عراقی‌ها مشغول غارت روستا بودند که گروه چند نفره‌ی آن‌ها از تپه‌های اطراف بالا آمدند. اسماعیل که تا آن موقع هنوز از جنگ و درگیری تجربه‌ای نداشت سعی کرد هر آنچه را که راجع به جنگ‌ها شنیده و در فیلم‌ها دیده و یا در کتاب‌ها خوانده بود، به کار بگیرد. کار مشکلی نبود. باید پخش می‌شدند و هر یک از طرفی به روستا نزدیک می‌شدند.

اسماعیل از بچه‌ها همین را خواست و آن‌ها آرام آرام به ده نزدیک شدند و پشت درخت‌ها و دیوارها موضع گرفتند. حرکت دست اسماعیل نشانه شروع آتش بود و همه با هم به سمت عراقی‌ها تیراندازی کردند. در عرض چند دقیقه باران تیر بر سر سربازان باریدن گرفت. عراقی‌ها تا آمدند به خود بیایند، تعدادی‌شان نقش زمین شدند.

اسماعیل زودتر از بقیه به کوچه‌های ده پا گذاشت. از پشت یک دیوار عراقی‌ها را دید که جنازه‌ی دوستانشان را رها کرده‌اند و دارند سوار یک ماشین می‌شوند تا فرار کنند. صدای جیع و فریاد کودکان و زنان از پشت دیوارها و داخل خانه‌ها می‌آمد. اسماعیل جیپ فرمانده‌ی عراقی‌ها را هم به گلوله بست. و از آن‌ها تنها دو نفر توانستند فرار کنند.

جنازه‌ی عراقی‌ها در کوچه‌های روستا افتاده بود که بچه‌های دیگر هم آمدند. اسماعیل اسلحه‌اش را روی شانه‌اش انداخت و گفت: «باید فشنگ‌ها و اسلحه‌های عراقی‌ها را بردارید.»

همه با تعجب به تفنگ‌های سربازان کشته شده‌ی عراقی نگاه می‌کردند. چه سلاح‌های جدیدی داشتند! تیراندازی با آن‌ها، خیلی راحت‌تر و دقیق‌تر بود.

مردم باقی مانده در روستا هلهله کنان و با خوشحالی به طرف اسماعیل و گروهش آمدند و آن‌ها را مانند نگینی در میان گرفتند. از همه‌ی آن‌ها بیشتر پیرمرد خوشحال بود. او که چند روزی از خانه و کاشانه‌اش دور مانده بود و حالا می‌توانست برود به اهل وعیالش سر بزند.

اسماعیل می‌دانست که خبر درگیری آن‌ها دیر یا زود به فرماندهان عراقی می‌‌رسد و ممکن است هر چه زودتر برای گرفتن روستا سر برسند.

-‌ یا الله زودتر زن‌ها و بچه‌ها را از روستا دور کنید. باید این‌جا را تخلیه کنیم. عراقی‌ها یکی دو ساعت دیگر می‌آیند.

فرمان اسماعیل در عرض چند دقیقه اجرا شد. دیری نگذشت که کاروانی کوچک از اهالی ده آماده‌ی رفتن به سمت شهرهای دورتر از مرز شد. آن روز دیگر در مرز جای ماندن نبود.

اسماعیل خوشحال بود که نیمی از مردم روستا را نجات داده بود و می‌دانست که با این کار، درس خوبی به عراقی‌ها داده است.

منبع: کتاب «مهاجر مهربان» – شهید اسماعیل دقایقی، انتشارات سوره مهر،  ص ۴۱ تا ۴۳٫