«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى‏ٌ خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ طَبیبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینََ وَ سِیَّمَا کَهفِ الحَصینِ بَقِیَّهِ اللَّهَِ فِی الْعَالَمِینَ (ارواحنا فداه و عجّل الله فرجه) وَ  سَهَّلَ اللَّهُ ظُهُورَه وَ رَزَقَنَا اللَّهُ صُحْبَتَهُ وَ نُصْرَتَهُ وَ رَضاهُ و َ رَأفَتَهُ وَ اللَّعنُ عَلَی أعدائهِم أجمَعینَ».

فضیلت معرفت

محقّق طوسی (اعلی الله مقامه) در ارتباط با شکر فرمودند که شکر سه رکن دارد؛ رکن اوّل آن معرفت منعم و صفات شایسته‌ی او است. علم همیشه معرفت نیست، علم با جهل قابل جمع است. «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»[۱] خیلی‌ها معلومات ذهنی دارند، مفاهیم بلد هستند، اصطلاحات بلد هستند، عبارات قرآن و حدیث را معنی می کنند. اگر بخواهد در مسائل کلامی مطلبی را ارائه بکنند مطلب زیاد می‌دانند، اهل مناظره هستند ولی یک قدم هم در معرفت برنداشتند. معرفت و عرفان یافتن است. دانستن همیشه دانستن حضوری نیست. جزء وجود انسان نیست، فقط امور ذهنی است. امور ذهنی هم انفعال است، عرض است. می‌آید و می‌رود جزء جان آدم نیست. لکن معرفت امری است که اگر خدا به کسی داده باشد، جام معرفت به کام او شیرین می‌آید، کام جان با جام معرفت سرخوش می‌شود و این قدم اوّل است که انسان معرفت به منعم و صفات او داشته باشد. معرفت را هم به هر کسی نمی‌دهند «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ»[۲] خدا معرفت را به کسی می‌دهد که تشنه‌ی معرفت باشد. «فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ» همه چیز از آن بالا است. معرفه الله، معرفه النّبی را به دنبال دارد. معرفه النّبی، نبوّت رسالت را به انسان ارائه می‌کند و معرفه الرّسول، معرفه الحجّه را همراه خواهد داشت، همه‌ی این‌ها را هم خدا می‌دهد.

برخورد کسانی که معرفت ندارند

لذا کسانی که علم به نبی داشتند، شخص نبی را دیدند، معجزات ایشان را هم دیدند ولی معرفت نداشتند برخورد این‌ها با پیغمبر برخورد عبد با ولی نعمت خود نبود، برخوردهای مصلحتی و انتفاعی داشتند و بعد از رسول اعظم هم چون حجّت را قبول نداشتند به کلّی انکار کردند، مقابله کردند، حمله کردند، جسارت کردند با این‌که همه‌ی آن‌ها می‌دانستند و خوب می‌دانستند بیعت کرده بودند، قبول کرده بودند. فضائل امیر المؤمنین را همه به وفور از وجود نازنین پیغمبر دریافت کرده بودند و پیغمبر طی ۲۳ سال از همه‌ی فرصت‌ها برای تبلیغ ولایت و استمرار حکومت دین و حاکم دینی استفاده کرده بود. از هیچ فرصت و زمانی مضایقه نکرده بود. از روز اوّلی که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) (صلوات) «أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ‏»[۳] در اوّلین جلسه‌ی تبلیغی پیغمبر اکرم تبلیغ ولایت گنجانده شده بود و حضرت علی را به عنوان کسی که هم وزیر ایشان است، هم خلیفه‌ی بعد از خود است در جمع بستگان خود مطرح فرمود. آخرین سخن ایشان هم ولایت بود که غدیر خم مهر کمال دین بود. «أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ»[۴] این‌ها را می‌دانستند ولی معرفت نداشتند. چون معرفت نداشتند به راحتی مقابله کردند و از اوّل هم بنای آن‌ها بر همین بود. این نقشه‌ها در زمان خود پیغمبر طرح کرده بودند و بعد از نبی مکرّم اسلام اجرا کردند.

عبودیت و احساس نیاز به خدای متعال

معرفت معلول عبودیّت است. وجود نازنین امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) به عنوان بصری فرمودند اگر واقعاً طالب علم به معنی نور هستی «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ … وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ»[۵] فرمود: حقیقت بندگی را در نفس خود طلب بکن و اگر کسی بندگی ظاهری دارد ولی درون و جان او بنده نیست.

بعضی‌ها هر قدر در ظاهر اهل نُسک و عبادات ظاهری هستند در باطن تفرعن دارند. هرچه عبادت او بیشتر، خدمت او بیشتر، تعلیم او بیشتر، تبلیغ او بیشتر خود او بزرگتر از خود یک بتی می‌سازد و هر روز هم این بت را توسعه می‌دهد، آن را تعمیق می‌کند. دیگر هیچ کسی را به غیر خود قبول ندارد. هر کسی ظاهر این را ببیند می‌گوید چه نماز خوبی می‌خواند، چه مستحبّات خوبی انجام می‌دهد، ما عمل مکروهی از او ندیدیم. امّا کسی سراغ باطن او را بگیرد می‌بیند اصلاً خدایی می‌کند، خود را خیلی بالا می‌بیند.

غرور در برابر خدای متعال

این‌هایی که خوب درس خواندند، نسک را هم خوب انجام می‌دهند امّا در درون خود تذلّلی ندارند، خود را ذلیل پیشگاه خدا نمی‌دانند، فقیر نمی‌دانند، مضطر نیستند، وابسته نیستند. «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏».[۶] «وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ»[۷] یعنی این‌ها از خدا هم بی‌نیازی را در پیش گرفتند، نیازی به خدا هم احساس نمی‌کنند. خود ما هم خیلی معلوم نیست آن‌طور نباشیم. ما تا مریض نشویم، تا گرفتار نشویم خود را محتاج خدا نمی‌دانیم. دانستن ذهنی محتاج می‌دانیم کسی از ما بپرسد می‌گوییم ما به خدا احتیاج داریم ولی در زندگی فقر ما نمودی ندارد. ما مستکبرانه عمل می‌کنیم.

در آیه‌ی کریمه‌ی «ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی‏ سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ‏»[۸] دعا همان نیاز است، دعا لقلقه‌ی زبان نیست، دعا سؤال تکوینی است و تا تکوین انسان سائل نباشد و فقیر نباشد، آدم در ظاهر دعا هم می‌کند دعای او دعا نیست.

استجابت دعا قطعی است

مرحوم علّامه‌ی بزرگوار صاحب تفسیر المیزان (سلام الله علیه) ایشان می‌گویند دعا مطلقا نتیجه‌ دارد. «ادْعُونی‏» امّا چرا دعای بعضی‌ها مستجاب نمی‌شود؟ دعا نیست. دعا اگر تحقّق داشته باشد، استجابت قطعی است. «مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الْإِجَابَهَ»[۹] اگر خدا در دعا را به روی کسی باز کرد، یقیناً سر سفره‌ی اجابت می‌نشاند و او را بی‌پاسخ نمی‌گذارد.

وقتی دعا از صمیم قلب نیست استجابت نمی‌شود

آدم گاهی خیلی دست خود را بالا می‌کند و به زبان از خدا درخواست می‌کند ولی در وجود خود احساس خلأ نسبت به او ندارد، فقری ندارد و چشم او به این و آن است. خدا را می‌خواند ولی منتظر این است که پسر خاله‌ی او بیاید و مشکلش را حل بکند. پدرش برای او یک کاری بکند. دوستش یک کاره‌ای است او بیاید مشکل او حل می‌شود. خدا را همه کاره نمی‌بیند، خود را فقیر خدا نمی‌داند. اگر این با لقلقه‌ی زبان هم دعا بکند، دعای او دعا نیست. در برابر دعا، خدای متعال استکبار از بندگی را قرار داده است. دعا حالت نیاز است و اگر برای کسی این نیاز ملموس نباشد با همه‌ی وجود فقر خود را، ناداری خود را، هیچ بودن خود را نیابد، این عبادت ندارد، استکبار از عبادت دارد. «إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی» حاقّ عبادت دعا است. «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَهِ»[۱۰] جان بندگی دعا است. چرا جان بندگی دعا است؟ برای این‌که بندگی فقر است، وابستگی با همه‌ی وجود است و دعا مظهر آن وابستگی و فقر الی الله است و اگر کسی آن را نداشت، مستکبر است.

خودبینی انسان

مستکبر فقط آمریکا نیست. ما هم در امتحانات، در انتخابات در غیر انتخابات نشان دادیم که همه مَن هستیم. هیچ کسی به دین فکر نمی‌کند، به مصالح مردم فکر نمی‌کند همه مَن می‌گویند. این منیّت معلول آن خودبینی و خودخواهی است که در انسان وجود دارد و او بت نفس دارد و بدترین بت‌ها بت نفس است، امّ الاصنام است و تا انسان خود حجاب خود است معرفت ندارد ولو ملّا باشد. حکمت نظری، عرفان نظری، لغات قرآن، مفاهیم قرآن این‌ها در دل و ذهن او موج بزند، این به جایی نمی‌رسد. هرچه بزرگتر می‌شود هم خطر خود او برای خود بیشتر است، هم برای جامعه‌ خطرناک‌تر می‌شود. خطری که یک ملّا، یک صاحب نظر در فقه برای جهان اسلام دارد در روایت دارد «وَ هُمْ أَضَرُّ عَلَى ضُعَفَاءِ شِیعَتِنَا مِنْ جَیْشِ یَزِیدَ»[۱۱] علما وقتی در خط نبودند، زیان آن‌ها از لشکر یزید برای امام حسین بیشتر است. امروز هم اگر ما خطری داریم خطر ما آمریکا نیست، اروپا نیست، صهیونیست‌ها نیستند، تکفیری‌ها نیستند. خطر ما در داخل آخوندهایی هستند که سکولار هستند. آخوندهای مقام‌پرست، دنیاپرست. یک‌جا به مقام این‌ها خدشه وارد بشود سر انتقام دارند و در انتقام هم برای این‌که از فرد هم انتقام بگیرند، از دین انتقام می‌گیرند، از اسلام انتقام می‌گیرند. با دشمنان دین هم‌دست می‌شوند که حالا نمونه‌های آن را در این مدّت‌ها گاهی دیدیم و دیدید.

همه چیز به دست خدای متعال است

خود ما از حالا بدانیم که همه چیز به دست خدا است. «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ»[۱۲] در باور ما باشد که خیر به دست خدا است، به دست خود ما نیست، به دست کسی هم نیست. کسی در این عالم کاره‌ای نیست، همه کاره حقیقت هستی است و قدرت او مطلق است، ارده‌ی او هم کار می‌کند. در برابر اراده‌ی خدا اراده‌ای وجود ندارد. خدا با اراده‌ی خود عدّه‌ای را رها کرده است تا به قعر جهنّم برسند. «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ خَیْرٌ … إِنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً»[۱۳] خدا نکند ما مشمول املاء خدا باشیم. خدا استدراج بکند، املاء بکند «اللَّهُمَّ لَا تَسْتَدْرِجْنِی بِالْإِحْسَانِ»[۱۴] بنابراین محقّق طوسی حقیقت شکر را معلول معرفت می‌داند. معرفت علمی است که انسان با همه‌ی وجود یافته است نه این‌که بافته است، الفاظ را سر هم کرده است، الحمدلله لفظی هم می‌گوید ولی در الحمدلله او هم خدا نیست. معرفت لازم است. معرفت به منعم و صفات منعم.

آثار معرفت

قدم دوم حاصل این معرفت است. اگر نهال معرفت در جان بنده‌ای غرس شد، چه میوه‌ای می‌دهد؟ چه حاصلی از این نهاد متوقّع است و به ما می‌رسد؟ فرمودند که ثمره‌ی معرفت حال است. انسان یک هیجانی یک احساسی، یک نوع انجذابی در خود می‌یابد. انعام منعم جذبه است. جذب از آن طرف است، انجذاب از این طرف است.

گر ز معشوق نباشد کششی                  کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

شاکر کیست

شاکر کسی است که انجذاب دارد. این حال برای او حاصل می‌شود. می‌بیند یک حالتی پیدا کرد. دیدید بعضی از افراد یک حالت خاصّی دارند. مرحوم آیت الله العظمی بهجت می‌فرمودند که یک مرتبه سر درس حال مرحوم میرزای نائینی دگرگون می‌شود و فکر می‌کردند که حواس او پرت شده است. در حالی که حواس او پرت نشد، شیدایی بود. در حرم هم همین‌طور بود. بعضی‌ها می‌دیدند فکر می‌کردند که حواس او پرت شده است. «وَ قُل رَبِّ زِدنی تَحَیُّراً»[۱۵] محو بودن، انسان سرگشته می‌شود، سرگردان کوی عشق می‌شود. این حالت پیش می‌آید.

انسان وقتی منعم را در اوج جمال و در اوج کمال و در اوج قدرت و در اوج عظمت می‌بیند و خود را در حضیض فقر و ذلّت می‌یابد، می‌بیند او دارد ما را به حساب می‌آورد نوازش می‌کند من در هیچ در هیچ مشمول نگاه او، او به من نگاه می‌کند، من را تحویل می‌گیرد. این همه نعمت آثار محبّت و تحویل گرفتن او است. انسان سر از جنون درمی‌آورد. واقعاً آن‌چنان محبّتی در وجود او شعله می‌کشد که همه‌ی خرمن هستی او را یک‌جا خاکستر می‌کند، دیگر چیزی نمی‌ماند. در برابر هر محبّتی از معشوق عاشق خود را گم می‌کند. اصلاً فکر نمی‌کرد او بپذیرد. می‌بیند بالاتر از پذیرفتن همه‌ی دستگاه‌ خود را را بسیج کرده است، به هر کجا نگاه می‌کند می‌بیند سفره‌ی محبّت است، سفره‌ی انعام است.

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت           همان‌جا قامت رعنا ته وینم

این کوه یکی از موادّ پذیرایی خدا است. دشت دسته گلی است که او در اختیار ما قرار داده است. این همه گل، این همه درخت، ذرات زمین و آسمان همه در خدمت من هستند. من چه کسی بودم خدا این‌قدر برای من محبّت خود را سرازیر کرده است، ملک و ملکوت را در اختیار من قرار داده است. دیگر آدم واقعاً جز این‌که خود را ببازد، سر به کوه بگذارد چیزی برای او باقی نمی‌ماند. «الحالُ الَّتی هِیُ ثَمَرَهٌ تِلکَ المَعرِفَهَ وَ هِیَ الخُضوع وَ التَّواضُع‏»[۱۶] آدم آب می‌شود و این‌که دل او آب شده است، می‌گویند مرحوم آیت الله آقا شیخ جواد انصاری که مرحوم آیت الله خوشبخت با ایشان بسیار مأنوس بوده است. آقای پهلوانی می‌گفت اخوی از من جلوتر است. ایشان آقای انصاری را یک تافته‌ی جدا بافته می‌دانند و جزء کسانی است که اگر کسی عکس ایشان را هم می‌بیند می‌فهمد که دل او ذوب شده است، سوته‌دل محض است. (بوره سوته دلان گرد هم آییم) خدا از این‌ها نصیب ما هم بکند. عطش داشته باشید، خدا به شما می‌دهد.

خدای تعالی بندگان خاصی دارد

«اولیائی تَحْتَ قَبایی»[۱۷] خداوند بندگان خاصّی دارد، این‌ها را زیر قبای خود دارد. «لَا یَعرِفُهُم غَیری‏» بنده‌شناس خدا است. اگر کسی در خطّ عشق باشد، دلدادگان را آن‌جا می‌بیند و این‌ها به دلدادگی کمک می‌کنند. «وَ هِیَ الخُضوع وَ التَّواضُع وَ السُّرور بِالنِّعَم»[۱۸] برای سالک، برای عارف که عالم را جلوه‌ی او می‌داند و خود را غرق در تجلّیات الهی می‌بیند آن‌چنان ابتهاجی دارد، می‌گویند طاووس وقتی به پر خود نگاه می‌کند وجد پیدا می‌کند، پر من زیبا است. وقتی به پای خود نگاه می‌کند، شرمنده می‌شود. آدم وقتی منعم و جلوه‌های او را می‌بیند، خیلی سرور ابتهاج، حال پرواز به او دست می‌دهد، در پوست خود نمی‌گنجد. من هستم که تو به من احسان کردی، من هستم که تو از من حفاظت کردی، من هستم که تو روزی من را می‌دهی. عجب همه کاره‌ی من تو هستی، من در دامن ربوبیّت تو دارم رشد می‌کنم. برای من دامن باز کردی، آغوش باز کردی، من را در آغوش لطف خود گرفتی. آدم نمی‌داند چه کسی از او حمایت می‌کند. اگر بداند، این‌که دارد اگر کسی در حال نماز بداند چه کسی او را نگاه می‌کند حاضر نیست نماز خود را تمام بکند. آن‌هایی که مجموعه‌ی زندگی آن‌ها نماز است (خوشا آنان که دایم در نمازند) «الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ‏»[۱۹] این‌هایی که «حَتَّى تَکُونَ أَعْمَالِی وَ أَوْرَادِی کُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً» هر کسی به این حال دست یافته باشد که حال حضور او را ذوب کرده باشد، هرچه می‌بیند او را ببیند و ببیند که با صد هزار جلوه برون آمده است که من با صد هزار دیده تماشا کنم او را، به هر جا نگاه بکند، قامت او را در این آینه‌ها می‌بیند، این‌جا سنگ و کلوخ و ریگ نمی‌بیند، بلکه سراسر غلغله‌ی عشق‌بازی با خدا است که «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[۲۰] عالم، عالم تسبیح است، عالم عشق است. همه از عمق جان به سوی او می‌جوشند. «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورٌ»[۲۱] سیرورت موجودات به سوی حق تعالی است. من بدبخت در میان این غلغله جا ماندم. همه به سوی او هستم، من به سوی خود. انسان اگر بفهمد همه‌ی موجودات به سوی او هستند و به سوی او بودن همه برای این است که من را ببرند.

با صد هزار جلوه برون آمدی که من                 با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

اگر کسی این‌ توفیق و این دریافت و این برداشت نصیب او شد، آیا سرور پیدا نمی‌کند؟ غلام سیاه امام حسین (علیه السّلام) وقتی در خون خود غلتید و در بستر شهادت افتاد، چشم خود را باز کرد دید امام حسین صورت به صورت او گذاشته است. نمی‌دانید چه حالی بوده است. می‌دانید چه می‌گفت؟ نمی‌گفت حسین جان یک کاری بکن زخم‌ها من را اذیت می‌کند. این‌ها را که نمی‌گفت البتّه برای او زخمی نبود بدن پاره پاره… می‌گفت «مَنْ مِثْلِی»

‏ گر چه سیه رو شدم غلام تو هستم                  خواجه مگر غلام سیاه ندارد

جلوه‌ی خدا در زندگی

 چون از خود گذشته بود یافت، این دریافت بود. همیشه صورت محبوب روی صورت ما است ولی چه کسی است که بفهمد و بگوید «مَنْ مِثْلِی» مگر غیر از این است که «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[۲۲] کجا شما صورت برگرداندید، صورت الهی با شما نبود؟ به هرچه نگاه کردید، او را دیدید. با هرچه تماس برقرار می‌کنید با وجه الله است امّا همه که نمی‌فهمند تا بگویند «مَنْ مِثْلِی» او که دل از همه برید آن‌جا یافت امام حسین (علیه السّلام) به عنوان وجه الله صورت به صورت او گذاشته است. در آن وقت گفت «مَنْ مِثْلِی» عروج او، ابتهاج فوق تصوّر برای او پیش آمد گفت: «مَنْ مِثْلِی» و کسانی هستند که همیشه  این «مَنْ مِثْلِی» را دارند «وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً»[۲۳] جایی دارید که رب شما او نباشد. پس همیشه باید نوای «مَنْ مِثْلِی» شما در افق طنین داشته باشد به خصوص کسی که طلبه شده است، معنی آن این است که امام زمان من را قبول کرده است. این مدرسه‌ها خیمه‌ی آقای ما است، ما در خیمه‌ی خود راه داده است و این وجد و این سرور جهشی، اشراقات جدیدی در انسان ایجاد می‌کند که در عبادت‌های بی‌روح این‌ها نیست.

جلوه‌ی شکر

«اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً»[۲۴] اگر عمل جلوه‌ی شکر بود، مظهر معرفت است و بروز عشق به خدا در وجود انسان است. نماز تو شاکران نباشد یعنی عاشقان باشد «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ» شما با دیگران فرق دارید. آل چه کسی است؟ «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهیمَ»[۲۵]، «أَوْلَى النَّاسِ» آل را اگر از اولویت، از اولی به بگیریم همه‌ی ما اهل بیت هستیم تنها سلمان که نیست. شما هم در خط سلمان باشید آل بیت هستید. «سَلْمَانُ مِنّا آلَ الْبَیْتِ‏»[۲۶] «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ» کجا آل رسول کجا، آل المهدی کجا. «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً» تمام کارهای شما وجهه‌ی شکر داشته باشد، درس شما هم همین‌طور است. کسانی که شاکر هستند هیچ وقت احساس کمبود و طلبکاری ندارند. طلبه‌ی پر توقع، طلبه‌ی شاکی طلبه‌ی شاکر نیست، بلکه کفران دارد. او منعم را نشاخت و سفره‌ی او را نیافت. اگر یافته بود امام زین العابدین (علیه السّلام) دارند که الهی به نداده‌های تو بیشتر شکر می‌کنم تا داده‌های تو. بعضی‌ها فقط می‌توانند کمبود‌ها را ببینند، نبودها را ببیند و شکایت بکند و الحق و الانصاف بی‌توفیق هستند. این‌ها به جایی نمی‌رسند، هیچ وقت به جایی نمی‌رسند. تو به چه کسی نگاه می‌کنی، به چه چیز نگاه می‌کنی، بنده‌ی چه کسی هستی، سر سفره‌ی چه کسی هستی، زیر خیمه‌ی چه کسی هستی؟ اگر انسان این را بیابد همیشه مبتهج است، همیشه در باطن او سرور است. خلاصه همه خراباتی است. آقا جان چه بکنیم یک قطره هم در کام ما بریز، ما را هم به خرابات راه بده. (سرزده داخل مشو میکده حمام نیست)ای کاش به ما بدهد و ما را بشکنند.

اگر به ما هم بدهند، ما هر دو جهان را رد می‌کنیم. حال آن‌که همه با همه‌ی وجود به دنبال دنیا می‌روند به ذخارف دنیا، به دنائت دنیا افراد دنی آن‌چنان عاشقانه برخورد می‌کنند که گویا مادری جزء دنیا ندارند همیشه در این دنیا هستند، تجافی ندارند «اللهُّمَ ارزُقنا التَّجَافی مَن دَارَ الغُرور وَ الإنَّابَهَ فِی دَارَ السُّرور» اگر کسی اهل دار السّرور بود، انابه‌ی به دار السّرور داشت این نعمت‌ها را نعمت می‌بیند و همیشه در حال سرور است. (روضه‌خوانی)

موانع بندگی

حضرت فرمودند در صحیفه‌ی سجّادیّه آمده است خداوند مرضی می‌دهد که شخص از عبادت بازمی‌ماند. عین عبارت را خیلی به خاطر ندارم ولی در دعای ابو حمزه هم امام سجّاد (علیه السّلام) دارند که «إِلَهِی مَا لِی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَیَّأْتُ وَ تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلَاهِ بَیْنَ یَدَیْکَ … عَرَضَتْ لِی بَلِیَّهٌ»[۲۷] خدایا من چه مشکلی دارم هر وقت تصمیم می‌گیرم می‌گویم خدایا آماده شدم که برای عبادت تو قیامی بکنم، یک بلیّه‌ای عارض می‌شود که قدم من می‌لرزد و از این توفیقات باز می‌ماند. اجمالاً آنچه مسلّم است در فیض فیّاض بخلی نیست. فاعلی در فاعلیّت خود تام است، قابل قابل نیست و آن چیزی که سلب توفیق می‌کند گناه است. مانعی جز گناه وجود ندارد. چه گناه عملی و بدتر از گناه عملی گناه روح و جان است که مراتب کفران و کفر است، خودبینی است، تکبّر است، حسد است. این‌ها حجاب‌های بسیار ضخیم است و تا این حجاب‌ها وجود دارد آدم بخواهد هم خوب بشود آن خواست واقعی برای او نمی‌آید و با موانع مواجه می‌شود. اگر کسی موانع و آسیب‌ها و بیماری‌ها را شناسایی بکند، قدرت بر معالجه هم نداشته باشد پناهنده می‌شود، خود را قرار می‌دهد و اگر کسی خود را قرار دارد «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»[۲۸] جدی بود رحم و مغفرت الهی قطعاً شامل حال او می‌شود. «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ».[۲۹]

-‌ من ندیدم نقل فرمودند که بعضی از علمای اخلاق فرمودند کسی وارد وادی محبّت می‌شود اگر به تحصیل علم بپردازد قلب او سیاه می‌شود توضیح بفرمایید.

ظاهراً حرف حرف بسیار قابل قبولی نیست. چون علم طریق الی الله است و غیر عالم عبادت او نافذ است «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[۳۰] آیه‌ی قرآن این است و خود خدای متعال دعوت فرموده است «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ»[۳۱] پروردگار فرموده است: «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ»[۳۲] حضرت حق فرموده است: «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏»[۳۳] کور معمولاً عصاکش کور دیگر نمی‌تواند باشد. «مَا مِنْ حَرَکَهٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِیهَا إِلَى مَعْرِفَهٍ»[۳۴] لکن اگر بخواهیم توجیهی برای این حرف داشته باشیم، علم عالم نباید حجاب او باشد. اگر درس خواندن برای انسان عُجب بیاورد و وسیله‌ی تکاثر در اموال و امور تخیّلی که ریاست است باشد این «العُلمُ هُوَ الحِجَابُ الأکبر» علم به ما هو علم مطلوب نیست، بلکه حجاب است. علم به ما هو عباده مطلوب است، طریقیّت است و چاره‌ای هم از آن نیست. همان‌طور علم به الله، علم به ما یحبّ که همان فضائل است و واجبات است و علم به ما یکره که فرمودند: «العُلمُ ثَلَاثَهَ الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ الْعِلْمُ بِمَا یُحِبُّ وَ الْعِلْمُ بِمَا یَکْرَهُ» حدیث بسیار جالبی است. این نوع علم اگر نباشد، انسان نمی‌تواند با خدا ارتباط برقرار بکند. «مَا مِنْ حَرَکَهٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِیهَا إِلَى مَعْرِفَهٍ» ولی اگر علم با مقصد الهی نباشد، با انگیزه‌ی بندگی نباشد، این علم علم حجاب است و این‌طور علما علمای سوء هستند که حضرت حق به داوود فرمود: «دَاوُدَ (علیه السّلام) لَا تَجْعَلْ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا … فَإِنَّ أُولَئِکَ قُطَّاعُ طَرِیقِ عِبَادِی‏»[۳۵] عالم مفتون به دنیا نه تنها طریق الی الله برای خود و برای دیگران نیست، بلکه قاطع طریق است، از قطّاع طریق عبادت است. او به خود دعوت می‌کند، خودش خود می‌شود، خود را می‌خواهد بزرگ بکند. در موقعی هم که دنیاپرستی او به خطر بیفتد با دشمنان خدا هم هماهنگ می‌شود، با قدرت‌های بزرگ هم‌سو می‌شود، هم شعار می‌شود و متوجّه هم نیست که به قعر جهنّم دارد می‌افتد. اگر این طور باشد درست است.

اسرار نماز

از اسرار الصّلاه حضرت امام که واقعاً به سرّ صلاه رسیده بود. چون گفته‌ها و نوشته‌های ایشان حکایت نیست، درایت است. روایت نیست، درایت است. نقل کردند ایشان در این کتاب شریف خود نوشتند که انسان به مرحله‌ی شهود نرسیده باشد، تمام نمازهای او ضایع است و پیدا است «أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری‏»[۳۶] اساساً مقصد از تشریع نماز وصل شدن به حضرت دوست است. اگر نماز کسی بوی محبّت نمی‌دهد و وصال را تشدید نمی‌کند این نماز «فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ * الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ»[۳۷] نه تارک الصّلاه است. «عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ» هستند. بله این گرفتاری‌ها وجود دارد ولی در هیچ شرایطی هیچ کسی حقّ ترک نماز را ندارد. تارک الصّلاه اهل صغر است. «لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ‏َََ»[۳۸] بله به هر حال انسان هر قدر هم بد باشد، دیگر خدا اجازه داده است بد هم نماز بخوانیم. نماز ما بد هم باشد، حقّ ترک آن را نداریم، ترک آن تمرد است. دیگر انسان با بدی‌های خود، با خجالت بلند بشود دو رکعت نماز بخواند. (چه کند بی‌نوا دارد بیش) ما وقتی نمازهای خود را می‌خوانیم این از زبان امام حسین (علیه السّلام) است «إِلَهِی مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ فَکَیْفَ لَا تَکُونُ مَسَاوِیهِ مَسَاوِی‏»[۳۹] نماز من هم زشت است. کسی که خیر العمل او، عبادت او زشت است دیگر «إِلَهِی مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ فَکَیْفَ لَا تَکُونُ مَسَاوِیهِ مَسَاوِی».


 

[۱]– نهج البلاغه، ص ۴۸۷٫

[۲]– الکافی، ج ‏۱، ص ۳۳۷ .

[۳]– سوره‌ی شعراء، آیه ۲۱۴٫

[۴]– سوره‌ی مائده، آیه ۳٫

[۵]– بحار الأنوار، ج ‏۱، ص ۲۲۵٫

[۶]– سوره‌ی علق، آیات ۶ و ۷٫

[۷]– سوره‌ی تغابن، آیه ۶٫

[۸]– سوره‌ی غافر، آیه ۶۰٫

[۹]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۱۲، ص ۱۲۱٫

[۱۰]– وسائل الشّیعه، ج ‏۷، ص ۲۷٫

[۱۱]– بحار الأنوار، ج ‏۲، ص ۸۸٫

[۱۲]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۲۶٫

[۱۳]– همان، آیه ۱۷۸٫

[۱۴]– بحار الأنوار، ج ‏۷۵، ص ۱۲۷٫

[۱۵]– علم الیقین فی أصول الدین، ج ‏۱ ص ۱۰۱٫

[۱۶]– بحار الأنوار، ج ‏۶۸، ص ۲۲٫

[۱۷]– روضه المتقین، ج ‏۹، ص ۲۸۵٫

[۱۸]– بحار الأنوار، ج ‏۶۸، ص ۲۲٫

[۱۹]– سوره‌ی معارج، آیه ۲۳٫

[۲۰]– سوره‌ی اسراء، آیه ۴۴٫

[۲۱]– سوره‌ی شوری، آیه ۵۳٫

[۲۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۱۵٫

[۲۳]– بحار الأنوار، ج ‏۷۴، ص۴۰۰٫

[۲۴]– سوره‌ی سیا، آیه ۱۳٫

[۲۵]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۶۸٫

[۲۶]– امام شناسى، ج ‏۱۳، ص ۴۱۵٫

[۲۷]– بحار الأنوار، ج ‏۹۵، ص ۸۶ .

[۲۸]– سوره‌ی اعراف، آیه ۲۳٫

[۲۹]– سوره‌ی نمل، آیه ۶۲٫

[۳۰]– سوره‌ی فاطر، آیه ۲۸٫

[۳۱]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۲۲٫

[۳۲]– سوره‌ی زمر، آیه ۹٫

[۳۳]– سوره‌ی یونس، آیه ۳۵٫

[۳۴]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۱۷، ص ۲۶۸٫

[۳۵]– الکافی، ج ‏۱، ص ۴۶ .

[۳۶]– سوره‌ی طه، آیه ۱۴٫

[۳۷]– سوره‌ی ماعون، آیات ۴ و ۵٫

[۳۸]– سوره‌ی مدثر، آیات ۴۳ و ۴۴٫

[۳۹]– بحار الأنوار، ج ‏۹۵، ص ۲۲۵٫