی از سایر گروه های دیگر در آن مدرسه جدا می شود

پس جریان، یک گروه اجتماعی است که به یک مدرسه علمی متصل است. یعنی منابع و چارچوب های خودش را از همان مدرسه علمی می گیرد. اما این گروه اجتماعی در بین گروه های دیگری که در این مدرسه هستند یک تفاوتی دارد. گاهی به لحاظ متدولوژی تفاوت می کند، مثلا آن ها عقل گرا هستند و این گروه نقل گرا است. آن ها بیشتر به ادله قیاسی استناد می کنند و این ها به ادله استقرائی. همچنین در عقاید ممکن است متفاوت باشند؛ مثلا این جریان از علم امام و عصمت او یک برداشت دارند و جریان دوم با حفظ همان اصول، در مورد علم امام نظر دیگری دارد. با تغییر در مختصات جزئی آن عناصر اصلی یک جریان درست می شود که در آینده نشان خواهم داد در مدینه با چند جریان کلامی مواجه هستیم

سوالچه عاملی باعث پیدایش جریان در یک مدرسه می شود؟ 

پاسخاین بحث مهمی است و کاملا جامعه شناختی معرفتی است. دیده ام برخی نویسندگان حرف هایی نوشته اند که با هیچ منطق تاریخی و جامعه شناسی سازگار نیست. اگر بخواهیم یک اصطلاح شبیه آن پیدا کنیم، در جامعه شناسی، گروه های اجتماعی می گویند و برخی از ویژگی ها و نحوه شکل گیری آن ها در کتاب های جامعه شناسی آمده است ولی باید در حوزه تاریخ تفکر تحلیل مستقلی انجام دهیم که البته برخی از محققین انجام داده اند

گاهی اوقات گرایش ها سبب شکل گروه ها می شود. مثلا در تصوف نمونه های فراوانی داریم. بسیاری از حلقه های صوفیانه، اختلافات بینشی و روشی با یکدیگر ندارند بلکه به گرایش های آن ها بستگی دارد. هر کدام به یک قطب وابستگی دارند. در حوزه کلام نیز همینطور است. مثلا تفاوت میان فطحیه و امامیه بیش از آن که تفاوت مبنایی باشد تفاوت گرایشی است؛ یعنی تمایلات به یک فرد. ممکن است این تمایلات به فرد بعدا شکل ایدئولوژیکی نیز به خود بگیرد اما در یک نگاه می توان دید که هر فرد به یک طرف گرایش دارد.

سوالبا توجه به این که گفتید مدرسه ها در مبانی یکی هستند و این جریان ها هستند که مدرسه ها را متفاوت می کنند. بنابراین تنها ویژگی جغرافیایی می تواند به عنوان تفاوت مدرسه ها در نظر گرفته شود.

 

پاسختفاوت در این است ما وقتی به قم و بغداد نگاه می کنیم با دو متدولوژی متفاوت مواجه هستیم. یکی اصل را بر عقل می گذارد و از نقل سود می برد و دیگری برعکس است. باید یک تمایز یا معرفتی یا روش شناختی رخ دهد تا مدرسه شکل گیرد. اما اگر در مدرسه لزوما باید بین تمام خصوصیاتش یک وحدت وجود داشته باشد این طور نیست. ممکن است این جریان نقل یا مدرسه اصفهان، جریان حدیث گرا و عقل گرا داشته باشد. ولی چرا ما اصفهان را یک مدرسه جدید می دانیم؟ به این دلیل که می گوییم از حله که به اصفهان منتقل می شویم هم در جریان نقل گرا و هم در جریان عقل گرا با یک افزوده جدید مواجه هستیم. یعنی شما اصلا نمی توانید علامه مجلسی را با سید بن طاووس مقایسه کنید. هر دو نقل گرا هستند ولی همین جریان نقل گرا از مدرسه حله تا مدرسه اصفهان تحول جدی پیدا کرده اند. پس می توان گفت با یک مدرسه جدید نقل گرا مواجه هستیم.

 

البته باید توجه داشت که تمام این واژه ها اصالت ندارد و فقط ابزار فهم بهتر است. اگر کسی بجای این دسته بندی، یک دسته بندی دیگری ارائه کرد اشکالی ندارد. تا زمانی که حکایت از واقعیت بیرونی می کند این دسته بندی ها قابل توجه است.

 

ما دو تاریخ عقیده داریم. یکی تاریخ اصلی عقیده است و دیگری تاریخ واقعی عقیده است. این دو لزوما یکی نیست. همانطور که در حوزه تاریخ میان تاریخ سیاسی و رسمی و عمومی فرق می گذاریم در این جا نیز تفاوت می گذاریم. ما باید روی تاریخ عقیده عمومی که بیشتر به مردم شناسی نزدیک است کار کنیم. سوالم این است که شیخ مفید را از آثارش می شناسیم. آیا شیخ مفید هر آن چه که گفته است معتقدش بوده است؟ یا هر چه معتقدش بوده، گفته است؟ معلوم نیست.

 

دانش، دانش نمی شود مگر این که متدولوژی داشته باشد که نیازمند به یک ادبیات و مفاهیم خاص است. امروز در فلسفه علم اصطلاح جامعه علمی را مطرح کرده اند. جامعه علمی یعنی مجموعه ترکیبی عالمان آن رشته که بر اساس ادبیات خاصی سخن می گویند. امروز که شما فقیه هستید اگر در یک قوم فقه بگویید ولی ادبیات اصولی امروز را رعایت نکنید به عنوان یک شخص بیسواد تلقی می شوید. تا نتوانید بر اساس اصول فقه امروزی صحبت کنید نمی توانید تحول ایجاد کنید.