در این متن می خوانید:
      1. سنت الهی
      2. ارزش صداقت
      3.  وقتی جنایت خیلی بزرگ شد، دل انسان می میرد!
      4. تنگی روزی، عذاب الهی
  1.  هشام بن عبدالملک، حضرت را به شام احضار کرد و سه روز ایشان را پشت دروازه های شهر نگه داشت، به امام معصوم اهانت و جسارت ها کرد و سر انجام حضرت را  مسموم نمود و به شهادت رساند. امروز هم قبر مبارکش مظلوم و غریب است. نه احترامی به این قبرمی کنند، نه ضریحی، گرفتار غربت است!  اما امام باقر علیه‌السلام مظلومیتش بالاتر از اینهاست، جزو اسرای کربلاست، منظره هایی که امام باقر علیه‌السلام دیده، اگر ما می دیدیم می‌مردیم،  طاقت نمی آوردیم،  منظره هایی رقت بار، سرهای بی تن، تن های بی سر، بدن نازنین جدّ بزرگوارش ابا عبدالله علیه‌الصلاه‌و‌السلام را که روی خاک افتاده بود، دیده است. گویا شاهد بوده،  قنداقه علی اصغر علیه‌السلام را عمه جانش به دست عمو داد، همه بچه ها از جمله امام باقر علیه‌السلام، منتظر بودند که این بچه را ببرند آبش بدهند و برگردانند، اما طولی نکشید که قنداقه خونین را بر گردانند.
  2. از همه اینها بالاتر اسارت بود، خود حضرت باقر جزء اسرا بود هفتاد و چند اسیر را با یک طناب بسته بودند، بچه ها آخر غافله بودند، جلو گاهی می کشاندند،  گاهی تازیانه می زدند، یکی که تند می رفت، بقیه روی هم می ریختند، با لباس اسیری وارد مجلس شرابشان کردند، وارد مجلس اوباششان کردند.
  3. در شهر کوفه برای حضرت زینب سلام الله‌علیها به قدری سخت بود، چون زمانی حضرت زینب سلام الله‌علیها اینجا مفسر قرآن بودند، دختر خلیفه بودند، زن ها افتخار می کردند بی بی اسمشان را جزو شاگردانشان بنویسد. در چنین شهری وارد دارالعماره‌اش می کنند. لباس مناسب نداشتند، حضرت زینب سلام الله‌علیها قد بلند بود، اما از شدت ناراحتی خودش را خم کرد که بین خانمها دیده نشود. نانجیب ابن زیاد متوجه شد، پرسید: این خانمی که خودش را مخفی می کند را به من معرفی کنید! گفتند: «هذه زینب بنت علی» این  دختر امیرالمومین علی علیه‌الصلاه‌و‌السلام است. بی رحم بود، می خواست نمک روی زخم دلش بپاشد، گفت: زینب دیدی خدا چه بلایی سر برادرت آورد! بی بی عالم هم قهرمان بود، عقب نشینی نکرد، با منطق بر دهان یاوه‌اش کوبید، فرمود: خدا برای اینان شهادت نوشته بود، با پای خودشان استقبال کردند. این برای ما عزت است و برای شما ذلت است.
  4. دید عجب! هنوز هم این جرأت دارد جواب بدهد. خواست درست شخصیتش را بشکند، می دانید چه کرد؟ گفت سر بریده را آوردند. شراب زهر مار می کرد، دست به چوبی که پهلوش بود برد و جلوی حضرت زینب سلام الله‌علیها به لبهای امام حسین علیه‌الصلاه‌و‌السلام چوب می زد.

اعوذ بالله من الشیطان ارجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

اِلهى‏ اَلْبَسَتْنِى الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتى‏، وَ جَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْکَ لِباسَ‏ مَسْکَنَتى‏

خدایا خطاها و گناهان لباس خوارى بر تنم کرده و دورى از تو جامه‏ بیچارگى بر تنم افکنده

وَ اَماتَ قَلْبى‏ عَظیمُ جِنایَتى‏، فَاَحْیِهِ بِتَوْبَهٍ مِنْکَ یا اَمَلى‏

و برزگ جنایتم دلم را میرانده پس تو زنده‏اش کن به بازگشت خودت (بسوى من) اى آرزو

      در این فراز، حضرت سجاد زین العابدین علیه‌السلام چند نکته را به عنوان درد و گرفتاری بشر با خدایشان مطرح کرده اند: اولین گرفتاری بشر، مسئله ذلتی است که معلول گناه است. خطایا موجب این می شود، آدم در چشم مردم خوار و ذلیل شود. دومین گرفتاری بشر، مسئله تباعد است، گناه انسان را زمین‌گیر می کند، خدا هستی مطلق است؛ و هرکس به هستی نزدیک شود، دارائیش بیشتر می شود، وجودش گسترده می شود، ولی هر کس از کانون هستی دور شود، قهرا از هستی محروم است؛ لذا تمام فقدان ها، محرومیتها، نکبتها و بدبختی ها، مال دوری از کانون هستی و قدرت و علم و رحمت و جمال و جلال است. وَ جَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْکَ. اگر کسی می خواهد همه چیز داشته باشد، باید به خدا نزدیک شود؛ لذا باید ترک گناه کند، چرا که گناه، انسان را از چشمه بودها و حقیقت‌ها دور می کند.

سومین گرفتاری بشر، مسئله مرده دلی است. وَ اَماتَ قَلْبى‏ عَظیمُ جِنایَتى مسئله قلب در قرآن و روایات، زیاد آمده است. در قرآن شریف، قلب را مرکز معنویت و معرفت معرفی کرده است؛ و جایگاه نزول قرآن را قلب می داند: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ(۱۹۳) عَلىَ‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ(۱۹۴). سوره شعراء. معلوم می شود قرآن دو بُعد دارد؛ یکی بعد علمی و یکی بعد قانونی است. خوب قهرا مرکز بُعد علمی قلب نیست، مرکزش مغز است؛ اندیشه و تفکر است. اما آن بُعدی که موتور بشر به حساب می‌آید و باید گرم باشد، فعال باشد، تا انسان را به مقصد برساند، قلب است، جایی که انسان محبتش مربوط به آنجاست، احساسش مربوط به آنجاست، هیجاناتش مربوط به آنجاست، دشمنی‌ها و دوستی‌هایش مربوط به آن مرکز است.

آنچه انسان را سعادتمند می کند قلب است. قلب انسان درست شود، زندگی انسان درست می‌شود. در قرآن کریم، مسئله مرکزیت قلب؛ نسبت به نور الهی، نسبت به معرفت الهی و نسبت به حقیقت نوری قرآن کریم مطرح می شود.

نکته دیگری که در قرآن فراوان به چشم می خورد، مسئله مرضی قلب است. فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً بقره؛ ۱۰

در دل منافقین بیماری بود. خداوند بر بیماری آنها افزود «و زادهم ا..مرضا» پیداست این آیات اگر کنار محکمات قرار داده شود، برای انسان فهم روشنی، از مسائل پیش می آورد. خداوند متعال منشاء همه خیرات است، [ولی نسبت به انسان افسارگسیخته ای که خود را رها می بیند، قلبش به نفاق مبتلا شده است و به آن اصرار می ورزد،] بر بیماریش می افزاید. فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً

سنت الهی

[خداوند ذاتا خیر خواه بندگان است؛ و هیچگاه شرّ بنده ای را نمی خواهد:] ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ نساء؛ ۷۹ هر خیری، کمالی، هر خوبی، موفقیتی هست از خداست؛ ولی هر شری، هرسوئی، هر نکبتی هست، عاملش خود انسان است! خدا خیر مطلق است! خدا شر ندارد، برای بنده اش هم هیچ شری نخواسته، اما سنتش بر این است؛ هر کس هر راهی را انتخاب می کند، خدا در آن راه کمکش می کند. کسی راه نفاق را انتخاب کرده، صداقت ندارد، فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاًخدا بر مرض و نفاقش می افزاید.

ارزش صداقت

صداقت خیلی ارزش دارد. کسی که اهل فریب و تزویر است، با رفیقش بازی کند، با سرنوشتش بازی کند، با جامعه‌اش بازی می کند. با زیر مجموعه‌اش بازی می کند؛ مدام دروغ، کلک، ریا و تزویر به کار می بندد؛ خدا این را مبغوض می داند. در نتیجه هر کس صداقت ندارد، جذب هدایت الهی نخواهد شد، لذا بزرگان ما شرط اول ارتباط با خدا را صداقت معرفی می کنند.

خدای متعال در زمینه صدق، عنایتش شامل می شود. وقتی آدم صداقت نداشت، دو رو بود، ریا کار بود، مزدور بود، سالوس داشت؛ خدای متعال او را رها می کند. اگر خدا کسی را رها کرد، آدم سقوط می کند. خدا آدم را نگه داشته که نمی افتد! در مقابل این جاذبه هایی که دنیا و نکبت‌ها دارند، در برابر این مسیر پر پیچ و خم که لیز است، در برابر این باتلاق‌ها؛ احتیاج به نیرویی داریم تا ما را حفظ کند و نگذارد بیفتیم.  

تا زمانی که نفاق نیست، خدا نمی گذارد ما بیفتیم؛ اما وقتی نفاق آمد، خدا رها می‌کند؛ و در نتیجه آدم می افتد، ساقط می شود و از بین می رود. فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً بقره؛ ۱۰   کلاََّ  بَل رَانَ عَلىَ‏ قُلُوبهِِم مَّا کاَنُواْ یَکْسِبُونَ(۱۴) کلاََّ إِنهَُّمْ عَن رَّبهِِّمْ یَوْمَئذٍ لمََّحْجُوبُونَ(۱۵) سوره مبارکه مطففین. 

بَل رَانَ عَلىَ‏ قُلُوبهِِم یعنی؛ بر دل اینها زنگار نشسته است. آدم هایی که شفافند، زلالند، ظاهر و باطنشان یکی است، اینها غباری ندارند، زنگاری ندارند، فلزشان در معرض آفت نیست، اما انسان گنه کار، قلبش  زنگار می گیرد؛ زنگار که گرفت، یواش یواش پوسیده می شود و از بین می رود.

 فلز زنگار گرفته، دیر یا زود، خاصیت، استحکام و عنصر هسته ای خود را از دست می دهد؛ دیگر نمی شود روی آن حساب کرد، در نتیجه دل نیز مانند فلز است؛ اگر زنگار گرفت، خاصیتش را از دست می دهد. خاصیت دل این بود که دلدار در آن بنشیند، اگر آدم دلش قشنگ باشد، سالم باشد، جذبه‌ها او را بالا می کشد، بالا می برد؛  اما دل وقتی مریض شد و زنگار گرفت، زیباییش را از دست می دهد؛ و در باتلاق و سیاه چال اسیر می شویم. عروج و بالا رفتن، مخصوص قلوب زیبا و سالم است، انسان‌های ضعیف توان عروج ندارند، سقوط می کنند، توان عبور از گردنه‌ها را ندارد.

      کسب ارزشها، رسیدن به کمالات، رفتن به بالاست؛ لذا رنج می خواهد، زحمت می خواهد، ولی غوطه خوردن در شهوات، زحمت ندارد.آدم خودش را رها کند، می افتد؛ احتیاجی به کار خاصی ندارد؛ لکن ایستادن، استقامت سخت است، مشکلات دارد. انس با خدا، مراقبت می خواهد. باید دلش را کنترل کند، نباید اجازه دهد هر آشغالی دلش را ببرد، هر امر سخیفی، او را هیجانی کند، باباطاهر می گوید:

بسازم خنجری نیشش ز فولاد          زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

بعضی ها دلشان خیلی بی پایه است. هر چی چشم می بیند، دل را می برد؛ لذا هیچ وقت عشق واحدی ندارد، در یک جا متمرکز نمی شود. امروز با رفیقی است، فردا با دیگری، پس فردا ببیند شخص جدیدی امتیاز دیگری دارد، این را رها می کند و به سراغ سومی می رود. هر روز مرغ دلش جایی می رود، هیچ‌وقت قرار ندارد، آرامش هم ندارد.

این گونه اشخاص، توان اداره زندگی را هم ندارند؛ چون دلشان هیچ وقت یک جا نیست. خانواده تشکیل می دهد – چه زن، چه مرد،- اما وقتی یک جا بند نشده است، هر طوفانی بیاید، این نهال را می کند و با خود می برد. وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً روم؛ ۲۱- در میانتان مودّت و رحمت قرار داد.

خدا الزام می کند خانمها باید نسبت به شوهرشان، واقعا دل ببرند. باید دل را نگهداری، بندش کنی، و الا اگر مراقبت نکنید، این دل اینجا نمی ماند؛ هم او بیچاره می شود، هم خودت بیچاره می شوی. از آن طرف مرد هم باید به همسر خود توجه کند، [اگر زن خواسته های روحی و جسمی خود را در کنار شوهرش نیابد، چه بسا ممکن است به بی راهه کشیده شود، دامن عفت و عصمتش را از دست بدهد. لذا شاید این مراقبت، از جانب مرد، شدت بیشتری داشته باشد.] مرد باید زنش را دلگرم کند.

مودت محبتی است که بروز دارد، گاهی آدم کسی را دوست دارد، اما قدرت ابراز علاقه‌مندیش را ندارد، هنر نمایش ندارد. این ضعف است، باید همگی مدیریت زندگی را یاد بگیریم، باید بتوانیم حالت باطنی خود را بروز دهیم.

      مدیریت زندگی از ظریف‌ترین مدیریتهاست که پایه سعادت اجتماع و خانواده در گرو آن است. مدیریت خانواده با برافروختن چراغ عشق و محبت در کانون دلها تحقق می یابد، دل آدم با محبت کسی رونق داشت، روشن بود، این دل چون رونق دارد، نیازی به کسب رونق از جای دیگر نخواهد داشت.

وقتی بازار محبت گرم بود، این می شود مودت! خداوند متعال، از خانواده ها مودت خواسته است؛ اما دلی که جرم گرفته، این استحکام را ندارد، نمی تواند این کاخ سعادت را نگه دارد. امروز خوشبختی خودش را در چیزی می بیند و فردا در چیز دیگری، لذا ثبات ندارد، باری به هر جهت است، تا طوفانی بپا شود، در هم می شکند. آهن زنگ زده مقاوتی ندارد، ضد زلزله نیست، با ریشترهای بسیار ضعیف می لرزد و در هم می شکند. خیال است که کانونی تشکیل داده، کاخ سعادتی بر پا کرده، اما این خیال پوشالی است، موقت است، استمرار ندارد. بَل رَانَ عَلىَ‏ قُلُوبهِِم.

وقتی دل را زنگار می گیرد، دل استحکامش را از دست می دهد؛ دلی که استحکام نداشت، قدرت فیلتر خود را ندارد، لذا هر بی سر و پایی را به درون راه می دهد. از حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام پرسیدند: شما چگونه به این رتبه رسیدید؟ از چه راهی حرکت کردید که به این جلال و جبروت رسیدید؟ حضرت فرمود: کشیک دل کشیدم؛ و نگذاشتم هر کسی وارد دلم شود. وقتی انسان دلش هرز بود، هر چه دید، خواهان آن شد، نسبت به دنیا و ما فیها طمع دارد، چشمش دنبال ماشین خوب، ابروی خوب، مقام آن چنانی است، تا ببیند کسی به منصبی رسیده، آه می کشد، می گوید: کاش مال ما بود! این دل زنگار دارد، پوسیده است، استحکام و ریشه ندارد، دل باید اقتدار داشته باشد.

خانه دل، باید خانه محکمی باشد، تا زمانی که کسی اینجا می آید، احساس آرامش کند. دلی که زنگار گرفته، نمی تواند قدرت عروج داشته باشد، وقتی به عروج و معراج نپرداخت، بالا نرفت، دیگر از دیدن جمال خدا محروم است. هر کس می خواهد جمال خدا را تماشا کند، باید از عالم کثرت و ظلمت خودش را بالا بکشد، اینجا عالم حجاب است، اینجا عالم عدم تمرکز است. چون اساسا عالم ماده پراکنده است، دل آدمی نیل به امور پراکنده دارد. دلهای ما تمرکز ندارد، همیشه پراکنده است. دلتان آسایش خاطر ندارد؛ لذا هم آسایش خاطر ندارید و هم  دل کثرت زده نمی تواند با خدای واحد، آشنا و مأنوس باشد.

در آیه ای دیگر می فرماید: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ صف؛ ۵ آدم برای رسیدن به هدف باید راه پیدا کند. لذا امام صادق علیه‌السلام فرمودند: آدم  هر حرکتی را، هر سیری را بخواهد شروع کند، نیاز به شناسایی دارد، آدم باید بداند، این راه به کجا منتهی می شود. مقصدی را که انتخاب کرده، حال باید بررسی کند که از کدام راه برود، می‌تواند به آن مقصد برسد. راه رسیدن به خدا هم مسیر مشخصی است.

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ(۵) اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ(۶) سوره مبارکه حمد عده‌ای این راه را پیمودند و خداوند متعال این اشخاص را به عنوان کسانی که سر سفره نعمت خداوند متنعمند، معرفی کرده است. ما در تمام نمازهایمان از خدا می خواهیم خدایا! ما را رها نکن! اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ؛ یعنی تو که دست ما را گرفتی، به محفل انست کشاندی، برای ما سفره پهن کردی، روزی ۵ مرتبه از ما دعوت می کنی، تا سر سفره ات بیائیم و با تو مانوس شویم؛ پس همانا آنچه دادی را حفظ کن! ما را بر سبیل هدایت و صراط مستقیمت پابرجا نما!

  خدا می فرماید: ای بندگانم! شما بدنبال من می گردید، آدرس می خواهید؟ هر وقت دل شکسته داشتید، بدانید من پیشتان هستم. اگر من را می خواهی پیدا کنی، بدان که من در دل شکسته تو هستم. در نماز، نیایش، مناجات، زیارت برای انسان یک رقتی هست. خیلی ها پول دارند، خیلی ها بلد هم هستند، ولی هرگز انگیزه پیدا نمی کنند که بروند، و از خدا تقاضا کنند: خدایا! ما را اهل نماز کن! ما را اهل نیایش کن! این عطش و معرفه خواستن را به ما می دهند، این جذبه است.

اگر که ز معشوق نباشد کششی/ کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

هرگاه دلتان هوای کسی را کرد، دلتان به یاد کسی پرواز کرد، بدانید او نسبت به شما عاشق تر است و ما برایمان مسلم است که توبه، راهی برای خروج از گناه و بازگشت به سوی پروردگار است. ما سه نوع توبه داریم: اول: توبه از ناحیه خداست؛ وقتی ما گناه می کنیم، با خدا قطع ارتباط می کنیم، چه کسی مجددا ما را وصل می کند؟ او ما را صدا می زند، می گوید: رفتی؟! با ما قهر نباش برگرد! ابتدا او توبه می کند. او رشته‌ی محبت قطع شده را وصل می کند، او بر من بیچاره گنهکار افتاده، دلش می سوزد، می گوید: نمی خواهم داخل لجن باشی! بیا باز با ما آشتی کن! بعد از آن که او ما را فراخواند، دلمام شوق خدا می یابد، می گوییم: خدایا ما را ببخش، پشت در هستیم، در را باز کن!

آنوقت خدای متعال در را باز می کند و دست دوستی به ما می دهد. می گوید: من تو را دوست دارم، با اینکه با من بد کردی، نافرمانی کردی، ولی آمدی! خودش گفته، تو را دوست دارم: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابینَ بقره؛ ۲۲۲ خدا توبه کنندگان را دوست دارد.  پس توبه ابتداً از ناحیه خداست، توبه عکس العمل محبت خداست.

اول: توبه از ناحیه مذنب است؛ از ناحیه مذنب است. سوم: قبول توبه است که

باز هم از جانب خداست. هر عاشقی، هر محبی، محبتش محفوف به دو محبت است: هم قبل از آشتی ما را صدا می کند و با ما طرح دوستی مجدد می ریزد، هم بعد از آشتی او دارد از ما پذیرایی می کند.  ما چیزی نداریم به او بدهیم،  همه چیز از ناحیه اوست؛ لذا می گوییم: اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ

 حالا که از ما دلی قبول کردی، دل‌مان را پیش خودت نگه دار! نگذار این دل هرز شود. هرکس بیاید این دل را بدزدد و ببرد. ما را دلشده و سرگردان بکند و آخرش هم دلداری نداشته باشیم. همیشه خیلی ها دل را می برند، اما دل را نگه نمی دارند؛ لذا اینهایی که دلشده اند و دلداری ندارند، دلبر زیاد دارند. چون دلبر زیاد دارند!! هیچ‌گاه عشقشان در جایی مستقر نمی شود. کبوتر عشقشان همیشه سرگردان است و آشیانه‌ای ندارند.

این صراط المستقیم، این راه، راه چه کسانی است؟ رهروانش چه کسانی هستند؟  أُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً نساء؛ ۶۹  اینها قافله های دل هستند، اینها قافله های عاشقانند.  در راسشان انبیاء هستند، بعد صدیقین هستند، بعد شهداء هستند و بعد صالحین، چهار کاروان در مسیر کعبه دل در حال حرکتند! اینها هیچ وقت دلشان را بغیر خدا ندادند. دل قرصی و محکمی دارند، تمام عالم زرق و برق بشود، دل اینها تکان نمی خورد! یوسف را دیدید، اصلا دلش آنجا نبود!

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ یوسف؛ ۲۴ این زن اسیر بود، ولی یوسف آزاده بود. در ظاهر یوسف اسیر بود، برده بود؛ اما به باطن که نگاه می کردی، می‌دیدی آن ملکه اسیر است، اما این که برده و غلام این خانه است، آزاد است!

حضرت یوسف علیه‌السلام اصلا در بند این زن نبود، جوان بود، مجرد بود، خلوت بود، دربار سلطنت بود، همه امکانات برای عیش و عشرت فراهم بود، ولی گفت نه! من یک دل داشتم، آنرا هم به کسی دادم! من دلی ندارم به تو بدهم، قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ یوسف؛ ۲۳  او به من پناه داده، او رب من است، او دلدار من است، او دلبر من است، من دلم را بتو بدهم؟! وقتی از تو بهتر دل می برد، من دلم را بتو بدهم!؟

ما از خدا درخواست می کنیم، خدایا! آرامشی به من بده! آرامش در این است که انسان دلش پیش دل آفرین باشد: الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ رعد؛ ۲۸

وقتی از خط فطرت که وحدت گرایی است، دعوت به وحدت است، خروج کرد و به اختلاف و کثرت روی آورد؛ [سخت است در مسیر وحدانیت حق باقی بماند؛ و چه بسا رفته رفته، به شرک روی بیاورد.] إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ انعام؛ ۷۹ اختلاف، جنگ، درگیری ضد فطرت؛ وحدت، صفا، با هم بودن، موافق فطرت یگانه پرستی انسان است. اگر مسیر انسان، از مسیر فطرت زاویه گرفت، آنگاه مصداق این آیه کریمه می شود: أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ خداوند قلوبشان را منحرف ساخت.

شما دلی را که طراحی شده بود تا در مسیر الهی حرکت کند، از ریل خارج کردید، آنرا به بی راهه بردید و دایره حق خارج کردید: أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ. این زاویه هر روز فاصله اش بیشتر می شود، از نقطه مرکزی دورتر می شود، اینجا تعبیر به زیغ شده است، – زیغ به معنای انحراف می باشد.- وقتی دل در حرکتش، از دلبر و دلداراش، زاویه گرفت، خدا این زاویه و انحراف را شدت می بخشد، زمانی که زاویه انحراف کثرت یافت، دل زنگار پیدا می کند، رفته رفته زنگارها دل را می پوسانند تا جایی که دل می میرد و دچار مرگ می شود.

وَ اَماتَ قَلْبى‏ عَظیمُ جِنایَتى‏، فَاَحْیِهِ بِتَوْبَهٍ مِنْکَ یا اَمَلى‏

برزگ جنایتم دلم را میرانده، پس تو زنده‏اش کن به بازگشت خودت (بسوى من) اى آرزوی من!

 وقتی جنایت خیلی بزرگ شد، دل انسان می میرد!

قساوت؛ یکی از تعبیراتی که باید نسبت به آن حساسیت به خرج بدهیم، تا مشکل دل پیدا نکنیم. قرآن کریم قساوت را جز مشکلات بشر معرفی می نماید: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ  بقره؛ ۷۴ – سپس دلهاى شما بعد از این واقعه سخت شد همچون سنگ، یا سخت‏تر! چرا که پاره‏اى از سنگها مى‏شکافد، و از آن نهرها جارى مى‏شود و پاره‏اى از آنها شکاف برمى‏دارد، و آب از آن تراوش مى‏کند و پاره‏اى از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر مى‏افتد (اما دلهاى شما، نه از خوف خدا مى‏تپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است!) و خداوند از اعمال شما غافل نیست.

خداوند متعال می فرماید: دل اینها را قساوت گرفت، مثل سنگ شد، مثل صخره شد، بلکه از سنگ هم سخت تر شد!! چرا که بعضی از سنگ ها از داخلش آب می جوشد اما قلوب ایشان نم پس نمی دهد! هیچ میوه ای ندارد! هیچ رویشی ندارد!  از بعضی سنگها و بعضی کوهها، چشمه جاری می‌شود، اما قلوب ایشان به قدری سخت و بد شده است، که دیگر هیچ انفجاری درون آن صورت نمی گیرد. هیچ نوع راهی به روی این دل باز نیست!  

در عبارات دیگری در قرآن دارد: طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ نحل؛ ۱۰۸ – (بر اثر فزونى گناه،) خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همین دلیل نمى‏فهمند،) و غافلان واقعى همانها هستند! و آیه خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌبقره؛ ۷- خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهایشان پرده‏اى افکنده شده است.

این هم باز از همان عباراتی است که دل گاهی دیگه صفحه اش پر می شود،  صفحه اش جای خالی ندارد که یک نقش خوبی، یک نقطه نوری، در آن منقش گردد،  پیمانه‌اش پر شده، باطلاق شده است،جای خالی نمانده که آب خالص در آن بریزیم،  گناه روی گناه آمده است و حجاب ساخته است.

حضرت باقرالعلوم علیه‌السلام فرمودند: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله‌و‌علیه‌و‌آله:‏ “أَرْبَعٌ‏ یُمِتْنَ الْقَلْبَ‏ الذَّنْبُ‏ عَلَى الذَّنْبِ وَ کَثْرَهُ مُنَاقَشَهِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَ مُمَارَاهُ الْأَحْمَقِ تَقُولُ وَ یَقُولُ وَ لَا یَرْجِعُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً وَ مُجَالَسَهُ الْمَوْتَى فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله‌و‌علیه‌و‌آله وَ مَا الْمَوْتَى قَالَ کُلُّ غَنِیٍّ مُتْرَفٍ.” الخصال، ج‏۱، ص ۲۲۸، أربع خصال یمتن القلب

 

أَرْبَعٌ‏ یُمِتْنَ الْقَلْبَ‏ چهار چیز دل را می میراند، اینها منطقه ممنوعه است، اینها تابلوی ورود ممنوع است،  اگر حواسمان را جمع نکنیم، از بین می رویم. چهار چیز دل را می میراند: اولین عامل؛ الذَّنْبُ‏ عَلَى الذَّنْبِ، بشر گاهی لغزش می کند، گناه برای انسان پیش می آید، ولی گناه را تکرار نکنیم، گناهی پیش آمد، تا این گناه را پاک نکرده ایم، گناه جدیدی روی گناهمان انباشته نکنیم! وقتی آدم یک گناه می کند، گناهان بدون توبه ای که از قبل کرده ایم، کثرت می یابند، تقویت می شوند. همانند این که لجنی روی لجن انباشته می شود، یواش یواش بصورت لکه ای در می آید که اگر با مواد شوینده بشوئید، خود پارچه از بین می رود و کثیفی باقی!

پارچه ای لک گرفت، باید سریعا آنرا پاک کرد؛ اما اگر پاک نکردید، یک لکه دیگر روی آن لکه آمد، حالا می خواهید با مواد هم پاک کنید، خود پارچه فرسوده می شود و از بین می رود، دیگر فایده ای ندارد، زمینه پاک شدن را از دست می دهد: الذَّنْبُ‏ عَلَى الذَّنْبِ

امام صادق علیه‌السلام در حق ما دلسوزی کرده اند، فرمودند که تا گناهی را به توبه ضمیمه نکردید، بالا نفرستید! اگر فرشته ای گناه بی توبه‌ای را بالا ببرد، نهادینه می شود، دیگر قابل معالجه نیست! تا گناه کردید، بلافاصله پاد زهرش را بزنید!. این گناه زهر است، لذا باید بلافاصله پادزهرش را اعمال کنید تا بیماری دل را سخت نکند. دل آدم  را نمیراند.

دومین عامل؛ وَ کَثْرَهُ مُنَاقَشَهِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ می باشد. زن بارگی، بوالهوسی، این هم جزء چیزهایی است که دل را می میراند. سومین عامل؛ وَ مُمَارَاهُ الْأَحْمَقِ تَقُولُ وَ یَقُولُ وَ لَا یَرْجِعُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً با آدم های ناداننباید بگو مگو کرد، او یکی بگوید، شما هم یکی بگویید، مطلب هم تمام نشود! گاهی آدم با عیالش، با بچه اش، با زیر مجموعه اش جدال می کند، حرفش پذیرش ندارد، ولی ول کن نیست! این یکی می گوید، او هم دو تا اضافه می کند. مرتب زور می زند که خودشان را بر طرف مقابل تحمیل کنند. این مجادله ها، منجر به مرگ دل می شود.

اینکه انسان با جاهل طرف بشود، در حالی که زمینه رشد فرهنگ را هم در او نمی بیند، ول کن هم نیست. خود را در ردیف او، هم وزن او قرار داده، او می کشد این می کشد، این حالت حالتی نیست که دل شما را سالم نگه دارد. انسانی که اینقدر وقار ندارد، متانت ندارد، با بگو مگو کارش را به جنگ، جدال، فحش و دادگاه می کشاند، دلی ندارد. این دل گل است، این دل، دل نیست! لذا اینها اگر برود در زندگی خود، این روایات را پیاده کنند؛ زندگیشان بهشت می شود، اما اگر بی اعتنا بودند، نافرمانی کردند، جدال دلشان را می میراند.

وَ مُمَارَاهُ الْأَحْمَقِ، به چه کسی اشاره دارد، احمق  کیست؟ احمق کسی است که سر حرفش ول کن، لجاجت دارد، بر سخن خود پافشاری می کند و وَ لَا یَرْجِعُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً؛ هیچوقت هم حالت بازگشت به خیر در وجودشان نیست.

چهارمین عامل؛ وَ مُجَالَسَهُ الْمَوْتَى نشست و برخاست با مرده ها، دل را می میراند. از وجود نازنینش سوال شد: وَ مَا الْمَوْتَى ما کی با مرده ها نشست و برخاست داریم!؟ تا دلمان بمیرد! فرمود کُلُّ غَنِیٍّ مُتْرَفٍ. هر ثروتمند خوشگذران از خدا بیخبری مرده محسوب می شود، رفت و آمد با ایشان، منجر به مرگ قلب می شود. کسانی که ثروتشان را صرف عیش و عشرت می کنند و صرف تولید و سازندگی و اشتغال نمی کنند، صرف شهوترانی‌هایشان در خارج و داخل می کنند؛ خودشان و بچه هایشان غرق در هوا و هوس هستند. اینها مرده اند! آدم با اینها رفت و آمد کند، حواسش از خدا پرت می شود و دل مردگی پیدا می کند.

در حدیث دیگری از وجود نازنین حضرت باقرالعلوم علیه‌السلام است: إِنَّ لِلَّهِ عُقُوبَاتٍ فِی الْقُلُوبِ وَ الْأَبْدَانِ ضَنْکٌ فِی الْمَعِیشَهِ وَ وَهْنٌ فِی الْعِبَادَهِ وَ مَا ضُرِبَ‏ عَبْدٌ بِعُقُوبَهٍ أَعْظَمَ مِنْ قَسْوَهِ الْقَلْبِ. تحف العقول،  النص، ص ۲۹۶٫   

حضرت باقر علیه‌السلام هشدار می دهند، منطقه مین گذاری شده را به ما نشان می دهند، تا پایمان را روی مین نگذاریم و نابود شویم، می فرمایند:  کیفر‌هایی الهی دو گونه هستند؛ یک قسمتش تنبیه بدنی است، و یک نوع تنبیه قلبی دارد. انسانهایی که در خط نیستند، بندگی نمی کنند، چموشی می کنند، فرمول‌ها و قوانین سعادت را که خدا برای ما فرستاده است را پیاده نمی کنند، مشمول مجازات های خداوند می شوند.

تنگی روزی، عذاب الهی

پناه به خدا می‌برم! خدا کند شرایط امروز ما نتیجه کارهای بدمان نباشد که عقاب الهی و عذاب الهی باشد: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى طه؛ ۱۲۴- و هر کس از یاد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور مى‏کنیم!

یکی از چوبهایی که خدا به بند‌گانش می زند، این است که او را به تنگی روزی مبتلا  می کند و زندگی اش  گرفتار  تنگنا می شود. کسی که گشایش را از دست بدهد، برکت را از دست می‌دهد، فراوانی نعمت را از دست می‌دهد، جنس می خواهد پیدا نمی کند، دارو می خواهد پیدا نمی شود، این در تنگنا قرار دادن، عذاب الهی است؛ این نعمت نیست که آدم فقیر بشود، درهای رزق الهی به رویش بسته شود!

البته این مطلب، به طور کلی اطلاق ندارد، هر فقری عذاب نیست، بعضی از فقرا، در عین حال که فقیر است اما نیاز ندارد، زیر این آسمان از همه چیز بی نیاز است، [چون با خداست، فقر ر ا احساس نمی کند.] این فقره مورد بحث ما نیست، سخن ما در مورد کسی است که احساس نیازمندی می کند، ولی مورد نیازش را پیدا نمی کند! این عذاب الهی است و بدانید نتیجه گناه است. آشفتگی اقتصادی، معلول گناه است.

بر حسب نظر کارشناس دقیق الهی، کارشناس بزرگ زندگی، امام باقر علیه‌السلام، هر وقت گرفتاری شدید برایتان پیش آمد، [بدانید علتش خودتان هستید، گناهان شما، درهای رحمت الهی را بسته است.] ضَنْکٌ فِی الْمَعِیشَهِ. بنابراین باید استغفار کنید، ببینید کجای کارتان اشتباه بوده، کجای برنامه‌ریزی‌هایتان مطابق رضای خدا نبوده، این ها را شناسایی و رفع کنید!  

ما خدا را ناراضی کردیم، خدا هم درهای برکتش را بر روی ما بسته است! حالا بسوز، در تنگی زندگی کن، نشانه عذاب و غضب پروردگار متعال را همراه داشته باش، [تا بدانی دوری از سر منشاء فیض، چه ثمراتی را به دنبال دارد.]

دومین عذاب؛ وَ وَهْنٌ فِی الْعِبَادَهِ است. خدا نکند اینطور باشد. انسان گاهی در عبادتش سست است، نشاط ندارد، طراوت ندارد، برای نمازش بی رغبت و با کسالت بر می خیزید؛ اگر کسی چنین شد، اگر عبادتهای ما، نماز ما، زیارتهای ما، خلوت و جلوت ما نشاط نداشت، بدانیم این نشانه چوب خداست، ببین چه کردی که خداگیر شدی؟! خدا توفیق عشق به خودش را از تو گرفته است! لذت و حلاوت عبادت را از تو سلب کرده است!

“أَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ علیه السلام لَا تَجْعَلْ‏ بَیْنِی‏ وَ بَیْنَکَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا فَیَصُدَّکَ عَنْ طَرِیقِ مَحَبَّتِی فَإِنَّ أُولَئِکَ قُطَّاعُ طَرِیقِ عِبَادِیَ الْمُرِیدِینَ إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِعَ حَلَاوَهَ مُنَاجَاتِی عَنْ قُلُوبِهِمْ.الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۱، ص ۴۶، باب المستأکل بعلمه و المباهی به. فرمود یا داود! حبیب من، سفیر من، داود من! بین خلق من و من، دانشمند دنیا زده را واسطه قرار نده، مردم را مبتلا به عالمان دنیا گیر نکنید! کمترین عذابی که من برای اینها می کنم، این است که لذت مناجاتم را از دلشان می‌برم. عبادت برایشان دیگر جاذبه ای ندارد. شوق به عبادت، شوق به خلوت با خدا، برایشان مفهومی ندارد!

عذاب سومی که خداوند متعال، بندگان گمراهش را به آن مبتلا می سازد؛ و از دیدگاه امام صادق علیه‌السلام، سخت ترین عذاب است، آن است که خدا بنده‌ای را قسی القلب کند. مَا ضُرِبَ‏ عَبْدٌ بِعُقُوبَهٍ أَعْظَمَ مِنْ قَسْوَهِ الْقَلْبِ.

          در بین چوبهایی که خدا برای تنبیه بندگانش بلند کرده است، هیچ چوبی دردناکتر از قساوت قلب نیست. خدا نکند که دل انسان سخت شود! حال چه کنیم که دل ما نرم شود!؟ راهش همین توبه‌ای است که امام سجاد علیه‌السلام می فرماید: خدایا دل مرده‌ی مرا احیا کن! دلم را زنده کن! فَاَحْیِهِ بِتَوْبَهٍ مِنْکَ یا اَمَلى

راهکار برون رفت از قساوت را از رسول اکرم صلی الله‌و‌علیه‌و‌آله پرسیدند، چه کنیم دلمان نرم شود!؟ فرمود: دو کار دل را نرم می کند. “اطعام المسکین و مَسْحِ‏ رَأْسِ‏ الْیَتِیمِ‏ تَرَحُّماً بِه‏ببینید در فامیل و غیر فامیل، انسان جامانده، بی‌دست و پا، محتاج کمک، قرض‌دار، گرفتار، جوانی که در جوانی‌اش می‌سوزد و نمی‌تواند ازدواج کند، [هست تا شما دست گیری کنید؛ و به وسیله یاری رساندن به او، از مجازات الهی عفو شوید و دلتان نرم گردد!؟] اطعام مسکین، منظور فقط غذا دادن نیست! نیاز های مادی آنها را برطرف کردن هم در بر می گیرد.

دوم یتیم ها را نوازش کردن، تکریم یتیم، تحویل گرفتن یتیم. کسی که بابا ندارد، آغوش گرم بابا نمی بیند، حمایت پدر را از دست داده، رهایشان نکنید، حامی اینها باشید. این دو مورد دل آدمی را نرم می کند.

فَاَحْیِهِ بِتَوْبَهٍ مِنْکَ یا اَمَلى وَ بُغْیَتى

پس تو زنده‏اش کن به بازگشت خودت (بسوى من) اى آرزو و مقصودم

 

امروز چون روز شهادت حضرت باقر علیه‌السلام است اگر اجازه بدهید،آخر عرضمان، دل را به مدینه منوره بفرستیم. امروز مدینه زائر ندارد. مکه مکرمه الان شلوغ است، دور حرم شلوغ است، اینطور که دیشب بعضی از حاجی‌ها با ما ارتباط داشتند، می گفتند: امروز به عرفات می روند. خوشا بحالشان! عرفات چه عرفاتی است! امام زمان علیه‌الصلاه‌و‌السلام ما، روز نهم ذی الحجه، وجود نازنینشان آنجاست و کسانی که آنجا هستند، نفس حضرت، اشک حضرت، سوز حضرت، اینها را هم شارژ می کند! 

اما حضرت باقرالعلوم علیه‌الصلاه‌و‌السلام که رئیس دانشگاههاست، رئیس علمای عالم است، اولین کسی که با پیشگویی پیغمبر اکرم صلی الله‌و‌علیه‌و‌آله علم را شکافته و بذر های دانش را افشانده است. امام باقر علیه‌السلام، هم در زمان حیاتشان مظلوم بود، هم پس از حیاتشان!

 هشام بن عبدالملک، حضرت را به شام احضار کرد و سه روز ایشان را پشت دروازه های شهر نگه داشت، به امام معصوم اهانت و جسارت ها کرد و سر انجام حضرت را  مسموم نمود و به شهادت رساند. امروز هم قبر مبارکش مظلوم و غریب است. نه احترامی به این قبرمی کنند، نه ضریحی، گرفتار غربت است!  اما امام باقر علیه‌السلام مظلومیتش بالاتر از اینهاست، جزو اسرای کربلاست، منظره هایی که امام باقر علیه‌السلام دیده، اگر ما می دیدیم می‌مردیم،  طاقت نمی آوردیم،  منظره هایی رقت بار، سرهای بی تن، تن های بی سر، بدن نازنین جدّ بزرگوارش ابا عبدالله علیه‌الصلاه‌و‌السلام را که روی خاک افتاده بود، دیده است. گویا شاهد بوده،  قنداقه علی اصغر علیه‌السلام را عمه جانش به دست عمو داد، همه بچه ها از جمله امام باقر علیه‌السلام، منتظر بودند که این بچه را ببرند آبش بدهند و برگردانند، اما طولی نکشید که قنداقه خونین را بر گردانند.

از همه اینها بالاتر اسارت بود، خود حضرت باقر جزء اسرا بود هفتاد و چند اسیر را با یک طناب بسته بودند، بچه ها آخر غافله بودند، جلو گاهی می کشاندند،  گاهی تازیانه می زدند، یکی که تند می رفت، بقیه روی هم می ریختند، با لباس اسیری وارد مجلس شرابشان کردند، وارد مجلس اوباششان کردند.

در شهر کوفه برای حضرت زینب سلام الله‌علیها به قدری سخت بود، چون زمانی حضرت زینب سلام الله‌علیها اینجا مفسر قرآن بودند، دختر خلیفه بودند، زن ها افتخار می کردند بی بی اسمشان را جزو شاگردانشان بنویسد. در چنین شهری وارد دارالعماره‌اش می کنند. لباس مناسب نداشتند، حضرت زینب سلام الله‌علیها قد بلند بود، اما از شدت ناراحتی خودش را خم کرد که بین خانمها دیده نشود. نانجیب ابن زیاد متوجه شد، پرسید: این خانمی که خودش را مخفی می کند را به من معرفی کنید! گفتند: «هذه زینب بنت علی» این  دختر امیرالمومین علی علیه‌الصلاه‌و‌السلام است. بی رحم بود، می خواست نمک روی زخم دلش بپاشد، گفت: زینب دیدی خدا چه بلایی سر برادرت آورد! بی بی عالم هم قهرمان بود، عقب نشینی نکرد، با منطق بر دهان یاوه‌اش کوبید، فرمود: خدا برای اینان شهادت نوشته بود، با پای خودشان استقبال کردند. این برای ما عزت است و برای شما ذلت است.

دید عجب! هنوز هم این جرأت دارد جواب بدهد. خواست درست شخصیتش را بشکند، می دانید چه کرد؟ گفت سر بریده را آوردند. شراب زهر مار می کرد، دست به چوبی که پهلوش بود برد و جلوی حضرت زینب سلام الله‌علیها به لبهای امام حسین علیه‌الصلاه‌و‌السلام چوب می زد.

لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم علی لعنه الله علی القوم الظالمین

استغفرالله ربی و اتوب الیه

 

امید وارم غفلت نکنیم، این چند روز درها را خدا باز کرده است. مشکلات ما از اول انقلاب، راه حل علمی نداشت. حضرت آقا با حکمتی که دارند هی ارجاع به واقعیات گذشته می کنند  که ما  اطمینان پیدا کنیم، ولی همیشه وقتی کار به سختی کشید، یک دست مرموز آمده و گره ها را باز کرده است.  با این صفایی که دارید، تواضعی که دارید، مشتاق این جلسات هستید، این نشانه اون روح با صفای شماست! این دو سه روز را غنیمت بشمارید، مخصوصا عصر عرفه حالت خلوتی پیداکنید، ولو شده یک مختصر اشکی بر چشمتان ببینید، دل که بشکند، خداوند متعال می گوید هر چه می‌خواهی بگو! دلت که شکسته من آنجا هستم، جوابت را می دهم.

غفر الله و لنا و لکم والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته