از زین فتاد و سر به سر خاک بر نهاد

 خاکم به سر چو او به سر خاک سر نهاد


هر جا که سر نهاد بر آن ریگ هاى گرم

 از تاب رفت و باز به جاى دگر نهاد


مرگ برادرش کمرش را شکسته بود

برچید جامه را و به زیر کمر نهاد


بند از سپر گرفت و بیفکند بر زمین

 تیغ از میان گشاد و به روى سپر نهاد


اشکش ز دیده جارى و از تاب تشنگى

لب هاى خشک را به ره چشم تر نهاد


هر جا که درد داشت بر او مى‌گذاشت دست

 اى درد بر دلم که به دل بیشتر نهاد


از بس رسیده بود بر او تیر چارپر

چون مرغ پر شکسته سرى زیر پر نهاد


تا جاى داشت داد به تن جاى زخم تیر

 جز دل که جاى زخم فراق پسر نهاد


جانش هواى بارگه کبریا نمود

تن را براى دشمن بیدادگر نهاد


آه از دمى که شمر لعین رو به شاه کرد

 روز جهان و نامه خود را سیاه کرد

 

شاعر: داوری شیرازی