وقتی سیّد حالش به هم خورده بود. استاد صمدی آملی از علامه درخواست دعا کرده بودند. ایشان فرموده بودند: «کاری با سیّد نداشته باشید، تمایل رفتن ایشان بیشتر ازتمایل به ماندنشان است. من دعا می‌کنم؛ ولی تمایل ایشان به رفتن بیشتر است. او را اذیت نکنید.»

سید مجتبی به آنچه آرزو داشت، به آنچه خواسته‌اش بود رسید. سیّد لایق شهادت بود.

تصمیم گرفتیم که نیمه شب او را غسل دهیم؛ چون اگر مردم می‌فهمیدند، آرامگاه خیلی شلوغ می‌شد. بعد از این‌که همه را  آرام کردیم پیکر سیّد به غسالخانه آرامگاه ملا مجد الدین منتقل شد.

می‌خواستیم در سکوت کار غسل او را انجام دهیم، اما مگر شدنی بود! مردم به محض آن‌که متوجه شدند به سمت آرامگاه آمدند. با این‌که درهای آرامگاه بسته بود از بالای دیوار آمدند داخل!

همه ناله می‌کردند. هیچ کس آرام نبود. صدای زمزمه غریبانه‌ای به گوش می‌رسید:

بریز آب روان اسماء      به جسم اطهر زهرا(علیها سلام)              ولی آهسته آهسته…

سیّد را غسل می‌دادند در حالی که بازوها و پهلوی او شدیداً کبود شده بود. آری، هر کس که در این عالم عاشق سینه چاک محبوبه‌ی خدا، حضرت زهرا (علیها سلام) شد باید نشانی از غربت مادر داشته باشد.

علمدار، حمید فضل‌نژاد، ص ۱۹۰ و ۱۹۱ و ۱۹۲٫