تأملى در گفت و گوى مشورتى میان ولید بن عتبه به عنوان والی مدینه و مروان بن حکم به عنوان مشاور شیطان صفت ولید،پیرامون چگونگی راضی کردن امام حسین علیه السلام برای بیعت کردن با یزید پیش از دیدار با امام علیه السلام و همچنین در ادامه، رویدادهاى دیدار امام با والى مدینه، ولید، در حضور شیطان سرکش، مروان حکم، به نگرش هاى چندى مى توان دست یافت.از جمله آنکه چرا امام علیه السلام از ولید تقاضای بیعت در بین مردم را کرد؟وچرا مروان از این کار جلوگیری کرد؟

۱- نقشه نظامى براى حفاظت جان امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام هنگامى که عازم دیدار با ولید بن عتبه برای گفتگو پیرامون بیعت با یزید شد، احتیاط کرد و گروهى کافى ازمردان مسلح خویش (به روایت الفتوح، سى مرد از خاندان و موالى و شیعیانش) را با خود برد تا از توطئه بنى امیه براى ترور آن حضرت در مقر ولید بن عتبه جلوگیرى کند.یعنى همان جایى که طبق آنچه در روایت شیخ مفید آمده است از دیدگاه امام ناامن بود.

به ویژه آن که اموى ها مى دانستند که امام حسین علیه السلام براى قیام و شورش علیه آنان در پى شرایط و فرصت مناسب است؛  و دلیل انتخاب متارکه موقت حضرت با معاویه در دوره زندگى وى به عللى که به شخصیت معاویه مربوط بوده است، بر مى گردد. مروان بن حکم در این دیدار این آگاهى و پذیرش واقعیت را به روایت الفتوح برای والی مدینه این گونه بروز مى دهد :«به خدا سوگند که بر تو و بر امیرالمؤمنین خروج خواهند کرد» و این سخن او (به روایت ارشاد) «به خدا سوگند اگر هم اینک حسین از تو جدا شود و با او بیعت نکند دیگر هرگز به چنین فرصتى دست نخواهى یافت تا آن که کشتار میان شما و آنان فراوان گردد».

بنابراین بسیار احتمال داشت که حکومت اموى، براى خاموش ساختن شعله هاى انقلاب پیش از برافروخته شدن و فراگیر گشتن، امام راترور کند و همچنین از این امکان برخوردار بود که این کار را در مدینه یا مکّه، چنانکه در اثناى بحث خواهد آمد، به اجرا درآورد.

پس از قتل امام در مقرّ والى در تاریکى پس از نیمه شب- بر فرض موفقیت آمیز بودن عملیات ترور-، حکومت اموى مى توانست که به ویژه براى گمراه سازى بنى هاشم و نیز عموم مردم داستانى دروغین بسازد و بى گناهى را به قتل آن حضرت متهم کند. سپس در چارچوب یک جنگ و گریز ساختگى، خودش آن متهم را به قتل برساند؛ و از این میان به  عنوان طالب خون و انتقام گیرنده امام ظاهر شود؛ و همزمان و پیش از آغاز و اعلام انقلاب، رهبرش را از میان برده است.

قصد امام علیه السلام این بود که با فراهم آوردن نیرویى نظامى متشکل از سى تن از خاندان و موالى و شیعیانش این فرصت احتمالى را از آنان بگیرد؛ و به آنان فرمان داد تا مسلحانه، بر در خانه منتظر اشاره ایشان براى ورود باشند. با این روش امام مى توانست از هرگونه پیش آمد بد و احتمالى در دیدار با ولید جلوگیرى کند.

۲- دلیل تقاضاى بیعت علنى امام علیه السلام

همچنین در این دیدار مشاهده مى شود که امام با روشى حکیمانه و مطمئن هنگام تقاضاى والى براى بیعت با یزید- طبق آنچه در نقل الفتوح آمده است- فرمود:

«کسى چون من پنهانى بیعت نمى کند. من دوست دارم که بیعت آشکار و در حضور مردم باشد؛ چون فردا فرا رسید و مردم را به بیعت فراخواندى، مرا نیز دعوت کن تا کار یکى باشد.» در حالى که بر هیچ انسان آگاهى پوشیده نیست که امام هر چند که میان اجتماع مردم در مسجد هم حضور مى یافت با یزید بیعت نمى کرد. آیا او همان کسى نیست که به برادرش محمد حنفیه گفت: «اى برادر، به خدا سوگند اگر در دنیا هیچ ملجأ و پناهگاهى هم نباشد هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمى کنم».

در این صورت هدف مورد نظر امام از ارائه چنین پیشنهادى چه بود؟ آیا دلیل درخواست امام این بود که از تنگناى دعوت والى براى بیعت با یزید در این دیدار برهد؛ و به امید دست یافتن به فرصتى وسیع تر براى رهایى از این گرفتارى، کوشید تا آن را به تأخیر افکند!؟

اگر یادآور شویم که اولًا امام نه پنهانى و نه آشکارا با یزید بیعت نمى کرد و ثانیاً، احتیاطهاى لازم را با گماردن نیروى نظامى کافى بر در خانه براى هر گونه پیش آمد ناخوشایندى انجام داد؛ و ثالثاً در پایان این دیدار محال بودن بیعت خود با یزید را اعلام داشت و فرمود:

«کسى چون من با یزید بیعت نمى کند»، بلکه در پایان همین دیدار قیام و خروج خویش را اعلام داشت و فرمود: «لیکن ما و شما شب را به صبح مى بریم و مى نگریم و مى نگرید که کدام مان به بیعت و خلافت سزاوارتر است.» آن گاه در مى یابیم که مقصود از این تقاضا، به تأخیر افکندن بیعت به منظور دستیابى به فرصتى بیش تر براى رهایى از تنگنا نبوده است.

آنچه ما از تأمل در این موضوع بدان دست یافته ایم این است که قصد امام از این که والى از او بپذیرد که آشکارا همراه با مردم بیعت کند این بود که از تأثیر و گستردگى عامل تبلیغى در اجتماع عمومى اى که عادتاً مردم مدینه براى بیعت، در آن فراخوانده مى شدند، بهره بردارى کند، چرا که اگر نپذیرفتن بیعت با یزید را در برابر عموم اهل مدینه اعلام مى کرد و حقیقت فسق و فجور و بى باکى یزید را در مقابل این جمعیّت انبوه رسوا مى گرداند و آنان را به خوددارى از بیعت با او تشویق مى نمود و به قیام علیه او وامى داشت و قیام خویش را در برابر آنان علنى مى ساخت و عزم خود را مبنى بر قیام علیه یزید روشن مى کرد؛ و آنان را به اخبارى که از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درباره او و تأیید و یارى و قیام همراه او نقل و میان مردم رایج است فرامى خواند، به یقین این کار در راستاى آماده سازى مردم مدینه براى خوددارى از بیعت با یزید و یارى امام تأثیر بسیار مهمى مى گذاشت و چنانچه در عمل تحقق مى یافت، امام علیه السلام از تقاضا منظور دیگرى نداشت.

اما مروان ناپاک به اهمیت دستاوردهاى این تقاضا پى برد و براى جلوگیرى از موفقیت آن مداخله کرد و از ولید خواست که امام علیه السلام را پیش خود زندانى کند تا بیعت کند یا گردنش را بزند. در نتیجه امام ناچار شد تا شتاب بورزد و موضع خود را مبنى بر خوددارى از بیعت با یزید به صراحت آشکار سازد و در همین دیدار آن را اعلام کند و آن تأثیرى را که از عامل تبلیغاتى در چنین اجتماعى براى به دست آوردن تأیید همگانى و یارى قیام خویش امید داشت دست بکشد.

۳- مروان و هدف دوگانه

مروان بن حکم در گفت و گوى مشورتى پیش از دیدار و نیز در گفت و گوى هنگام دیدار، شیطانى بود که مى کوشید تا با یک تیر دو نشان بزند. زیرا از سویى به دلیل کینه و دشمنى نسبت به اهل بیت قتل امام را آرزو مى کرد و از سوى دیگر آرزو داشت که این جنایت را ولید مرتکب شود تا این که در مدینه، به ویژه، و در سرزمین هاى اسلامى،به طور عام فتنه بزرگى برپا شود که کم ترین نتیجه آن عزل ولید از منصب والیگرى مدینه باشد. همه این ها از روى حسد و کینه نسبت به ولید بود که منصب کارگزارى مدینه را به جاى او اشغال کرده بود.معناى این سخن این نیست که مروان با این کار از دوستى با امویان خارج شده بود.بلکه او مى دید که این هر دو خواسته در راستاى مصلحت حکومت اموى است: یکى از آن ها امویان را از دست نیرومندترین دشمنشان یعنى امام حسین علیه السلام مى رهانید و دیگرى اموى ناتوانى را که در نظر مروان به قاطعیتى مطلوب نیاز داشت، برکنار مى کرد.

مروان بر استوارى خود در دوستى با بنى امیه در دیدارش با امام حسین علیه السلام در صبح روز بعد تأکید کرد و بار دیگر از امام علیه السلام خواست که با یزید بیعت کند؛ همان طور که تهدید امام علیه السلام را در صورت بیعت نکردن نیز تکرار کرد.

روایت مى گوید: فرداى آن روز امام حسین علیه السلام براى آگاهى از اوضاع از خانه بیرون رفت و به ناگاه در راه با مروان حکم برخورد کرد.

مروان گفت: اباعبدالله من خیرخواه توام، بیا و از من اطاعت کن تا هدایت و راهنمایى شوى!

حسین علیه السلام گفت: خیرخواهى تو کدام است؟ بگو تا بشنوم!

مروان گفت: به فرمان من با امیرالمؤمنین یزید بیعت کن که خیر دنیا و دین تو در این کار است.

حسین علیه السلام کلمه استرجاع به زبان آورد و فرمود: انا للّه وانا الیه راجعون، هرگاه که امّت به حکمرانى چون یزید مبتلا شود باید فاتحه اسلام را خواند.

آن گاه رو به مروان کرد و گفت: واى بر تو! آیا مرا به بیعت با یزید فرمان مى دهى؟ در حالى که او مردى است فاسق! اى پر لغزش، گزاف گفتى. من تو را بر این سخن نکوهش نمى کنم. چرا که تو همان لعنت شده اى هستى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تو را در پشت پدرت حکم بن ابى العاص لعنت کرد. از لعنت شده رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، انتظارى جز دعوت کردن به بیعت یزید نمى رود.

آن گاه فرمود: اى دشمن خدا از من دور شو که ما خاندان رسول خداییم. حق در میان ماست و زبان ما به حق گویاست. من از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «خلافت بر خاندان ابوسفیان و آزادشدگانِ فرزندان آزاد شده حرام است. پس هرگاه که معاویه را بر منبرم دیدید، شکم او را پاره کنید.» به خدا سوگند مردم او را بر منبر جدّ من دیدند و آنچه را که فرموده بود عمل نکردند و خداوند آنان را به یزید- که خداوند عذابش را در آتش افزون کند- گرفتار کرد.

مروان از سخن حسین به خشم آمد و گفت: به خدا سوگند دست از تو برندارم تا آنکه با خوارى با یزید بن معاویه بیعت کنى. شما خاندان ابوتراب پرگو هستید و دل هایتان از کینه خاندان ابوسفیان پر است؛ و حق دارید که با آنان دشمنى بورزید و آنان نیز حق دارند که با شما دشمنى بورزند.

آن گاه حسین علیه السلام گفت: واى بر تو اى مروان، از من دور شو که تو پلیدى و ما خاندان پاک پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هستیم که خداوند عزوجل بر پیامبرش آیه نازل کرد و فرمود:

«إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»[۱]

مروان سرش را به زیر افکند و چیزى نگفت.

آن گاه امام حسین علیه السلام فرمود: اى پسر کبود چشم، مژده باد تو را به هر آنچه از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خوش نمى دارى، در آن روزى که نزد پروردگار حاضر شوى و جدّم درباره حق من و حق [ادعایى ] یزید از تو بازخواست کند.

مروان خشمناک رفت تا به خانه ولید بن عتبه درآمد و آنچه را که از حسین بن على شنیده بود گزارش داد.[۲]

۴- شخصیت ولید بن عتبه

همچنین از ظاهر گفت و گوى مشورتى میان ولید بن عتبه و مروان بن حکم، پیش از اجتماع با امام علیه السلام و در گفت و گوى ولید با امام در اثناى دیدار، دیده مى شود که ولید بن عتبه از شخصیت هاى متمایز اموى است که دوستى اهل بیت و به ویژه امام حسین علیه السلام را در دل نهفته دارد.

اینکه پس از خواندن نامه نخست یزید، مبنى بر سخت گیرى نسبت به امام براى بیعت مى گوید: انا لله وانا الیه راجعون، اى واى بر ولید بن عتبه، چه کسى او را به این حکومت وارد ساخت مرا با حسین، پسر فاطمه، چه کار؟ و اینکه در برابر مروان مى گوید: «اى کاش ولید زاده نشده بود و نامى از او برده نمى شد» و اینکه به مروان گفت:«کسى چون حسین خدعه نمى ورزد و چیزى را که بعد عمل نکند نمى گوید» و همچنین این سخنش که «واى بر تو، مرا به کشتن حسین وا مى دارى، در حالى که با کشتن او دین و دنیایم را از دست مى دهم، به خدا سوگند اگر همه دنیا را به من بدهند دوست ندارم که قاتل حسین بن على، پسر فاطمه، باشم. به خدا سوگند گمان ندارم کسى حسین بن على را بکشد، جز این که در قیامت میزان او نزد خداوند سبک است و خداوند او را پاکیزه نمى گرداند و برایش عذابى دردناک است»؛ و اینکه هنگام رسیدن نامه دوم یزید مبنى بر فرستادن سر امام حسین همراه جواب، گفت: «نه به خدا سوگند، خدا نکند که من کشنده حسین بن على باشم؛ و اگر یزید دنیا را یکسره به من بدهد، پسر دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را نمى کشم»؛[۳]  و این سخن وى هنگامى که پنداشت امام علیه السلام از مدینه بیرون رفته است:«خداى عزوجل را سپاس که مرا به خون حسین بن على مؤاخذه نخواهد کرد»،[۴]  همه و همه نشان مى دهد که ولید بن عتبه نسبت به امام حسین علیه السلام معرفت و محبّت داشت. این سخنان، گویاى آن است که آنچه موجب درگیرى میان ترس از خدا و محبت اهل بیت و میان اجراى فرمان یزید- که به گفته خودش دین و دنیاى او را مى برد- در درون او شده بود، اثر اندک دیانت در قلب وى بود.

اما نقل هاى دیگرى وجود دارد که دلالتى به خلاف این دارد؛ و تأکید مى ورزد که ولید بن عتبه با اخلاص تمام در خدمت حکومت اموى بود. حتى اگر این خدمت ایجاب کندکه با امام درشت گویى و بى ادبى کند؛ چنان که از این نقل برمى آید: «ولید با حسین بن على به درشتى سخن گفت»[۵]  یا این که این خدمت در قالب تهدید امام به کشتن باشد، چنان که در عمل نیز روى داد؛ آن گاه اهل عراق را از دیدار با امام علیه السلام منع کرد و در پاسخ خطاب توبیخ آمیز امام علیه السلام که فرمود: «اى کسى که به خویشتن ستم روا مى دارى و نسبت به پروردگارت عصیان مى ورزى، چرا میان من و این مردمى که حقى را که تو و عمویت از من نشناخته اید، شناخته اند مانع مى شوى.»، گفت: «کاش بردبارى ما نسبت به تو خشم دیگران را بر تو برنینگیزد، تا آن گاه که دست تو آرام باشد، گناه زبانت قابل بخشش است.اگر مى دانستى که پس از ما چه روى خواهد داد، همان طور که نسبت به ما دشمنى مى ورزیدى، ما را دوست مى داشتى».[۶]

از مجموعه آنچه درباره ولید، در مقام والیگرى مدینه، گفته شد به یک نتیجه گیرى کلى مى توان رسید و آن این است که ولید بن عتبه به دلیل وابستگى قبیله اى به امویان، نهایت اخلاص را نسبت به حکومت بنى امیه دارا بود و حریصانه مى کوشید تا بنى امیه را بر دیگران برترى بخشد؛ و این با قائل بودن به منزلت خاص اهل بیت در نزد خداوند منافاتى ندارد. بنابراین در میان بنى امیه نیز افرادى با چنین شخصیتى بوده اند که به دلیل وابستگى به آن ها با تمام توان در پیشبرد و خدمت به منافعشان مى کوشیدند؛ و در همان هنگام آرزو مى کردند که با بنى امیه به ویژه اهل بیت برخورد نداشته باشند؛ و از خداوند مى خواستند که آنان را در چنین موضعى قرار ندهد و ولید از این قبیل بود.

ولى اینان در گرفتارى هاى سخت همچنان غیر قابل اطمنیان بودند و در حالت ضعف روحى و طغیان دوگانگى شخصیت، براى اجراى فرامین حاکمان سرکش بدترین جرایم را هم به اجرا درمى آوردند.

از این روست که مى بینیم امام علیه السلام به آن دسته از مردانش که بر در خانه ولید مى گمارد تا در صورت نیاز مداخله کنند، او را نامطمئن معرفى مى کند و مى فرماید: «ولید در این هنگام مرا فراخوانده است و از این که مرا به کارى [ناخوشایند] وادارد، ایمن نیستم و او غیر قابل اطمینان است …»[۷]

علاوه بر این همچنین مى توان گفت که ولید در طول دوران زمامدارى خود در روزگار معاویه، با مشکلى جدّى رو به رو نشد، زیرا معاویه نیز همانند ولید دوست مى داشت که کارهاى مشکل را در وهله نخست با مدارا و نرمى و زیرکى حل کند و در مواقع لازم نیز شکیبایى بورزد. ولى پس از مرگ معاویه، ولید در اداره امور با مشکلى اساسى و بزرگ روبه رو گردید؛ و آن این بود که فرمان ها و راه حل هایى که براى مشکلات از سوى یزید ارائه مى شد، به خلاف شیوه هاى موفقیت آمیز مدیریتى و حکومتى و با شتاب، استبداد و سختگیرى همراه بود؛ و این امر ولید را در اجراى فرامین سختگیرانه اى که براى او صادر مى شد، به ویژه در دشوارترین موضوع ها یعنى بیعت گرفتن از امام حسین علیه السلام در تنگناى بسیار شدید قرار داد.

از ظاهر متون تاریخى چنین برمى آید که ولید، مشکل را با روشى که خود مى خواست و با گونه اى مدارا و مهربانى و هوشمندى حل کرد- نه آن طور که یزید مى خواست- و بر امام علیه السلام سخت نگرفت. همان طور که نقشه کشید و در راستاى طرح دور نگهداشتن مردم از امام علیه السلام، تا هنگام خروج آن حضرت از مدینه خبر مرگ معاویه را پوشیده نگه داشت. زیرا که تاریخ هاى معتبر همان طور که پیش از این گفتیم، گزارشى درباره تشکیل یک اجتماع همگانى در مدینه براى بیعت نقل نکرده است. این راهى بود که ولید به خلاف فرمان هاى تند و سختگیرانه یزید پیمود. همین امر کینه یزید را برانگیخت و پس از بیرون رفتن امام علیه السلام از مدینه، بلافاصله او را عزل کرد و عمرو بن سعید اشدق را به والیگرى شهر گماشت.

در این جا ناچاریم تا یک نکته مهم تاریخى را ثبت کنیم و آن این است که:رفتار توأم با نرمى و مداراى ولید با امام حسین علیه السلام و پرهیز او از ایجاد تنگنا و سختگیرى با آن حضرت، از عواملى بود که امام علیه السلام را کمک کرد تا با کاروانى از خانواده  و اهل بیت و برخى از یارانش بدون هیچ مانع، تنگنا یا خطر قابل ذکرى از مدینه خارج گردد. چنانچه براى مثال مروان بن حکم والى مى بود، بسیار احتمال داشت که امام را ترور کند یا دست کم به اقامت اجبارى در مدینه وادار سازد و از ترک گفتن شهر جلوگیرى کند، که در چنین شرایطى قدرت حاکمه همه احتیاطها و آمادگى هاى لازم را معمول مى داشت و به امام علیه السلام اجازه بیرون رفتن از حلقه محاصره را نمى داد؛ و از قیام وى در فضایى گسترده تر جلوگیرى مى کرد. در نتیجه انقلاب در نطفه خفه مى شد و هزاران پرده از دروغ هاى تبلیغاتى اموى و ادعاهاى کاذب بر آن افکنده مى شد!

وجود ولید بن عتبه به عنوان حاکم مدینه در آن هنگام، از فرصت هاى خوبى بود که به انقلاب حسینى اجازه داد تا از حلقه مراقبت اموى ها که از هنگام رحلت امام حسن انتظارش را داشتند تا آن را در نطفه خفه کنند وارهد.

۵- همگام با نخستین عامل انقلاب حسینى

نخستین عامل از عوامل قیام مقدس حسینى، عامل خوددارى از بیعت با یزید بود که امام حسین علیه السلام آن را در دوران تلاش معاویه براى گرفتن بیعت براى ولایتعهدى یزید، اعلام کرد.

قاطعیت امام در خوددارى از بیعت با یزید از روز نخست تا هنگامى که یزید به حکومت رسید، همان بود که بود و هیچ گونه تزلزل یا ضعفى در آن راه نیافت.

معاویه از موضعگیرى قاطعانه امام در خوددارى از بیعت چشم پوشیده بود، زیرا ترجیح مى داد وضعیت متارکه با امام حفظ گردد؛ و به همان دلایلى که پیش از این گفتیم از مزاحمت براى امام و برانگیختن آن حضرت پرهیز داشت.با آن که امام مخالفت قاطع خود را از بیعت با یزید در دوران معاویه اعلام کرده بود، عامل خوددارى از بیعت در دوران معاویه، موجب آغاز انقلاب حسینى نگشت زیرا از سویى امام علیه السلام نیز به همان دلایلى که زیر عنوان «چرا امام در دوران معاویه قیام نکرد» گفته شد، به نوبه خود ماندن بر حالت متارکه و عدم قیام را تا وى زنده بود ترجیح مى داد؛ و از سوى دیگر تا آن هنگام، یزید هنوز عملًا پس از پدرش خلیفه نشده بود.

بنابراین رویارویى میان امام حسین و حکومت اموى از همان هنگام از سوى امام اعلام شده بود، اما تا زنده بودن معاویه و به زمامدارى نرسیدن یزید به تأخیر افتاده بود.

در این جا پرسشى مطرح مى شود و آن این است که چنانچه یزید پس از آن که بعد مرگ پدرش، عملًا حاکم گشت، از امام علیه السلام درخواست بیعت نمى کرد و آن حضرت را به خودش وا مى گذارد، آیا امام در برابر حکومت او سکوت مى کرد و مى نشست و متارکه و صلح را برمى گزید؟

در پاسخ به این سؤال باید این حقیقت را یادآور شویم که تفکیک میان عامل خوددارى از بیعت با یزید و عامل طلب اصلاح در امّت و امر به معروف و نهى از منکر یک تفکیک اعتبارى است نه حقیقى. این تفکیک را ما در ذهن ارائه مى دهیم وگرنه واقعیت خارجى ندارد. زیرا این دو عامل در اصل به هم آمیخته اند. بنابراین سبب خوددارى امام علیه السلام از بیعت جز براى جلوگیرى از مفسده و از میان نرفتن صلاح و متلاشى نشدن معروف و استحکام نیافتن منکر نبود؛ و آن حضرت به این منظور در پى اصلاح و تغییر در امّت جدش و انجام امر به معروف و نهى از منکر برآمد که به یکى از مصادیق بارز منکر یعنى حکومت فاسدى که یزید گستاخ در رأس آن قرار داشت پایان دهد.

تأمل در سخنان نخستین امام علیه السلام که به صراحت تمام بیان شده است به هم آمیختگى و تفکیک ناپذیرى این دو عامل را به روشنى نشان مى دهد. خوددارى امام از بیعت با یزید، در مجلس والى وقت مدینه، ولید بن عتبه، از همان لحظه هاى نخست با طلب اصلاح در امّت و برپایى خلافت حقه توأم بود چنان که آن حضرت در احتجاج با ولید بن عتبه فرمود: اى امیر، ما اهل بیت نبوت، گنجینه رسالت، محل آمد و شد فرشتگان و جایگاه رحمتیم. خداوند به وسیله ما گشود و به وسیله ما پایان داد. یزید مردى فاسق، شراب خوار و کشنده نَفس محترم است. او آشکارا فسق و فجور مى کند و کسى چون من با او بیعت نمى کند، ولى ما و شما شب را به صبح مى آوریم و آن گاه مى بینیم و مى بینید که کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتر است.[۸]

همچنین آمیختگى میان این دو عامل، در احتجاج هاى امام حسین علیه السلام علیه معاویه در قضیه بیعت ولایتعهدى یزید نیز به روشنى براى هر تأمل ورزنده اى آشکار است.

مفهوم به هم آمیخته بودن عامل خوددارى از بیعت و عامل طلب اصلاح و امر به معروف و نهى از منکر این است که چنانچه اموى ها امام حسین علیه السلام را به حال خودش وا مى گذاشتند و از او درخواست بیعت نمى کردند، آن حضرت آنان را به حال خود وانمى گذاشت و از آن ها دست بر نمى داشت.

پوشیده نماند که قاطعیت امام حسین علیه السلام در نپذیرفتن بیعت و آن چیزى که امام در سخنشان با محمد حنفیه از آن پرده برداشت و فرمود: «اى برادر، به خدا سوگند اگر در دنیا ملجأ و پناهگاهى نبود باز هم هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمى کردم»[۹]  ناشى از یک انگیزه شخصى نبود، بلکه انگیزه اى عقیدتى داشت.

امام حسین علیه السلام ترجیح داد که کشته شود و زیر بار بیعت با یزید نرود. زیرا که خطر بیعت با وى متوجّه اسلام مى شد نه شخص خودش، به این معنا که این خطر، نظام کلى اسلام و فلسفه برپایى حکومت اسلامى را تهدید مى کرد و این مسأله اى جزئى و تقیه بردار نبود.

مفهوم بیعت امام علیه السلام با یزید، مشروعیت بخشى و تأیید تحول شکل حکومت اسلامى به پادشاهى موروثى و ستمگرانه بود؛ و از جمله معانى چنین کارى بقاى حکومت و قدرت در خاندان بنى امیه است. چیزى که به نوبه خود، مفهومش این بود که قدرت در دست خطرناک ترین شاخه از شاخه هاى جریان نفاق که- از هنگام رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم- پیوسته در پى نابودى اسلام ناب محمدى بود باقى بماند.

هنگامى که کار به معاویه بن ابوسفیان رسید، این مرد زیرک در مدت بلند زمامدارى و حیله هاى ماهرانه و اسلوب هاى گوناگون خویش توانست همه امّت اسلامى را در همه زمینه ها بفریبد. تا جایى که بیشتر مردم جز آنچه اموى ها زیر عنوان اسلام مطرح مى کردند یا در زمینه هاى اعتقادى، قانون گذارى و اخلاق اسلامى مى پسندیدند، نمى دیدند و جز اسلام اموى نمى شناختند؛ و تفاوتى میان اسلام و امویت نمى دیدند؛ و نمى دانستند که حقیقت چیزى جز این است.

وانگهى اگر امام حسین علیه السلام با یزید بیعت کرده بود، محققاً با این کارش بر شایعه یکى بودن اسلام و امویت و حقانیت و مشروعیت اسلام اموى و مشروعیت همه ساخته هاى جریان نفاق مهر صحت مى خورد؛ و این مشروعیت انحرافى استمرار مى یافت و این به معناى نابودى کامل اسلام ناب محمدى بود.

از این جا بود که امام حسین علیه السلام تأکید داشت که بیعت با یزید به معناى پایان دادن به اسلام است، چنان که به مروان بن حکم فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ،[۱۰]  آن گاه که امّت گرفتار حاکمى چون یزید گردد فاتحه اسلام را باید خواند».[۱۱]

در پایان شایان ذکر است که بیعت امام حسین علیه السلام با یزید- گذشته از پایان بخشیدن کامل به اسلام- به معناى مشروعیت بخشیدن به همه بدى ها و تبهکارى هاى حکومت اموى و از جمله دشنام به امام على علیه السلام و لعن بر آن حضرت بود که در دوران معاویه مرسوم گشته بود.

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله داستان آغاز انقلاب

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[۱] خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند. [احزاب (۳۳)، آیه ۳۳].

[۲] الفتوح، ج ۵، ص ۱۶- ۱۷٫

[۳] الفتوح، ج ۵، ص ۱۸٫

[۴] همان.

[۵] تاریخ ابن عساکر (زندگینامه امام حسین علیه السلام)، ص ۲۰۰، حدیث ۲۵۵٫

[۶] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۵۶، حدیث ۱۵٫

[۷] ارشاد، ص ۲۲۱٫

[۸] الفتوح، ج ۵، ص ۱۴٫

[۹] الفتوح، ج ۵، ص ۲۱٫

[۱۰] بقره (۲)، آیه ۱۵۶٫

[۱۱] الفتوح، ج ۵، ص ۱۷٫