اگر به قرآن کریم مراجعه کنیم، خواهیم دید که از وجود دسته‌هایی از مردم سخن می‌گوید که به طور مستقیم در مقابل رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌ایستادند و تلاش می کردند در مقابل حرکت حضرت مانع تراشی و او را از بیان امر امامت و اقامه حجّت بازدارند تا آن‌جا که وادار شد از خداوند سبحان بخواهد او را در پناه خویش گیرد تا بتواند در مقابل قوم بایستد و مانع تمرد و سرکشی آنان شود.

این اشرار بدکردار و سرکشان مجرم چه کسانی بودند؟! آنان کدام دسته بودند که به مقام رسالت اقدس، جسارت کردند و در مقابل ابلاغ احکام و اوامر خداوند ایستادند؟!

کتب تاریخ و حدیث و سیره، سرشار است از شواهد و دلایل قاطع و براهین ساطع که پرده از چهره این گروه برمی‌دارد و نشان می‌دهد، که تا چه اندازه در تصمیم خود برای ردّ امامت و مبارزه و محاربه و نابودی و ویرانی آن با هر توان و وسیله‌ای، جدّی بودند.

ما در مقام شناخت این افراد و دلالت بر آنان می‌گوییم: متأسفانه این گروه، خویشاوندان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دقیقاً قریش بودند؛ قریش که در ابتدای ظهور اسلام که هنوز نهالی نوپا بود، به جنگ آن برخاست و آن‌گاه قدرت و قوت گرفت، به محاربه و نبرد با دین خداوند ادامه داد و آن‌گاه که درصدد برآمد،‌ مسلمانی را از عنصر ضروری و مهم برای زندگی و تداوم و بقا یعنی رهبری و امامت محروم سازد، کوشید ارکان دیانت را به لرزه اندازد. متون بعدی، بهترین شاهد بر این سیاست‌های قریش است و سزد که آن را با امعان نظر، صبر و شکیبایی و تأنی و تأمل هر چه بیشتر، بخوانیم.

 

نقل برخی متون ثبت شده

  • چون نتایج شورای شش نفری عمر برای تعیین جانشین وی اعلام شد، عمّار برخاست و چنین گفت:

ای مردم؛ خدای، شما را با پیامبر خویش گرامی داشت و شما را با دین خود، عزّت بخشید تا چه هنگام این خلافت و حکومت را از اهل‌بیت پیامبرتان بیرون می‌برید؟!

مردمی از بنی‌مخزم ـ هشام بن ولید بن مغیره ـ گفت:

ای پسر سمیّه؛ از حد خود فراتر رفتی! تو را چه به این‌که قریش می‌خواهد چه کسی را بر خود امیر کند؟[۱]

مقداد هم گفت:

به خدا سوگند؛ هرگز این چنین که بر سر این خاندان پس از رحلت پیامبرشان آمده است، ندیده‌ام. ای وای که جای بسی شگفتی از قریش است! همانا مردی را رها کرد که درباره او چه بگویم. من هیچ‌کس را نمی‌دانم که از او در قضاوت عادل‌تر باشد و داناتر و پرهیزکارتر. ای کاش؛ برای این کار یارانی می‌داشتم.

عبدالرحمان گفت:

ای مقداد؛ از خدا بترس که بیم دارد در فتنه بیفتی.[۲]

 

  • ابوالهیثم بن تیهان در حضور امیر المؤمنین علیه السلام در خطبه‌ای گفت:

حسدورزی قریش به تو بر دو گونه است:

نیکان قریش در رقابت برای بزرگی و بلند مرتبتی، آرزو داشتند که چون تو باشند. در حالی که بدان قوم چنین به تو حسد ورزیدند که دل‌ها را خراب کرد و اعمال را تباه ساخت؛ و این چنین بود که نعمتی را بر تو دیدند که بهره‌مندی و نصیب، تو را به آن مقدم داشته است و محرومیت و حرمان،‌ آن‌ها را از آن عقب داشته است. پس راضی نشدند که به تو پیوندند تا این‌که آن را طلب کردند تا از تو پیشی گیرند. به خدا قسم؛ بیش از اندازه از آنان دور شد و نشانه‌ی پایانی خط مسابقه را بر زمین انداخت!

چون در مسابقه از آنان پیشی گرفتی و از رسیدن به تو ناتوان و عاجز شدند، با تو کردند آنچه دیدی، امّا به خدا قسم؛ تو سزاوارترین قریش برای شکرگزاری قریش بودی![۳]

 

  • عمرو بن عثمان بن عفّان گفت:

همچو امروز نشنیدم که پس از قتل خلیفه عثمان، ‌فردی از بنی‌عبدالمطلب برروی زمین باقی مانده باشد، حال این‌که او خواهرزاده‌ی اینان بود و منزلتش در اسلام، افضل همه بود و در شرافت، اختصاص به رسول خدا داشت؛

ای بدا به این کرامت الهی! تا این‌که خون او را ـ از سر کینه و فتنه‌گری و حسد و طلب آنچه اهل آن نبودند ـ ریختند با این‌که سابقه و منزلت او در نزد خدا و رسول و اسلام بر هیچ‌کس پوشیده نبود. وای بر خواری و بی‌گناهی او که حسن و سایر افراد بنی عبدالمطلب، زنده بر روی زمین باشند و عثمان به خون خود رنگین و دفین باشد با این‌که ما دعوی نوزده خون دیگر از بزرگان بنی‌امیّه از کشته‌شدگان جنگ بدر بر شما بنی‌عبدالمطلب داریم.

آنان در حالی این سخن را می‌گویند، که می‌دانند امام حسن مجتبی علیه السلام در ایام محصاره عثمان در خانه‌اش، از او دفاع می‌کرد.[۴]

 

  • امام زین‌العابدین علیه السلام فرمود: در مکّه و مدینه بیست مرد وجود ندارد که ما را دوست بدارند.[۵]

 

  • عبّاس بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وارد شد و گفت: ای رسول خدا؛ ما بیرون می‌رویم می‌بینیم که قریش با هم سخن می‌گویند و چون ما را می‌بینند، سکوت می‌کنند!

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خشمگین شد و عرق میان چشمان او را پر کرد.[۶]

 

  • رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی علیه السلام فرمود:

یَا عَلِیُّ؛ إِنَّکَ سَتَلْقَى بَعْدِی‏ مِنْ قُرَیْشٍ شِدَّهً مِنْ تَظَاهُرِهِمْ عَلَیْکَ وَ ظُلْمِهِمْ لَکَ.

فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً عَلَیْهِمْ‏ فَجَاهِدْهُمْ وَ قَاتِلْ مَنْ خَالَفَکَ بِمَنْ وَافَقَکَ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَ کُفَّ یَدَکَ وَ لَا تُلْقِ بِیَدِکَ إِلَى التَّهْلُکَهِ فَإِنَّکَ مِنِّی‏ بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ لَکَ بِهَارُونَ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ إِنَّهُ قَالَ لِأَخِیهِ مُوسَى: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی‏.[۷]

ای علی؛ به زودی پس از من، از قریش شدّت و سختی خواهی دید و آنان بر ضدّ تو هم داستان خواهند شد و به تو ستم خواهند کرد.

اگر یارانی علیه آنان یافتی، به کمک موافقانت با آنان جهاد کن و یاورانی پیدا نکردی، صبر پیشه کن و دسته نگه‌دار و خودت را به دست خویش به هلاکت مینداز که تو نسبت به من، همانند هارونی نسبت به موسی و تو را در هارون الگوی نیکو است که به برادرش موسی گفت: این قوم، مرا ناتوان یافتند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند.

 

  • ثفی گوید:

همه قریش مخالف علی و همراه بنی امیّه بودند.[۸]

 

  • پس از بیعت عثمان، عمّار سخن گفت. از جمله بیان داشت: قریش بود که این کار را از اهل بیت علیهم السّلام برگرداند. او به عبدالرحمن بن عوف گفت:

ای عبدالرحمن؛ من از قریش در شگفتم که برای ربودن حاکمیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از دست خاندانش، همدست و متحد شده‌اند. به خدا سوگند؛ ای عبدالرحمن که اگر کسانی را پیدا کنم که مرا بر ضدّ قریش یاری دهند حتماً و بی‌درنگ با آن‌ها خواهیم جنگید، چنان جنگی که همراه پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بدر با آن‌ها کردم.[۹]

 

  • پس از بیعت مردم با علی علیه السلام، ابوالهیثم و عمّار و ابوایوب و سهل بن حنیف و جماعتی همراه ایشان به حضورش رفتند و گفتند:

ای امیر المؤمنین؛ در کار خود بنگر و این قوم خود، یعنی این گروه قریش، را پند و اندرز بده که آنان پیمانت را شکسته و با عهد تو مخالفت کرده‌اند، در نهان، ما را هم به کنارنهادن تو فرا می‌خوانند. خدایت به سعادت رهبری فرماید و این بدان سبب است که ایشان مساوات و برابری را خوش نمی‌دارند و ایثار را از دست داده‌اند و چون میان ایشان و غیر عرب، مواسات برقرار کردی ناراحت شده‌اند، با دشمن تو رایزنی کرده و او را بزرگ ساخته‌اند و اینکه برای پراکنده ساختن جماعت و دلجویی از گمراهان، آشکارا خون عثمان را طلب می‌کنند. هر چه رأی تو است آن را اعمال فرمای.[۱۰]

 

  • براء بن عازب هم می‌گوید:

همواره دوستدار بنی‌هاشم بودم و چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رحلت فرمود، ترسیدم که قریش با همدستی یکدیگر، خلافت را از آنان بربایند و نوعی نگرانی اشخاص شتابزده، در خود احساس می‌کردم و در اندرون و دل خویش اندوهی بزرگ از مرگ رسول خدا داشتم. در آن هنگام، پیش بنی‌هاشم که درون حجره و کنار جسد مطهر بودند، آمد و شد می‌کردم و چهره‌ی سران قریش را هم زیر نظر داشتم. در همین حال متوجّه شدم که عمر و ابوبکر نیستند و کسی گفت: آنان در سقیفه بنی ساعده‌اند و کس دیگری گفت: با ابوبکر بیعت شد.[۱۱]

 

  • مروی است که پیامبر به علی علیه السلام فرمود: پس از من امّت با تو غدر خواهند کرد.[۱۲]

 

  • رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی علیه السلام فرموده بود که در سینه‌ی برخی گروه‌ها، کینه‌هایی است که آشکار نمی‌کنند مگر پس از او.

در برخی منابع آمده است که حضرت، این سخن را در بستر ارتحال فرمود.[۱۳]

 

خلیفه دوم و جانشینی پیامبر

  • عمر به عبدالله بن عبّاس درباره‌ی روی گردانی مردم از علی علیه السلام گفت:

به خدا قسم؛ آنچه را که کردیم از روی عداوت نکردیم و لیکن ما او را کوچک شمردیم و ترسیدیم که عرب به سبب کشتارهایی که (در غزوات) از آن‌ها کرده به خلافت او تن ندهند و با او هم داستان و متحد نشوند.[۱۴]

 

  • هم او در جای دیگری به عبدالله بن عبّاس گفت:

قریش خوش نداشت که نبوت و خلافت برای شما جمع شود که در این صورت بر مردم بسی تکبر می‌ورزیدید. قریش به خویش نگریست. پس انتخاب کرد و موفق شد و به حقش رسید (درست تصمیم گرفت).[۱۵]

 

  • در جای دیگر آمده است: عرب سن او را کوچک شمرد.[۱۶]

 

  • به عبدالله بن عبّاس گفت:

گمان نمی بریم که قوم خلافت را از یار تو بازداشتند جز این‌که او را کوچک شمردند.[۱۷]

 

  • در مناسبت دیگری آمده است:

نه، سوگند به صاحب این خانه؛ هرگز قریش (برخلاف علی) اجتماع نمی‌کنند.[۱۸]

 

  • در متن دیگری آمده است:

اگر سه خصلت در او نبود، احدی جز او شایسته این کار نبود. گفتم: ای امیر المؤمنان؛ آن سه چیست؟ گفت: کثرت مزاح و شوخی و بغض قریش با او و سن کم وی.[۱۹]

ای پسر عبّاس؛ به خدا سوگند که پسر عمویت علی از همه مردم به خلافت سزاوارتر است لیکن قریش زیر بار او نمی‌رود و اگر بر مردم حکومت یابد، البتّه ایشان را به حق وادارد، چنان‌که راهی جز آن نیابند و اگر چنین کند، البتّه بیعت او شکسته شود و سپس با او بجنگند.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۰  


[۱]ـ تاریخ المدینه، ۳/۹۳۰؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۲۹۷؛ الغدیر، ۹/۱۱۵؛ الدرجات الرفیعه، ۲۶۱؛ قاموس الرجال، ۱۰/۴۸۸؛ السقیفه و فدک، ۹۲٫

[۲]ـ قاموس الرجال، ۶/۳۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۹/۹؛ بحار الانوار، ۳۱/۴۵۵؛ الموفقیات، ۶۰۶؛ التحفه العسجدیه، ۱۳۱؛

[۳]ـ امالی، مفید، ۵۵؛ اقبال الاعمال، ۲/۲۵۳؛ بحار الانوار، ۲۹/۴۹۲؛ الاوائل؛ ۱/۳۱۶ـ ۳۱۷؛ الشیعه فی المیزان، ۲۳؛ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) فی الکتاب و السنه و التاریخ، ۳/۷۴؛ ۵/۳۵؛ ۸/۳۰۰٫

[۴]ـ الاحتجاج، ۱/۴۰۳؛ بحار الانوار، ۴۴/۷۱٫

[۵]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۴/۴۰۴؛ بحار الانوار، ۳۴/۲۹۷؛ ۴۶/۱۴۳؛ مستدرک سفینه البحار، ۸/۵۷۹؛ الغارات، ۲/۵۷۳؛ الاربعین، شیرازی، ۲۸۹٫

[۶]ـ مسند احمد، ۱/۲۰۷؛ ۴/۱۶۵؛ سنن ابن ماجه، ۱/۵۰؛ حیاه الصحابه، ۲/۴۸۷ ـ ۴۸۸؛ ۳/۳۳۳؛ الاصابه، ۲/۲۷۱؛ نزل الابرار، ۳۴ـ ۳۵؛ ر. ک: تاریخ المدینه، ۲/۶۳۹ـ ۶۴۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۳۳۳؛ منحه المعبود، ۲/۱۴۷؛ مجمع الزوائد، ۹/۲۶۹؛ الجامع الصحیح، ۵/۶۵۲؛ اسد الغابه، ۳/۱۱۰؛ ۳۳۱؛ کنز العمّال، ۴/۱۶۵؛ ۱۳/۸۸ـ ۹۰؛ ۱۶/۲۵۴؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ۶/۱۸۸۵؛ المصنّف، ابن ابی شیبهف ۱۲/۱۰۸؛ المعرفه و التاریخ، ۱/۴۹۷ـ ۴۹۹؛ تفسیر القرآن العظیم، ۴/۱۲۲؛ الدر المنثور، ۶/۷؛ تفسیر آلوسی، ۲۵/۳۲؛ ینابیع الموده، ۲/۱۱۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۴؛ تاریخ مدینه دمشق، ۲۶/۳۰۰؛ ذخائر العقبی، ۹؛ احقاق الحق، ۲۴/۳۰۴؛ ۳۳/۱۱۱٫

[۷]ـ اعراف: ۱۵۰٫

[۸]ـ الغارات، ۲/۵۶۹٫

[۹]ـ مروج الذهب، ۲/۳۴۳؛ الغدیر، ۹/۱۱۶؛ ر. ک: اختیار معرفه الرجال، ۱/۱۲۷؛ شرح اصول الکافی، ۱۲/۴۶۸٫

[۱۰]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۷/۳۹ـ ۴۰؛ بحار الانوار، ۳۲/۱۹؛ المعیار و الموازنه، ۱۰۹؛ مصباح البلاغه، ۲/۲۷۷؛ الجمل، ابن شدقم، ۶۸؛ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) فی الکتاب و السنه و التاریخ، ۴/۱۰۹٫

[۱۱]ـ شرح نهج البلاغه، ابی ابی‌الحدید، ۱/۲۱۹؛ ۲/۵۱؛ الاربعین، شیرازی، ۱۴۶؛ بحار الانوار، ۲۸/۲۹۳؛ الدرجات الرفیعه، ۸۷؛ السقیفه و فدک، ۴۸٫

[۱۲]ـ نزل الابرار، ۲۶۱؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۴۴۸؛ البدایه و النهایه، ۶/۲۴۴؛ ۷/۳۶۰؛ تاریخ بغداد، ۱۱/۲۱۶؛ تذکره الحفاظ، ۳/۹۹۵؛ الجمل، ۹۲؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۱/۹۲؛ الدر النظیم، ۴۴۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۰/۱۵۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۴۲؛ کنز العمّال، ۱۵/۵۶؛ بحار الانوار، ۱۸/۱۲۴؛ ۲۸/۴۵ـ ۵۰؛ ۲۹/۴۵۳؛ ۳۴/۳۳۸؛ المطالب العالیه، ۴/۵۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۴/۱۰۷؛ ۲۰/۳۲۶؛ ر.ک: کشف الغطاء، ۱/۱۰؛ الایضاح، ۴۵۲؛ شرح الاخبار، ۱/۴۳۶؛ امالی، طوسی، ۴۷۶؛ الاربعین، شیرازی، ۲۶۵؛ المراجعات، ۲۵۱؛ نهج السعاده، ۲/۶۰۷؛ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) فی الکتاب و السنه و التاریخ، ۹/۴۰۹؛ الغدیر، ۷/۱۷۳؛ احقاق الحق، ۷/۳۲۶ـ ۳۲۷؛ ۱۷/۲۵۷؛ ۲۱/۴۳۶ـ ۴۳۷؛ ۳۱/۲۴۴؛ بقغیه الباحث، ۲۹۶٫

[۱۳]ـ تذکره الخواص، ۴۵ـ ۴۶؛ کفایه الطالب، ۲۷۲؛ فرائد السمطین، ۱/۱۵۲؛ بحار الانوار، ۲۸/۴۵؛ مجمع الزوائد، ۹/۱۱۸؛ المنافب، خوارزمی، ۳۷؛ تاریخ بغداد، ۱۲/۳۹۸؛ مقتل الحسین (علیه السّلام)، خوارزمی، ۱/۳۶؛ میزان العتدال، ۳/۳۵۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۰/۱۰۷؛ کنز العمّال، ۱۵/۱۵۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۳۹، ۳۳۳؛ الملاحم و الفتن، ۱۱۲٫

[۱۴]ـ الیقین، ۵۲۳؛ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) فی الکتاب و السنه و التاریخ، ۳/۷۰؛ الغدیر، ۱/۳۸۹؛ ۷/۸۰؛ بحار الانوار، ۳۰/۲۱۲٫

[۱۵]ـ قاموس الرجال، ۶/۳۳؛ ۷/۱۹۹؛ المسترشد، ۱۶۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۲/۵۳؛ الایضاح، ۱۹۹؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، شیروانی، ۴۵۲؛ المراجعات، ۳۹۴؛ مواقف الشیعه، ۱/۱۵۱؛ ۲/۲۳۷٫

[۱۶]ـ ر.ک: بحار الانوار، ۲۹/۶۳۷؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، شیروانی، ۴۴۸؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۳۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۲/۸۰؛ قاموس الرجال، ۶/۳۴، ۳۸۰؛ بهج الصابغه فی شرح نهج البلاغه، ۴/۳۶۱٫

[۱۷]ـ ر. ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۶/۴۵؛ ۱۲/۴۶؛ الریاض النضره، ۲/۱۷۳؛ بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، ۴/۳۶۱؛ قاموس الرجال، ۷/۲۰۱؛ الاربعین، شیرازی، ۲۲۶؛ السقیفه و فدک، ۷۲؛ الدرجات الرفیعه، ۱۰۵؛ ابوهریره، ۱۲۲؛ کشف الغمّه، ۲/۴۷؛ کشف الیقین، ۱۷۵٫

[۱۸]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۲/۲۰ـ ۲۱؛ ر.ک: ۷۹ـ ۸۶؛ قاموس الرجال، ۶/۳۹۸؛ ۷/۳۸۸؛ بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، ۴/۳۸۱؛ ۶/۲۴۴؛ ناسخ التواریخ، ۷۲ـ ۸۰؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، شیروانی، ۴۵۰؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۰۷؛ الدرجات الرفیعه، ۱۰۶؛ کشف الیقین، ۴۷۲؛ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) فی الکتاب و السنه و التاریخ، ۲/۹۱؛ التحفه العسجدیه، ۱۴۴؛ سفینه النجاه، ۲۲۶٫

[۱۹]ـ نظم درر السمطین، ۱۳۲؛ مواقف الشیعه، ۱/۴۰۴؛ شرح احقاق الحق، ۳۱/۴۶۷؛ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) فی الکتاب و السنه و التاریخ، ۳/۷۳٫