«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلاه عَلی خَاتَمِ‏ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ‏ طَبیبِنَا أَبِی القَاسِم مُحَمَّدٍ و آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الحُجَّهِ بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا وَ أرْواحُ مَنْ سِوَاهُ فِدَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏».

«یَا مَنْ‏ ذِکْرُهُ‏ شَرَفٌ‏ لِلذَّاکِرِینَ».[۲]

مقیّد نبودن حدی برای ذکر

در روایت دارد که برای هر چیزی حدی است به جز ذکر که حد ندارد. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً»[۳] این کثرت به حدی مقیّد نیست، هر چه می‌توانید باید با خدا باشید. ذکر عبد مایه‌ی شرف خود عبد است، شرافت برای خدا است کما این‌که فضل برای خدا است، کرامت برای خدا است. هر چه از خوبی‌ها برای او است «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ».[۴]

رسیدن به مرحله‌ی صفات و توحید از طرف ذات حق تعالی

توحید در مرحله‌ی صفات و توحید در مرحله‌ی افعال اقتضا می‌کند آنچه از خوبی‌های اخلاقی به معنای ملکات در وجود ما است، صفاتی که در وجود ما است باور کنیم که عاری از ذات ما است، ذات ما فقر است «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»[۵] اگر کسی صفتی از صفات روحانیّون دارد «تَخَلَّفوا باخلاق الروحانیّون» یعنی تخلّف به اخلاق روحانیّین، اتصاف به صفات ملائکه، اتصاف به صفات حق تعالی این از ناحیه‌ی بانی است. هر کس دارد از خدا دارد. این یک مسئله است که هم در اخلاق مهم است و هم راهی برای عرفان و معرفت حق تعالی است و هم در مسائل کلامی و اخلاقی جای طرح است. هر کسی عالم است، عادل است، سخی است، کلیم است، هر چه است خود او کاره‌ای نیست، این صفات برای خدا است، خدا منّت گذاشته است ما را آیت خود قرار داده است و از صفات خود نمودی در ما است.

مطلق بودن وحدانیّت خدا

اگر ما نبودیم خدا است و اگر خدا است سراسر شرف است. امّا اگر ما بودیم سرقت است، این منازعه‌ی با حق تعالی است. چیزی که برای من نیست، من به خود استناد دهم بگویم من می‌دانم، من می‌توانم، من این کاره هستم، این هم دروغ است و هم منازعه‌ی با حق تعالی است. غیرت خداوند منّان اجازه نمی‌دهد که کسی در حریم او وارد شود و بخواهد برای او شریک باشد. وحدانیّت خدا وحدانیّت مطلق است و هیچ غیری وجود ندارد. در مرحله‌ی موفقیّت‌های عملی هم همین‌طور است. شما چه کاری انجام می‌دهید، کدام کار برای شما است، هر کاری انجام می‌‌کنیم آن کار هم از جانب حق تعالی است.

شهادت دادن جوارح در روز قیامت

نیّت ما از خدا است، اگر نیّت کار خیر برای ما پیش می‌آید چه کسی این نیّت را به ما می‌دهد؟ اعضا و جوارح ما هم جنود حق تعالی است. «جوارحه» عیون هم دارد، جنود هم دارد. جوارح بشر عیون حق تعالی است و به همین دلیل روز قیامت آنچه در این عالم انجام دادیم جوارح ما آن‌جا شهادت خواهند داد. هم خوبی‌ها، هم بدی‌ها جوارح عیون حق تعالی بودند، خدا مأموریت داده بود که آنچه را تحمّل می‌کنند، داشته باشند تا در روز قیامت این شهادت را ادا کنند. «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ».[۶]

مالکیّت انسان در طول مالکیّت حق تعالی

بنابراین اعضا و جوارح ما ملک طلق خدا است، اگر من مالک چشم خود هستم، مالک گوش خود هستم، اگر دست در اختیار من است، پا در اختیار من است یعنی اختیار من، مالکیّت من در طول مالکیّت حق تعالی است، مالک واقعی او است. هم به ما داده است، هم امانت داده است و هم این‌که از خود منتزع نکرده است. این امانتی است که علی الدّوام در قبضه‌ی قدرت خود او است، در حیطه‌ی خلق خود او است، نسبت به این موجودات آفرینش دائم دارد، دارایی ما فیض دائم حق تعالی است، دائماً خدا ایجاد می‌کند و ما سر سفره‌ی ایجاد حق تعالی این‌ها را داریم و داشتن ما هم داشتن ذاتی نیست، داشتن عاریتی و ارضی است و ما کاره‌ای نیستیم.

اراده‌ی اعضا و جوارح در دست انسان است

خدای متعال زبان ما را به نطق در می‌آورد، همان‌گونه که این زبان گوشتی حرف نمی‌زند، جان من حرف می‌زند و ما توجّه نداریم. می‌گوییم فلانی بد زبان است، بد دهان است. در حالی که این بدی برای زبان نیست و زبان کاره‌ای نیست. آن جان انسان است که اراده می‌کند بد بگوید یا خوب بگوید. خوش زبانی و بد زبانی برای زبان نیست، برای خود فرد است. آن فرد آدم نیش‌داری است، زبان بیچاره چه کار کرده است. چشم بیچاره چه کار کرده است، آن‌ها همه مظلوم هستند و در دست یک روح خبیث گرفتار شده است و نیش زدن، دروغ گفتن و غیبت گفتن و تهمت زدن بر آن تحمیل است، هیچ کدام از این‌ها با اراده‌ی زبان نیست، زبان اراده ندارد، چشم اراده ندارد، دست ما که با اراده‌ی خود کاری نمی‌کند. خود آدم است.

وجود دادن خدا به همه‌ی افعال انسانی

همان‌گونه که جان نامرئی است، ولی همه کار جان است در مرحله‌ی ایجاد و تحقّق خارجی خدا به همه‌ی افعال انسان وجود می‌دهد و این با اختیار هم هیچ منافاتی ندارد، اختیار خود مخلوق خدا است و نمی‌شود کاری کرد، تکوین است. خدا در وجود ما اراده را آفریده است، اراده مخلوق خدا است، کار اراده هم مخلوق خدا است.

حضور پیدا کردن انسان در برابر ذات باری تعالی

اگر انسان یک چنین چیزی را یافت نمی‌تواند از خدا غایب باشد، حال حضور پیدا می‌کند. وقتی آدم هیچ ندارد و همه چیز او است، این حالت برای انسان که پیش بیاید آدم حال حضور پیدا می‌کند و این حضور با حجاب نمی‌سازد، آدمی که حجاب دارد گرفتار سجن غیبت از اصل خود است، از خود بیگانه است، از خود غایب است و اگر این حجاب تخیّل و این حجاب توهّم از جلوی دید انسان کنار برود، قهاریّت خود را در دنیا می‌یابد و چیزی باقی نمی‌ماند لذا حالت صعقه‌ی دائمی به او دست می‌دهد.

مخدوش شدن انسان به وسیله‌ی حجاب‌ها

تجلّی حق تعالی در این‌که تجلّی جمال است، هر چه غیر او است را آب می‌کند، چیزی نمی‌ماند و انسان همه‌ی نواقص و عیوبی که شرافت او را مخدوش می‌کند، در حرکت حول محور خود او است، این حجاب‌ها انسان را مخدوش می‌کند و انسان را معیوب می‌کند، انسان را مبتلا به جهالت می‌کند و اگر این حجاب‌ها نباشد خدا است.

وحدانیّت خدای متعال

اگر خدا است خدا همه‌ی جمال و کمال است. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ شَرَفِکِ‏ بِأَشْرَفِهِ‏ وَ کُلُّ شَرَفِکَ شَرِیفٌ»[۷] همه‌ی شرف‌های خدا شریف است، همان‌طور که بزرگی خدا مقایسه‌ای نیست «الله اکبر» یعنی خدا بزرگ است و جز خدا بزرگی وجود ندارد. یک بزرگ بیشتر در این عالم نیست. شرف هم همین‌طور است، نور هم همین‌طور است، کمال هم همین‌طور است، بها هم همین‌طور است، همه خدا است، جز خدا چیزی کسی و کاره‌ای در این عالم نیست.

انسان خلیفه الله است

 یک چنین چیزی انسان را به انسانیّت خود می‌رساند که انسانیّت انسان به خلیفه اللّهی او است. «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۸] آن خلیفه برای آدم نیست، برای مقام انسانیّت است و انسان مطلقا نماینده است یعنی اگر آدم انسانیّت را درک کند می‌فهمد که نایب خدا است، نایب او است و همه کاره مربوط به او است منتها نیابت او نیابت قراردادی نیست، خلافت او خلافت قراردادی نیست، در سیر عبودی و سیر حبّی این حُجب کشف و رفع می‌شود و آنچه است انسان آن حقیقت را می‌یابد. «اللَّهُمَّ اَرِنَا الاشیَاءَ کَمَا هِىَ»[۹] خدایا موجودات را آن‌گونه که هستند به ما نشان بده.

دوام الذّکر بودن موجودات و شرف داشتن آن‌ها

یک چشمه‌ای در قرآن آمده است که حقیقت هستی موجودات را «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[۱۰] فرموده است تمام موجودات در تسبیح خود که دوام ذکر دارند و به همین دلیل همه‌ی موجودات شرف دارند و از شرافت برخوردار هستند، «یَا مَنْ‏ ذِکْرُهُ‏ شَرَفٌ‏ لِلذَّاکِرِینَ»[۱۱] از طرفی هم «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[۱۲] تمام موجودات دوام ذکر دارند، پس دوام شرافت دارند، هیچ موجودی نیست که شریف نباشد. اگر همه‌ی موجودات شریف هستند ما حقّ تحقیر هیج موجوداتی را نداریم بلکه وظیفه‌ی تقدیس همه‌ی موجودات را داریم، همه‌ی موجودات دوام ذکر دارند و از شرافت برخوردار هستند.

اداره کردن تعاون فراگیر عالمی در جهان هستی

این حقیقت را چه کسی می‌تواند بیابد؟ (شهیدان را شهیدان می‌شناسند). آدم باید خود شهود پیدا کند همان‌گونه که موجودات شاهد حق هستند و کار آن‌ها را به خودشان مشغول نمی‌کند، هیچ موجودی بیکار نیست، عالم به هم پیوسته است و یک تعاون فراگیر عالمی این جهان را اداره می‌کند. ولی در این تعاون فراگیر عالمی همه‌ی موجودات همواره وجهه‌ی الهی دارند؛ هیچ شأن و کاری او را از خدا غافل نمی‌کند. این وسخ غفلت فقط برای بشر است و همین هم مایه‌ی بدبختی او است. هیچ موجودی گرفتار غفلت نیست، چون گرفتار غفلت نیست دائم الحضور است، کسی که دائم الحضور باشد، دائم الذّکر است، این حقیقت هستی است که یکپارچه یک نوا دارد که «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»[۱۳] جز او نیست کسی نیست، چیزی نیست «یَا مَنْ‏ ذِکْرُهُ‏ شَرَفٌ‏ لِلذَّاکِرِینَ».[۱۴]  

گفتن این عرایض خیلی سهل نیست، چون گفتن آن بالاخره یک جمع‌بندی ذهنی می‌خواهد که خدا یک چنین حرف‌هایی را بر زبان آدم جاری می‌کند. ذهن را خدا می‌دهد، جمع مطالب را خدا می‌دهد، ادای کلمات هم به اذن الله است و من الله است، بالله است، لله است و إلی الله است، هیچ تردیدی در این نیست.

سجن نفس مخوف‌ترین سجن‌ها است

 امّا ما چه پیامی از آن دریافت می‌کنیم؟ باید بدانیم ما گرفتار زندان خود هستیم، ما در خود زندان هستیم، سجن نفس مخوف‌ترین سجن‌ها است باید راه حضرت یونس را در پیش بگیریم تا آزاد شویم «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ»[۱۵] خودم صاحب خود هستم و رقّت‌بارترین مظلوم خود من هستم که ظالم خود هستم. خیلی عجیب است آدم هم خود ظالم است و هم مظلوم است. وقتی ظالم و مظلوم بود آدم به فکر می‌افتد که طوری به مظلوم کمک کند و او را از چنگال ظالم بیرون بکشد. ولی خدایا تو باید من را از میان برداری، من که نمی‌توانم خود را از میان بردارم. فاصله گرفتن از خود تخیّلی، خود حیوانی، خود طبیعی، خود کثرت‌گرا، خود محجوب کار ما نیست.

راه رهایی از سجن نفس چیست؟

«إِلَهِی لَمْ یَکُنْ لِی‏ حَوْلٌ‏ فَأَنْتَقِلَ‏ بِهِ‏ عَنْ‏ مَعْصِیَتِکَ»[۱۶] معصیت تکوینی است، این را امیر المؤمنین می‌گوید، حرف ما نیست. آن هم در مناجات شعبانیه که حاق عرفان است. «إِلَهِی لَمْ یَکُنْ لِی‏ حَوْلٌ‏ فَأَنْتَقِلَ‏ بِهِ‏ عَنْ‏ مَعْصِیَتِکَ إِلَّا فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ». راه آن تابش محبّت خدا است، محبّت خدا خیلی گرم است، همه چیز را آب می‌کند، نظر خدا همه‌ی عالم را آب می‌کند. باید انانیّت ما را، خود ظالم ما را خدا حجاب ما را که خود حجاب هستیم هم خود محجوب هستیم و هم خود حجاب هستیم، هم خود ظالم هستیم، هم خود مظلوم هستیم «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ».[۱۷]

رحم خدا بر بندگان

 اگر عجز خود را یافتیم، اگر این هجران را فهمیدیم می‌سوزیم. (دلا بسوز که این سوز تو کارها بکند). امیدوار هستم خدای متعال به ما ترحّم کند و از آن ترحمی که به حضرت یوسف و اولیای خود کرده است و رحم خدا است که آن‌ها را از خود نجات داده است و آن‌ها را جزء شریف‌های عالم قرار داده است.


[۱]– سوره‌ی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– بحار الأنوار، ج ‏۹۱، ص ۳۹۴٫

[۳]– سوره‌ی احزاب، آیه ۴۱٫

[۴]– سوره‌ی نحل، آیه ۵۳٫

[۵]– سوره‌ی فاطر، آیه ۱۵٫

[۶]– سوره‌ی نور، آیه ۲۴٫

[۷]– بحار الأنوار، ج ‏۹۵، ص ۹۵٫

[۸]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۰٫

[۹]– لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقیه، ج‏۸ ، ص ۴۳۰٫

[۱۰]– سوره‌ی اسراء، آیه ۴۴٫

[۱۱]– بحار الأنوار، ج ‏۹۱، ص ۳۹۴٫

[۱۲]– سوره‌ی اسراء، آیه ۴۴٫

[۱۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۶۳٫

[۱۴]– بحار الأنوار، ج ‏۹۱، ص ۳۹۴٫

[۱۵]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۷٫

[۱۶]–  بحار الأنوار، ج ‏۹۱، ص ۹۸٫

[۱۷]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۷٫